مصطفی خمینی و پرده‌های پنهان ، بخش اول

زندگی و فرجام مصطفی خمینی یکی از موضوعات مهمی است که چندان مورد توجه قرار نگرفته است. فهم درست از نقشی که وی در زندگی سیاسی و مبارزات پدرش ایفا کرد و هم‌چنین نوع مناسبات آن‌ها و اختلاف نظر و اشتراک دیدگاه‌های آن‌ها دریچه‌های تازه‌ای به روی تحولات انقلاب و چگونگی شکل گیری آن می‌گشاید.

mostafa

اگر چه امروز احمد خمینی و خانواده‌اش امتداد بیت آیت‌الله خمینی و ادامه وجودی راه وی محسوب می‌شوند اما در ۳۶ سال پیش چنین نبود و مصطفی خمینی، معروف‌ترین پسر آیت‌الله بود و اداره بیت وی و انجام امور فقهی و ارتباط با سیاسیون و نیرو‌های حامی را برعهده داشت. حتی در اول انقلاب نیز حسین خمینی نام‌دارترین نوه آیت‌الله خمینی بود و بعد از سید احمد خمینی و حاج شهاب اشراقی مهم‌ترین عضو خانواده بنیان‌گذار جمهوری اسلامی محسوب می‌شد.

خانواده مصطفی خمینی نیز مدت زمان کوتاهی نگذشت که از جمهوری اسلامی فاصله گرفتند و حتی در برابر آن قرار گرفتند. در همان دوران حاکمیت بلامنازع آیت‌الله خمینی بر کشور، خمینی‌های دیگری بودند که به جرگه مخالفین و ناراضیان پیوستند. حسین خمینی در برابر حزب جمهوری اسلامی و جریان خط امام ایستاد و با پدر بزرگ زاویه پیدا کرد، با وی مخالفت نمود و مغضوب واقع گشت. که گفته می‌شود آیت‌الله مجوز قتلش را نیز در صورت مقاومت در برابر ماموران صادر کرده بود.

مریم، خواهر حسین نیز به حوزه زندگی شخصی خود فرو رفت و سال‌ها است که در ایران زندگی نمی‌کند. همسر مصطفی خمینی، خانم معصومه حائری یزدی نوه بنیان‌گذار حوزه علمیه قم نیز حضوری در مجامع عمومی ندارد. او علاقه‌ای به مسائل سیاسی نیز ندارد و در عین حال وی و فرزندانش هیچ‌گاه در طول سه دهه گذشته در مراسم رسمی جمهوری اسلامی و حتی مسائلی که مربوط به بیت آیت‌الله خمینی بوده است حضور نداشته‌اند.

البته در دوره رهبری خامنه‌ای نیز به تدریج تمامی اعضای خانواده آیت‌الله خمینی با گرایش غالب حکومت مشکل پیدا کردند. الان جای‌گاه آن‌ها در بخش اصلاح‌طلب محافظه‌کار است ولی همه آن‌ها به درجاتی به وضع موجود معترض هستند.

یکی از ویژگی‌های خاص نظام جمهوری اسلامی این است که از ابتدا بخشی از منسوبین نسبی بنیان‌گذار آن با سیاست‌های حاکم همراهی نداشته‌اند و در ادامه نیز تمامیت آنها به جرگه مخالفین و یا اصلاح‌طلبان پیوسته‌اند.

اگر طبق برخی نظریه‌ها، پیدایش انقلاب‌ها را نتیجه بهره جستن از واقع جهش‌بار و یا شتاب‌دهنده بدانیم، آن‌گاه مصطفی خمینی پیش قراول انقلاب اسلامی است. مرگ غیر‌منتظره او نقطه عزیمت رهبری سیاسی آیت‌الله خمینی و شروع تجمعات و تظاهرات‌هایی بود که در نهایت طومار حکومت پهلوی را در هم پیچید.

با مرگ مصطفی خمینی نام آیت‌الله خمینی که در عرصه عمومی ایران به محاق رفته بود و جز جمع اندکی در داخل و خارج ایران پی‌گیر وی نبودند بر سر زبان‌ها افتاد. نقطه شروع اوج‌گیری آیت‌الله خمینی مرگ عجیب مصطفی خمینی بود. خود آیت‌الله خمینی نیز فوت وی را الطاف خفیه الهی نامید و این چنین توضیح داد: «برای همه مردم پیش می‌آید و خداوند تبارک و تعالی الطافی دارد به ظاهر و الطافی خفیه است. یک الطاف خفیه‌ای خدای تبارک و تعالی دارد که ما علم به آن نداریم اطلاعی بر او نداریم، و… از این جهت در این طور اموری که پیش می‌آید جزع و فزع می‌کنیم، صبر نمی کنیم.»

تا قبل از این ماجرا ذکر نام آیت‌الله خمینی در داخل کشور ممنوع بود و وی از حافظه جاری و زنده جامعه کنار رفته بود. محمد رضا حکیمی به خوبی این وضعیت را در جمله زیر توصیف کرده است: «به هر حال روح خدا تنها ماند و فریاد “من انصاری الی الله” او را “نحن انصار اللهی” برنیامد.»

اما بر خلاف دیدگاه رسمی و نظر نزدیکان آیت‌الله خمینی، مصطفی خمینی به لحاظ سیاسی به صورت کامل با نظرات پدرش موافقت نداشته است. اختلافات آن‌ها علاوه بر مشرب فقهی و دیدگاه‌های مربوط به الهیات در حوزه سیاست نیز جاری بوده است. این مساله از نقاط مغفول تاریخ بعد از انقلاب است. عمده صحبت‌هایی که تا‌کنون در خصوص مشی سیاسی مصطفی خمینی عنوان شده است جنبه شعاری و کلی گویی داشته و ثانیا از سوی جریان حاکم و در تحکیم و تایید روایت دل‌خواه حکومت عنوان شده است.

دو فراز از زندگی مصطفی خمینی اهمیت کلیدی دارد. نخست مرگ نابهنگام وی و تاثیرات خواسته و ناخواسته سیاسی آن و دیگری مواضع سیاسی و دیدگاه وی پیرامون حکومت شاه در سالیان پایانی عمر.

در مطالب پیش رو کوشش می‌شود با توجه به منابع موجود مباحثی را در این دو حوزه مطرح ساخت و پرده‌های پنهان و غبار گرفته در طول زمان را کنار زد.

درباره Afshari

در سا ل1352 در خانواده ای فرهنگی در شهر قزوین چشم به دنیا گشودم. پدرم دبیر ادبیات و صاحب یک هفته نامه محلی است. تا پایان دبیرستان در قزوین بر کشیدم. کتابخانه پدر پناهگاهم بود و ارتباط با دوستان و فامیل گرمابخش زندگی ام. به ورزش ، سیاست و مطالعه از ابتدا علاقمند بودم. کوهنوردی تا حدودی حرفه ای را از نو جوانی شروع کردم. در سال 1370 در رشته مهندسی صنایع دانشگاه پلی تکنیک قبول شدم. ورود به سیاسی ترین دانشگاه ایران فرصت تحقق به انگیزه ها و آرزو هایم بخشید. از فعالیت های فرهنگی در خوابگاه شروع کردم و سپس حضور در شورای صنفی دانشکده و سرانجام در انجمن اسلامی دانشجویان . در سال 1374 به عضویت شورای مرکزی انجمن اسلامی انتخاب شدم. در پایان آن دوره طعم اولین تجربه بازداشت و سلول انفرادی را در زندان توحید چشیدم . در سال1375 برای اولین بار به جمع شورای مرکزی دفتر تحکیم وحدت برگزیده شدم. همان سال مسئول بخش دانشجویی ستاد سید محمد خاتمی نیز شدم. برای راه اندازی راهی جدید شروع کردیم ولی پیروزی دور از انتظار غافلگیرم کرد. در سا ل1376 مجددا برای تحصیا در دوره فوق لیسانس به دانشگاه پلی تکنیک برگشتم . دو دوره دیگر را در شورای مرکزی انجمن این بار در مسند دبیری گذراندم. سال 1377 دوباره به مرکزیت دفتر تحکیم وحدت بازگشتم که تا سال 1380 ادامه یافت. تا سال 1379 به اصلاحات در درون قانون اساسی باور داشتم و همه هم و غمم را بر این پروژه گذاشتم. اما پس از تجربه نا فرجامی کوی دانشگاه ، زندانی شدن چهره های مورد توجه مردم و سرانجام از دستور کار خارج شدن دیدگاه انتقادی پیدا کردم وبعد به اصلاحات ساختاری و تغییر قانون اساسی گرایش پیدا کردم. شرکت در کنفرانس برلین راهی زندان اوینم کرد. بعد از دو ماه بازداشت موقت دوباره آزا دشدم ولی سخنرانی هی ارادیکال و بخصوص نقد صریح وبی پرده خامنه ای باعث شد تا همراه با مهندس سحابی اولین طعمه اطلاعات موازی در بازداشتگاه 59 بشوم. تجربه ای سخت و هولناک و توام با شکنجه های فیزیکی و روانی را از سر گذارندم. در میانه راه کم آوردم وشکستم . حاصل آن تن دادن به مصاحبه اجباری و توبه آمیز بود. بار سنگینی بود اما به لطف خدا توانستم خود را در درون بازداشتگاه بازسازی کنم و به مقاومت دوباره روی بیاورم. نتیجه جبران کار و افشاگری از دورن بازداشتگاه 59 بود. اما یازده ماه پشت سر هم در سلول انفرادی و انزوای گزنده آن سپری گشت. پس از آزادی با وثیقه 200 میلیون تومانی حکم دادگاه برلین قطعی شد و همراه با محکومیت یک ساله در خصوص کوی دانشگاه ، در مجموع دو سال را در بخش عمومی اوین گذارندم. پس از آزادی فوق لیسانس را تمام کردم و با همسر دوست داشتنی و یکی از بزرگترین سعادت های زندگی ام ازدواح کردم. دوباره در سال 1383 به عضویت شورای مرکزی دفتر تحکیم وحدت انتخاب شدم. پس از د و سال کار در محیط های صنعتی ، مجددا دادگاه انقلاب 6 سال حبس برایم صادر نمود. این مساله و همچنین برنامه ام برای ادامه تحصیا در مقطع دکتری پایم ر ابه مهاجرت کشاند. در سال 1384 از ایران خارج شدم .سه ماه در ایرلند بودم و بعد به آمریکا رفتم. اکنون کاندیدای دکتری در رشته مهنسدی سیستم در دانشگاه جرج واشنگتن هستم و به زندگی مشعول. در حوزه سیاسی ، نوشتاری و تحقیقات تاریخ معاصر فعال هستم. در کل اگر چه سخت خودم را می توانم مقید به جمعی خاص بکم. اما گرایش به روشنفکری دینی دارم. قائل به سکولاریسم به معنای تفکیک دین و دولت. هوادار لیبرالیسم سیاسی هستم اما در حوزه اقتصاد به سوسیالیسم را می پسندم. جهان وطنی وشهروند جهانی بودن نیز دیگر باور هویتی من ضمن پابندی و احساس غرور از هویت ملی ایرانی ام است.
این نوشته در پژوهش‌های تاریخی ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.