آیا مرگ مصطفی خمینی، «سهراب»کشی بود؟ ،بخش چهارم

یکی از ادعاهایی که در سالیان گذشته برجسته شد، مساله ارتباط پدر با حذف پسر بود، که با توجه به دیدگاه‌های محافظه کارانه سیاسی مصطفی خمینی، برخی از روحانیت انقلابی وی را کشته‌اند و مستقیم و یا غیرمستقیم آیت‌الله خمینی را به هم‌راهی با این دسیسه متهم می‌نمایند. دلایل این عده بشرح زیر است:

mostafa_0

۱- آیت‌الله خمینی در جریان فوت، تشییع و خاکسپاری پسرش هیچ‌گونه ناراحتی از خود نشان نداده و برخوردش بی‌تفاوت بوده است.

۲- آیت‌الله خمینی مرگ مصطفی خمینی را الطاف خفیه الهی نمود واز آن برای جلو بردن پروژه سیاسی‌اش بهره برداری کرد.

۳- آیت‌الله خمینی اجازه کالبد شکافی از بدن مصطفی خمینی را نداد تا دلیل اصلی مرگ وی در پرده ابهام بماند.

۴- اشاره رفسنجانی به خط سازش در بیت آیت‌الله خمینی در پیش از انقلاب

این نظریه که در چارچوب تئوری توطئه مطرح می‌شود فاقد هرگونه مستند و مدرک است وصرفا بر اساس تحلیل از رفتار‌های آیت‌الله خمینی و مخالفت روز افزون مصطفی خمینی با دیدگاه‌های انقلابی چنین فرضیه‌ای را عرضه می‌نماید. اما تحلیل‌های فوق در واقع پیامد‌های خواسته و یا ناخواسته مرگ مصطفی خمینی در فضای پرتلاطم سیاسی وقت ایران است.

رفتار آیت‌الله خمینی بیشتر نشان‌گر استفاده وی از فضای پیش آمده برای راه‌اندازی حرکت انقلابی است.

زدن اتهام رضایت ویا هم‌دستی پدر در قتل پسر برای اهداف سیاسی، اتهام سنگینی است و نیازمند شواهد و اسناد متقن و محکمی است. بررسی رابطه بین مصطفی خمینی و پدرش خلاف این ادعا را نشان می‌‌دهد. تقریبا همه نزدیکان و اعضای خانواده و دوستان مصطفی خمینی بر علاقه متقابل زیاد پدر و پسر تاکید دارند.

همسر آیت‌الله خمینی می‌گوید: «او نه فقط خیلی احترام به آقا می‌گذاشت، خیلی هم مراقبت می‌کرد، در غذا و در بقیه مسایل خیلی رعایت می‌کرد حتی این که آقا تنها نماند. و در کارهای آقا نظارت می‌کرد. وقتی کسالتی پیدا می‌شد، فورا دکتر می‌آورد و سؤال می‌کرد که غذا چیست. مقید بود که یا هر روز یک روز در میان بیاید و با آقا بنشیند و صحبت کند…از سیاست خیلی حرف می‌زدند. اخبار و مسایل جامعه را به آقا منتقل می‌کرد، چرا که هم بیشتر در اجتماع بود و هم با ایرانی‌ها در ارتباط بود.»

او ادامه می‌دهد: «به طور کلی این پدر و پسر با هم رفیق بودند و به هم خیلی علاقه داشتند. مرگ داداش هم آقا را خیلی ناراحت کرد. من زن بودم و داد می‌زدم و گریه می‌کردم، ولی او مرد بود و مردی که اطرافش بودند و نمی‌توانست گریه کند. در مردم می‌گفت من مصطفی را برای آینده اسلام می‌خواستم ولی در شب من می‌دیدم که گریه می‌کرد. مگر می‌شود پدر گریه نکند! آقا روز، خودش را نگه می‌داشت ولی من شب‌ها بیدار بودم و می‌دیدم که واقعا گریه می‌کرد. برای مصطفی به طور خاصی گریه می‌کرد. همین علاقه بود که برایش چهل نفر را برای نماز وحشت گرفت. و شب هفت شام داد به طوری که هر که می‌خواهد بیاید بخورد.»

معصومه حائری یزدی همسر مصطفی خمینی نیز در این باب چنین می‌گوید: «او برای پدر گرامی‌اش احترام خاصی قایل بود و حضرت امام هم به حاج آقا مصطفی احترام خاصی می‌گذاشتند. مصطفی عاشق امام بود، گرچه ایشان همیشه در حال مسافرت بود و بسیار کم به منزل می‌آمد، ولی وقتی به عراق رفت، تمام همش معطوف به امام بود و فقط به خاطر ایشان در نجف مانده بود، و امام نیز عجیب در مرگش مقاومت کردند؛ همان گونه که همه مردان خدا توکل بر خدا می‌کنند و هر چیزی را در راه او فدا می‌کنند. تابستان‌ها هم که ما به ایران می‌آمدیم ایشان نزد والدش می‌ماند با آن‌که دوری از فرزندان برایش سخت بود ولی از فرط اشتیاقی که به امام داشت رضایت نمی‌داد او تنها بماند. علاقه‌اش به امام خیلی بیشتر از دلبستگی به بچه‌ها بود.»

فریده مصطفوی خواهر وی نیز تعریف می‌کند: «در نجف حاج آقا مصطفی در برابر امام احساس وظیفه می‌کرد و می‌گفت: اسلام به آقا احتیاج دارد و ما موظفیم مراقب او باشیم، تابستان‌های گرم و طاقت فرسای نجف را تحمل می‌کرد و جز ایام اعتکاف و مواقع زیارت کربلا امام را ترک نمی‌نمود، برای ایشان امام رهبر، مرجع و پدر بود، روابط صمیمی با پدرش داشت و هر وقت حاج آقا مصطفی وارد محل اقامت والدش می‌گردید، سیمای امام دگرگون می‌شد و این ناشی از علاقه به وی بود زیرا او را بهترین اولاد، دوست، یار و یاور در تمام اوقات زندگی و مبارزات می‌دانست.»

حسین خمینی نیر رابطه پدر و پدر بزرگش را چنین توصیف می‌نماید: «مرحوم والد مهم‌ترین وظیفه خود را در حفظ امام می‌دانست. کوشش می‌کرد تا ایشان را در مقابل دشمنی‌ها و توطئه‌های گوناگون، چه از داخل روحانیت و چه از خارج آن حفظ کند. به لطف خدا، در این مهم نیز موفق بود»

مصطفی خمینی ۱۳ سال در کنار پدرش در نجف ماند. نزدیک‌ترین فرد به پدرش بود و مدیریت امور بیت آیت‌الله خمینی و تنظیم کارهایش و ارتباطاتش را بر عهده داشت. همیشه در کلاس‌های درس پدرش شرکت می‌کرد.

آیت‌الله خمینی به احمد پسر دومش که از تیر ماه ۱۳۵۶ به نجف رفته بود، سفارش می‌کند که در امور بیت وی دخالت نکند و سرگرم امور درسی‌اش باشد. این برخورد نشان می‌دهد مصطفی خمینی مورد اعتماد و وثوق پدر بوده است.

آن‌ها با هم در زمینه دیدگاه‌های فقهی و فلسفی اختلاف نظر داشتند و هم‌چنین نظرات سیاسی‌شان یکسان نبود که در ادامه توضیح داده می‌شود. اما این مشاجرات تاثیری در روابط صمیمی پدر و پسر نداشته است. بسیاری از والدین و فرزندان هستند که با هم مشاجره و اختلافات سنگین داشته اما مهر رابطه خانوادگی بین آن‌ها برقرار است.

بنابراین از وجود اختلاف نظر یا اشکال‌های جدی که مصطفی خمینی در سر درس از پدرش می‌گرفته است نمی‌توان چنان نتیجه گرفت که آیت‌الله خمینی به مرگ وی راضی شده و یا با قتل وی هم‌راهی نماید.

برخورد سرد و خودداری آیت‌الله خمینی از غم‌گساری و حزن متعارف را باید در شخصیت آیت‌الله خمینی جستجو کرد. البته همسر وی می‌گوید او در خفا و دور از انظار عمومی گریه می‌کرده و متاثر بوده است. اما بررسی خصوصیات رفتاری و واکنش‌های آیت‌الله خمینی نشان می‌دهد وی فرد عاطفی نبود و مقهور احساسات نمی‌شد. او در پرواز انقلاب در پاسخ خبرنگار خارجی، خیلی صریح گفت «هیچ» احساسی در بازگشت به کشور ندارد. فرد کاملا خونسرد و خشکی بود. شایع است وقتی فرماندهان جنگ با ناراحتی و تاثر زیاد گزارش از تعداد شهدا در لشگر‌های‌شان می‌دادند او کاملا بی‌تفاوت بر خورد می‌کرد.

آن‌ها برخورد وی در آن زمان را به حساب قدرت عرفانی بالای وی می‌گذاشتند. اما در واقع آیت‌الله خمینی توجهی به مهر و احساسات نداشت. البته در جمع خانوادگی روابط خوبی با همسر، فرزندان و نوه‌ها داشت. اما در مجموع حداقل می‌توان گفت احساسات را در ظاهر نشان نمی‌داد.

سید رضا برقعی می‌گوید: «عده‌‏ای پزشکی آوردند که قلب امام را معاینه کند و از ایشان نوار قلبی بگیرد که تا حادثه سوئی برایشان مترتب نباشد؛ اما امام نپذیرفت و گفت: “من حالم خوب است و هیچ ضرورتی ندارد، خود آقایان بروند و نوار قلبی بگیرند”.»

اطرافیان و طرف‌داران آیت‌الله خمینی از این خصوصیت وی فضیلتی ساخته‌اند و آن را نشان‌گر قدرت روحی بالا و مقام بلند عرفانی وی می‌دانند. درستی این تصویر‌سازی محل تردید است و اغراق و بزرگ‌نمایی در آن وجود دارد.

ادامه دارد

درباره Afshari

در سا ل1352 در خانواده ای فرهنگی در شهر قزوین چشم به دنیا گشودم. پدرم دبیر ادبیات و صاحب یک هفته نامه محلی است. تا پایان دبیرستان در قزوین بر کشیدم. کتابخانه پدر پناهگاهم بود و ارتباط با دوستان و فامیل گرمابخش زندگی ام. به ورزش ، سیاست و مطالعه از ابتدا علاقمند بودم. کوهنوردی تا حدودی حرفه ای را از نو جوانی شروع کردم. در سال 1370 در رشته مهندسی صنایع دانشگاه پلی تکنیک قبول شدم. ورود به سیاسی ترین دانشگاه ایران فرصت تحقق به انگیزه ها و آرزو هایم بخشید. از فعالیت های فرهنگی در خوابگاه شروع کردم و سپس حضور در شورای صنفی دانشکده و سرانجام در انجمن اسلامی دانشجویان . در سال 1374 به عضویت شورای مرکزی انجمن اسلامی انتخاب شدم. در پایان آن دوره طعم اولین تجربه بازداشت و سلول انفرادی را در زندان توحید چشیدم . در سال1375 برای اولین بار به جمع شورای مرکزی دفتر تحکیم وحدت برگزیده شدم. همان سال مسئول بخش دانشجویی ستاد سید محمد خاتمی نیز شدم. برای راه اندازی راهی جدید شروع کردیم ولی پیروزی دور از انتظار غافلگیرم کرد. در سا ل1376 مجددا برای تحصیا در دوره فوق لیسانس به دانشگاه پلی تکنیک برگشتم . دو دوره دیگر را در شورای مرکزی انجمن این بار در مسند دبیری گذراندم. سال 1377 دوباره به مرکزیت دفتر تحکیم وحدت بازگشتم که تا سال 1380 ادامه یافت. تا سال 1379 به اصلاحات در درون قانون اساسی باور داشتم و همه هم و غمم را بر این پروژه گذاشتم. اما پس از تجربه نا فرجامی کوی دانشگاه ، زندانی شدن چهره های مورد توجه مردم و سرانجام از دستور کار خارج شدن دیدگاه انتقادی پیدا کردم وبعد به اصلاحات ساختاری و تغییر قانون اساسی گرایش پیدا کردم. شرکت در کنفرانس برلین راهی زندان اوینم کرد. بعد از دو ماه بازداشت موقت دوباره آزا دشدم ولی سخنرانی هی ارادیکال و بخصوص نقد صریح وبی پرده خامنه ای باعث شد تا همراه با مهندس سحابی اولین طعمه اطلاعات موازی در بازداشتگاه 59 بشوم. تجربه ای سخت و هولناک و توام با شکنجه های فیزیکی و روانی را از سر گذارندم. در میانه راه کم آوردم وشکستم . حاصل آن تن دادن به مصاحبه اجباری و توبه آمیز بود. بار سنگینی بود اما به لطف خدا توانستم خود را در درون بازداشتگاه بازسازی کنم و به مقاومت دوباره روی بیاورم. نتیجه جبران کار و افشاگری از دورن بازداشتگاه 59 بود. اما یازده ماه پشت سر هم در سلول انفرادی و انزوای گزنده آن سپری گشت. پس از آزادی با وثیقه 200 میلیون تومانی حکم دادگاه برلین قطعی شد و همراه با محکومیت یک ساله در خصوص کوی دانشگاه ، در مجموع دو سال را در بخش عمومی اوین گذارندم. پس از آزادی فوق لیسانس را تمام کردم و با همسر دوست داشتنی و یکی از بزرگترین سعادت های زندگی ام ازدواح کردم. دوباره در سال 1383 به عضویت شورای مرکزی دفتر تحکیم وحدت انتخاب شدم. پس از د و سال کار در محیط های صنعتی ، مجددا دادگاه انقلاب 6 سال حبس برایم صادر نمود. این مساله و همچنین برنامه ام برای ادامه تحصیا در مقطع دکتری پایم ر ابه مهاجرت کشاند. در سال 1384 از ایران خارج شدم .سه ماه در ایرلند بودم و بعد به آمریکا رفتم. اکنون کاندیدای دکتری در رشته مهنسدی سیستم در دانشگاه جرج واشنگتن هستم و به زندگی مشعول. در حوزه سیاسی ، نوشتاری و تحقیقات تاریخ معاصر فعال هستم. در کل اگر چه سخت خودم را می توانم مقید به جمعی خاص بکم. اما گرایش به روشنفکری دینی دارم. قائل به سکولاریسم به معنای تفکیک دین و دولت. هوادار لیبرالیسم سیاسی هستم اما در حوزه اقتصاد به سوسیالیسم را می پسندم. جهان وطنی وشهروند جهانی بودن نیز دیگر باور هویتی من ضمن پابندی و احساس غرور از هویت ملی ایرانی ام است.
این نوشته در پژوهش‌های تاریخی ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.