ترفند خمینی برای مبهم نشان دادن مرگ «آقا مصطفی» ، بخش پنجم

نگاه عرفانی را نیز نمی‌توان بالکل نادیده گرفت. فاطمه سلطانی طباطبایی می‌گوید آیت الله خمینی روایتی را در خصوص ضرورت خویشتن‌داری صاحب عزا این چنین تعریف می‌کند:

mosibat

«من اتاق بالا نشسته بودم دیدم جماعتی آمدند، احمد آمد گفت: آقا! دوستان و شاگردان داداش خیلی بی‌تابند، خیلی اظهار ناراحتی می‌کنند این‌ها بیایند شما را ببینند و شما بهشان دل‌داری بدهید، آقا گفتند: باشد بیایند، من خیلی تعجب کردم، گفتم این جوان‌ها باید به پدر تسلیت بگویند در حالی‌که این‌ها احساس می‌‏کنند باید از آقا دل‌داری بگیرند، من اتاق بالا نشسته بودم، مشرف بود به حیاط همه آمدند و در حیاط نشستند، فقط هر کدام از این‌ها تا وارد می‌شدند با صدای بلند گریه می‌کردند ولی آقا خیلی محکم نشسته بودند تا آن‌ها مفصل گریه‌هایشان را کردند. بعد آقا شروع کردند صحبت کردن که صحبت‌های آقا نوشته شده و موجود است. بعد که تمام شد، آقا آمدند به اتاقی که من نشسته بودم.»

وی در ادامه گفت: «وقتی وارد شدند گفتند که من خیلی متأثرم برای شما. گفتم: چرا؟ گفتند: خیلی بد از شما پذیرایی شد، شما مهمان ما بودید و این طور این‌جا اذیت شدید، و ما نتوانستیم خوب پذیرایی کنیم ولی ما چقدر ضعیف هستیم در این مسائل، بعد قصه آن عارفی را نام برد که به نظرم آقای ملکی باید باشد که روز عید بوده و همه دور هم بودند که این آقا صدای فریادی می‌شنود می‌رود بیرون برمی‌گردد و می‌گوید چیزی نبود، بعد ناهار می‌دهد و عید که برگزار می‌شود مهمان‌ها که از در می‌روند بیرون، به دو نفر از شاگردانش می‌گوید شما بمانید من به شما احتیاج دارم کمک من کنید، بعد از این‌که همه می‌روند به این دو نفر می‌گوید فرزند من در حوض افتاده و خفه شده و من نمی‌خواستم عید این‌ها خراب بشود.»

روایت فوق شیفتگی آیت الله خمینی را به این تفسیر از عرفان نشان می‌دهد که در آن ناراحتی و گریه در مصیبت فرزند در آن جایی ندارد وعلامت ضعف تلقی می‌شود.

انتساب «الطاف خفیه الهی» بر مرگ مصطفی خمینی دیگر موضوع گمانه‌ای است که روی آن مانور داده می‌شود. حجت الاسلام فردوسی پور مدعی است آیت الله منتظری، مشکینی و برخی دیگر از مدرسین حوزه علیمه قم نسبت به این سخن آیت الله خمینی اعتراض کرده بودند. اما این سخن دلیل بر توطئه نمی‌شود بلکه نشان‌گر نگاهی است که آیت الله خمینی به استفاده از موقعیت مرگ پسرش در مسیر مبارزه دارد. پسری که از دست رفته و چندان نیز با وی در مشی سیاسی هم‌راه نبوده است.
شاید چالش برانگیز‌ترین اقدام آیت الله خمینی مخالفت با انجام کالبد شکافی بوده است. در خصوص دلایل این کار دو روایت وجود دارد.

نخست همسر مصطفی می‌گوید: «وقتی خواستند از جسد وی کالبد شکافی به عمل آورند، حضرت امام اجازه این کار را ندادند و فرمودند: عده‏‌ای بی‌گناه دستگیر می‏‌شوند و دستگیری این‌ها، دیگر برای ما آقا مصطفی نمی‏‌شود. به هر حال از طرف دولت بعث عراق نیز از اعلام نظر پزشکان جلوگیری شد و اجازه ندادند، پزشکان نظر خود را اعلام کنند و حتی آنان را نیز تهدید کردند؛ چون صد در صد عارضه ایشان، مسمومیت بود.»

اما روایت دیگر را سید علی اکبر محتشمی پور چنین شرح می‌دهد: «کسی که از دنیا رفته، محترم است. گیریم کالبد شکافی بشود و ثابت شود او مسموم شده، چه دردی دوا می‌شود. او که زنده نمی‌شود و حیات جدیدی نمی‌گیرد. این کار جز این که به یک انسان مومن که از دنیا رفته هتک حرمت شود، فایده ندارد.»

استدلال در مورد دولت عراق موجه به نظر نمی‌رسد. دولت وقت عراق منافعی در جلوگیری از اعلام مسمومیت احتمالی مصطفی خمینی نداشت. حتی اگر نیز چنین بود تقاضا و اقدام برای این کار می‌توانست سندی قابل اعتنا برای اثبات مسمومیت باشد. در این راه اگر چند نفر زندانی نیز می‌شدند می‌ارزید. چون نهایتا آن‌ها آزاد می‌شدند. اما دلیل دوم قابل درک تر است. در آن زمان کالبد شکافی نه تنها امر مرسومی نبود بلکه نگاه منفی به آن وجود داشت.

حسین خمینی این نگاه را چنین توصیف می‌نماید: « … در بیمارستان، دکتر ایادعلی البیر برای معاینه ایشان آمد و گفت: مع الأسف، ایشان فوت کرده و مرگش هم عادی نیست. اگر اجازه بدهید بنده ایشان را کالبد شکافی کنم، این مساله را ثابت می‌‏کنم. ایشان جراح و فارغ التحصیل از دانشگاه سلطنتی لندن بود. پیکر مرحوم والد کالبد شکافی نشد؛ چون آن موقع کالبد شکافی از نظر عرفی، کار منکری به حساب می‏‌آمد، شرع هم جوازی برای آن قایل نبود، بخصوص که در مورد شخصی مثل مرحوم والد قبح این مسأله بیشتر بود و نوعی بی‏‌احترامی محسوب می‌‏شد. طبیعی بود که امام هم، چنین اجازه‌‏ای ندهند»
اما ژرف کاوی موضع‌گیری‌های آیت الله خمینی بعد از مرگ پسر ارشدش فرضیه‌ای را قوت می‌بخشد که وی با علم به مرگ طبیعی مصطفی خمینی تمایل داشته است تا موضوع در پرده ابهام بماند و تردید ایجاد شده بدون این‌که مسوولیتی را متوجه آیت الله خمینی بکند تصور مشکوک بودن مرگ وی در جامعه القا شود.

پیامد این کار تحریک جامعه به اعتراض بود و حس شهید دادگی نیز مظلومیت و حقانیت آیت الله خمینی را تقویت می‌ساخت. انجام کالبد شکافی مشخص می‌ساخت که مرگ غیر طبیعی نبوده است. آیت الله خمینی از شیوه قرار دادن مسائل در هاله تردید و ابهام با هدف بهره گیری سیاسی در مقاطع مختلف استفاده کرد از جمله می‌توان به اظهار نظر پیرامون دیدگاه‌ها و آثار دکتر علی شریعتی اشاره کرد. بنابراین به احتمال زیاد آیت الله خمینی به این دلیل با بررسی علمی چگونگی مرگ پسرش موافقت نکرد و به صورت آگاهانه از آن فرصتی برای گسترش مبارزات و برنامه سیاسی خود ساخت.

از سوی دیگر اگر ادعای مسمومیت مصطفی خمینی توسط نیرو‌های انقلابی جدی بود، علی القاعده ساواک باید به تحقیق در این خصوص و دنبال کردن سر نخ‌ها می‌پرداخت. اما چنین چیزی در اسناد ساواک وجود ندارد.

در مجموع با توجه به مبحثی که مطرح شد فرضیه توطئه نیرو‌های انقلابی برای مرگ مصطفی خمینی پشتوانه منطقی و موجه ندارد و احتمال درستی آن ناچیز و به مراتب کمتر از ادعای مسمومیت وی توسط ساواک و استخبارات عراق است. اگر چه اظهار نظر قطعی در این خصوص نیازمند رفع سانسور‌های حکومتی و دست‌رسی به تمامی منابع است.

درباره Afshari

در سا ل1352 در خانواده ای فرهنگی در شهر قزوین چشم به دنیا گشودم. پدرم دبیر ادبیات و صاحب یک هفته نامه محلی است. تا پایان دبیرستان در قزوین بر کشیدم. کتابخانه پدر پناهگاهم بود و ارتباط با دوستان و فامیل گرمابخش زندگی ام. به ورزش ، سیاست و مطالعه از ابتدا علاقمند بودم. کوهنوردی تا حدودی حرفه ای را از نو جوانی شروع کردم. در سال 1370 در رشته مهندسی صنایع دانشگاه پلی تکنیک قبول شدم. ورود به سیاسی ترین دانشگاه ایران فرصت تحقق به انگیزه ها و آرزو هایم بخشید. از فعالیت های فرهنگی در خوابگاه شروع کردم و سپس حضور در شورای صنفی دانشکده و سرانجام در انجمن اسلامی دانشجویان . در سال 1374 به عضویت شورای مرکزی انجمن اسلامی انتخاب شدم. در پایان آن دوره طعم اولین تجربه بازداشت و سلول انفرادی را در زندان توحید چشیدم . در سال1375 برای اولین بار به جمع شورای مرکزی دفتر تحکیم وحدت برگزیده شدم. همان سال مسئول بخش دانشجویی ستاد سید محمد خاتمی نیز شدم. برای راه اندازی راهی جدید شروع کردیم ولی پیروزی دور از انتظار غافلگیرم کرد. در سا ل1376 مجددا برای تحصیا در دوره فوق لیسانس به دانشگاه پلی تکنیک برگشتم . دو دوره دیگر را در شورای مرکزی انجمن این بار در مسند دبیری گذراندم. سال 1377 دوباره به مرکزیت دفتر تحکیم وحدت بازگشتم که تا سال 1380 ادامه یافت. تا سال 1379 به اصلاحات در درون قانون اساسی باور داشتم و همه هم و غمم را بر این پروژه گذاشتم. اما پس از تجربه نا فرجامی کوی دانشگاه ، زندانی شدن چهره های مورد توجه مردم و سرانجام از دستور کار خارج شدن دیدگاه انتقادی پیدا کردم وبعد به اصلاحات ساختاری و تغییر قانون اساسی گرایش پیدا کردم. شرکت در کنفرانس برلین راهی زندان اوینم کرد. بعد از دو ماه بازداشت موقت دوباره آزا دشدم ولی سخنرانی هی ارادیکال و بخصوص نقد صریح وبی پرده خامنه ای باعث شد تا همراه با مهندس سحابی اولین طعمه اطلاعات موازی در بازداشتگاه 59 بشوم. تجربه ای سخت و هولناک و توام با شکنجه های فیزیکی و روانی را از سر گذارندم. در میانه راه کم آوردم وشکستم . حاصل آن تن دادن به مصاحبه اجباری و توبه آمیز بود. بار سنگینی بود اما به لطف خدا توانستم خود را در درون بازداشتگاه بازسازی کنم و به مقاومت دوباره روی بیاورم. نتیجه جبران کار و افشاگری از دورن بازداشتگاه 59 بود. اما یازده ماه پشت سر هم در سلول انفرادی و انزوای گزنده آن سپری گشت. پس از آزادی با وثیقه 200 میلیون تومانی حکم دادگاه برلین قطعی شد و همراه با محکومیت یک ساله در خصوص کوی دانشگاه ، در مجموع دو سال را در بخش عمومی اوین گذارندم. پس از آزادی فوق لیسانس را تمام کردم و با همسر دوست داشتنی و یکی از بزرگترین سعادت های زندگی ام ازدواح کردم. دوباره در سال 1383 به عضویت شورای مرکزی دفتر تحکیم وحدت انتخاب شدم. پس از د و سال کار در محیط های صنعتی ، مجددا دادگاه انقلاب 6 سال حبس برایم صادر نمود. این مساله و همچنین برنامه ام برای ادامه تحصیا در مقطع دکتری پایم ر ابه مهاجرت کشاند. در سال 1384 از ایران خارج شدم .سه ماه در ایرلند بودم و بعد به آمریکا رفتم. اکنون کاندیدای دکتری در رشته مهنسدی سیستم در دانشگاه جرج واشنگتن هستم و به زندگی مشعول. در حوزه سیاسی ، نوشتاری و تحقیقات تاریخ معاصر فعال هستم. در کل اگر چه سخت خودم را می توانم مقید به جمعی خاص بکم. اما گرایش به روشنفکری دینی دارم. قائل به سکولاریسم به معنای تفکیک دین و دولت. هوادار لیبرالیسم سیاسی هستم اما در حوزه اقتصاد به سوسیالیسم را می پسندم. جهان وطنی وشهروند جهانی بودن نیز دیگر باور هویتی من ضمن پابندی و احساس غرور از هویت ملی ایرانی ام است.
این نوشته در پژوهش‌های تاریخی ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.