کمتر از یک هفته به سالگرد قتلهای زنجیرهای در دوران اصلاحات مانده است. پروندهای که هنوز در نزد افکار عمومی ایران مفتوح و باز است و تا کشف حقیقت و اجرای عدالت بسته نمیشود. زنده نگاه داشتن این پرونده و پروندههای مشابه و رساندن آنها به فرجام مطلوب، تضمین کننده پایان بخشی به پدیده مخرب و غیرانسانی ترورها و قتلهای سیاسی در تاریخ معاصر ایران است.
پرستو فروهر در آستانه شانزدهمین سالگرد کارد آجین شدن پدر و مادرش با صدور بیانیهای از مردم دعوت کرد تا تلاش برای روشنگری و داد خواهی پیرامون ترور داریوش و پروانه فروهر، محمد مختاری، جعفر پوینده، پیروز دوانی، مجید شریف، حمید حاجیزاده و فرزند خردسالش را ادامه دهند.
او در فرازی از فراخوانش میگوید: «اکنون شانزده سال میگذرد که به یادها میآوریم، روایت بیداد میکنیم و بر لزوم یک دادرسی عادلانه پامیفشاریم. امسال و در این سالگرد پیشرو نیز چنین خواهم کرد و امیدوارم شما نیز همچنان و بیش از پیش در این تلاش همراه باشید. یکم آذرماه در سالروز قتل داریوش و پروانه فروهر یاد آنان را در پافشاری بر حق دگراندیشی زنده داریم و خواهان دادخواهی جنایتهای سیاسی در ایران باشیم. و اگر شما در این روز در تهران هستید خانه و قتلگاه آنان را تنها مگذارید.
اگرچه دادخواهی جنایتهای سیاسی نیازمند تلاش پیگیریست که نباید تنها به برگزاری سالگردها محدود بماند، اما میتوان از بار عاطفی و معنایی چنین روزهایی مدد جست تا با صیقل حافظهی جمعی و یادآوری مسوولیت مدنی به گستره و عمق همبستگی اجتماعی برای پیشبرد دادخواهی افزود. داد خواهیم این بیداد را!»
فراخوان وی در وهله نخست یک امر اخلاقی است و مخاطبش وجدان های بیدار و آگاه است تا ظلم و بیداد سنگین ترور مخالفان سیاسی و روشنکفران منتقد در قالب پروژه حکومتی «ترور درمانی» را فراموش نکنند . همچنین بار حقوق بشری پررنگی نیز دارد و این واقعیت را برجسته میسازد که بسامان شدن وضعیت حقوق بشر در ایران محتاج روشن شدن تکلیف این پرونده و اجرای عدالت است.
اما فراخوان وی بر موضوعی مهم در عرصه سیاسی ایران نیز پرتو میافکند و آن جایگاه کنشگران سیاسی رادیکال و خارج از محدوده کارگزاران و جناحهای سیاسی حکومتی در عرصه تحولخواهی در ایران است. از زاویهای دیگر یادآوری قربانیان مظلوم قتلهای زنجیرهای مواجهه سیاست آرمانگرا و سیاست مصلحتاندیش را بازتاب میدهد. اکنون در پرتو برکشیدن دولت اعتدال گونه جدید مصلحتسنجی سیاسی پدیدار شده است که پسامد آن تقویت رویکرد محافظه کار در سپهر تحولخواهی ایران است. در این شرایط مظلومیت قربانیان سرافراز قتلهای زنجیرهای و رویدادهای مشابه بیشتر گشته و بر غربت آنها افزوده شده است. در فضای یاد شده کنشورزی رادیکال و در نتیجه یاد فعالان سابق آن که جان در این راه نهادند، در سایه قرار گرفته و به نظر میرسد زمانه کنونی، زمانه آنان نیست.
در ایران جدید که مرز آن با گذشته، انقلاب مشروطه است، جریانی از سیاست ورزی آرمانگرا شکل گرفته است که در قالبهای گوناگون ایدئولوژیک و سیاسی، بدون توجه به تنگناهای موجود و خارج از چارچوب تلخ واقعیتها به دنبال در افکندن نظمی جدید در عرصه سیاسی بوده تا آرمانهای رهایی، عدالت وآزادی بر اریکه حکمرانی ایران متبلور گردند.
فروهرها، مختاری، پوینده، شریف، حاجی زاده و دوانی فراتر از چارچوب مستقر قدرت در ایران که با موازین انسانی بیگانه بوده و سرمایههای کشور و ملت را در مسیر تباهی قرار میدهد، به دنبال ایجاد تحول در حوزههای سیاست، فرهنگ و جامعه مدنی بودند. وجه مشترک این افراد که تفاوتهای زیادی در نقطه عزیمت، دیدگاه سیاسی، هویت اعتقادی و پایگاه اجتماعی و اقتصادی داشتند، رویکرد منفی نسبت به دیدگاه های مصلحتگرا در سیاست و عافیت اندیشی بود . آنها مسیر پیشرفت و بهبود را در دوری از قدرت و نادیده گرفتن خطوط قرمز آن جستجو میکردند و با واقعیت گرایی صرف در سیاست موافق نبودند.
آرمانگرایان سیاسی در ایران که گاها از واقعیت دور شده و دچار نگاههای انتزاعی شدهاند قربانیان اصلی حکومتهای استبدادی اعم از پهلوی و جمهوری اسلامی در تاریخ معاصر ایران بودهاند. اقتدارگرایان ایرانی در همه قرائتها این نیروها را تضاد اصلی تعریف کرده و در نابودی آنها تردید به خرج ندادهاند. البته شدت فاصله و وسعت شکاف مواضع نیز، این نیروها را به عنوان خطری بزرگ برای حکومتهای مستقر و منافعشان در آورده است و از زاویهای ذات قدرت خودکامه گریزی از مجازات سنگین کسانی ندارد که مرعوب اقتدار ظاهری و دستگاه هراس آفرین آن نمیشوند. اما نابختیاری نیروهای آرمانگرا تنها در ناتوانی از ایجاد موازنه قوای موثر برای سقوط قدرت خودکامه و جلوگیری از بازسازی آن نیست. این نیروها در جامعه نیز جز در مقاطع کوتاه مورد توجه چشمگیر نیستند. این وجه از واقعیت تلختر و ناراحت کنندهتر است.
دلایل زیادی را میتوان برای چرایی این امر ناخوشایند اقامه کرد. اما مهمترین آن گرفتاری جامعه و بخش مهمی از شهروندان در چرخ دندههای نظام موجود است. قدرت استبدادی آحاد جامعه را چنان در مجاری مهار کنندهای گرفتار میسازد که زندگی و معاش آنها با فاصلهگیری از رویکرد آرمانی گره بخورد. تنها در فرصتهای زمانی کوتاه که اتفاقات ناگهانی ساخت قدرت مطلقه را غافلگیر میسازد و یا شکافی در هسته سخت قدرت رخ میدهد و یا اتفاقی مهم موازنه قوا در جهان و منطقه خاورمیانه را دگرگون میسازد، آنگاه پایگاه اجتماعی تحولخواهان فرصت پیدا مینماید تا همراهی خود با کنشهای تغییرخواهی کلان را به نمایش گذارد.
ولی در مابقی اوقات ناگزیزی زیست و تحمل بار معاش آنها را به سازگاری با وضع موجود و دنبال کردن تحولخواهی در مجاری قابل تحمل برای حکومت میکشاند. در این میان افراد و گروههای منفعتطلب، جریانهای سیاسی که همیشه بردارشان رو به قدرت در هر شرایطی است و فن سالاران سیاسی نیز این روند را تقویت میسازند. حکومت نیز میکوشد در عین حال که جلوی تغییرات را بگیرد اما فضاهای اندکی برای فعالیتهای تحول خواهی محافظه کار باز بگذارد. بنابراین در گذر زمان اگر چه قربانیان و شهدای کنش سیاسی رادیکال که از زاویهای آزادیخواه نیز بشمار میآیند و یا قربانیان خودکامگی و نقض حقوق بشر هستند مورد احترام اکثریت جامعه هستند اما رویکرد سیاسی آنها در مواجهه با مصلحت سنجیهای سیاسی به حاشیه میرود.
اکنون میرحسین موسوی، مهدی کروبی و زهرا رهنورد نیز کمابیش در چنین وضعیتی بسر میبرند که بخشی از پایگاه اجتماعی آنها با امید بستن به وعدههای کسی عملا از آنها عبور کردند که هیچ قرابتی با جنبش سبز در گذشته و حال نداشت و تنها توانست در بنبست سیاسی بین حکومت و معترضان به وضع موجود، خود را به عنوان دریچه تنفس و گامی به جلو و گذار از بدتر به بد جا بیندازد.
البته آرمانگرایی سیاسی علیرغم در تنگنا قرار گرفتن از دو قطب «سرکوب قدرت خودکامه» و «مصلحت سنجی در سیاست» به مسیر خود ادامه میدهد اما تاثیر عینی آن در سیاست تاکنون در وادار شدن قدرت مستقر به تغییرات ظاهری و میدان دادن به تحول خواهی محافظه کار خود را نشان داده است. حضور این جریان و تحرکات گاه وبیگاهش همیشه خط زوال را به مستبدان حاکم یاد آور میسازد. اما سختیها و چالشهای عملی وعینی فرصت بروز چندانی به این جریان در سیاستورزی واقعا موجود نمیدهد. آنها در انتخابهای سیاسی پیشروی بخش مهمی از جامعه و بخصوص نسلهای جدید غایب هستند و چه بسا کسانی مورد اقبال قرار میگیرند که خود زمانی از عوامل بسط دیکتاتوری و اختناق بودهاند. در واقع زندگی دیرینه در جامعه استبداد زده افراد را از سر استیصال و درماندگی به جایی رسانده تا از هر ترکی که در درون حکومت ایجاد میشود استقبال کنند و دل به وعدههای بخش فرودست و به حاشیه رانده شده آن دلخوش سازند.
اما توجه صرف به آرمانگرایی و نادیده گرفتن کامل واقعیتها نیز برخی کنشگران را به جایی میرساند که به جزیرهای جدا از جامعه تبدیل شوند. عدم فهم نظرات آنان برای غالب مردم و فاصله زیاد بهوجود آمده نیز علتی درونی است که آرمانگرایی سیاسی را با چالش مواجه میسازد. البته نابختیاری آرمانگرایی سیاسی تنها در حکومت خودکامه و ماقبل دمکراسی چون جمهوری اسلامی نیست بلکه در حکومتهای دمکراتیک و مدرن دنیا نیز آرمانگرایی در سایه است. اینجا است که سیاست به معنای سازشکاری، فریب، بده و بستان و فن قدرت و فاصله با اخلاق در اذهان عمومی نقش میبندد.
اما حوزه اثر گذاری سیاست آرمانگرا افقهای دور است. مسیر رو به رشد دنیا مدیون انسانهای رهیدهای است که برای تغییر زشتیها در دنیا از جان، مال و هستی خود گذشتهاند. اگر چه شرایط در حکومت و جامعه باعث نابختیاری آنها شده است اما گردش چرخ تاریخ به سمت کم کردن پلشتیها و معایب محصول تلاش آنها است. بنابراین شانزدهمین سالگرد قتلهای زنجیرهای فرصت مناسبی است تا در کنار تکریم قربانیان چرایی نابختیاری آرمانگرایی سیاسی در ایران معاصر نیز مورد توجه قرار بگیرد.
با درود به روح و روان قربانیان قتلهای زنجیرهای و امید به پاسخ مثبت به فراخوان پرستو فروهر شعری از ابتهاج را مناسب قربانیان قتلهای زنجیرهای میدانم که میگوید:
الا ای صبح آزادی به یاد آور در آن شادی
کزین شبهای ناباور منت آواز میدادم