غربستیزی جریانی است که در تاریخ معاصر ایران ریشه دوانده و همچنین نمونههای جهانی و منطقهای دارد. غربستیزی هم بُعد نظری و فلسفی دارد، هم بُعد سیاسی. در این مقاله صرفاً بُعد سیاسی غربستیزی را در نظر میگیریم و به چند و چون پیدایش این پدیده نمیپردازیم.
غربستیزی را نمیتوان به یک مکتب سیاسی و اعتقادی خاص در ایران محدود کرد. یکی از آیشخورهای آن حزب توده است. بخشهایی از بنیادگرایان مذهبی، نواندیشان دینی، سلطنتطلبان و ملیگرایان نیز در این جریان حضور داشتهاند.
اصولاً غربستیزان در جهان و ایران هیچگاه سیمای همگون و یکپارچهای نداشتهاند و طیفی از نیروهای متفاوت و بعضاً با گرایشهای متضاد را تشکیل دادهاند. انتساب غربستیزی به چپ کلاسیک مشهور است، اما واقعیت این است که برخی از گروههای دیگر و بهخصوص بنیادگرایان مذهبی نیز به این نگرش باور دارند.
غربستیزی بر پایه این فرض استوار است که دولتمردان غربی و سیاستمداران در این کشورها مقاصد استثمارگرانه وبرتریطلبانه دارند، تجاوز و زیادهخواهی ویژگی ذاتی آنهاست و تحت هیچ شرایطی اصلاحپذیر نیستند. غربستیزان در کل غرب را فاقد خصائل انسانی میدانند و فرهنگ غرب را یک انحراف در روند تکامل بشری بهشمار میآورند. در قاموس و ادبیات غربستیزان ، غرب به رهبری آمریکا مظهر تباهی و شرارت است. هر ایرادی هم که در جهان وجود دارد، در تحلیل آخر متوجه اراده بدخواهانه دولتمردان آمریکاست. همازینروی آنها رابطه خصمانه با غرب را توصیه میکنند. از دید آنان الویت و مسئله اصلی برای رهایی و بهبود اوضاع سیاسی ایران سمتگیری علیه غرب است . یکی از معیارهای آنها برای عمل سیاسی درست ضدیت با دولت آمریکا و مواضع کشورهای همسو با آنان است.
به باور غربستیزان ، غرب توطئه و برنامهای مشخص برای زمین زدن ایران و گستراندن بذر بیهویتی و از خودبیگانگی و تسخیر جامعه دارد. بنابراین بنیان سیاسی آن در تعارض با منافع و مصلحت مردم ایران است.
از آنجاییکه غربستیزی یک مفهوم است و فراتر از مصادیق موضوعیت دارد لذا در اینجا بُعد مفهومی قضیه را مورد کنکاش قرار میدهیم. پرداختن به افرادی که مروج غربستیزی هستند ونقد فردی آنها کارگشا نیست و چه بسا موجب بروز سوءبرداشتهایی شود وهمچنین تصور برخورد کلاً منفی با آراء یک شخص را پدید آورد. در حالیکه در نظرات اینگونه اشخاص ممکن است نقاط مثبتی نیز وجود داشته باشد. ولی برای روشن شدن بحث چند نظر به صورت اجمالی ارائه میگردد.
غربستیزان این ایده را با درجات مختلف ترویج میدهند که هر نظام سیاسی ستمگر در دنیا و بهخصوص دیکتاتورهای جهان سومی در نهایت متکی به حمایت غرب هستند و دول غربی لزوماً در تقابل آشتیناپذیر با جریانهای ملی، مترقی و وطندوست در کشورهای ماقبل مردمسالاری قرار دارند.
سید قطب را شاید بتوان یکی از چهرههای مهم غربستیز بهشمار آورد که تاثیرات غیر قابل انکاری بر بنیادگرایان مذهبی در ایران گذاشته است. وی غرب را “جاهلیت مدرن” مینامید و تمدن غربی را هرزه و روسپی بهشمار میآورد. به عبارت دقیقتر او از سیمای انسان غربی، انسانزدایی نمود. بر این اساس است که سید علی خامنهای که شیفته آثار سید قطب است میگوید:”حتى حکومتهاى سلطنتىیى که امروز در خاورمیانه وجود دارد، آمریکا اینها را دوست نمىدارد؛ چون مىداند اینها براى او مایه دردسر است. دولتهاى اسلامى و عربى باید به این نکته توجه کنند. آمریکا براى مصر هم برنامه دارد؛ براى سعودى هم برنامه دارد؛ براى اردن هم برنامه دارد؛ براى کشورهاى خلیج فارس هم برنامه دارد. برنامه او فقط براى لبنان و سوریه و عراق نیست که دیگر کشورهاى عربى بنشینند تماشا کنند که آمریکا به خیال خود حساب سوریه و لبنان را برسد؛ بعد نوبت آنهاست. البته بین خواست آمریکا و واقعیت خیلى فاصله است. گروهى که امروز در آمریکا سر کارند، مثل آدمهاى مست تصمیم مىگیرند؛ اصلاً نمىفهمند چه کار مىکنند؛ اینها از واقعیات عالم خیلی فاصله دارند و دورند. خود تحلیلگران زبده و برجسته سیاسى آمریکا هم امروز همین حرفها را مىزنند و مىنویسند. سایتهاى اینترنتى و مطبوعاتشان از این حرفها پُر است؛ مىگویند اینها دارند آمریکا را به نقطه اضمحلال و سقوط مىکشانند. واقع قضیه هم همین است. وجود اینها براى آمریکا احتمالاً انتقام خدایى است؛ لیکن بههرحال این برنامه را دارند.” (دیدار با کارگزاران نظام ، (۸/۸/ ۱۳۸۴)
احمد فردید یکی از چهرههای مهم در شکلگیری غربستیزی در ایران است. او نظریه غربستیزانهاش را در قالب نظریه غربزدگی ارائه کرد. یکی از مفاهیم کلیدی در تفکر فردید همین مفهوم «غربزدگی» است که آن را به اقسامی تقسیم میکن:. «غربزدگی غیر مضاعف» در نظر او همان یونانیزدگی است که نیستانگاری حق است. غربزدگی جدید خودبنیادْ به گمانش «غربزدگی مضاعف» است که نیستانگاری همه چیز غیر از موضوعیت نفسانی استو فردید میگوید غربزدگی عمومی است، منتها انواع و درجاتی دارد. همه ما غربزده هستیم و غربزدگی حوالت تاریخی ماست. حتی آنها که از غربزدگی آگاه میشوند و به نقد آن میپردازند و با آن مبارزه میکنند، غربزدهاند، اما «غربزده غیرمضاعف بسیط سلبی» هستند. به نظر فردید حتی ابنعربی و حافظ و دیگر عرفای انسی نیز مصون از غربزدگی نبودهاند. فردید میگفت: من هم غربزده هستم، هرچند نمیخواهم چنین باشم. همه باید با غربزدگی بجنگیم. (ر. ک به سید موسی دیباج، آراء و عقاید سیداحمد فردید، ص ۸۰) فردید خودرا «غربزده بسیط غیر مضاعف سلبی» میدانست. (ر. ک به همان،ص ۲۹۷ )
جلال آل احمد راه او را ادامه داد و اثر معروف غربزدگیاش را منتشر کرد. او در مقدمه این اثر میگوید : ” غربزدگی میگویم همچون وبازدگی و اگر به مذاق خوش نیست بگویم گرمازدگی یا سرمازدگی اما نه چیزی است حدود سنزدگی! دیدید گندم را چطور میپوسانند؟! از درون…به هرحال سخن از یک بیماریست. عارضهای که از برون آمده ودر محیطی آماده بیماری رشدکرده! مشخصات درد را بجویم و علت وعلتهایش را و اگر دست داد راه علاجش را”
بر مبنای باور غربستیزان ریشه اصلی بی عدالتیها ، مصیبتها و فقر بشریت در دنیای کنونی را باید در توطئهها و دسیسهچینیهای پایانناپذیر غرب جستوجو کرد. این سخن از زوایای گوناگون خدشهبردار است. البته ایراد گرفتن بر این ادعا به معنای نادیده گرفتن مشکلات در غرب و یا عملکرد منفی برخی از دولتمردان و جریانهای سیاسی آن نیست. بلکه مشکل بنیادی این فرضیه کلیتپنداریاش است که شرارت به مثابه یک رفتار را در مصادیق خاصی محدود میکند که گویی تنها اراده جریان خاص رهبریکننده نظام سرمایهداری جهانی است که بدی را خلق کرده و تداوم میبخشد! در حالی که شر و زور گویی در ذات انسان ریشه دارد و نمیتوان آن را در مکتب ، آئین و یا جریان سیاسی و اجتماعی خاصی محصور کرد. بسیاری از نابسامانیها، مفاسد گوناگون و بیدادگریها نسبت مستقیم با قدرت مطلق و خود را حق مطلق انگاشتن دارد که راه را بر خودپسندی و انحصارطلبی فردی و گروهی میگشاید.
غرب ضمن اینکه مجموعهای از عناصر بد و خوب را در خود حمل میکند، تمدن مسلط جهانی را شکل داده است. تمامی علوم متداول، تکنولوژی و دستگاههای فکری و نظامهای سیاسی از دروازه غرب وارد کشورهای توسعهیافته شدند. حتی آرمانهای آزادی و برابری در قالب مفاهیم مدرن. البته در تمدن غرب که اکنون بر جهان غلبه دارد، سویههای مغفول و خلاءهایی وجود دارد که تکاپو برای اصلاح آن برای رسیدن به سامانی انسانی را ضروری میسازد. ولی در این مسیر رشد و تعالی کشور نیازمند تعامل متعارف با غرب است.
رویدادهای سوریه باعث شدت گرفتن فعالیتهای جریان غربستیز شده است تا نیروهای معترض سوری و بهخصوص ارتش آزاد این کشور را به وابستگی به امپریالیسم ونیروهای متصل به غرب منتسب سازند .
نفس حمایت غرب و یا جریانات هسمو با آن از حرکتی برای این جریان کافی است تا انگشت اتهام پیروی از غرب را به سمت آن نشانه رود و موجودیت مستقل آن حرکت را نفی نماید.
برای نمونه به چند نوع موضعگیری اشاره میشود:
چامسکی میگوید: “واشنگتن برای جلوگیری از وقوع انقلاب بهار عربی تلاش میکرد و سیاستش درباره قیامهای مردم کشورهای عربی بر حمایت از قدرتهایی که میتوان بر آنها تسلط داشت، استوار است”
در یونگه ولت به گزینش و ترجمه رضا نافعی میخوانیم:
“برای بالابردن اثربخشی نیروهای آزادی خواه (…) باید تلاشهای ویژه صورت گیرد، تا برخی از مقامهای مهم کلیدی در همان آغاز شورش و مداخله از خارج از میان برداشته شوند.این بخشی از یک سند بسیار محرمانه سیا، سازمان اطلاعاتی آمریکا و SIS (سازمان اطلاعاتی انگلیس قبل از تشکیل MI۶ ) است که در آن نقشه براندازی دولت سوریه با جزئیات ، دقیقاً شرح داده شده است. در این سند پنجاه ساله که امروز بار دیگر در دستور کار قرار گرفته، دو سازمان برجسته کشورهای امپریالیستی آمریکا و انگلیس، در آن زمان مشترکاً برای تصرف سوریه نقشه میکشند و گفته میشود: «آنگاه که اتخاذ تصمیم سیاسی برای ایجاد آشوب درونی گرفته شد، سیا و سیس آمادهاند تا همراه با افراد دیگر ضربات تخریبی کوچک و رخدادهای مفید دیگر را در سوریه به انجام برسانند.» در جای دیگری از این سند توصیه میشود: «بهمقدار کافی ترس و بیاعتمادی ایجاد گردد» مثلاً از طریق: «ایجاد حوادثی در مرز و زد و خوردهای ساختگی مرزی، که بتواند بهانه برای مداخله را فراهم آورد». یعنی مداخله کشورهای غربگرای عرب و همسایه با سوریه را از این رو باید سیا و سیس (ام. آی. ۶ هر چه زودتر توانائیهای خود را هم در عرصه جنگ روانی و هم در زمینه اقدامات عملی بهبود بخشند، تا میزان هیجان را بالا ببرند.»”
در توفان میخوانیم:
“آنچه امروز در سوریه میگذرد انقلاب نیست. جوششی از درون جامعه برای آزادی و عدالت اجتماعی و حفظ استقلال نیست. ضد انقلاب است. اپوزیسیون شورای ملی و ارتش آزاد سوریه که همهجانبه مورد حمایت مادی و معنوی امپریالیست جنایتکار آمریکا و ممالک ارتجاعی عربی و رژیم ترکیه قرار میگیرد با خواستهﮬﺎﻯ رژیم صهیونیستی اسرائیل نیز تطابق دارد. استعمارگران میخواهند حکومت سوریه را از درون متلاشی سازند، زیرا این تلاشی در جهت مصلحت اسرائیل است که با خالی شدن پشت جبهه ایران تجاوز نظامی به کشور ما سهلتر متحقق گردد.” (توفان ، حزب کار ، ضد انقلاب در سوریه)
این موضعگیری شباهت در خور اعتنایی با رویکرد جمهوری اسلامی با اعتراضات مردمی و بهطور مشخص جنبش سبز دارد که بر اساس منطق صوری و برخورد مکانیکی (ساختکاری) صورت میگیرد که حتماً دوست دشمن، و یا جریان تحت حمایت دشمن در مقطعی خاص، دشمن است.
آنها ماهیت اصلی پیکار بین حکومت خودکامه و جنبش ضد استبدادی در سوریه را به پروژه سیاسی غرب و متحدین منطقهایاش علیه حکومت مستقل بشار اسد تنزل میدهند. این برخورد باعث سکوت آنها در خصوص فاجعه وحشتناک و تکاندهنده کشتار بیش از هفده هزار تن از مردم سوریه و سیاست قتل عام زن و کودک و پیر وجوان توسط شبه دولتیان مسلح (الشعبیا) شده است.
البته حرف آنها در محکومیت اقدامات تروریستی از سوی مخالفان سخن درستی است اما درباره این عمل باید در کلیت زمینه منازعات سوریه به داوری نشست. وقتی حکومتی به اتباع ناراضی خود اعلام جنگ میدهد و تمامی امکانات مسالمتآمیز را از آنها سلب میکند و خانههای مسکونی آنها را آماج حملات تانک، توپ وخمپاره قرار میدهد، طبیعتاً واکنشهای مسلحانه و متقابل نیز بهوقوع میپیوندد. در واقع مسئولیت اصلی اقدامات تروریستی بر عهده کسانی است که فضای جنگی را بر کشور سوریه تحمیل کردهاند.
غربستیزان این ایده را با درجات مختلف ترویج میدهند که هر نظام سیاسی ستمگر در دنیا و بهخصوص دیکتاتورهای جهان سومی در نهایت متکی به حمایت غرب هستند و دول غربی لزوماً در تقابل آشتیناپذیر با جریانهای ملی، مترقی و وطندوست در کشورهای ماقبل مردمسالاری قرار دارند.
صرفنظر از این مباحث، مدعای این یادداشت اشاره به تناقضنمایی است که در رویکرد غربستیزان وجود دارد. آنها از یکطرف غرب را به منزله امالفساد قرن به حساب میآورند و بدینگونه هرگونه عمل رهاییبخش از خرد تا کلان مشروط به رویارویی با غرب میشود و از طرف دیگر با منتسب کردن هرگونه تغییر و تحولی که خارج از گفتمان و علائق نظری و سیاسی این جریان است، غرب را به شکل قدرت مهیب و عظیمی را از استکبار جهانی جلوه میدهد.
اگر غرب واقعاً دارای این توان است که هر گاه مصالحش اقتضاء کند، مبارک و بنعلی را بر سر قدرت نگاه دارد و با قذافی نیز نرد عشق ببازد تا وی را خام کرده و ناچار به عدول از مواضع انقلابی پیشین نماید و سپس ناگهان تصمیم به تغییر سران وابسته حکومتهای مصر و تونس بگیرد و نیروهای میدانیاش را به صحنه فرابخواند و ظرف کمتر از چند هفته طومار آنها را در هم بپیچد وسپس به جنگ با قذافی بپردازد و کار او را نیز یکسره سازد و بعد وضعیت سوریه را متلاطم ساخته و با راه انداختن قتل عام در آنجا روزگار بشار اسد را سیاه نماید، دیگر غرب به رهبری آمریکا یک نیروی افسانهای و همان «لویاتانی» است که هابز آن را تصویر میکند!
چنین نیروی مهیبی را سخت بتوان شکست داد و جلوی اراده جهانگستر آن را گرفت. غربستیزان چنان آمریکا را توصیف مینمایند که گویی فعال مایشاء و آفتاب عالمگستری است که غروب نخواهد کرد و هر آنچه اراده کند در اقصی نقاط جهان رخ میدهد.
فرضیه انحراف نیز قابل تطبیق با تحولات بهار عربی نیست. به خاطر اینکه در سیر فعالیتهای عناصر خلق کننده اعتراضات ، ترکیب نیروها و گفتمان و مطالبات این جنبشها تفاوت چشمگیری از ابتدا تا کنون بهوجود نیامده است. رادیکالتر شدن آنها و یا اقدام به حملات مسلحانه نتیجه سیاست انقباظی و برخورد خشونتبار و جنایتهای حکومتهای مربوطه بوده است. اما در این فرضیه نیز باز جای پای تصور قدرقدرتی غرب دیده میشود که میتواند بهسهولت حرکت را از دست نیروهای اصلی آن برباید!
این ذهنیت در نهایت به انفعال کشیده میشود و علیرغم ظاهر رادیکالی که دارد، نتیجه عملی آن راهی ندارد جز تسلیم در برابر امپراطور قدرقدرت جهانی که لشگریانش در اکناف و اطراف دنیا منتظر کلید زدن پروژههای بهفرموده عالیجناب هستند!
از این منظر شاید برخورد فوق، واکنشی روانی به ناتوانی در برابر نیروی مسلط است تا بدینگونه آثار مخرب روانی شکست را تحملپذیر سازد. همچنین این برخورد پوشش مناسبی برای اختفای کماقبالی نسبت به گفتمان و علائق سیاسی برخی از جریانها را فراهم میسازد.
قطعاً غربیها منافع و سیاستهای خاصی را دنبال میکنند. اما این سیاستها از صافی رقابت و تعاطی نیروهای گوناگون و غیر یکسانی در کشورهای مربوطه میگذرد و از پیش تعیینشده نیستند.
رصد کردن اسناد منتشر شده و منابع مربوط به حوادث تاریخی گذشته نشان میدهد که سیستمهای امنیتی غرب مانند بهار عربی از بسیاری وقایع مهم چون انقلاب اسلامی و فروپاشی شوروی بیخبر بودند و غافلگیر شدند!
اما کشورهای غربی در سیاست خارجی عمل گرایانه و پراگماتسیتی برخورد میکنند. آنها خود را اسیر در برخوردهای جزمی و ایدئولوژیک نمینمایند. در هر مرحله با برداشتی از فرصتها و تهدیدها، نقاط قوت وضعف میکوشند تا یا منافعشان را به حداکثر ممکن افزایش دهند و ضررهایشان را به حداقل ممکن برسانند. آنها انعطاف لازم برای تصحیح سیاستهای غلط و یا منقض شده به لحاظ زمانی را دارند و بر اساس سعی و خطا جلو میروند و البته به آسانی هم از برنامههایشان عقبنشینی نمیکنند.
طبیعی است که قدرت و توانایی غرب و اساساً هر بازیگری در عرصه سیاسی محدود است ونمیتواند هر کاری را انجام دهد. سیاست آمریکا و اروپا در مواجه با بهار عربی متغیر بوده است. این نیروها بسته به دیدگاهها و نوع رابطه با حکومتهای مستقر سیاستهای غیر یکسان و ناهمگونی را وضع کردند که متناسب با هر مرحله تحولات، تغییر پیدا کرده است. آنان عنصر تعیینکننده ویا شکلدهنده تحولات در بهار عربی نیستند، بلکه یکی از متغیرهای مهم در معادلات تحولات منطقه هستند. اما در عین حال سیاستهای آنان در مقایسه با روسیه و چین به نحو چشمگیری با مطالبات اکثریت مردم در کشورهای عربی همسو است و عملکرد آنها از منظر اخلاقی و مسائل انسانی جهت جلوگیری از کشتار، بهتر از دیگر بازیگران جهانی است، اگر چه خالی از تعارض و دوگانگی نیست.
دست گذاشتن بر این تناقضنما استدلال مهمی است که منظومه فکری غربستیزان را با تردیدی جدی مواجه میکند.