رمز گشایی از ترور دکتر علی محمدی

انتشار اطلاعات جدیدی از سوی خانواده مرحوم دکتر علی محمدی ، ابعادی از جعبه سیاه ترور این فیزیکدان برجسته کشور را رمز گشایی کرد. این اطلاعات آشکار می سازند که وی چند بار توسط وزارت اطلاعات احضار شده و نیروهای امنیتی قبل از روز ترور به منزل وی آمده وبرخی ا زوسایل و مدارکش را جمع آوری کرده بودند. همچنین معلوم شد که چند هفته قبل از ترورش وی از کار در یکی از مراکز حساس هسته ای کشور استعفا داده بوده است. این اطلاعات سرنخ های جدید و ارزشمندی را برای شناسایی عاملین این اقدام جنایت کارانه فراهم می کند. از همان ابتدا، این ترور معمایی غامض به نظر می رسید که شناسایی دلایل و علل آن و همچنین هویت ضاربان نیازمند گذشت زمان و دستیابی به اطلاعات کامل تری بود.
دو فرضیه اولیه مطرح شده در فضای سیاسی کشور، ناتوان از تبیین قانع کننده چرایی کار بودند. فرضیه نخست با معرفی وی به عنوان یک دانشمند هسته ای ، صهیونیست ها را عامل ترور می دانست که با همسویی سازمان های امنیتی آمریکایی و وابستگان داخلی در راستای اختلال در پیشرفت توانایی هسته ای کشور ، وی را کشته اند. این فرضیه از سوی نهاد های حکومتی و بخصوص حامیان دولت کودتا طرح شد و در این راستا با عبور ا ز تمامی مرزهای انسانی و اخلاقی ،مراسم تشییع جنازه وی را نیز به نفع خودشان و گفتمان دلخواه شان مصادره کردند. البته پس از اینکه دوستان ، هم دانشگاهیان و متخصصین فیزیک کشور اعلام کردند که وی هیچ کارتحقیقاتی و فعالیت تخصصی در زمینه فیزیک هسته ای انجام نداده است ، از نام بردن وی به عنوان دانشمند هسته ای عقب نشینی کردند.
فرضیه دوم با توجه به حمایت فعال دکتر علی محمدی از جنبش سبز و تلاش های وی در تبلیغ برای مهندس موسوی ، انگشت اتهام را به سمت نیروهای افراطی حکومت نشانه رفت. بر اساس این فرضیه ،حضور مقتول در صحنه های اعتراضی پس از انتخابات و امضای نامه های انتقادی باعث خشم حامیان دولت کودتا شده و در نتیجه وی را به عنوان قربانی دیگر خط ترور انتخاب کردند تا با پهن کردن سفره خشونت ، فضا را برای امنیتی کردن بیشتر و سرکوب کامل اعتراضات مهیا سازند.
گمانه نخست که از سوی وزارت اطلاعات و نهاد های رسمی حکومت پشتیبانی می شود، هنوز نتوانسته است مدرک قابل قبول و محکمه پسندی ارائه کند. وزیر اطلاعات در اخرین موضعگیری در این خصوص بیان داشته است : “در ترور آقای علی‌محمدی ترکیبی از ضدانقلاب با صهیونیست‌ها و استکبار مشترکا طراحی این برنامه را انجام داده بودند و بحمدالله به سرنخ‌هایی نیز رسیده‌ایم”.
اما با گذشت یک ماه از این رویداد ،بالاترین مقام امنیتی کشور توضیحی در مورد سرنخ ها نمی دهد و اعلام می کند که کسی نیز در این مورد بازداشت نشده است.
البته احتمال اینکه برخی از سرویس های اطلاعاتی خارجی دست اندرکار و یا خط دهنده این ترور باشند ، بالقوه وجود دارد اما اثبات این مدعا نیازمند ارائه مدارک متقنی است و گرنه سرنوشت آن نیز مانند حجم انبوه اتهام های بی اساسی می شود که در گذشته ارائه شده است و امروز فقط رویه ای مندرس و نخ نما را بازتاب می دهد که افکار عمومی اعتمادی بدان ندارد.
فرضیه دوم نیز نارسایی های عمده ای دارد چون موقعیت دکترعلی محمدی در جنبش سبز بدانگونه نبود که آنالیز هزینه فایده در سیاست ارعاب و وحشت پراکنی حکم به قتل وی بدهد. علی القاعده با توجه به هزینه بالای این نوع کار ها ،قربانی باید از بین کسانی انتخاب می شد که موقعیت موثر تری در جنبش سبز داشتند که حذف فیزیکی آنها پیام جدی تری را منتقل می کرد. مانند ترور خواهر زاده مهندس موسوی.
اما اگر اطلاعات تازه را در کنار قرائن قبلی قرار دهیم با توجه به پیشینه وزارت اطلاعات در قتل های سیاسی ، آنگاه می توان پازل مناسب تری را ترسیم کرد که بهتر بتواند حقیقت ماجرا توضیح دهد. روشن سازی حقیقت پیرامون این رفتار ناجوانمردانه و شناسایی آمران و مجریان آن ضرورت مهم در جبران این ضایعه است و همچنین گامی مهم در کور کردن خط ترور است.
مشاهده و بررسی عکس های منتشر شده نشان می دهد محلی که مقتول پیش از انفجار بمب هوشمند از آنجا خارج شده است، منزل مسکونی نیست . پشت شیشه های شکسته شده پنجره ها، دیوار آجری و یا تور های فلزی است. معمولا از این پنجره های کاذب در مراکز امنیتی و یا حساس استفاده می شود. همچنین ساختمان خالی است و اسبابی در آن وجود ندارد.
سوابق دکتر علی محمدی نشان می دهد که وی یک عنصر معتقد به نظام ، بسیجی و دانشمند حزب اللهی بوده است که در دوره ریاست جمهوری احمدی نژاد گرایش های اصلاح طلبانه پیدا کرده بگونه ای که در اواخر عکس خاتمی را بر روی میز کارش می گذاشته و همچنین در انتخابات به موسوی رای داده است.
بنابراین اگر چه وی پیشینه ای در زمینه فعالیت کارشناسی در پروژه های هسته ای نداشته اما می توان حدس زد که ممکن است در پست های مدیریتی این حوزه فعال بوده باشد. بخصوص که درصد نیروهای حزب اللهی و معتقد به نظام در بین دانشمندان هسته ای کشور پایین است و ناگزیر مدیریت فنی این مراکز بعضا به افراد مورد اعتمادی داده می شود که لزوما دانش تخصصی در آن ندارند. حال ایشان که فرد متخصص و نخبه ای بوده است. بعضا افراد نالایقی در مدیریت های ارشد مراکز علمی قرار می گیرند که هیچ تخصص و دانشی ندارند و صرفا بر اساس خویشاوندی یا وابستگی به برخی محافل سیاسی به این جایگاه ها می رسند.
پاره ای از شنیده ها حاکی است که ایشان قصد سفر به خارج ا زکشور را داشته اند. بنابراین می توان سناریو انتخاب مقتول را چنین تصور کرد که وی مدیر یکی از مراکز حساس هسته ای بوده است. اعتراضات پس ا زانتخابات منجر به مسئله دار شدن وی نسبت به برخی از مسئولین می شود تا جایی که از شغلش استعفا می دهد. موضعگیری های سیاسی و برخی اقدامات عملی اش باعث می شود تا دستگاه امنیتی نظام به وی حساس شود . نگرانی آنها از افشا شدن برخی ا زاطلاعات خاص به مرور افزایش می یابد تا جایی که در هراسی متوهمانه تصمیم به حذف فیزیکی وی می گیرند. تا بدینوسیله هم این خطر را دفع بکنند و هم سوژه ای برای حمله به بیگانگان و حقانیت فعالیت های هسته ای نظام درست کنند. اذهان عمومی را بوسیله تریبون های رسمی بمباران کنند که بیگانگان و در راس آنها صهیونیست ها و آمریکایی ها چشم دیدن پیشرفت های علمی دانشمندان ایرانی را ندارند. همچنین این ترور قابلیت داشت تا در خدمت استراتژی امنیتی کردن فضا و گسترش خشونت و اختناق برای نابودی جنبش سبز قرار بگیرد.
بی پایگی این هراس و ذهنیت مالیخولیای که محصول روان نژندی و سیاه اندیشی محفل ها و دخمه های امنیتی است ،مبرهن و آشکا راست که حتی در صورت صحت سفر دکتر علی محمدی ،او فردی نبود که بخواهد چنین اقداماتی انجام دهد و اساسا افرادی مثل او و یا حامیان مهندس موسوی برنامه هسته ای ایران را امری مطابق با منافع ملی کشور و مصلحت نظام می دانند و نسبت به حفظ آن حساسیت و غیرتی به مراتب بیشتر از پاره ای داعیه داران در طیف اصول گرایان افراطی دارند.
البته این پازل فقط یک فرضیه است و اثبات درستی آن نیازمند مدارک و مستندات بیشتری است . اما با توجه گمانه های موجود ، در مقایسه با دیگر فرضیه های مطرح به واقعیت نزدیک تر است.
مروری بر ترور های سیاسی در دروان ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی و سید محمد خاتمی این واقعیت را روشن می سازد که ترور های اخیر مشابهت های بسیاری با قتل های سیاسی آن دوران دارند.
بار ها و بار ها مقامات قضایی و امنیتی جمهوری اسلامی بیگانگان، سازمان مجاهدین خلق ، سرویس های جاسوسی خارجی، ضدانقلاب و وهابیون را به عنوان عاملان ترور ها معرفی کرده اند. اما بعد ها روشن شده است که بخش هایی از خود حکومت مجری این قتل ها بوده اند. به عبارت دیگر کشتن افراد بی گناه و انداختن تقصیر آن به دیگران امری است که در سیاست های امنیتی جمهوری اسلامی ریشه دار است.
در ماجرای بمب گذاری در حرم امام رضا و یا قتل کشیشان در اصفهان، افرادی به تلوزیون آورده شدند و اعتراف کردند که از سازمان مجاهدین خلق ماموریت داشته اند تا این فجایع را انجام بدهند. اما بعد ها پس از دستگیری سعید امامی و اعترافات وی معلوم شد که این اعمال جنایت بار دستپخت نیروهای امنیتی خودی بوده است.
این چنین فجایعی در قالب حفظ نظام توجیه می شود که به باور حاکمان جزو بزرگترین مقدسات است. در اصل وقتی حفظ نظام اسلامی و اصل ولایت مطلقه فقیه آنچنان بزرگ می شود که مافوق احکام ثانویه و در عداد احکام اولیه اسلامی قرار می گیرد. آنگاه زمینه برای این انحراف مساعد می گردد که می توان هر منکر و حرامی را برای حفظ این باور مقدس انجام داد.
هنگامی جان آدمی بی ارزش انگاشته شود و قتل و مرگ انسان ها حرمت نداشته باشد ، فجایعی چون اعدام های گسترده مخالفان سیاسی و قربانی کردن هستی افراد برای سناریو های امنیتی رخ می دهد . حتی امار بالا و غیر متعارف تصادفات مرگ بار نیز توجهی بر نمی انگیزد. فساد سیاسی و سقوط اخلاقی در بخش مسلط جمهوری اسلامی به مرور چنان رسوخ کرده است که براحتی جان افراد بی گناه را می گیرند و سپس با دروغ پراکنی ، راه انداختن پروپاگندا با استفاده از انحصار رسانه ای و ایجاد فضای ارعاب و ترس ،واقعیت را تحریف می کنند و به گردن دیگران می اندازند. نمونه آشکار دیگری که در نوع خود در تاریخ جهان بی نظیر است ماجرای قتل دلخراش ندا آقا سلطان است که امروز به نماد مبارزات آزادی خواهانه و دموکراسی طلبانه مردم ایران تبدیل شده است. مقامات مسئول انتظامی و قضایی با دریدن پرده حیا و شرم ، شیپور را از سر گشادش دمیده و با وارونه کردن ماجرا شاهد این جنایت هولناک را به عنوان قاتل معرفی می کنند و نمایش های مضحک و شرم آور در برابر سفارت انگلیس راه می اندازند. در حالی که دست های ناپاک نیروهای افراطی ،آلوده به خون این شهید راه جنبش سبز است و با هیچ تمهید ینمی توان بر این واقعیت سرپوش نهاد. شاهد شجاع این ماجرا که هزینه دلیری اش را با ترک اجباری وطن و مختل شدن زندگی حرفه ای اش پرداخته است ، اینک به شکل مضاعفی مجازات داده می شود تا دیگران حساب کار دستشان بیاید که مبادا جنایات برخی از ولایت مداران را افشا کنند.
چنین رویکردی که از ویژگی های بنیاد گرایی اسلامی است و در بینش سنت گرایی اسلامی اصلا وجود ندارد ، روشنگر استفاده ابزاری از باور های اسلامی است که قائلان و کارگزاران آن اعتقادی به معاد و پاسخگویی در برابر محضر الهی ندارند.
اکنون دوباره خط ترور و خشونت شبه دولتی فعال شده است و بیم آن می رود تا جنایت های دوره قتل درمانی به شکلی دیگر تکرار شود تا حاکمیت از بن بست گرفتار شده خلاصی یابد. پرداختن به پرونده ترور دکترعلی محمدی و همچنین ترور سید علی موسوی نقش موثری در تاباندن نور و افشاگری بر علیه این شیوه ضد انسانی دارد. روشن شدن حقایق این پرونده ها و افشا گری پیرامون آمران و عاملان می تواند این دستگاه اهریمنی را زمینگیر کند و فضا را برای پایان دادن به قتل و حذف فیزیکی فعالان سیاسی مخالف ،روشنفکران منتقد و دانشمندان ناراضی مساعد گرداند. بنابراین باید مطالبه برای رسیدگی به این پرونده ها، اجرای عدالت و جلوگیری ا زانحراف آنان و یا مشمول مرور زمان شدن را به شکل مستمر مطرح کرد.

درباره Afshari

در سا ل1352 در خانواده ای فرهنگی در شهر قزوین چشم به دنیا گشودم. پدرم دبیر ادبیات و صاحب یک هفته نامه محلی است. تا پایان دبیرستان در قزوین بر کشیدم. کتابخانه پدر پناهگاهم بود و ارتباط با دوستان و فامیل گرمابخش زندگی ام. به ورزش ، سیاست و مطالعه از ابتدا علاقمند بودم. کوهنوردی تا حدودی حرفه ای را از نو جوانی شروع کردم. در سال 1370 در رشته مهندسی صنایع دانشگاه پلی تکنیک قبول شدم. ورود به سیاسی ترین دانشگاه ایران فرصت تحقق به انگیزه ها و آرزو هایم بخشید. از فعالیت های فرهنگی در خوابگاه شروع کردم و سپس حضور در شورای صنفی دانشکده و سرانجام در انجمن اسلامی دانشجویان . در سال 1374 به عضویت شورای مرکزی انجمن اسلامی انتخاب شدم. در پایان آن دوره طعم اولین تجربه بازداشت و سلول انفرادی را در زندان توحید چشیدم . در سال1375 برای اولین بار به جمع شورای مرکزی دفتر تحکیم وحدت برگزیده شدم. همان سال مسئول بخش دانشجویی ستاد سید محمد خاتمی نیز شدم. برای راه اندازی راهی جدید شروع کردیم ولی پیروزی دور از انتظار غافلگیرم کرد. در سا ل1376 مجددا برای تحصیا در دوره فوق لیسانس به دانشگاه پلی تکنیک برگشتم . دو دوره دیگر را در شورای مرکزی انجمن این بار در مسند دبیری گذراندم. سال 1377 دوباره به مرکزیت دفتر تحکیم وحدت بازگشتم که تا سال 1380 ادامه یافت. تا سال 1379 به اصلاحات در درون قانون اساسی باور داشتم و همه هم و غمم را بر این پروژه گذاشتم. اما پس از تجربه نا فرجامی کوی دانشگاه ، زندانی شدن چهره های مورد توجه مردم و سرانجام از دستور کار خارج شدن دیدگاه انتقادی پیدا کردم وبعد به اصلاحات ساختاری و تغییر قانون اساسی گرایش پیدا کردم. شرکت در کنفرانس برلین راهی زندان اوینم کرد. بعد از دو ماه بازداشت موقت دوباره آزا دشدم ولی سخنرانی هی ارادیکال و بخصوص نقد صریح وبی پرده خامنه ای باعث شد تا همراه با مهندس سحابی اولین طعمه اطلاعات موازی در بازداشتگاه 59 بشوم. تجربه ای سخت و هولناک و توام با شکنجه های فیزیکی و روانی را از سر گذارندم. در میانه راه کم آوردم وشکستم . حاصل آن تن دادن به مصاحبه اجباری و توبه آمیز بود. بار سنگینی بود اما به لطف خدا توانستم خود را در درون بازداشتگاه بازسازی کنم و به مقاومت دوباره روی بیاورم. نتیجه جبران کار و افشاگری از دورن بازداشتگاه 59 بود. اما یازده ماه پشت سر هم در سلول انفرادی و انزوای گزنده آن سپری گشت. پس از آزادی با وثیقه 200 میلیون تومانی حکم دادگاه برلین قطعی شد و همراه با محکومیت یک ساله در خصوص کوی دانشگاه ، در مجموع دو سال را در بخش عمومی اوین گذارندم. پس از آزادی فوق لیسانس را تمام کردم و با همسر دوست داشتنی و یکی از بزرگترین سعادت های زندگی ام ازدواح کردم. دوباره در سال 1383 به عضویت شورای مرکزی دفتر تحکیم وحدت انتخاب شدم. پس از د و سال کار در محیط های صنعتی ، مجددا دادگاه انقلاب 6 سال حبس برایم صادر نمود. این مساله و همچنین برنامه ام برای ادامه تحصیا در مقطع دکتری پایم ر ابه مهاجرت کشاند. در سال 1384 از ایران خارج شدم .سه ماه در ایرلند بودم و بعد به آمریکا رفتم. اکنون کاندیدای دکتری در رشته مهنسدی سیستم در دانشگاه جرج واشنگتن هستم و به زندگی مشعول. در حوزه سیاسی ، نوشتاری و تحقیقات تاریخ معاصر فعال هستم. در کل اگر چه سخت خودم را می توانم مقید به جمعی خاص بکم. اما گرایش به روشنفکری دینی دارم. قائل به سکولاریسم به معنای تفکیک دین و دولت. هوادار لیبرالیسم سیاسی هستم اما در حوزه اقتصاد به سوسیالیسم را می پسندم. جهان وطنی وشهروند جهانی بودن نیز دیگر باور هویتی من ضمن پابندی و احساس غرور از هویت ملی ایرانی ام است.
این نوشته در سیاسی ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.