ماشین اهریمنی خشونت را متوقف سازیم

شهلا جاهد اعدام شد . با خاموشی او بخشی از اسرار این پرونده جنجالی و پر ابهام نیز به زیر خاک رفت. اعدام او شاید یکی از غم انگیز ترین حوادث مرگ بار سالیان اخیر بود. همه کسانی که داستان وی را دنبال می کردند ، اینک پریشان و اندوهگین هستند. انگار وجدان جمعی جامعه زخمی شده است.
اعدام یک بار دیگر چهره زشت و غیر انسانی اش را به نمایش گذاشت. ستاندن قتل انسانی برای خاموش کردن شعله های انتقامجویی انسانی دیگر متعلق به دوران پیش از بلوغ بشر و عصر خردمندی است. گویی خوی حیوانی انسان است که چون اژدهایی برخاسته تا فضائل اخلاقی و خصائل انسانی را در شعله های ویرانگرش منهدم سازد. در درون هر انسانی دیوی نهفته است که مترصد فرصتی است تا فعال شود.با رشد وجدان و گسترش عقلانیت و آگاهی می توان آن را به بند کشید و مهار کرد. مارکس به درستی می گوید که اعدام تکرار مضاعف جنایت است. قصاص صحنه جنایت را وارونه می سازد. اگر تا دیروز خانواده لاله سحرخیزان به خاطر از دست دادن عزیز شان مورد شفقت و ترحم مردم بودند ، اینک چونان بی رحمان و افرادی قسی القلب سرزنش می شوند که به ضجه های فردی که عاشق زندگی بود و از آنها طلب عفو می کرد ، اعتنایی نکردند. اعدام مشکلی را حل نمی کند فقط بذر نفرت و خشونت را بیشتر می پراکند و در جامعه نهادینه می سازد تا خون خواهی ابرازی برای تسکین صدمه دیدگان و آرامش جامعه باشد. البته این نگرش مربوط به دوران پیشا مدرن است که اعمال ترس از طریق مجازات های بدنی و فیزیکی مشقت بار ابزار اصلی حفظ نظم و امنیت جامعه بود. اما اکنون به برکت چراغ عقل بشریت فهمیده است که می توان راه های بهتری برای صلح و امنیت جامعه پیدا کرد . هدف اصلی نظام مجازات ، اصلاح بزهکار باید باشد نه انتقام گیری از او که پسامد اصلی و ماندگارش چیزی جز تثبیت چرخه خشونت و دامن زدن به خود ویرانگری و تباهی دیگران نخواهد بود.
اما تلخی اعدام جاهد فقط محدود به نفس اعدام نبود. معلوم نبود که او قاتل لاله سحرخیزان بوده است. ابهامات جدی در پرونده وی وجود داشت که باعث شد ۸ سال پرونده وی معلق بماند و ۲۷ قاضی در خصوص پرونده وی نظر دهند. قصور تعمدی دستگاه قضایی در کشف حقیقت پرونده ، تردیدی جدی را به اذهان متبادر می سازد که اراده ای با اعمال نفوذ مانع شد تا این پرونده جنجالی سیر منطقی و طبیعی خود را طی کند. در واقع فقدان دستگاه قضایی سالم ، عدالت پیشه و مستقل تاسف بار ترین وجه این رویداد اندوه بار را به تصویر می کشد. دستگاهی که آلوده به نفوذ مافیای قدرت و ثروت است و از قربانی کردن جان آدمیان در پای منافع افراد و یا اقلیتی از جامعه ابایی ندارد.مشکل دیگر نظام قانونی ناکارامد و معیوب است که حق می دهد تا جان فردی در اختیار افراد و بخش دیگری از جامعه قرار گیرد و همچنین اجازه نمی دهد تا وجدان جمعی جامعه در قالب هیئت منصفه پیرامون گناهکاری متهمان قضاوت کند.
اگرچه قوانین ناعادلانه و نا متناسب با زمانه کنونی نقش مهمی در این حادثه و وقایع مشابه دارند اما نمی توان از نارسایی های فرهنگی غفلت کرد. اگر خانواده سحرخیزان رضایت می داد قطعا طناب دار بر گردن شهلا جاهد حلقه نمی زد. رابطه فرهنگ و قانون دو طرفه است. قانون بر بستر فرهنگ شکل می گیرد اما به نوبه خود در تداوم و باز تولید آن نقشی مهم ایفا می کند. از زاویه ای ، اصلاح قانونی تا زمانی که با اصلاح فرهنگی همراه نشود ، در حل مشکللات توفیقی نخواهد داشت.
اما زشت ترین بعد ماجرا رفتار رقیحانه و ناجوانمردانه ناصر محمد خانی بود که تباهی شخصیتی وی علت اصلی این فاجعه بود. زندگی دو زن قربانی رفتار غیر مسئولانه وی شد. وی در حالی که روزانه چند ساعت با شهلا تلفنی صحبت می کرد ، به عنوان یکی از اولیای دم شاهد صحنه اعدام وی بود و رضایتش برای اجرای قصاص را اعلام کرد. او بهتر از هر کس دیگری می دانست نقاط کور پرونده کجا است. اما هیچگاه به طور جدی در این پرونده خواهان شناسایی قاتل نشد.
رابطه همزمان با دو زن که گذر زمان نشان داد به هیچکدام از آنها تعلق عاطفی نداشت ، ریشه معضل را آشکار می سازد. عده ای از آنجا که شهلا جاهد زن بود ، به این اتفاق هولناک رنگ و بوی مرد سالارانه داده اند. اگر چه می توان رگه هایی از مرد سالاری را در دلایل فرهنگی ماجرا مشاهده کرد که در گرفتن انتقام خیانت ،زن را نشانه می رود و با مرد برخورد نمی کند اما نمی توان نقش زیادی برای آن قائل شد. اینکه قانون به مرد ها اجازه چند همسری می دهد ، تسهیل کننده و مشوق هوسرانی و رابطه موازی در مرد ها می شود اما تغییر قانون حالت بازدارنده در رفع این مشکل ندارد چون کسانی هستند که بدون رابطه حقوقی در قالب همسر عقدی و یا صیغه ای به سمت ارتباط با شرکای جنسی متعدد در بازه زمانی یکسان می روند.
متهم و یا قاتل اگر مرد هم بود ، تخفیفی در حس انتقام جویی خانواده سحرخیزان ایجاد نمی کرد. بسیار محتمل است که نا خرسندی آنها از ورود شهلا به زندگی دختر ، خواهر و مادر شان حس انتقام جویی را در آنها خاموش ناپذیر ساخت اما قتل جگر گوشه شان دلیل قوی تر اصرار آنها برای قصاص بود.
دشوار بتوان آنها را از دریچه برخورد تبعیض آمیز جنسیتی مورد شماتت قرار داد که چرا به جای محمد خانی ،با شهلا جاهد برخورد کرده اند . چون برخورد آنها با وی بیشتر به خاطر قتل بود و از این زاویه نمی توان محمد خانی و جاهد را در یک کفه ترازو قرار داد . آنها محمد خانی را قاتل نمی دانستند. در ایجاد رابطه موازی قطعا محمد خانی مقصر تر است اما معلوم نیست که خانواده سحرخیزان با وی برخورد نکرده باشند. اطلاعات در این مورد کافی نیست واساسا دانسته ها پیرامون چرایی چند همسری محمد خانی ورابطه وی با همسر و صیغه مقتولش مشخص نیست و از این رو نمی توان قضاوت کرد.
ولی اگر از زاویه رابطه موازی به ماجرا نگاه کنیم. در اصل بازنده این ماجرا لاله سحرخیزان است که یک زن بود. حق وی توسط یک مرد ناصر محمد خانی تضییع شد. ولی وی در این حق کشی تنها نبود. اینجا نقطه ای است که ایراد برخورد کلیشه ای در محکومیت یکطرفه مرد آشکار می شود. در این ماجرا پای زن دیگری نیز در میان است. تنها مرد نیست که به زنی ظلم می کند بلکه زن دیگری نیز شریک او می شود. . زنی که با آگاهی و نه از سر ناچاری ، همسر ، معشوقه و شریک جنسی مردی متاهل می شود ،بخشی از تصویر زن ستیزانه است. در عمده برخورد ها فقط مرد دیده می شود و سرزنش می گردد. اما توجهی به زنی دیگر نمی شود که پا بر روی حق زنی دیگر می گذارد. اگر عشق و هر دلیل دیگری را توجیهی برای این اقدام زن بدانیم ، منطقا چنین ارفاقی نصیب مرد هم باید بشود. محمد خانی در بی وفایی نسبیت به همسر اولش مقصر است اما شهلا جاهد نیز به دلیل تعرض به حقوق لاله سحرخیزان در خور نکوهش است. شاید کم سنی وی دلیل علاقه مند شدن به محمد خانی بود و از این منظر بار تقصیرات گلزن درجه اول سال های نه چندان دور تیم ملی فوتبال بیشتر می شود که از احساسات یک دختر نوجوان(۱۳) ساله سوء استفاده کرده است.
اما در این میان فعالان حقوق بشر و همه کسانی که تلاش می کنند تا سیمای جامعه انسانی تر شود نیز در خور انتقاد هستند که توجه لازم به این پرونده نکردند. چه بسا اگر کمپین های حمایتی بزرگ و فراگیر برای او راه می افتاد ، وی سرنوشت دیگری پیدا می کرد.
ماشین خشونت قربانی دیگری را بلعید.شوربختانه مخرب ترین و شرربار ترین وجه خشونت هر روز اعمال می شود. روزی با کشیده شدن چهار چایه از زیر پای کسانی که بر بالای طناب دار جشم شان را بر زندگی برای همیشه می بندند ،روزی با نشاندن گلوله در سینه های مردان و زنانی که قلب های شان به شوق زیست انسانی می تپد ، روزی با شکنجه و زجر و آزار آنانی که شهامت به خرج داده اند و در برابر ظلم و بی عدالتی عصیان کرده اند. روزی با گسیل کردن حرامیان در خیابان ها ، روزی با قدرت نمایی خیابانی و تحقیر کردن انسان. روزی با صدور حکم سنگسار و …
آنانی که پروای رواج خشونت در جامعه را دارند ، باید در اندیشه پیدا کردن راهی برای توقف این ماشین اهریمنی باشند. تا زمانی که نا موجه ترین وجه خشونت در جریان است و زندگی ملیون ها انسان را به خطر انداخته است ، نمی توان عدم خسونت را در جامعه نهادینه کرد. خشونت لجام گسیخته دولتی که هر دم با توجه به گسترش ناکارامدی و بی عرضگی حاکمان در اداره جامعه تشدید می شود ،مرتب نیازمند طعمه های جدید است. بزرگترین دغدغه مخالفان خشونت باید پایان دادن به این وضع باشد نه آنکه بگاه بر کشیدن مقاومت مردم در برابر هجوم عمله های استبداد دینی و برخورد قاطع با هدف عقب راندن آنها هشدار ها اوج گیرد که در دام خشونت نباید افتاد و بعد از آن فروکش کند. به میزانی که خشونت دولتی تداوم یابد ، رهایی جامعه از چرخه خشونت نیز سخت تر خواهد شد.
بکوشیم تا با نگاهی عمیق و همه جانبه جلوی قربانی شدن دیگران را بگیریم. شهلا جاهد مظلومانه از این دنیا رفت . او نه آزادی خواه بود ، نه در شخصیت وی چیزی پیدا می شد که شایسته تجلیل و احترام باشد. او قربانی ماشین خشونت ، ضعف دستگاه قضایی و عشق به ناصر محمد خانی شد و در دادگاهی نا عادلانه محکوم گشت در حالی که معمای قاتل بودن او حل نشد و ده ها ابهام ریز و درشت وجود دارد که استواری صحت قاتل بودن وی را زایل می سازد.

درباره Afshari

در سا ل1352 در خانواده ای فرهنگی در شهر قزوین چشم به دنیا گشودم. پدرم دبیر ادبیات و صاحب یک هفته نامه محلی است. تا پایان دبیرستان در قزوین بر کشیدم. کتابخانه پدر پناهگاهم بود و ارتباط با دوستان و فامیل گرمابخش زندگی ام. به ورزش ، سیاست و مطالعه از ابتدا علاقمند بودم. کوهنوردی تا حدودی حرفه ای را از نو جوانی شروع کردم. در سال 1370 در رشته مهندسی صنایع دانشگاه پلی تکنیک قبول شدم. ورود به سیاسی ترین دانشگاه ایران فرصت تحقق به انگیزه ها و آرزو هایم بخشید. از فعالیت های فرهنگی در خوابگاه شروع کردم و سپس حضور در شورای صنفی دانشکده و سرانجام در انجمن اسلامی دانشجویان . در سال 1374 به عضویت شورای مرکزی انجمن اسلامی انتخاب شدم. در پایان آن دوره طعم اولین تجربه بازداشت و سلول انفرادی را در زندان توحید چشیدم . در سال1375 برای اولین بار به جمع شورای مرکزی دفتر تحکیم وحدت برگزیده شدم. همان سال مسئول بخش دانشجویی ستاد سید محمد خاتمی نیز شدم. برای راه اندازی راهی جدید شروع کردیم ولی پیروزی دور از انتظار غافلگیرم کرد. در سا ل1376 مجددا برای تحصیا در دوره فوق لیسانس به دانشگاه پلی تکنیک برگشتم . دو دوره دیگر را در شورای مرکزی انجمن این بار در مسند دبیری گذراندم. سال 1377 دوباره به مرکزیت دفتر تحکیم وحدت بازگشتم که تا سال 1380 ادامه یافت. تا سال 1379 به اصلاحات در درون قانون اساسی باور داشتم و همه هم و غمم را بر این پروژه گذاشتم. اما پس از تجربه نا فرجامی کوی دانشگاه ، زندانی شدن چهره های مورد توجه مردم و سرانجام از دستور کار خارج شدن دیدگاه انتقادی پیدا کردم وبعد به اصلاحات ساختاری و تغییر قانون اساسی گرایش پیدا کردم. شرکت در کنفرانس برلین راهی زندان اوینم کرد. بعد از دو ماه بازداشت موقت دوباره آزا دشدم ولی سخنرانی هی ارادیکال و بخصوص نقد صریح وبی پرده خامنه ای باعث شد تا همراه با مهندس سحابی اولین طعمه اطلاعات موازی در بازداشتگاه 59 بشوم. تجربه ای سخت و هولناک و توام با شکنجه های فیزیکی و روانی را از سر گذارندم. در میانه راه کم آوردم وشکستم . حاصل آن تن دادن به مصاحبه اجباری و توبه آمیز بود. بار سنگینی بود اما به لطف خدا توانستم خود را در درون بازداشتگاه بازسازی کنم و به مقاومت دوباره روی بیاورم. نتیجه جبران کار و افشاگری از دورن بازداشتگاه 59 بود. اما یازده ماه پشت سر هم در سلول انفرادی و انزوای گزنده آن سپری گشت. پس از آزادی با وثیقه 200 میلیون تومانی حکم دادگاه برلین قطعی شد و همراه با محکومیت یک ساله در خصوص کوی دانشگاه ، در مجموع دو سال را در بخش عمومی اوین گذارندم. پس از آزادی فوق لیسانس را تمام کردم و با همسر دوست داشتنی و یکی از بزرگترین سعادت های زندگی ام ازدواح کردم. دوباره در سال 1383 به عضویت شورای مرکزی دفتر تحکیم وحدت انتخاب شدم. پس از د و سال کار در محیط های صنعتی ، مجددا دادگاه انقلاب 6 سال حبس برایم صادر نمود. این مساله و همچنین برنامه ام برای ادامه تحصیا در مقطع دکتری پایم ر ابه مهاجرت کشاند. در سال 1384 از ایران خارج شدم .سه ماه در ایرلند بودم و بعد به آمریکا رفتم. اکنون کاندیدای دکتری در رشته مهنسدی سیستم در دانشگاه جرج واشنگتن هستم و به زندگی مشعول. در حوزه سیاسی ، نوشتاری و تحقیقات تاریخ معاصر فعال هستم. در کل اگر چه سخت خودم را می توانم مقید به جمعی خاص بکم. اما گرایش به روشنفکری دینی دارم. قائل به سکولاریسم به معنای تفکیک دین و دولت. هوادار لیبرالیسم سیاسی هستم اما در حوزه اقتصاد به سوسیالیسم را می پسندم. جهان وطنی وشهروند جهانی بودن نیز دیگر باور هویتی من ضمن پابندی و احساس غرور از هویت ملی ایرانی ام است.
این نوشته در سیاسی ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.