پیروزی فدائیان اسلام در انقلاب بهمن۱۳۵۷ ( بخش نخست)

تشکیلات فدائیان اسلام جریانی مهم در تاریخ معاصر هستند. اثرگذاری آنان در روند تحولات سیاسی در سال های )پایانی دهه بیست تا سقوط نظام پهلوی( امری غیر قابل انکار است. در این مقاله این مدعا مطرح می شود که آیا انقلاب اسلامی نقطه اکمال و پایان حرکت فدائیان اسلام بود ودر اصل بذری که نوای صفوی کاشت با تغییراتی محدود در بهمن ۱۳۵۷ تبدیل به نهادی تنومند شد، یا جنبش اسلامی دهۀ پنجاه به ویژه تئوری ولایت فقیه آیهالله خمینی فارغ از حرکت فدائیان اسلام پدید آمده بود؟ این مدعا بر دو محور نزدیکی بالای آراء سیاسی وی با نظرات آیت الله خمینی و دور هم جمع شدن شبکه نیرو های وی حول بنیانگزار جمهوری اسلامی است. نواب صفوی برای نخستین بار بحث تشکیل حکومت اسلامی و اجرای احکام شرع توسط حکومت را مطرح کرد. پیش ا ز وی نظریه تفکیک حکومت به ولایت عرفی وشرعی نظر غالب روحانیت برجسته بود. همچنین مراحع مشهور قبل و معاصر وی چون آیت الله ابوالحسن اصفهانی ،میرزای نائینی ، شیخ عبدالکریم حائری ، آیت الله حسین قمی و آیت الله بروجردی مدعی حکومت نبودند و اعمال حکمرانی توسط سلاطین شریعت پناه و شیعه را پذیرفته بودند. آنها انتظار داشتند که دولت ها احکام شرعی را رعایت بکنند. سیاست مدرنیزاسیون پهلوی شکافی بین آنها ایجاد کرده بود ولی دامنه شکاف در آن حدی نبود که آنها به دنبال ساقط کردن حکومت و یا طرحریزی حکومت دینی مستقل از سلاطین و نیرو های عرفی بروند.
اکثر علماء برجسته شیعه یا اساس حکومت در دوران غیبت را نامشروع می دانستند و یا حکومت سلاطین و عرفی مسلکان را به عنوان شری اجتناب ناپذیر تحمل می کردند . البته برخی استثنا ها مانند زعامت ملا احمد نراقی در کاشان و حکمرانی سید محمد باقر شفتی در اصفهان نیز وجود داشته اند. ملا احمد نراقی مجتهد مشهور عصر فتحعلی شاه ، در کاشان خواستار برکناری حاکم وقت شد و تهدید به شورش عامه بر ضدّ حکومت کرد سرانجام نیز وی را از شهر بیرون کرد. فتحعلی شاه چاره ای جز قبول نداشت هرچند ملا احمد را به تهران احضار و مؤاخذه نموده بود. ملا احمد نراقی در کتاب عوائد الإیام خود که در اواخر عمر خود در زمینۀ قواعد فقه نوشته بود، نوزده روایت مربوط به اختیارات و شؤن فقیه را در فصلی زیر عنوان “فی تحدید ولایه الفقیه» جمع آوری می کند. در این فصل به طور نظری منصب امام را در زمان غیبت به فقیه می دهد. این نوشتۀ ملا احمد تإثیری در روند فقهی زمان نمی گذارد. حتا شیخ انصاری (مرجع تامۀ تقلید در نسل بعد) در المکاسب و آخوند خراسانی در حاشیه المکاسب نظر ملا احمد کم اهمیت شمرده و مردود می نمایند. اصولاً فقها این روایات را با عنوان ولایه الفقیه طرح نمی نمایند. اولین بار آیهالله خمینی در الرساله تشتمل سپس در المکاسب المحرمه این عنوان را را مطرح می نماید. وی حوزه جغرافیایی اعمال نظریه ولایت فقیه را مشروط به کل کشور نمی دانست و معتقد بود در هر نقطه ای که امکان این کار باشد و لو روستا و محله . یا شهر ،فقیه باید زمام امور را در دست بگیرد.
شفتی که پس از حجه الإسلام غزّالی در جهان تشیّع اولین کسی است که لقب حجت الاسلام را به منزله مرتبه بالای دینی دریافت نمود ، مستقل از حکومت اجرای حدود می کرد و قدرت دینی و هم اقتدار دولتی را هم زمان اعمال می نمود. او هم قاضی بود، هم فقیه، هم مالکی متمول، هم مدرس و هم حاکم. نقل است که او بیش از صد نفر را در زمان فرمانروایی خود در اصفهان اعدام کرد.
در حالی که در دوره صفویه در جامع عباسی ،علماء وقت توافق کرده بودند که اجرای حدود ر ا به تعلیق در بیاورند و بخصوص از اجرای حکم قتل اجتناب ورزند.
سید محمد باقر وحید بهبهانی که حوزه علمیه عراق را از اخباریگری به سمت منش اصولی سوق داد اولین مرجع برجسته شیعی بود که پس از دوران فترت بین پایان صفویه تا ابتدای دوره قاجار اجرای حدود شرعی توسط فقیه را مجاز دانست.
اما نواب صفوی نوع دیگری از شکل حکمرانی در شیعه را مطرح کرد که با مباحث رایج قبلی تفاوت داشت. حکومت اسلامی مد نظر وی حالت براندازانه و انقلابی نسبت به نظام شاهنشاهی پهلوی نداشت. او به دنبال تثبیت اجرای و رعایت احکام شرع و جلوگیری از نشر افکار الحادی در حکومت بود که در نهایت به ضرورت تغییر سلطان انجامید. وی هیچگاه به دنبال تغییر اساس سلطنت نبود. همچنین مدعی حکومت کردن نیز نبود و نیم خواست خود و یا منحصرا مذهبی تصدی دولت و زمامداری را بر عهده بگیرند .
او در کتاب “راهنمای حقائق” به صراحت وجود شاه به عنوان پدر جامعه را ضروری تلقی می کند. محور اصلی فعالیت های سیاسی نواب صفوی مخالفت با عملکرد وسیاست های همسو با جهان غرب حکومت محمد رضا پهلوی بود که در نهایت به مخالفت و لزوم عزل وی گسترش یافت. البته در عین حال نظرات وی تعارضی با تشکیل حکومت اسلامی با محوریت فقها نیز ندارد. در کل می توان گفت نواب صفوی نخستین مانیفست حکومت دینی در تاریخ معاصر را منتشر ساخت.
نواب با محمد رضا شاه پهلوی قبل از رویارویی دیدار کرد. همچنین با برخی مقامات ارشد دولتی نیز مذاکره می نمود.
نواب حتی با حاکمان اسلامی کشور های عرب نیز قائل به برخورد اصلاحی بود. وی با ملک حسین پادشاه اردن دیدار کرد و وی را تشویق به مقابله با اسرائیل نمود. او همچنین در مصر پس از بازداشت کوتاه به عنوان میهمان توسط حکومت ملی مصر پذیرفته شد. وی با سرهنگ نجیب و عبدالناصر ملاقات کرد و از ارتباط فوق برای آزادی اعضاء زندانی اخوان المسلمین استفاده کرد. ملاقات های وی با مسئولین دولتی کشور های عربی باعث شد چند تن از اعضای جمعیت که مخالف سفر او به برخی از کشورهای عربی بوده و آنرا سازش با حکام و سیاست مداران منطقه قلمداد می کردند ،‌از جمعیت فدائیان اسلام کناره گیری کنند.
فرازی از کتاب حقایق اسلامی وی در این خصوص کار گشا است:
« ایران مملکت اسلامی ‌است، بایستی احکام اسلا‌م اجرا شود، اگر اجرا می‌شد ایران نورباران می‌شد. پس باید حکومت را به دست خود مسلمین سپرد تا آن‌ها نیز از طریق فقها و بزرگان و اندیشمندان غیرتمند و آگاه دین در مسیر اصلی سعادت و شرافت خود قدم بردارند. بایستی با انتخابات آزاد نمایندگان پاک و لا‌یق انتخاب گردند و قوانین پوسیده را لغو نمایند. اعلا‌م ما به دشمنان اسلا‌م و غاصبین حکومت اسلا‌م، شاه و دولت و سایر کارگردانانی که آنان را به خوبی می‌شناسیم این است:‌ ای خائنین، ایران مملکت اسلامی ‌است و شما دزدان و غاصبینی هستید که حکومت اسلامی ‌را غصب نموده‌اید “… ‌ برای آخرین بار به دشمنان اسلا‌م و غاصبین حکومت اسلامی، شاه و دولت و سایر کارگردانان ابلا‌غ می‌شود که چنانچه مقررات اسلامی ‌را مو به مو اجرا ننمایند، به یاری خدای توانا نابودشان می‌کنیم و حکومت صالح اسلامی ‌و قانونی تشکیل و احکام اسلا‌م را سراسر اجرا می‌نماییم»(۱)
البته در مواردی چون مخالفت با مراکز تفریح جوانان ، مشروب فروشی ها و مراکز رقص و آواز و مبارزه با ترویج آثار بی دینی که در آن دوره در مبارزه با افکار مارکسیستی، آثار کسروی، بی حجابی و بهاییت تجلی می یافت ، بین سنت گرایان و فدائیان اسلام اشتراک نظر وجود داشت ولی راه حل ها متفاوت بود. نواب صفوی این مشکلات را که از مصادیق فساد فی الارض می دانست به دولت منتسب می کردند اما سنت گرایان بین رواج بی دینی از یک سو و دولت از سوی دیگر پیوندی قائل نبودند.
همچنین باید توجه داشت که نواب صفوی به شکل و شیوه خاصی را برای تحقق آرمان حکومت اسلامی معتقد نبود و از هر روشی استفاده می کرد. اگرچه ترور و مبارزه مسلحانه نقاط شاخص عملکرد سیاسی وی را تشکیل می دهد اما وی در مقاطعی کوتاه نیز در پی مبارزه سیاسی و پارلمانی بر آمد. به عنوان مثال در مجلس هیجدهم می خواست از قم کاندید مجلس شود که پس از انشعاب یکسری از همراهانش و مخالفت جمعی دیگر منصرف می شود. حتی سرلشگر فضل الله زاهدی به وی پیشنهاد وزارت فرهنگ را می دهد ولی وی نمی پذیرد.
نواب صفوی پی از بازگشت از کربلا فعالیت های سیاسی و اجتماعی اش را شدت بخشید. وی ابتدا جهت گیری اعتقادی داشت و خواهان برخورد با افکاری بود که باور های مذهبی را به چالش طلبیده بودند. به همین دلیل با کمک حاج سراج انصاری، شیخ قاسم اسلامی، شیخ مهدی شریعتمداری و جمع دیگری از روحانیون و افراد مذهبی تهران «جمعیت مبارزه با بی‌دینی» را تشکیل داد.
کار این جمعیت ابتدا انتشار کتابی بر علیه افکار کسروی و سپس درگیری های کلامی و بحث های عقیدتی با وی بود. اما سرانجام منجر به ترور ناموفق کسروی توسط نواب صفوی شد. اسلحه و مخارج این کار توسط شیخ محمد حسن طالقانی و به روایتی دیگر با مشارکت آیت الله اسد الله مدنی و آیت الله ابوالقاسم خوئی تامین شد.
وی پس از آزادی از زندان جمعیت فدائیان اسلامی را تشکیل داد. او در اعلامیه تاسیس ، برادری، استقامت و اتحاد را خط کلی جنبش فدائیان اسلام؛ رسیدن به حاکمیت اسلام و قرآن را هدف اصلی جنبش؛ و شهادت و انتقام و قصاص را روش اصلی مبارزه معرفی کرد. این جمعیت نه تنها به قدرت گرفتن مذهب و نیروهای مذهبی در داخل ایران می اندیشیدند، بلکه در حیطه‌ سیاست خارجی نیز، خواهان وحدت جهان اسلام و کوتاه‌شدن دست قدرت های خارجی از آن بودند.
مسافرت‌های نواب صفوی به کشورهای فلسطین، اردن، مصر و سوریه، و برقراری ارتباط با انتفاضه‌ی فلسطین و اخوان‌المسلمین مصر، در راستای همین هدف صورت ‌گرفت. دیدگاه نواب را در مجموع می توان در ذیل بنیاد گرایی اسلامی دسته بندی کرد. اگر بنیاد گرایی اسلامی را پدیده ای متخر و ناشی از تقابل جهان اسلام با غرب بدانیم آنگاه به عبارت دقیق تر نواب صفوی موسس بنیاد گرایی اسلامی در ایران است. گروه وی به سلسله مراتب روحانیت ولزوم تبعیت از مراجع تقلید اعلم بها نمی دادند و رویه ای کاملا متفاوت با روحانیت سنتی داشتند.
او در سال ۱۳۳۲ سفر های خارجی انجام داد و به دعوت سید قطب در کنفرانس اخوان المسلمین سخنرانی کرد. با توجه به اینکه وی حرکتش را در سال ۱۳۲۴ شروع کرد لذا سخن غلطی است که رویکرد وی را وارداتی و متاثر از بنیاد گرایان عربی بدانیم اما تاثیرپذیری او از افکار و مواضع اخوان المسلمین و بخصوص سید قطب و تاثیرگزاری بر جریان اسلام سیاسی در منطقه قابل تامل و ملاحظه است.
اما دیدگاه آیت الله خمینی در زمینه حکومت دینی ضمن اینکه در خطوط کلی مشابهت زیادی با دیدگاه سید مجتبی میرلوحی دارد اما در عین حال تفاوت های ملموسی دارد. آیت الله خمینی در مرحله ای که کتاب کشف الاسرار را نوشت تا زمان نامه نگاری به اسدالله علم و محمد رضا شاه پهلوی در خصوص ایرادات به مفاد رفراندوم انقلاب سفید طریقه نواب صفوی را پیمود و به دنبال اصلاح شاه و هدایت وی به مسیر مورد نظر در حکومت اسلامی بود.
اما سخنرانی وی در خصوص اعتراض به کاپیتولاسیون نطفه تغییر موضع سیاسی وی به رویکرد انقلابی را تشکیل داد. جزوه ولایت فقیه محصول دوران انقلابیگری آیت الله خمینی است. وی نظرات ملا احمد نراقی و صاحب جواهر را توسعه داد و برای اولین بار همه شئون ولایت پیامبر و از جمله حکمرانی اختصاصی و غیر شراکتی فقیه جامع الشرایط را برای نائبان عام امام زمان قائل شد. پیش از ملا احمد نراقی وشیخ محمد حسن نجفی مولف کتاب جواهر الکلام ،قریب به اتفاق علماء سلف ولایت فقیه را در امور سرپرستی مجانین و افراد صغیر ،امور حسبیه ،منصب قضاوت و امور فرعی جایز می دانستند.
آیت الله خمینی بر خلاف نواب صفوی به دنبال انحلال و بر اندازی اساس سلطنت و بنا کردن حکومت فقیهان رفت .
دیگر تفاوت بارز آیت الله خمینی با نواب صفوی مخالفت با خط مشی مسلحانه بود. ترور و فعالیت مسلحانه در فعالیت ها و اعتقادات فدائیان اسلام نقش پر رنگی داشت. آیت الله خمینی هیچگاه به این نوع از روش مبارزه روی خوش نشان نداد و به شیوه ای مسالمت امیز مخالفت هایش را پی گرفت. تفاوت مهم دیگر نخبه گرایی نواب صفوی و توده گرایی آیت الله خمینی بود. نواب از طریق ایجاد تشکیلات و فعالیت های سازمان یافته و جذب کادر به دنبال گسترش فعالیت هایش بود. اما آیت الله خمینی اعتقادی به تشکیل سازمان و گروه و کار تشکیلاتی نداشت . البته باید متذکر شد نواب صفوی تشکیلات کوجکی داشت که در چند مرحله با انشعاب و ریزش مواجه شد. بررسی ها نشان می دهد که تعداد اعضاء تشکیلات او کمتر از صد نفر بوده است.
چگونگی رابطه آیت الله خمینی با نواب صفوی نیز هنوز به صورت کامل آشکار نشده و برخی از ابعاد آن در پرده ابهام است. علی رغم اینکه این دو در قم مراوداتی داشتند و یکی از دلایل روی گردانی آیت الله بروجردی از آیت الله خمینی به دلیل حمایت از نواب بود، اما آیت الله منتظری در خاطراتش می گوید : «پیش امام درس می‌خواندیم، صحبت از همین کارهای فدائیان که می‌شد، ایشان می‌گفت: این تندروی‌های اینها محکوم است. اینها وضع حوزه را به هم می‌زنند. خوب متین حرف بزنید، آخر این چه جور حرف زدنی است که اینها دارند؟ این تندروی‌های اینها غلط است..» (۲)
نکته عجیب این است که آیت الله خمینی اظهار نظر علنی در خصوص نواب ندارد و تنها بیان داشته که ” نواب بسیار اخلاص داشت” . رهبر انقلاب اسلامیِ ، هرگز بصورت رسمی عملکرد فدائی های مسلمان را تایید نکرد و همچنین مخالفتی نیز با آنان ابراز نداشت .حتی یک کلمه رسمی از وی در صحیفه ۲۲ جلدی راجع به نواب صفوی و حرکت فدائیان اسلام وجود ندارد.
البته سید عباس خاتم یزدی معتقد است که پس از اخراج نواب صفوی از حوزه توسط طلبه های هوادار آیت الله بروجردی، آیت الله خمینی و محمد تقی خوانساری با توجه به نظر منفی زعیم حوزه علمیه قم از نواب خواستند که دیگر به قم نیاید . (۳)
آیت الله منتظری در خاطراتش می گوید که آیت الله خمینی از آیت الله بروجردی خواست که از شاه تقاضا کند نواب و یارانش اعدام نشوند.(۴) اما آیت الله سید علی اکبر برقعی مدعی است که آیت الله خمینی تقاضای آنها برای وساطت در خصوص نجات جان نواب ر ا بی پاسخ گذاشته است. (۵)
سید هادی خسروشاهی نیز مدعی است همراه با شیخ رضا گلسرخی کاشانی که از اعضاء قدائیان اسلام بود پیش آیت الله خمینی رفتند تا برای نجات جان نواب نزد آیت الله بروجردی وساطت کند. وی ماجرا را چنین شرح می دهد :« امام خمینی ضمن ابراز تأسف شدید از خلع لباس شهید نواب صفوی توسط رژیم شاه و صدور حکم اعدام پس از یک محاکمه قلابی در یک دادگاه نظامی، اشاره کردند که گویا وعدۀ مساعدی به آیت‌الله بروجردی داده شده است. امام البته با دقت به حرف‌های ما هم گوش دادند و هنگامی ‌که مرحوم گلسرخی به انتقاد از روش آیت‌الله بروجردی پرداخت، امام بر آشفت و گفت: شما با مراجع چه کار دارید؟ اگر خودتان کاری بلدید، انجام دهید و اگر از من کاری ساخته است، بفرمایید تا من اقدام کنم…» (۶)
برخی منابع مدعی هستند آیت الله خمینی به دلیل نگرانی از اینکه تبعات محکومیت قضایی نواب و یارانش دامن وی را نیز بگیرد لذا سکوت ورزید و به صورت علنی و مستقیم تلاشی برای نجات جان آنها انجام نداد.
اما رابطه بین نواب و آیت الله بروجردی خیلی خراب بود. نواب اساس همانگونه که در بازجویی هایش گفته است خود را مجتهد متجزی بشمار می آورد در حالی که تحصیلات حوزوی بالایی نداشت. وی لزومی بر تبعیت از مرجعیت عامه نمی دید. دلایلی چون مخالفت آیت الله بروجردی با امتزاج دین و سیاست ، رعایت نظم حوزه علمیه و کلاس های درس ، عدم همراهی آیت الله بروجردی با مشی انقلابی و رعایت رابطه انتقادی و اصلاحی با حکومت شاه ، بی ادبی و هتاکی های نواب ،رفتار های خودسرانه نواب در تهدید و گرفتن وجوهات به زور از مردم ( به این بهانه که آنها قرض است و پس از تشکیل حکومت اسلامی آن را پس خواهند داد )و سعایت کسانی که مخالف نزدیکی این دو نفر بودند و اختلافات عمیق مشربی و رفتاری باعث شد تا روابط این دو شکر آب گردد و آیت الله بروجردی با فرستادن شیخ علی لر ، عبدالرحیم ربانی شیرازی ، شیخ ماشاء الله و شیخ اسماعیل ملایری وی و نزدیکانش را از مدرسه فیضیه و قم اخراج کرد.\
خاطره صادق طباطبایی در خصوص آشنایی با ریشه اختلاف آیت الله بروجردی با نگرش مذهبی فدائیان اسلام و آیت الله خمینی مفید است. :« در یکی از روزهای بهار سال ۱۳۳۱ که نوجوانی ۹ ساله بودم، گروهی از طلبه‌های جوان و سیاسی از تهران عازم قم شده بودند تا با آیت‌‌الله بروجردی دیدار کنند. طلبهٔ جوانی که بعد‌ها فهمیدم نواب صفوی بود سخنان تندی ایراد می‌کرد که هیچ چیز از آن در خاطرم نمانده است. بعد‌ها خبردار شدم که نواب و یارانش قصد دیدار با آیت‌الله بروجردی را داشتند که ایشان آن‌ها را نپذیرفته بودند. از پدرم شنیدم که چند روز بعد که اصحاب آیت‌الله بروجردی، از جمله پدرم در محضر ایشان بودند، یکی از بزرگان و از مدرسین حوزه (ظاهرا پدر آیت‌الله فاضل لنکرانی) علت این رفتار را از آقای بروجردی سوال کرده و می‌پرسد چرا این افراد را که خواهان حکومت اسلامی هستند، نپذیرفتید؟ ایشان در جواب می‌گویند: این آقایان می‌خواهند شاه را بردارند ولی امثال شما را به جای او بگذارند. شخص دیگری (ظاهرا مرحوم آیت‌الله کبیر) که از علمای بزرگ و فقهای برجسته بوده است می‌پرسد، مگر چه اشکالی دارد؟ آیت‌الله بروجردی در جواب می‌گویند: اشکال بزرگ این امر در اینجا است که شاه با اسلحه توپ و تفنگ به جان مردم می‌افتد، با این اسلحه می‌شود مقابله کرد ولی اگر شما به جای او نشستید، اسلحه شما ایمان و عقاید مردم است که به جان مردم می‌اندازید. با این اسلحه نمی‌توان به راحتی مقابله کرد و لذا دین و ایمان مردم به بازی گرفته می‌شود.»(۷)
عبارات زیر اوج بد گویی و حملات نواب صفوی به آیت الله بروجردی را نشان می دهد:«تو ای عالم اسلامی، تو ای بی‌وفا، علوم آل‌محمد و معارف الهی تحصیل نمودی، آنگاه که افکارت بدین معارف نورانی پرورش یافت و در گلستان نورانی حق پر و بال یافتی، روش و لباست را تغییر دادی و در صف بدعت‌گزاران و ظالمین قرار گرفته، بی‌رحمانه با جعل قوانین خلاف اسلام و اجرای نقشه‌های دشمنان اسلام، همه روزه بر پیکر اسلام ضربات شدیدی نواختی، تو ای بی‌وفا بشر، ای‌کاش وفاداری را از {…} آموخته بودی؛ تو برای مرجعیت و ریاست خود آنقدر که کوشیدی، به خدا برای حفظ اساس اسلام یک هزارم آن در تمام مدت عمرت کوشش نکردی. به خدا آن گاهی که احساس کوچکترین خطری برای عنوان و مقام دنیای خود کنی، مهیای هر اقدامی و تکفیری و تفسیقی می‌باشی و گرچه به بنیاد مقدس اسلام لطماتی وارد آید، اما اگر در پیش چشمت محصول مصائب انبیا و محمد و آل محمد و محصول خون مقدس حضرت سیدالشهداء حسین‌بن فاطمه(ع) جگرگوشه پیغمبر را آتش زنند، تا جایی که برای شخصیت خود احساس خطر نکنی، باکت نیست و به روی خود نمی‌آوری… تو ای بی‌وفا، اگر در محراب و بر مسند پیغمبر و مرجعیت اسلام هم قرار گرفتی، با دشمنان دنیاپرست اسلام بیشتر تماس می‌گرفتی و مهربان‌تر بودی و با دلسوختگان و فداکاران اسلام و علمای فداکار و دلسوخته و رنج‌کشیده اسلام و اولیاء خدا درشتی و مخالفت نمودی؛ به حدی که برای جنگیدن با آنها و پشتیبانی کردن از دشمنان اسلام به‌خاطر حفظ منافع دنیای خود از عناوین روحانیت و اسلام هم بر علیه آن دلسوختگان اسلام و دین خدا استفاده نمودی. آخ، آخ ای بشر بی‌وفا! به خدا، {…} باوفا، از تو بی‌وفا شریف‌تر است» (۸)
منابع :
۱- از حکومت اسلامی نواب تا جمهوری اسلامی امام ( قسمت اول)
۲- کرباسچی، غلامرضا، تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی (تاریخ حوزه علمیه قم)، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، تهران، چاپ اول، ۱۳۸۰، صص ۳۱۴ – ۳۱۳
۳- خاطرات آیت‌الله خاتم‌یزدی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، تهران، چاپ اول، بهار ۱۳۸۱، ص ۵۸ تا ۵۹
۴- خاطرات آیت الله منتظری ،جلد اول
۵- زندگینامه سید علی اکبر برقعی
۶- مصاحبه با سید هادی خشرو شاهی در سایت تاریخ ایرانی
۷- صادق طباطبایی – خاطرات سیاسی، اجتماعی (۱) – نشر عروج (وابسته به موسسه نشر و تنظیم آثار امام) – تهران – ۱۳۸۷- صفحه ۲۷
۸- علی رهنما، ، نیروهای مذهبی بر بستر حرکت نهضت ملی، گام نو، تهران، چاپ اول، ۱۳۸۴، صص ۵۹ – ۵۸

درباره Afshari

در سا ل1352 در خانواده ای فرهنگی در شهر قزوین چشم به دنیا گشودم. پدرم دبیر ادبیات و صاحب یک هفته نامه محلی است. تا پایان دبیرستان در قزوین بر کشیدم. کتابخانه پدر پناهگاهم بود و ارتباط با دوستان و فامیل گرمابخش زندگی ام. به ورزش ، سیاست و مطالعه از ابتدا علاقمند بودم. کوهنوردی تا حدودی حرفه ای را از نو جوانی شروع کردم. در سال 1370 در رشته مهندسی صنایع دانشگاه پلی تکنیک قبول شدم. ورود به سیاسی ترین دانشگاه ایران فرصت تحقق به انگیزه ها و آرزو هایم بخشید. از فعالیت های فرهنگی در خوابگاه شروع کردم و سپس حضور در شورای صنفی دانشکده و سرانجام در انجمن اسلامی دانشجویان . در سال 1374 به عضویت شورای مرکزی انجمن اسلامی انتخاب شدم. در پایان آن دوره طعم اولین تجربه بازداشت و سلول انفرادی را در زندان توحید چشیدم . در سال1375 برای اولین بار به جمع شورای مرکزی دفتر تحکیم وحدت برگزیده شدم. همان سال مسئول بخش دانشجویی ستاد سید محمد خاتمی نیز شدم. برای راه اندازی راهی جدید شروع کردیم ولی پیروزی دور از انتظار غافلگیرم کرد. در سا ل1376 مجددا برای تحصیا در دوره فوق لیسانس به دانشگاه پلی تکنیک برگشتم . دو دوره دیگر را در شورای مرکزی انجمن این بار در مسند دبیری گذراندم. سال 1377 دوباره به مرکزیت دفتر تحکیم وحدت بازگشتم که تا سال 1380 ادامه یافت. تا سال 1379 به اصلاحات در درون قانون اساسی باور داشتم و همه هم و غمم را بر این پروژه گذاشتم. اما پس از تجربه نا فرجامی کوی دانشگاه ، زندانی شدن چهره های مورد توجه مردم و سرانجام از دستور کار خارج شدن دیدگاه انتقادی پیدا کردم وبعد به اصلاحات ساختاری و تغییر قانون اساسی گرایش پیدا کردم. شرکت در کنفرانس برلین راهی زندان اوینم کرد. بعد از دو ماه بازداشت موقت دوباره آزا دشدم ولی سخنرانی هی ارادیکال و بخصوص نقد صریح وبی پرده خامنه ای باعث شد تا همراه با مهندس سحابی اولین طعمه اطلاعات موازی در بازداشتگاه 59 بشوم. تجربه ای سخت و هولناک و توام با شکنجه های فیزیکی و روانی را از سر گذارندم. در میانه راه کم آوردم وشکستم . حاصل آن تن دادن به مصاحبه اجباری و توبه آمیز بود. بار سنگینی بود اما به لطف خدا توانستم خود را در درون بازداشتگاه بازسازی کنم و به مقاومت دوباره روی بیاورم. نتیجه جبران کار و افشاگری از دورن بازداشتگاه 59 بود. اما یازده ماه پشت سر هم در سلول انفرادی و انزوای گزنده آن سپری گشت. پس از آزادی با وثیقه 200 میلیون تومانی حکم دادگاه برلین قطعی شد و همراه با محکومیت یک ساله در خصوص کوی دانشگاه ، در مجموع دو سال را در بخش عمومی اوین گذارندم. پس از آزادی فوق لیسانس را تمام کردم و با همسر دوست داشتنی و یکی از بزرگترین سعادت های زندگی ام ازدواح کردم. دوباره در سال 1383 به عضویت شورای مرکزی دفتر تحکیم وحدت انتخاب شدم. پس از د و سال کار در محیط های صنعتی ، مجددا دادگاه انقلاب 6 سال حبس برایم صادر نمود. این مساله و همچنین برنامه ام برای ادامه تحصیا در مقطع دکتری پایم ر ابه مهاجرت کشاند. در سال 1384 از ایران خارج شدم .سه ماه در ایرلند بودم و بعد به آمریکا رفتم. اکنون کاندیدای دکتری در رشته مهنسدی سیستم در دانشگاه جرج واشنگتن هستم و به زندگی مشعول. در حوزه سیاسی ، نوشتاری و تحقیقات تاریخ معاصر فعال هستم. در کل اگر چه سخت خودم را می توانم مقید به جمعی خاص بکم. اما گرایش به روشنفکری دینی دارم. قائل به سکولاریسم به معنای تفکیک دین و دولت. هوادار لیبرالیسم سیاسی هستم اما در حوزه اقتصاد به سوسیالیسم را می پسندم. جهان وطنی وشهروند جهانی بودن نیز دیگر باور هویتی من ضمن پابندی و احساس غرور از هویت ملی ایرانی ام است.
این نوشته در سیاسی ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.