کاندیداتوری هاشمی رفسنجانی و آرزو پنداری در سیاست

سیاست در واضح ترین شکلش ، عالم ممکنات است. سیاست بیش ا زهر چیز با واقعیت و عینیت ها سر و کار دارد. ذهنیت ها تا زمانی که در شناسایی و پیشبینی رویداد ها کارایی دارند مورد توجه قرار می گیرند. حتی سیاست آرمانی نیز باید چشم انداز امیدوار کننده ای برای تحقق آمالش ارائه دهد و گرنه در سینه مشتاقان محبوس می شود. سیاست جایی برای رمانتیسم و تخیل گرایی نیست. البته تخیل در شکل آرمانی به قول آلتوسر پتانسیل انقلابی دارد. اما این تخیل با خوش خیالی و ساده اندیشی تفاوت فاحش دارد.
آرزو اندیشی سیاسی با غفلت از واقعیت ها ،سوژه را به جای ابژه می نشاند . در نگاه تخیل گرایی سیاسی تصویر های دلخواه بر قامت فعالان و جریان های سیاسی می نشیند . مواضع و دیدگاه های واقعی و سوابق آنها مهم نیست بلکه آنها بگونه ای توصیف می شوند که توصیف کننده دوست دارد آنها را اینگونه ببیند.

hashemi.rafsanjani
چهره های سیاسی در قاموس آرزو اندیشان ،بازیگر و کنشگر صاحب اراده و خواست خود بنیاد نیستند بلکه بیشتر آینه ای را متبلور می سازند که تصویر دلخواه حامیان در آنها نقش می بندد. سخنان و نظرات نوشته شده و گفته شده آنها موضوعیت ندارند بلکه تفاسیر فرا متنی مورد نظر قرار می گیرند و آرزو ها و انتظارات جایگزین سیر واقعی تحولات می شوند.
آگراندیسمان و آستیگماتیسم سیاسی پیامد های ناگزیر آرزو پنداری هستند . از اینرو دیده حقیقت بین در غبار حجاب پوشیده می شود و جامعه از تشخیص درست ناتوان می گردد .
مجاز را به جای واقعیت نشاندن هزینه ها و تبعات منفی برای جامعه در بر دارد . ریسک انتخاب ها بالا می رود . شکاف بین آنچه در صحنه بوقوع می پیوندد با آنچه از قبل تصور می شده است منبع خلق نا امیدی و سرخوردگی است. البته یاس و تیره بودن چشم انداز حل عقلانی نا بسامانی ها خود تقویت کننده دیدگاه های آرزو اندیش است . اما رویا گرایی در مجموع دیدگاهی را شکل می دهد که در دایره بسته اوهام خود گرفتار می شود و امکان شناخت درست و دقیق حوادث را از دست می دهد. گسترش این نگاه سپهر سیاسی را با اختلالات جدی مواجه می نماید و توسعه سیاسی و مدیریت بهتر میدان سیاست را دشوار می سازد .
ماجرای فراخوان از هاشمی برای کاندیداتوری از آغاز تا عدم احراز صلاحیت وی توسط شورای نگهبان ،آزمایشگاه خوبی برای بررسی آرزو پنداری سیاسی است. موجی که به یکباره برخاست مبتنی بر تصور ها و خیال بافی ها بود و نشانی از واقع بینی در جو پدید آمده وجود نداشت.
البته حساب کسانی که با هدف بازگشت به قدرت و یا نگاه های محافظه کارانه اصلاح طلبی از حضور رفسنجانی استقبال کردند جدا است و مخاطب این مطلب نیستند. هاشمی انتخاب طبیعی آنان بود.
اما کسانی که از منظر احیای جنبش سبز ،کم شدن فشار بر جامعه مدنی و ایجاد چالش جدی برای رهبری و نظام سیاسی ،بازگشت اعتدال به عرصه سیاسی از کاندیداتوری رفسنجانی دفاع می کردند آرزو اندیشی سیاسی را پیشه کرده بودند.
کاندیداتوری رفسنجانی حرکتی غیر مترقبه و بدون برنامه بود . به ناگاه جوی ساخته شد و امواج چنان بالا گرفت که بخشی قابل اعتنایی از فعالان سیاسی و داخلی را به طرف خو.د کشید. اما در هیاهوی تهییج احساسات و غلیان امید ها و آرزو ها کسی نیاندیشید که مزیت این راه نسبت به تجارب ناکام قبلی چیست؟ چه چیزی در عرصه واقعیت های سیاسی ایران عوض شده بود که به یکباره هاشمی کلید حل مشکلات شد. ناگهانی بودن کاندیداتوری رفسنجانی به معنای عدم خواست قبلی وی نیست. غلط نیست اگر بگویم او از مرداد ۱۳۷۶ که ساختمان ریاست جمهوری را ترک کرد هر لحظه د ر آرزوی بازگشت به خیابان پاستور بوده است.
نخستین وجه تخیل گرایی، الگو سازی از رفسنجانی در هیات منجی بود. او قرار بود بیاید تا درب های زندان ها را باز کند ،مساله ولایت فقیه را حل نماید ،فتیله بحران هسته ای را پایین بکشد ، تورم را مهار سازد ،سرمایه گزاران خارجی را به کشور بیاورد ،تحریم ها ر ابر طرف نماید ،مخالفان را وارد چرخه سیاسی کند ، اصلاح طلبان فرصت سیاست ورزی در داخل نظام را پیدا کنند و …
تطبیق این موارد با سابقه و کارنامه عملی رفسنجانی به خوبی غفلت از واقع بینی و اسیر تخیل و رویا شدن را آشکار می ساخت. اما بعد عمیق تر ماجرا نادیده گرفتن موانع ساختاری و موازنه قوای موجود در داخل حاکمیت بود. خوشبینی چنان برخی را مدهوش ساخته بود و یا ترس از آینده ای تیره ، هوشیاری آنها را زایل کرده بود که فکر نکردند هاشمی سال ۱۳۷۵ که به مراتب نسبت به امروز در شرایط قوی تری نسبت به خامنه ای قرار داشت ،چگونه می تواند ساختاری که رهبری برای مدیریت سیاست خارجی ساخته است را کنار بزند؟
از این سئوال ها زیاد بود. اما دنباله روی از جو ساخته شده اجازه تامل و اندیشه را سلب کرده بود.
تصور و ارزیابی غلط از پیروزی رفسنجانی دیگر وجه غفلت از واقع بینی بود. رد صلاحیت رفسنجانی غیر منتظره و عجیب بود اما به راحتی قابل درک بود که حاکمیت و رهبری اجازه بازگشت وی به قدرت و به هم خوردن موازنه قوا به ضرر وی در داخل بلوک قدرت را نمی دهد. این اتفاق در مراحل بعدی انتخابات می توانست بیفتد بخصوص که بعد از سال ۱۳۸۸ هزینه تقلب اعم بزرگ و کوچک کاهش یافته بود و برخورد مثبت اصلاح طلبان با انتخابات نیز به منزله عدول از ادعای عدم سلامت در انتخابات بود.
برخی در خوش خیالی تا آنجا پیش رفتند که با نکوهش جنبش سبز و نا فرمانی رهبران نمادین جنبش سبز ، مدعی شدند حضور چهره معتدلی مانند رفسنجانی می تواند اعتماد نظام به اصلاح طلبان را باز گرداند!
اما برخی این مشکلات را قبول داشتند ولی استدلال می کردند حضور هاشمی چالش آفرین است و وی می تواند بازی انتخاباتی حاکمیت را به هم بزند و یا هزینه برای آنان ایجاد کند.
صرفنظر از اینکه سیر تحولات دهه اخیر و بخصوص انتخابات جنجالی ۸۸ دیگر اعتبار و مشروعیتی برای حکومت و بخصوص انتخابات باقی نگذاشته بود که نیاز به مشروعیت زدایی جدید و یا ایجاد هزینه داشته باشد. در واقع این کار “تحصیل حاصل” بود. اما ماجرا نه تنها در این مسیر پیش نرفت بلکه بر عکس شد. از نگاه کلان و در نظر گرفتن برایند تاثیرات، این حاکمیت است که در مجموع متنفع شد و بخشی قابل اعتنایی از مخالفین را به بازی انتخابات مهندسی شده کشاند. البته این نتیجه گیری با فرض شکست محمد رضا عارف و حسن روحانی در انتخابات است
اگر رفسنجانی مشابه موسوی و کروبی جلوی تخلفات می ایستاد آنگاه شاید در حدی هزینه زایی موجه می شد. اما سکوت هاشمی و تسلیم شدن وی در برابر حکم شورای نگهبان و مبارزه منفی مجالی به این هدف نداد. رفسنجانی اعلام کرد که مقابل حکم شورای نگهبان نخواهد ایستاد. بنابراین بر عکس این حاکمیت بود که توانست سرمشق تبعیت از حکم نهاد های حکومتی فارغ از کیفیت حکم آنها را تثبیت سازد بعد از رخنه ای که در سال ۱۳۸۸ رخ داده بود. تشکر خامنه ای از کاندیدا هایی که به حکم قانون تسلیم شدند گواه این ادعا است.
اصلاح طلبان نیز به تبعیت از رفسنجانی اقدامی اعتراضی نشان ندادند و مبهوت نظاره گر صحنه انتخابات شدند.
چالشی برای رهبری ایجاد نشد .قرار دادن علامت ورود ممنوع در برابر رئیس دولت های پنجم و ششم تغییر خاصی در عدم مشروعیت خامنه ای ایجاد نکرد. ریزش های بوجود آمده نیز مشخص نیست دامنه اش چقدر است و در مقابل رویش ها چه نسبتی پیدا می کند ضمن اینکه ریزش ها مطلوب خامنه ای هستند. اکثر کسانی که از رفسنجانی حمایت کردند افرادی بودند که از قبل با خامنه ای به درجاتی مشکل داشتند.
ارزیابی غلط از رفسنجانی و اقدامات وی در برابر رهبری عمیق ترین جنبه آرزو اندیشی سیاسی بود. او همانطور که بار ها گفته بود تمکین از حکم رهبری را اصل خدشه ناپذیر رفتار سیاسی خود می داند. رفسنجانی در تمام مصاحبه هایی که تا کنون داشته هدف از حضور خود را تحقق حماسه سیاسی رهبری و تقاضا های بیشمار مردم و فعالان سیاسی و اجتماعی بیان کرده است. او قبل از ثبت نام نیز توپ را به زمین رهبر انداخت که در صورت عدم مخالفت وی کاندیدا می شود. در غیاب صدور مخالفت رسمی ، وی ثبت نام کرد. اما در مقابل اقدام سیاسی شورای نگهبان تنها اعلام کرد که انصراف نمی دهد و اعتراضی نیز نکرد. لذا نه تنها هیچ بستری برای فعالیت و تحرک جنبش سبز حاصل نشد بلکه اساسا مبانی نظری و گفتمانی این جنبش زیر سئوال رفت. الگوی رفسنجانی جایگزین رویکرد موسوی و کروبی شد. تغییر جایگاه تاکتیک و استراتژی در نگاه برخی از معترضین به وضع موجود در واقع منبع آرزو اندیشی سیاسی بود. فضای تنفسی نیز ایجاد نشد و حتی اصلاح طلبان و خود رفسنجانی بیشتر آماج حملات تند قرار گرفتند.
آرزو اندیشی فوق بر پایه یک تعارض بود .وقتی با انتخاباتی که در ادامه تقلب بزرگ انتخاباتی گذشته برگزار می شود ، تکلیف مشکلات گذشته روشن نشده است و معترضین در زندان بسر می برند، برخورد مثبت صورت می گیرد و فردی با مختصات رفسنجانی کاندید معترضین می شود دیگر تئوری و راهبرد مبتنی بر جنبش اجتماعی و اعتراضات خیابانی نفی می شود. در این حالت دیگر جایی برای اعتراض عمومی به رد صلاحیت رفسنجانی باقی نمی ماند. چون حضور وی بر مبنای نفی این شیوه اعتراض و حضور سیاسی بوده است.
هنوز رد صلاحیت هاشمی قطعی نشده بود که کرکره ستاد های وی پایین کشیده شد. با توجه به سابقه وی طبیعی بود که وی در مقابل نظام نمی ایستد و تن به شرایط می دهد و سیاست صبر و انتظار را در پیش می گیرد تا در فرصت مناسب بختش ر ا دوباره بیازماید. استراتژی دوگانه او در برابر رهبری ( تبعیت ظاهری همراه با مخالفت عملی محدود ) تداوم یافت.
گرم شدن فضای رکود و فیزیوتراپی سیاسی برای هسته ها و شبکه های نیرو های معترض نیز متکی بر خوشبینی بود. در این میان فعالیت در ستاد های انتخاباتی چون اکسیری برای تغییر وضع موجود سیاسی جلوه داده شد. اما زا این واقعیت غفلت شده بود که فعالیت ستادی به خودی خود چیزی ایجاد نمی کند بلکه سیاست کلان صاحبان ستاد ها و فضای عمومی کشور است که فعالیت های مقطعی این دوران را برجسته می سازد و چه بسا دستاورد های ماندگاری را خلق می کند. همچنین میزان تحمل حکومت نیز فاکتور مهمی است. رفسنجانی با بیانیه دوم خود آب پاکی بر روی دستان کسانی ریخت که در سودای تحرکات ستادی و حضور میدانی در تبلیغات بودند.
همچنین دستگاه امنیتی با شناسایی چهره های اصلی پیشاپیش نسبت به حضور آنها در ستاد های انتخاباتی بازدارندگی ایجاد کرد.
یکی دیگر از وجوه پر رنگ آرزو اندیشی حمایت مطلق برخی از جریان های سکولار از رفسنجانی بود. در حالی که وی در سطر آغازین بیانیه اول خود به صراحت اعلام کرد هدف حضور وی در کنار تحقق مطالبات مردم جلوگیری از خطر القای ناکارآمدی نظام و حکومت دینی است. برخی از کسانی که بعد ا رد صلاحیت نامه حمایتی به وی نوشتند از حمله عبدالله نوری به صراحت ذکر کردند حضور او به معنای خنثی شدن توطئه ناکارآمدی نظام جمهوری اسلامی بود.
البته سکولار های فوق استدلال می کنند که این حرف های رفسنجانی تاکتیکی و مصلحتی بوده وبا هدف گرفتن تاییدیه از شورای نگهبان صورت گرفته است. اما حداقل به همان میزان که این ادعا ممکن است درست باشد ، احتمال دارد حرف های رفسنجانی واقعی باشد. غفلت از این مسائل مصداق بارز آرزو اندیشی است . رفسنجانی واقعی مقابل چشمان آنان قرار نداشت بلکه تصویر دلخواه و قرائت سکولار از رفسنجانی بر ذهن آنها حک شده بود.
سابقه رفسنجانی نشان می داد او در این خصوص صادقانه حرف زده است. او مدافع چهره معتدل تر حکومت دینی و نظام ولایت فقیه است و با ساختار سیاسی سکولار قرابتی ندارد.
در مجموع تصوراتی که حامیان جنبش دموکراسی خواهی از کاندیداتوری رفسنجانی داشتند به واقعیت نپویست. این نا فرجامی از قبل قابل پیشبینی بود. آرزو اندیشی از دلایل مهم این ارزیابی غلط بود. ورود و خروج رفسنجانی ، دستاورد معنا داری برای جنبش سبز و دموکراسی خواهی نداشت . منجر به بالا گرفتن جنگ قدرت نیز نشد و همچنین نتوانست فرایند مهندسی کردن انتخابات را مختل نماید.
مهمترین مشکل این آرزو اندیشی و وجود شکاف بزرگ بین تصورات و آنچه در زمین سخت واقعیت رخ داد ،ایجاد یاس و سرخوردگی است. حضور هاشمی در ابتدا موجی از امید را پدید آورد منتها این امید واقع بینانه نبود و همانگونه که انتظار می رفت بعد از نا فرجامی به ضد خودش تبدیل شده است. آرزو اندیشی در عرصه سیاست نا محدود نیست بلکه با سیلی بی رحم واقعیت به خود می آید و پرده پندار های غلطش پاره می شود. اما این شوک موقعی مثبت است که کنشگران سیاسی از تجارب درس بگیرند و در دور باطل آرزو اندیشی و برخورد محکم واقعیت ها اسیر نگردند. لازمه این کار کنار گذاشتن رویا پنداری و خوش خیالی در سیاست و در نظر گرفتن واقعیت ها است یا حداقل تخیل های آرمانی که امکان عملی شدن در آینده ای نه چندان دور را دارند مد نظر قرار بگیرند نه تخیل های ناشی از خوش بینی های کوتاه مدت

 

 

درباره Afshari

در سا ل1352 در خانواده ای فرهنگی در شهر قزوین چشم به دنیا گشودم. پدرم دبیر ادبیات و صاحب یک هفته نامه محلی است. تا پایان دبیرستان در قزوین بر کشیدم. کتابخانه پدر پناهگاهم بود و ارتباط با دوستان و فامیل گرمابخش زندگی ام. به ورزش ، سیاست و مطالعه از ابتدا علاقمند بودم. کوهنوردی تا حدودی حرفه ای را از نو جوانی شروع کردم. در سال 1370 در رشته مهندسی صنایع دانشگاه پلی تکنیک قبول شدم. ورود به سیاسی ترین دانشگاه ایران فرصت تحقق به انگیزه ها و آرزو هایم بخشید. از فعالیت های فرهنگی در خوابگاه شروع کردم و سپس حضور در شورای صنفی دانشکده و سرانجام در انجمن اسلامی دانشجویان . در سال 1374 به عضویت شورای مرکزی انجمن اسلامی انتخاب شدم. در پایان آن دوره طعم اولین تجربه بازداشت و سلول انفرادی را در زندان توحید چشیدم . در سال1375 برای اولین بار به جمع شورای مرکزی دفتر تحکیم وحدت برگزیده شدم. همان سال مسئول بخش دانشجویی ستاد سید محمد خاتمی نیز شدم. برای راه اندازی راهی جدید شروع کردیم ولی پیروزی دور از انتظار غافلگیرم کرد. در سا ل1376 مجددا برای تحصیا در دوره فوق لیسانس به دانشگاه پلی تکنیک برگشتم . دو دوره دیگر را در شورای مرکزی انجمن این بار در مسند دبیری گذراندم. سال 1377 دوباره به مرکزیت دفتر تحکیم وحدت بازگشتم که تا سال 1380 ادامه یافت. تا سال 1379 به اصلاحات در درون قانون اساسی باور داشتم و همه هم و غمم را بر این پروژه گذاشتم. اما پس از تجربه نا فرجامی کوی دانشگاه ، زندانی شدن چهره های مورد توجه مردم و سرانجام از دستور کار خارج شدن دیدگاه انتقادی پیدا کردم وبعد به اصلاحات ساختاری و تغییر قانون اساسی گرایش پیدا کردم. شرکت در کنفرانس برلین راهی زندان اوینم کرد. بعد از دو ماه بازداشت موقت دوباره آزا دشدم ولی سخنرانی هی ارادیکال و بخصوص نقد صریح وبی پرده خامنه ای باعث شد تا همراه با مهندس سحابی اولین طعمه اطلاعات موازی در بازداشتگاه 59 بشوم. تجربه ای سخت و هولناک و توام با شکنجه های فیزیکی و روانی را از سر گذارندم. در میانه راه کم آوردم وشکستم . حاصل آن تن دادن به مصاحبه اجباری و توبه آمیز بود. بار سنگینی بود اما به لطف خدا توانستم خود را در درون بازداشتگاه بازسازی کنم و به مقاومت دوباره روی بیاورم. نتیجه جبران کار و افشاگری از دورن بازداشتگاه 59 بود. اما یازده ماه پشت سر هم در سلول انفرادی و انزوای گزنده آن سپری گشت. پس از آزادی با وثیقه 200 میلیون تومانی حکم دادگاه برلین قطعی شد و همراه با محکومیت یک ساله در خصوص کوی دانشگاه ، در مجموع دو سال را در بخش عمومی اوین گذارندم. پس از آزادی فوق لیسانس را تمام کردم و با همسر دوست داشتنی و یکی از بزرگترین سعادت های زندگی ام ازدواح کردم. دوباره در سال 1383 به عضویت شورای مرکزی دفتر تحکیم وحدت انتخاب شدم. پس از د و سال کار در محیط های صنعتی ، مجددا دادگاه انقلاب 6 سال حبس برایم صادر نمود. این مساله و همچنین برنامه ام برای ادامه تحصیا در مقطع دکتری پایم ر ابه مهاجرت کشاند. در سال 1384 از ایران خارج شدم .سه ماه در ایرلند بودم و بعد به آمریکا رفتم. اکنون کاندیدای دکتری در رشته مهنسدی سیستم در دانشگاه جرج واشنگتن هستم و به زندگی مشعول. در حوزه سیاسی ، نوشتاری و تحقیقات تاریخ معاصر فعال هستم. در کل اگر چه سخت خودم را می توانم مقید به جمعی خاص بکم. اما گرایش به روشنفکری دینی دارم. قائل به سکولاریسم به معنای تفکیک دین و دولت. هوادار لیبرالیسم سیاسی هستم اما در حوزه اقتصاد به سوسیالیسم را می پسندم. جهان وطنی وشهروند جهانی بودن نیز دیگر باور هویتی من ضمن پابندی و احساس غرور از هویت ملی ایرانی ام است.
این نوشته در سیاسی ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.