قاتلی که مصطفی در وجود خمینی می‌دید؟ قسمت هفتم

ماجرای امضاء تعهد نامه ساواک

نصیری رئیس وقت ساواک ابتدا موافقت می‌کند مصطفی خمینی با دادن تعهد مبنی بر عدم انجام عمل خلاف (از دید ساواک) و یا برقراری تماس‌های غیر معقول به ایران برگردد و تهدید می‌کند در صورت تخطی وی از تعهدات بازداشت و به جنوب ایران تبعید خواهد شد.

khomeiniblood

مصطفی خمینی نیز قبول کرده و تعهد نامه‌ای بشرح زیر می‌نویسد:

«بسم اللّه‏ الرحمن الرحیم

چنین اظهار می‏‌شود:

۱. به هیچ وسیله دخالت در سیاست نکردن و کاری بر ضد حکومت انجام ندادن.
۲. به هیچ وجه تماس با اشخاص مخالف نگرفتن و ارتباط با آنان نداشتن.
۳. امتناع می‏نماید از قبول تماس با اشخاص و جماعتی که بر ضد حکومت باشند، اگر چه آنان تقاضا کنند.

در تاریخ ۲۱ ماه مارس و ۱۱ فروردین ۱۳۴۴. سید مصطفی موسوی خمینی»

اما رئیس ساواک تعهد نامه فوق را قبول نکرد و از اداره سوم ساواک خواست از وی متن صریح‌تری بگیرند. اداره سوم ساواک نیز متن زیر زا تنظیم کرد:

«اینجانب سید مصطفی مصطفوی معروف به موسوی خمینی فرزند آیت‏اللّه‏ روح‏اللّه‏ خمینی، دارای شناسنامه شماره ۳۸ صادره از خمین متعهد می‏شوم که اولاً؛ در هیچ کار سیاسی دخالت ننمایم؛ ثانیاً؛ در هیچ دسته ‏بندی سیاسی شرکت نکنم؛ ثالثاً با هیچ فرد یا دسته یا حزبی که قصد و مرام و فعالیت‌شان مخالف حکومت و منافع کشور است، رفت و آمد و گفتگو نکنم و تماس نگیرم؛ رابعاً تعهد می‏‌کنم که پس از برگشتن به ایران در هر نقطه‏ای که دولت صلاح بداند، زندگی کنم و بدون اجازه، محل زندگی خود را تغییر ندهم. در غیر این صورت مقامات صالحه، محق خواهند بود که درباره‏ام که به تاریخ…. که صلاح بدانند رفتار کنند».

مصطفی خمینی این متن را هم امضا می‌کند اما باز نصیری دستور می‌دهد تنها وی تحت شرایط زیر می‌تواند به ایران برگردد: «می‏‌تواند بیاید، مشروط بر آنکه در دهات خود در نزدیکی خمین زندگی نماید و باید دو نفر ژاندارم و دو نفر مأمور آگاهی از شهربانی مراقب بوده که با یک نفر غیر از اهل منزل خود و بستگان درجۀ یک تماس نگیرد و اگر هر کس از اطراف منزل رد شد به وسیله تیراندازی باید معدوم شود. در غیر این صورت نمی‌‏تواند بیاید »

مصطفی خمینی با این شرط هم مخالفت نمی‌کند اما در نهایت بر اساس نظر اداره سوم ساواک که حضور وی در ایران را موجب ارسال دوباره وجوهات مالی به حساب آیت‌الله خمینی را مشکل ساز اعلام می‌کند، بازگشت وی به ایران منتفی می‌شود.

هواداران آیت‌الله خمینی رفتار پسر ارشد وی را تاکتیکی برای حضور در ایران و فعال کردن دوباره اعتراضات می‌دانند. اما بررسی شرایط و رفتار مصطفی خمینی آشکار می‌سازد که انگیزه وی در مقطع فوق غیر سیاسی بوده و تحت هر شرایطی می‌خواسته است که به کشور برگردد و انگیزه مبارزاتی را از دست داده بود.

چندی طول نمی‌کشد که با موافقت دولت‌های وقت ایران، عراق و ترکیه آیت‌الله خمینی و پسرش به عراق اعزام می‌شوند درباره چگونگی این اتفاق روایت‌های مختلفی وجود دارد اما معتبر ترین آن مخالفت دولت ترکیه با تداوم حضور آیت‌الله خمینی بوده است.

مصطفی خمینی از حضور در نجف خوشحال می‌شود. فعالیت‌های دینی و آموزشی اش را سامان می‌دهد. بر سر کلاس‌های درس مدرسین درجه یک و مراجع شاخص عراق می‌رود و خود نیز کلاس‌هایی راه انداخته و درس خارج اصول می‌دهد. او در ان مقطع جزو مدرسین درجه دوم حوزه علمیه نجف ارزیابی می‌شد.

در عین حال بیت پدرش را نیز اداره می‌کند. خانواده اش به او می‌پیوندند و در کل شرایط بهتری نسبت به ترکیه پیدا می‌نماید.

مصطفی خمینی در نیمه دوم دهه چهل و نیمه اول دهه پنجاه رویکرد انقلابی دارد. در این دوره به لبنان و فلسطین می‌رود و آموزش نظامی می‌بیند و به روحانیونی که از ایران به عراق می‌‌آمدند توصیه می‌کند که حتما تعلیمات نظامی ببینند. او همچنین افرادی را برای آموزش نظامی به تشکیلات الفتح در فلسطین و لبنان معرفی می‌کند. وی رابطه نزدیکی با موسی صدر نیز داشت.

صادق قطب‌زاده در خاطراتش که توسط دوست دخترش کرول جروم منتشر شده است تعریف می‌کند که در هنگام نخستین ملاقاتش با آیت‌الله خمینی خبری را می‌شوند که حزب توده در قالب جبهه ملی دوم با مصطفی خمینی ارتباط گرفته و نظر مساعد وی را نسبت به مبارزه مسلحانه جلب کرده اند. او با مصطفی خمینی دیدار می‌کند و متوجه می‌شود که وی نسبت به نهضت آزادی نظر منفی دارد و از مبارزه مسلحانه دفاع می‌کند. تلاش قطب‌زاده برای تغییر نظر وی نیز به جایی نمی‌رسد.

قطب‌زاده نگران نفوذ او در شکل دهی به نظرات پدرش می‌شود. در ملاقات بعدی موضوع را با آیت‌الله خمینی در جریان می‌گذارد. اما وی به قطب‌زاده می‌گوید با مبارزه مسلحانه مخالف است و مصطفی در تصمیماتی که وی می‌گیرد دخالت نمی‌کند.

ادعای قطب‌زاده مبنی بر تاثیر پذیری مصطفی خمینی از حزب توده با واقعیت جور در نمی‌آید و بیشتر حساسیت وی را نشان می‌دهد. ان افراد به احتمال زیاد اعضاء کنفدراسیون بودند که در قالب جبهه ملی شاخه خاور میانه فعالیت می‌کردند و ارتباطی با حزب توده نداشتند.

خسرو شاکری از رهبران کنفدراسیون مدعی است که از طریق مصطفی خمینی از پدرش برای کنفدراسیون پیام گرفتند. وی نشریه‌ها و بیانیه‌های کنفدراسیون را برای مصطفی خمینی می‌فرستد و وی در پاسخ اعتراض می‌کند که چرا مطالب و مواضع کنفدراسیون از محتوی اسلامی تهی است و به آنها توصیه می‌کند مطالب اسلامی را منتشر کنند و گرنه در توده مردم نفوذی نخواهند داشت.

سید حمید روحانی نیز نظر مثبت مصطفی خمینی به مبارزه مسلحانه را تایید می‌نماید. او بیان خاطره ای می‌گوید: «…وظیفه روحانیت همان وظیفه انبیاست‌. چنان که وظیفه انبیا (ع‌) در مقابل ظلم و ستم و بیدادگری‌، قیام مسلحانه است‌، وظیفه روحانیت هم‌، چنین است و این حقیقت از آیه شریفه و اعدوالهم ما استطعتم من قوه و من رباط الخیل ترهبون به عدو الله و عدوکم روشن و آشکار است و می‌توان گفت که معانی خاتمیت در اسلام مبسوطالید بودن زعمای اسلام و مراجع تقلید است‌.»

کلا مصطفی خمینی توجه و نظر مثبتی به دیدگاه‌های روشنفکری نداشت و اسلام در قالب سنتی اش را دنبال می‌کرد. پسرش حسین خمینی تعریف می‌کند که وقتی خواست طلبه بشود پدرش در حضور پدربزرگش به وی گفت دیگر موقع خواندن کتاب‌های شریعتی گذشته است و باید جامع المقدمات و کتب فقهی بخواند. پدر بزرگش آیت‌الله خمینی دخالت می‌نماید و می‌گوید کتب اصلی همان است که پدرت می‌گوید اما هر دو را بخوان.

همچنین وی در خاطراتش اشاره می‌نماید: «در زمان خواندن کتاب حسین وارث آدم نوشته دکتر شریعتی، پدرشان گفته بود که این کتاب را نخوان منحرف می‌شوی و آیت‌الله خمینی پاسخ داده بودند که دقت کن اما بخوان چون در این دوره و زمانه این شریعتی است که می‌تواند پرسش‌های نسل جوان جواب بدهد.»

اما با این وجود مصطفی خمینی در مراسم ختم و تشییع جنازه علی شریعتی در زینبیه دمشق شرکت کرد. همچنین روابط شخصی خوبی با مصطفی چمران داشت.

قطب‌زاده همچنین در خاطراتش تعریف می‌کند که مصطفی خمینی با وی مشکل حاد داشت. به طوری که یک بار قطب‌زاده به دیدن آیت‌الله خمینی رفته و مقداری وجوهات نیز برده بود، مصطفی خمینی به حضور وی و همچنین مسئله دار بودن پول‌هایش اعتراض می‌کند. آیت‌الله خمینی در وسط دعوا جانب قطب‌زاده را می‌گیرد و می‌گوید اصلا قطب‌زاده پسر اصلی او است!

امکان راست آزمایی ادعای صادق قطب‌زاده با توجه به اطلاعات موجود امکان پذیر نیست. قطب‌زاده اشاره می‌کند که مصطفی خمینی به وی هشدار داده بود که پدرش برای تحقق ایده‌هایش حاضر است مردم را بکشد. «او بیشتر از آنی که برای حکومت شاه قابل تصور باشد، آدم خواهد کشت!»

ادعای مشابهی را نیز ابولحسن بنی صدر در مصاحبه با صدای آمریکا به نقل از حسین خمینی طرح کرد. این ادعا با تکذیب و یا تایید حسین خمینی تا کنون مواجه نشده است.

ادامه دارد

درباره Afshari

در سا ل1352 در خانواده ای فرهنگی در شهر قزوین چشم به دنیا گشودم. پدرم دبیر ادبیات و صاحب یک هفته نامه محلی است. تا پایان دبیرستان در قزوین بر کشیدم. کتابخانه پدر پناهگاهم بود و ارتباط با دوستان و فامیل گرمابخش زندگی ام. به ورزش ، سیاست و مطالعه از ابتدا علاقمند بودم. کوهنوردی تا حدودی حرفه ای را از نو جوانی شروع کردم. در سال 1370 در رشته مهندسی صنایع دانشگاه پلی تکنیک قبول شدم. ورود به سیاسی ترین دانشگاه ایران فرصت تحقق به انگیزه ها و آرزو هایم بخشید. از فعالیت های فرهنگی در خوابگاه شروع کردم و سپس حضور در شورای صنفی دانشکده و سرانجام در انجمن اسلامی دانشجویان . در سال 1374 به عضویت شورای مرکزی انجمن اسلامی انتخاب شدم. در پایان آن دوره طعم اولین تجربه بازداشت و سلول انفرادی را در زندان توحید چشیدم . در سال1375 برای اولین بار به جمع شورای مرکزی دفتر تحکیم وحدت برگزیده شدم. همان سال مسئول بخش دانشجویی ستاد سید محمد خاتمی نیز شدم. برای راه اندازی راهی جدید شروع کردیم ولی پیروزی دور از انتظار غافلگیرم کرد. در سا ل1376 مجددا برای تحصیا در دوره فوق لیسانس به دانشگاه پلی تکنیک برگشتم . دو دوره دیگر را در شورای مرکزی انجمن این بار در مسند دبیری گذراندم. سال 1377 دوباره به مرکزیت دفتر تحکیم وحدت بازگشتم که تا سال 1380 ادامه یافت. تا سال 1379 به اصلاحات در درون قانون اساسی باور داشتم و همه هم و غمم را بر این پروژه گذاشتم. اما پس از تجربه نا فرجامی کوی دانشگاه ، زندانی شدن چهره های مورد توجه مردم و سرانجام از دستور کار خارج شدن دیدگاه انتقادی پیدا کردم وبعد به اصلاحات ساختاری و تغییر قانون اساسی گرایش پیدا کردم. شرکت در کنفرانس برلین راهی زندان اوینم کرد. بعد از دو ماه بازداشت موقت دوباره آزا دشدم ولی سخنرانی هی ارادیکال و بخصوص نقد صریح وبی پرده خامنه ای باعث شد تا همراه با مهندس سحابی اولین طعمه اطلاعات موازی در بازداشتگاه 59 بشوم. تجربه ای سخت و هولناک و توام با شکنجه های فیزیکی و روانی را از سر گذارندم. در میانه راه کم آوردم وشکستم . حاصل آن تن دادن به مصاحبه اجباری و توبه آمیز بود. بار سنگینی بود اما به لطف خدا توانستم خود را در درون بازداشتگاه بازسازی کنم و به مقاومت دوباره روی بیاورم. نتیجه جبران کار و افشاگری از دورن بازداشتگاه 59 بود. اما یازده ماه پشت سر هم در سلول انفرادی و انزوای گزنده آن سپری گشت. پس از آزادی با وثیقه 200 میلیون تومانی حکم دادگاه برلین قطعی شد و همراه با محکومیت یک ساله در خصوص کوی دانشگاه ، در مجموع دو سال را در بخش عمومی اوین گذارندم. پس از آزادی فوق لیسانس را تمام کردم و با همسر دوست داشتنی و یکی از بزرگترین سعادت های زندگی ام ازدواح کردم. دوباره در سال 1383 به عضویت شورای مرکزی دفتر تحکیم وحدت انتخاب شدم. پس از د و سال کار در محیط های صنعتی ، مجددا دادگاه انقلاب 6 سال حبس برایم صادر نمود. این مساله و همچنین برنامه ام برای ادامه تحصیا در مقطع دکتری پایم ر ابه مهاجرت کشاند. در سال 1384 از ایران خارج شدم .سه ماه در ایرلند بودم و بعد به آمریکا رفتم. اکنون کاندیدای دکتری در رشته مهنسدی سیستم در دانشگاه جرج واشنگتن هستم و به زندگی مشعول. در حوزه سیاسی ، نوشتاری و تحقیقات تاریخ معاصر فعال هستم. در کل اگر چه سخت خودم را می توانم مقید به جمعی خاص بکم. اما گرایش به روشنفکری دینی دارم. قائل به سکولاریسم به معنای تفکیک دین و دولت. هوادار لیبرالیسم سیاسی هستم اما در حوزه اقتصاد به سوسیالیسم را می پسندم. جهان وطنی وشهروند جهانی بودن نیز دیگر باور هویتی من ضمن پابندی و احساس غرور از هویت ملی ایرانی ام است.
این نوشته در پژوهش‌های تاریخی ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.