آجودان شاه و مشاور محسن رفیقدوست که ۱۳ ضربه کارد خورد

۲۶ دی ماه مصادف با ۳۵ امین سالگرد سفر بی بازگشت محمدرضا شاه پهلوی است. در آن روز فردی وی را تا فرودگاه مشایعت کرد که بعدها در دوره «قتل‌درمانی» به نحو مشکوکی کشته شد. صحبت از ماجرای منوچهر صانعی است که همراه با همسرش فیروزه کلانتری در اسفند ۱۳۷۵ برای همیشه چشم بر دنیا بستند.

5439F2E7-6AD0-48DB-9926-CDC4AB931252_w640_r1_s

منوچهر صانعی از آن دسته کارگزاران دربار پهلوی بود که قبل از انقلاب ایران را ترک کردند اما بعد از ریاست‌جمهوری رفسنجانی با تمهیداتی به ایران برگشتند و عملاً بازگشت ایده سلطنت اعم از مشروطه و مطلقه را رد کردند و به همکاری با جمهوری اسلامی پرداختند.

چه بسا وی نیز توصیه علی امینی نخست‌وزیر پرآوازه قجری‌نسب حکومت پهلوی دوم را آویزه گوش قرار داد که به نیروهای سیاسی خارج از کشور قبل از مرگش گفت :«به ایران بروید و به تحقق برنامه رفسنجانی کمک نمایید.»

منوچهر پسر علی‌محمد صانعی معروف به معمارباشی است که از معمارهای معروف اواخر دوره قاجار و اوایل دوران پهلوی بود برخی از کاخ‌های رضا شاه، موزه ایران باستان و باشگاه بانک ملی توسط وی ساخته شد. علی‌محمد صانعی به سبک قدیمی صاحبان اصناف، معلومات خودش در زمینه معماری و موسیقی را به پسرش منوچهر منتقل کرد.

منوچهر صانعی هم در زمینه موسیقی فرد مطلعی بود و هم دانش خوبی در زمینه سبک‌های مختلف معماری داشت. او همچنین کارشناس عتیقه و اشیای قدیمی بود. به دلیل جایگاه معتبر پدرش در دربار رضاشاه، وی به عنوان آجودان کشوری محمدرضا شاه انتخاب شد و با توجه به خوش‌صحبتی و طبع هنری که داشت هم‌نشین شاه تا پایان دوران سلطنتش بود.

صانعی در آخرین سفر بی بازگشت شاه، وی را تا فرودگاه همراهی کرد و پیش از پیروزی انقلاب ایران را ترک کرد و به فرانسه رفت. گزارشی از فعالیت‌های سیاسی وی در خارج از کشور در دسترس نیست اما منزل وی به محل تجمع هنرمندان ایرانی در تبعید بدل شده بود.

وی در اوایل دهه هفتاد و هنگام ریاست‌جمهوری هاشمی رفسنجانی با دریافت تضمین امنیتی و قرار تامین به ایران بر می‌گردد و از سوی محسن رفیقدوست رئیس وقت بنیاد مستضعفان به عنوان مشاور انتخاب می‌شود.

صانعی در احداث بنای موزه تاریخ معاصر با بنیاد مستضعفان همکاری می‌کند. وی طرح اولیه را تغییر می‌دهد و با توجه به تخصص و دانش خود طرح جدیدی را بنیان می‌گذارد. او همچنین در زمینه شناسایی و ارزش‌گذاری اسناد و اموال توقیف شده وابستگان به رژیم پهلوی و اپوزیسیون نیز با بنیاد همکاری می‌نماید. محل کار وی در مرکز تحقیقات تاریخ معاصر ایران وابسته به بنیاد مستضعفان بود. از وی دو مطلب در نشریه تخصصی این نهاد منتشر شده‌است.

حال معلوم نیست که وی سمت خاصی در موسسه یاد شده داشته یا حضورش در ارتباط با تصدی پست مشاور بوده‌است.

همسر سعید امامی که از مقامات بلندپایه دست‌اندرکار در قتل‌های زنجیره‌ای بود، از همکاران منوچهر صانعی در موسسه تحقیقات تاریخی وابسته به بنیاد مستضعفان بود.

در اسناد به جای مانده از ساواک در سال ۱۳۵۲ منوچهر صانعی عضو لژ فراماسونری موسوم به فروغی معرفی شده‌است که جلسات‌شان را در محل انجمن رازی برگزار می‌کردند. همسر وی نیز یک مزون خیاطی در خیابان جردن تهران داشت.

فیروزه کلانتری ابتدا به نحو غیر منتظره‌ای در تاریخ ۲۷/۱۱/۱۳۷۵ ناپدید شد. شاهدان روایت کرده بودند که چند نفر وارد دفتر کار وی شده و او را با خود برده بودند. منوچهر صانعی نیز ۲۴ ساعت پس از وی مفقود می‌گردد. صانعی حوالی ظهر برای قدم زدن روزانه و سر زدن به یکی از دوستان نقاش از خانه‌اش واقع در کوچه رضایی (نزدیک میدان تجریش) خارج شد و دیگر بازنگشت.

در روز سوم اسفند جنازه‌های آنها در ارتفاعات لشگرک تهران پیدا شد. جنازه‌ها در کنار هم در حوالی لشگرک، پل تهران‌پارس، پیدا شدند.

طبق گزارش پزشکی قانونی روز اول اسفند هر دو آنها کشته شده بودند. تا روز ششم فروردین کسی از جنازه آن دو در پزشکی قانونی خبر نداشت. آن روز شناسایی شد و دو هفته‌ای طول کشید تا جنازه‌ها را تحویل دادند. هر دو آنها به شیوه فروهرها ۱۳ ضربه کارد خورده بودند. گویا صانعی پیش از ضربات کارد بر اثر سکته در گذشته بود و علت مرگ فیروزه کلانتری اصابت شیئی فولادی به سرش ذکر شده‌است.

منوچهر صانعی پیش از مرگ چندین بار به وزارت اطلاعات احضار شده بود. نهادهای اطلاعاتی و قضائی و نیروی انتظامی تا کنون که ۱۷ سال از مرگ مشکوک آنها می‌گذرد هنوز پاسخی در خصوص چرایی این قتل و هویت قاتلان نداده‌اند. خانواده وی نیز به دلیل فضای ارعاب و وحشت آن دوران موضوع را پیگیری نکردند.

در دوران اصلاحات نیز پرونده قتل‌های زنجیره‌ای و محفل اطلاعاتی موسوم به خودسر فقط محدود به ترورهای مخالفان سیاسی، روشنفکران و هنرمندان بعد از دوم خرداد ۷۶ بود.

اما به خاطر وجود شباهت‌های زیاد بین روش قتل‌های فوق با شیوه‌هایی که در وزارت اطلاعات در آن دوران اعمال می‌گشت، می‌توان آنها را در زمره قربانیان دوره «قتل‌درمانی» قرار داد.

طبق اظهارات نزدیکان، آنها درگیری شخصی با کسی نداشتند. از منزل و محل کار فیروزه کلانتری نیز سرقتی صورت نگرفته بود. بی اعتنایی و عدم اهتمام کلانتری و دادگستری نیز گمانه قوی است که قتل‌های فوق منشا سیاسی و امنیتی داشته‌است. سرنخ مهم دیگر احضارهای صانعی به وزارت اطلاعات است که گزارشی از مفاد صحبت‌های رد و بدل شده تا کنون بدست نیامده‌است.

در نگاه اول قتل وی می‌تواند ناشی از درگیری‌های داخلی دستگاه امنیتی کشور باشد. در آن زمان بخش تندروی وزارت اطلاعات مخالف بازگشت نیروهای سیاسی در تبعید به داخل کشور بود. شماری از این نیروها مانند غفار حسینی و مجید شریف در دهه هفتاد ترور شدند.

اما بررسی عمیق‌تر احتمال درستی این فرضیه را کاهش می‌دهد. منوچهر صانعی و همسرش فعالیت سیاسی نداشتند و بنابراین حساسیت امنیتی بالا روی آنها منطقی به نظر نمی‌رسد. می‌توان تصور کرد آنها قربانی وحشت‌آفرینی شده باشند.

اما با توجه به تخصص صانعی در خصوص اشیاء عتیقه و ارزش‌گذاری بر روی اجناس پرقیمت و همچنین اطلاعاتی که او از ثروت شاه و اموال و اجناس قیمتی دربار داشت، انگیزه‌های اقتصادی نیز می‌تواند انگیزه قتل‌ها باشد. در آن دوران افراد صاحب‌ثروتی که به نوعی در پروژه‌های دولتی فعال بودند، طعمه نیروهای اطلاعاتی کشور واقع می‌شدند و از آنها به عنوان قلک یاد می‌شد.

بنابراین ممکن است طمع ورزیدن به اموال وی از سوی برخی نیروهای اطلاعاتی که می‌تواند شکل خودسرانه و غیر سازمانی داشته باشد دلیل قتل‌ها باشد. در عین حال مطلع شدن احتمالی وی از سوء استفاده و سرقت اموال ارزشمند توقیف شده توسط برخی از کارکنان بنیاد مستضعفان و یا پرسنل وزارت اطلاعات و در کل آگاه شدن از برخی اسرار مگو نیز می‌تواند علت مرگ وی را توضیح دهد.

زنده نگاه داشتن یاد افرادی چون صانعی و کلانتری که قربانیان مرگ‌های مشکوک هستند ضمن اعاده حقوق انسانی و شهروندی آنها برای پایان دادن به خشونت دولتی و ترورهای سیاسی در ایران اهمیتی اساسی دارد.

درباره Afshari

در سا ل1352 در خانواده ای فرهنگی در شهر قزوین چشم به دنیا گشودم. پدرم دبیر ادبیات و صاحب یک هفته نامه محلی است. تا پایان دبیرستان در قزوین بر کشیدم. کتابخانه پدر پناهگاهم بود و ارتباط با دوستان و فامیل گرمابخش زندگی ام. به ورزش ، سیاست و مطالعه از ابتدا علاقمند بودم. کوهنوردی تا حدودی حرفه ای را از نو جوانی شروع کردم. در سال 1370 در رشته مهندسی صنایع دانشگاه پلی تکنیک قبول شدم. ورود به سیاسی ترین دانشگاه ایران فرصت تحقق به انگیزه ها و آرزو هایم بخشید. از فعالیت های فرهنگی در خوابگاه شروع کردم و سپس حضور در شورای صنفی دانشکده و سرانجام در انجمن اسلامی دانشجویان . در سال 1374 به عضویت شورای مرکزی انجمن اسلامی انتخاب شدم. در پایان آن دوره طعم اولین تجربه بازداشت و سلول انفرادی را در زندان توحید چشیدم . در سال1375 برای اولین بار به جمع شورای مرکزی دفتر تحکیم وحدت برگزیده شدم. همان سال مسئول بخش دانشجویی ستاد سید محمد خاتمی نیز شدم. برای راه اندازی راهی جدید شروع کردیم ولی پیروزی دور از انتظار غافلگیرم کرد. در سا ل1376 مجددا برای تحصیا در دوره فوق لیسانس به دانشگاه پلی تکنیک برگشتم . دو دوره دیگر را در شورای مرکزی انجمن این بار در مسند دبیری گذراندم. سال 1377 دوباره به مرکزیت دفتر تحکیم وحدت بازگشتم که تا سال 1380 ادامه یافت. تا سال 1379 به اصلاحات در درون قانون اساسی باور داشتم و همه هم و غمم را بر این پروژه گذاشتم. اما پس از تجربه نا فرجامی کوی دانشگاه ، زندانی شدن چهره های مورد توجه مردم و سرانجام از دستور کار خارج شدن دیدگاه انتقادی پیدا کردم وبعد به اصلاحات ساختاری و تغییر قانون اساسی گرایش پیدا کردم. شرکت در کنفرانس برلین راهی زندان اوینم کرد. بعد از دو ماه بازداشت موقت دوباره آزا دشدم ولی سخنرانی هی ارادیکال و بخصوص نقد صریح وبی پرده خامنه ای باعث شد تا همراه با مهندس سحابی اولین طعمه اطلاعات موازی در بازداشتگاه 59 بشوم. تجربه ای سخت و هولناک و توام با شکنجه های فیزیکی و روانی را از سر گذارندم. در میانه راه کم آوردم وشکستم . حاصل آن تن دادن به مصاحبه اجباری و توبه آمیز بود. بار سنگینی بود اما به لطف خدا توانستم خود را در درون بازداشتگاه بازسازی کنم و به مقاومت دوباره روی بیاورم. نتیجه جبران کار و افشاگری از دورن بازداشتگاه 59 بود. اما یازده ماه پشت سر هم در سلول انفرادی و انزوای گزنده آن سپری گشت. پس از آزادی با وثیقه 200 میلیون تومانی حکم دادگاه برلین قطعی شد و همراه با محکومیت یک ساله در خصوص کوی دانشگاه ، در مجموع دو سال را در بخش عمومی اوین گذارندم. پس از آزادی فوق لیسانس را تمام کردم و با همسر دوست داشتنی و یکی از بزرگترین سعادت های زندگی ام ازدواح کردم. دوباره در سال 1383 به عضویت شورای مرکزی دفتر تحکیم وحدت انتخاب شدم. پس از د و سال کار در محیط های صنعتی ، مجددا دادگاه انقلاب 6 سال حبس برایم صادر نمود. این مساله و همچنین برنامه ام برای ادامه تحصیا در مقطع دکتری پایم ر ابه مهاجرت کشاند. در سال 1384 از ایران خارج شدم .سه ماه در ایرلند بودم و بعد به آمریکا رفتم. اکنون کاندیدای دکتری در رشته مهنسدی سیستم در دانشگاه جرج واشنگتن هستم و به زندگی مشعول. در حوزه سیاسی ، نوشتاری و تحقیقات تاریخ معاصر فعال هستم. در کل اگر چه سخت خودم را می توانم مقید به جمعی خاص بکم. اما گرایش به روشنفکری دینی دارم. قائل به سکولاریسم به معنای تفکیک دین و دولت. هوادار لیبرالیسم سیاسی هستم اما در حوزه اقتصاد به سوسیالیسم را می پسندم. جهان وطنی وشهروند جهانی بودن نیز دیگر باور هویتی من ضمن پابندی و احساس غرور از هویت ملی ایرانی ام است.
این نوشته در پژوهش‌های تاریخی ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.