پیکر آیتالله محمدرضا مهدوی کنی رییس مجلس خبرگان رهبری روز پنجشنبه هفته گذشته پس از نماز گزاردن رهبر جمهوری اسلامی ایران در حضور بالاترین مقامهای حکومتی و تشییع کنندگان به خاک سپرده شد.
او که در پی بروز عارضه قلبی از حدود پنج ماه پیش در حالت اغما به سر میبرد سرانجام روز سهشنبه درگذشت. چند ماه اغما فرصتی کافی به نمایندگان مجلس خبرگان داده تا بر سر تعیین رییس بعدی این مجلس به توافق برسند.
این روحانی طیف محافظهکار سنتی در سال ۱۳۸۹ پس از بروز اختلاف میان اکبر هاشمی رفسنجانی رییس پیشین مجلس خبرگان با رهبر جمهوری اسلامی ایران بر سر نتایج اعلام شده دهمین انتخابات بحث برانگیز ریاست جمهوری ایران، ریاست مجلس خبرگان را بر عهده گرفت، به پیشنهاد اکبر هاشمی رفسنجانی که رییس مجمع تشخیص مصلحت نظام باقی ماند اما زیر فشار اصولگرایان حامی رهبر.
چهار سال ریاست بر مجلس خبرگان رهبری تنها یکی از فرازهای کارنامه آیتالله مهدوی کنی این روحانی سیاسی اما راستگرا است که در دهه اول انقلاب ریاست کمیتههای انقلاب اسلامی و موقتاً سمت نخست وزیری را هم بر عهده داشت و سالها بر سمت و سو دادن سیاستهای مجمع روحانیت مبارز، پرنفوذترین تشکل روحانیت سیاسی ایران نقش بازی کرد.
با درگذشت آیتالله مهدوی کنی سرنوشت مجلس خبرگان رهبری چه خواهد شد؟ در پی این رویداد طیفی از روحانیت محافظهکار جمهوری اسلامی ایران که معروف به کاربرد شیخوخیت و ریشسفیدی هنگام بروز بحرانهای حکومتی است در چه وضعیتی قرار میگیرد؟ این پرسشهای کلیدی برنامه دیدگاهها است از سه میهمان این هفته: محمدصادق جوادی حصار، مشاور مهدی کروبی، رهبر حزب اعتماد ملی و رییس شاخه خراسان این تشکل در مشهد، علی افشاری، فعال و تحلیلگر سیاسی در واشنگتن و مهدی مهدوی آزاد، تحلیلگر سیاسی در شهر بن آلمان.
آقای جوادی حصار، اول بپردازیم به این که در غیاب آیتالله محمدرضا مهدوی کنی، به جز آیتالله محمود هاشمی شاهرودی که نایب رییس مجلس خبرگان هست در محافل سیاسی و روحانی ایران نام چه چهرههایی بر سر زبانها است برای جایگزینی آیتالله مهدوی کنی در سمت ریاست این مجلس پس از درگذشت او؟
محمدصادق جوادی حصار: از مدتها قبل از چند جناح برای تصدی این موضع اندیشههایی شده. از جمله گروهی که تمایل داشتند و هنوز هم تلاش میکنند که بتوانند فضایی را فراهم کنند که آقای مصباح یزدی در آن حوزه جا بیافتد. ولی من تصور میکنم این تلاش به جایی نخواهد رسید و آقای مصباح نمیتوانند با فضای موجود در خبرگان رهبری ریاست خبرگان را به عهده بگیرند.
بحث دومی که از مدتها شایع بوده و الان هم دارد تلاشهایی صورت میگیرد، بحث آقای هاشمی شاهرودی است که وجاهت و موقعیتشان از آقای مصباح حداقل بیشتر و بهتر است. ولی من تصور میکنم که در میان خبرگان رهبری فضا وجود دارد که اگر مخالفت جدی از حوزه رهبری صورت نگیرد و تمایل خاصی اعلام نشود روی فردی، من تصور میکنم فضای عمومی مجلس خبرگان رهبری به سمت آقای هاشمی بیشتر از بقیه باشد.
یعنی همچنان من فکر میکنم که بازهم آقای هاشمی بیشترین شانس را دارد به شرط این که اشاره خاصی صورت نگیرد و خبرگان رهبری با اقتضای شرایط و امکاناتی که الان دارند بخواهند خبرگان رهبری را به دست فردی بسپارند که بیشترین اشراف را به گذشته و حال حوزه خبرگان رهبری دارد و مسایل جاری کشور را اشراف لازم را دارد.
به نظر من سه تا گزینه فعلاً شخص قابل توجه دیگری مطرح نیست. از اشارات و اماراتی که به دست میرسد این جور برمیآید که اگر از آقای هاشمی رفسنجانی بگذریم بیشترین شانس برای هاشمی شاهرودی خواهد بود.
آقای افشاری در دوره کوتاهی که آیتالله مهدوی کنی رییس مجلس خبرگان بود، این مجلس چه ویژگی داشت و چه تفاوتی با قبلش پیدا کرد و چه کارنامهای داشت؟
علی افشاری: تفاوت بزرگ و خاصی را در عملکرد مجلس خبرگان شاهد نبودیم. تقریباً همان مشی و کارکرد خنثی و تشریفاتی که این مجلس داشت ادامه پیدا کرد و سالانه دو نشست داشت. منتها به شکل خیلی محدودی در صحبتهایی که آیتالله مهدوی کنی داشت و بعضاً گزارشهایی که از این مجلس آمد کمی فعال تر شد و یک بحثهایی را به صورت خیلی گذرا در مورد عملکرد نهادهای زیر نظر رهبری ارائه شد. در جاهایی کمیسیونهای خبرگان ورود کردند. اینها اگر قبلاً بود علنی نمیشد ولی در دوره ریاست آقای مهدوی کنی اتفاق افتاد.
ولی شاید مهمترین ویژگی این چهار سالی که آقای مهدوی کنی ریاست این مجلس را به عهده داشتند سرآغاز آن باشد. یعنی همین که به هر حال با چهرهای مثل آقای مهدوی کنی، هم رهبری و هم اصولگرایان افراطی با کمترین هزینه و تقریباً بدون تنش توانستند هاشمی رفسنجانی را از ریاست مجلس خبرگان بردارند.
شاید این مهمترین پسامد و پیامد ریاست آقای مهدوی کنی بر مجلس خبرگان بود. با توجه به اینکه آقای مهدوی کنی هفت جلسه از نشستهای متعارف مجلس خبرگان را در جایگاه رییس اداره کرد و تعریفی که ایشان از مجلس خبرگان داشت یک مجلسی بود برای حراست از رهبری. ولی در عین حال گفت که تذکر هم در جاهایی لازم است که به شکل خیلی محترمانه ارائه میشود. در آخری هم حضور نداشت و در کما بود و در غیاب او با ریاست سیدمحمود شاهرودی این جلسه برگزار شد.
آقای مهدوی آزاد، نبود آقای مهدوی کنی در ریاست مجلس خبرگان چه تاثیری بر درجه اهمیت این مجلس در شکل دادن به تحولات درونی حکومت در آینده برجای میگذارد؟
مهدی مهدوی آزاد: مجلس خبرگان البته در راس هرم قدرت قرار دارد اما این جایگاه بیشتر بر روی کاغذ است. روند تحولات از زمانی که سال ۶۱ مجلس خبرگان تاسیس شد و آقای مشکینی ریاست آن را به عهده گرفت، تا این دوره که دوره چهارم است و پرتنشترین دوره بود، یعنی در این دوره سه تا رییس مختلف داشتیم، آقای مشکینی که مردند و بعد آقای هاشمی که به نوعی عزل شدند و بعد آقای مهدوی کنی که ایشان هم رفتند و شاید احتمالاً رییس بعدی خواهد بود… یعنی چهار رییس داشتیم، این روند نشان میدهد که مجلس خبرگان عملاً نتوانسته قدرت و جایگاهش را از روی کاغذ در عرصه عمل پیاده کند.
این ناتوانی الان بیشتر خواهد شد برای اینکه آیتالله خامنهای و همچنین بیت آیتالله خامنهای و همچنین ساختار امنیتی نظامی که از زمان آقای احمدینژاد مشخصاً سال ۸۸ حاکم شدند با قدرت بسیار زیادی که به دست آوردند راه را بر هرگونه تحرک بستند و میبندند.
بنابراین تصور نمیکنم تحول خاصی را در ساختار سیاسی کشور به وجود بیاورد. مخصوصاً جایگاهی که آقای مهدوی کنی داشت اگر ما چیزی به عنوان محفل ریش سفیدان، محفل نامریی ریش سفیدان بپذیریم، آقای مهدوی کنی، ناطق، امامی کاشانی و هاشمی را عضو این محفل بدانیم، آقای مهدوی کنی آخرین نسل از بازماندگان از اعضای این محفل است و با رفتن ایشان اتفاقاتی در جبهه اصولگرایان خواهد افتاد اما بازهم چندان در راس هرم قدرت تاثیر نمیگذارد.
بپردازیم به این نوع از روحانیت که آیتالله مهدوی کنی به گفته آقای مهدوی آزاد نمایندگی میکرد. آقای جوادی حصار، آیتالله مهدوی کنی طیفی از روحانیت را بازتاب میداد که به گفته خودش علاقهای به دولتی شدن و حزبی شدن روحانیت و حتی جناحی شدن آن نداشت با توجه به اینکه سمت و سوی انقلاب در ۳۵ سال گذشته متمایل به ادغام روحانیت سیاسی حامی آیتالله خمینی و برخی طیفهای دیگر روحانیت سیاسی در حکومت شد، گرایش همفکر با آیتالله مهدوی کنی چه وزنی در روحانیت دارد؟ آیا آن طور که آقای مهدوی آزاد میگویند این نوع از روحانیت دیگر رو به زوال است؟
موردی که شما اشاره فرمودید از اول انقلاب خودش را نشان داد. روحانیت علاقهای به حکومت و علاقهای به ورود به دولت ندارد. ولی بعد از یک مدت کوتاهی همان اوایل هم آقای خمینی، امام خمینی اشاره کردند که روحانیون در حکومت وارد نشوند و بگذارید ما نظارت کنیم و دیگران مدیریت کنند. ولی بعد از یک مدت کوتاهی به خاطر تعارضهای جدی که در شیوه مدیریتی وجود داشت احساس تکلیف شد که باید وارد شوند و اولین ورود رسمی در قدرت بعد از این که خود آقای کنی در دولت موقت بود، در دولت شهید رجایی بود، کفیل نخست وزیر شد و رییس کمیته انقلاب بود، همه اینها به جای خود محفوظ که یک نوع تکلیف و انجام وظیفه شرعی وادار میکرد که وارد حوزههای حکومتی بشوند، این احساس نگرانی برای انقلاب و دغدغه این که قرائتهای حاشیهای وارد متن شوند و به تعبیر خودشان انقلاب به دست نااهلان بیافتد، قرائتی که از فرمایش امام داشتند که نگذارید انقلاب به دست نااهلان بیافتد، منظور این بود که باید دست خودمان باشد و دست کسی ندهید. بنابراین این احساس تکلیف و انجام وظیفه شرعی و دینی آنها را مکلف کرده. به فرض این هم که علاقهای به ورود در امور دولتی نداشته باشند، الان میبینیم که بیشترین حضور را چه مستقیم و چه غیر مستقیم همین طیفی که اتفاقاً علاقه به دنیا را نباید نشان نمیدادند دچارش بودند و ورود به دولت داشتند و همچنان هم دارند. بعید میدانم که اتفاق نیافتد. توی این جماعت من زاهدترین فرد که جامعه مشاهده کرده، گویا آقای خزعلی بود که جز شورای فقهای نگهبان پست حکومتی دیگری نگرفت و بعد هم رفت کنار. یک جمع دیگری از آنها احساس تکلیف کردند و میکنند و همچنان هم در متن جریان سیاسی هستند و الان هم هروقت احساس شود که باید بیایند توی میدان، میآیند. مثل آقای هاشمی شاهرودی که میدانید مدتهاست هیچ پست حکومتی ندارد بعد از ریاست قوه قضائیه. ولی الان احساس تکلیف کند برمیگردند میآیند توی میدان. به نظر من این دو تا کمی با هم آمیختهاند و نمیشود راحت گفت دولتشان تمام شده. اینها منتظرند که اگر شرایطی فراهم شود که نیاز به حضورشان باشد قطعاً میآیند توی میدان و کار میکنند.
آقای افشاری، گفته میشود که آیتالله مهدوی کنی علاقهای به این نداشت که جامعه روحانیت مبارز پروانه تحزب بگیرد و حزبی عمل کند. در غیاب او فعالیت و کارهای جامعه روحانیت مبارز و این بخش از روحانیت چه شکلی میتواند پیدا کند؟
من ابتدا میخواستم یک تصحیحی را انجام دهم. آیتالله مهدوی کنی مخالف ادغام دین و دولت یا دین و سیاست و یا حضور روحانیت در مناصب اجرایی نبود. ایشان از آن دسته از روحانیتی بود که از ابتدا نه تنها موافق بود، اصرار هم میکرد و خودش هم میدانید که هم وزیر کشور شد و بعد نخست وزیر شد و علیرغم تمایل او آقای خامنهای حاضر نشد او را به عنوان نخست وزیر معرفی کند.
آقای مهدوی کنی همچنین یک روحانی اورتدکس بود و همچنین نهادگرا بود که اصل حکومت دینی و اصل نهاد ولایت فقیه در اندیشه سیاسی او نقش کانونی و محوری داشت و همچنین به روحانیت سالاری باور عمیقی داشت و معتقد بود که روحانیت به هر حال یک شأن ویژهای دارد.
منتها در داخل جامعه روحانیت مبارز و در بین همین روحانیت که تحت عنوان اصولگرایان سنتی شناخته میشوند، چون آقای مهدوی کنی رویه روشنفکری یا دیدگاههای چپگرایانه و عدالتمحورانه را هم نداشت، یعنی فقط این مشی سیاسی را با آن مشی سنتی حاکم در حوزهها ترکیب کرده بود… ولی در قالب این تشکل معتقد بود که نباید جامعه روحانیت به صورت حزب در بیاید. و آن را به عنوان یک تشکل سیاسی که به هدایت مردم بپردازد قائل بود فعالیت کند ولی کماکان خب معتقد بود برای انتخاباتها کاندید بدهند وحدالمقدور چهره های روحانی را معرفی کنند.
آقای مهدوی کنی آنقدر بر این موضوع اصرار داشت که در سال ۹۲ و در جریان انتخابات ریاست جمهوری دوره یازدهم با دخالت او سید محمد ابوترابی شد نماینده جبهه پیروان و گروههای وابسته به جناح راست سابق و تشکلهای سنتی روحانی و بازاری اصولگرایان کنونی. در غیاب جانبداری آیتالله مهدوی کنی تقریباً ناممکن بود که سید محمد ابوترابی بر رقبای درون گروهی خود چیرگی پیدا کند.
اما در عدم حضور آیتالله مهدوی کنی این گرایش که جامعه روحانیت نباید به صورت حزب در بیاید که تشکیلات مشخصی داشته باشد در داخل همه شهرها دفتر بزند، خودش را گسترش دهد و از همه مهمتر برود مجوز بگیرد، خب این گرایش تقویت میشود. ولی این را باید در نظر داشته باشید که جامعه روحانیت مبارز تقریباً بیش از یک دهه است که یک روند نزولی را طی میکند و رفتن آیتالله کنی هم به نظر من باعث میشود که این روند نزولی تشدید شود و این تشکل جایگاه مهم سابق خودش را نداشته باشد. ولی به احتمال زیاد نایب دبیر کنونیاش آیتالله موحدی کرمانی دبیر خواهد شد. اما بعید میدانم شکافهایی که در این تشکل به وجود آمده و برخی از اعضای قدیمیاش مثل ناطق نوری، هاشمی رفسنجانی، حسن روحانی که بیرون رفتند شرایطی شود که اینها برگردند و با توجه به تحولات چندماهه اخیر هم موحدی کرمانی بیشتر به سمت امثال مصباح یزدی حرکت خواهد کرد. من در بین گزینهها برای ریاست مجلس خبرگان پس از مهدوی کنی فکر میکنم موحدی کرمانی را هم باید در نظر گرفت اگرچه شانس زیادی ندارد.
آقای مهدوی آزاد، آیتالله مهدوی کنی همچنین به گفته برخی از ناظران رگهای از روحانیت سیاسی را نمایندگی میکرد که میکوشید با ریش سفیدی و شیخوخیت بحرانهای سیاسی را حل کند. مثلاً کوشش ناکام برای حل اختلاف میان ابوالحسن بنیصدر رییس جمهور وقت و سران حزب جمهوری اسلامی پیشنهاد دادن سمت به مجاهدین خلق در پی آغاز درگیریهای مسلحانه میان این تشکل و حکومت که اجرا نشد. پذیرش نخست وزیری در شرایط بحرانی و تلاش ناکام برای حل اختلاف میان میرحسین موسوی نامزد معترض انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۳۸۸ با رهبر و اصولگرایان به شیوهای که او میاندیشید. در غیاب او این رگه از روحانیت را چه چهرههایی به جز علیاکبر ناطق نوری نمایندگی میکنند؟
قویاً معتقدم که عصر ریش سفیدان به پایان رسیده. ریش سفیدی در جمهوری اسلامی را میتوانیم به دو بخش مختلف تقسیم کنیم. یکی بین اصلاحطلبان و حاکمیت که اگر از این زاویه نگاه کنیم تا قبل از مرگ آیتالله مهدوی کنی کسانی مثل هاشمی رفسنجانی،خود آیتالله مهدوی کنی، آقای ناطق نوری، امامی کاشانی اعضای اصلی این گروه یا محفل هرچه اسمش را بگذاریم هستند. محفل غیررسمی. بین اصلاحطلبان و حاکمیت. در حوزه علمیه هم میتوانیم به چهرههای شاخصی مثل آیتالله وحید خراسانی برسیم، آیتالله جوادی آملی که البته کمتر حضور پیدا میکند. در مواردی مثل ۸۸ آیتالله شبیری زنجانی هم دخالت کرد و آیتالله مکارم. اگر این بخش را ببینیم آقای هاشمی رفسنجانی الان عملاً حذف شده و قدرتش را از دست داده و آقای ناطق نوری از سال ۸۴ و بعد با تشدید فعالیتهای موسوم به جامعتین عملاً حذف شد و کناره گیری کرد. آقای امامی کاشانی ظهور چندانی ندارد و آقای مهدوی کنی هم از دنیا رفت.
بعد دوم ریش سفیدی ریش سفیدی بین خود اصولگرایان است. یعنی از انتخابات ۸۴ با ظهور آقای احمدینژاد اصولگرایان چندپاره شدند، تکه تکه شدند و نهایتاً بعد از تحولات ۸۸ چیزی ازش باقی نماند. ظهور پدیدهای به نام جامعتین جامعه روحانیت را به حاشیه راند. یعنی جامعتین از جامعه روحانیت و جامعه مدرسین تشکیل شد. با این هدف که از طرف جامعه روحانیت ابتکار عمل را به یزدی بدهد و از طرف جامعه مدرسین به آیتالله مصباح یزدی. یعنی دو عنصر بسیار تندرو.
بنابراین از این زاویه هم نگاه کنیم در بین اصولگرایان عملاً نقش چندانی برای این طیف از باقیماندههای محفل ریش سفیدان نمیتوانیم قائل باشیم. گزینههایی وجود دارد. مثل آقای امامی کاشانی که من ایشان را هم مثل آقای افشاری به لیستی که آقای جوادی حصار گفتند برای ریاست احتمالی مجلس خبرگان اضافه میکنم. هرچند من هم معتقدم بسیار شانس کمی دارد آقای امامی کاشانی. ولی در نهایت اینها قدرت تحرکی نخواهند داشت. نه بین نیروهای منتقد به حاکمیت میتوانند وساطت و ریش سفیدی کنند و نه بین اصولگرایان.
معروف است که آیتالله مهدوی کنی در آغاز انقلاب هم مخالف شدت به خرج دادن برخی پاکسازیها در ادارات و دیوانسالاری بود که اعتراض چهرهای مثل آیتالله خلخالی را هم برانگیخته بود که جزو به گفته ناظران تندروها محسوب میشد در آن موقع، هم مخالف اشغال سفارت آمریکا در تهران و گروگانگیری بود و هم مخالف شدت به خرج دادن مصادره اموال. میراث این بخش از نقطهنظرهای آیتالله مهدوی کنی برای حکومت و تحولات آینده ایران چیست؟ آقای جوادی حصار؟
به نظر من این بخش را اگر در حوزه ریش سفیدی نبینیم، این بخش از گفتمان جامعه روحانیت اشخاصی مثل آقای حسن روحانی از جامعه روحانیت نمایندگی میکنند. یعنی بحثهای ملایمتر و گفتمان کم تنش تر را این بخش نمایندگی میکند. آقای مهدوی کنی همانطور که دوستان هم اشاره کردند به نظر من ضمن اینکه کاملاً فعال و کنشگر بود در پاسداری از دستاوردهای انقلاب اسلامی آن حالت شیخوخیت و ریش سفیدیاش را میتواند داشته باشد برای نسل اول. در میان نسل اولیها من فکر میکنم به غیر از هاشمی و یکی دو تای دیگر که الان ماندهاند کس دیگری نیست که آن اجماع را بتواند ایجاد کند ولو مخالفین نتوانند خیلی به راحتی او را رد کنند. از اینها که بگذریم آقای ناطق نوری، آقای هاشمی و دو سه نفر دیگر مثل آقای کروبی از این طرف وقتی بود خیلی میدان دار شیخوخیت بود، به نظر من کسی نمیتواند این گفتمان و این راه را در حوزه جامعه روحانیت بتواند به راحتی دنبال کند و اگر بخواهد هم نمایندگی کند مورد حمایت بخش سنتی روحانیت قرار بگیرد.
آقای افشاری، نظر شما در این باره؟
در مورد آقای مهدوی کنی باید مجموع سابقه عملکرد سی و چهار ساله ایشان را باید در نظر بگیریم. آن موارد استثنایی که شما گفتید بخشی اش مانند حمله به سفارت آمریکا یا مصادره اموال گسترده برمیگردد به این که آقای مهدوی کنی یک روحانی سنتی بود که انقلابی شده بود و مثل اکثر روحانیت جناح راست به آن دیدگاههای سنتی حوزه پایبند بود. ولی اینها و آن موارد دخالت این که مثلاً با مجاهدین خلق رایزنی کنند و یا اوایل به دنبال حل اختلافات بنی صدر و رجایی یا حزب جمهوری اسلامی بود ولی بعداً ایشان هم پیوست به کسانی که معتقد بود بنیصدر باید حذف شود. و فراموش نکنیم که آقای مهدوی کنی در دوران اصلاحات رساترین صدای جریان محافظهکار بود که بارها علیه اصلاحطلبان هشدار داد و هرجا هم وارد رایزنی شد فقط مجمع روحانیون مبارز را در نظر داشت و از این دید او تشکلهایی مانند مجاهدین انقلاب اسلامی و جبهه مشارکت به نوعی مرتدهای سیاسی بودند و هیچگاه موافق نقشآفرینی سیاسی آنها در حکومت نبود و همچنین آقای مهدوی کنی مسئول کمیتهها بود و کمیتهها در ابتدای انقلاب یکی از تندروترین جریانهای حکومتی بودند و همین آقای علمالهدی که امروز میبینید دست راست آقای مهدوی کنی برای سالها در دانشگاه امام صادق و از مسئولان کمیته استان تهران بود. آن موارد استثنایی در زمان خودش آن هم محقق نشدند. بنابراین اصلاً چیزی تحت عنوان میراث از آنها باقی نمیماند که حالا امروز در حکومت بخواهیم بررسی کنیم. به نظر من آقای مهدوی کنی پیش از مرگش به لحاظ سیاسی تقریباً تمام شده بود. از این نظر من فکر نمیکنم تاثیری میراث عملکرد او بر عملکرد کنونی و آینده حکومت بگذارد. فقط دقت کنیم که ایشان در انتخابات ریاست جمهوری سال ۹۲ که مسئول وحدت بین گروههای مختلف اصولگرا بود کاملاً ناکام ماند و حتی نتوانست در بین آن گروهها و حتی در بین گروههای اصولگرای سنتی ریش سفیدی کند و همه را قانع کند که پشت سر یک کاندید حاضر شوند. به نظر من مهدوی کنی در سالهای پایانی عمر خودش تقریباً به لحاظ سیاسی تمام شده بود.
آقای مهدوی آزاد پاسخ شما به همین پرسش؟
آقای مهدوی کنی به گمان من وسط یک طیف قرار دارد. از بعد از پیروزی انقلاب ما سه قطب اصلی در بین روحانیون و ؟؟؟ داشتیم. در یک قطب کسانی قرار دارند که شاخصه آن را هاشمی رفسنجانی میشناسیم. اینها تکنوکرات بودند. روحانیون تکنوکرات. تحت تاثیر کسانی بودند که غالباً از غرب و آمریکا به خیل انقلابیون پیوستند و وارد ایران شدند. در آن سر طیف کسانی قرار داشتند که به شدت به یک فقه سنتی و تندرو معتقد بودند. که آقای خلخالی را میتوانیم جزو آن طیف بدانیم. الان ظهور بیشتری پیدا کردهاند. این همان بخشی است که آقای خمینی بارها تکرار میکند که من از دست این متحجرین خسته ام. این طیف از روحانیت را میگوید. در میانه اینها کسانی بودند که آقای مهدوی کنی را من از آن دسته میدانم. به قول آقای علی افشاری هم نهادگرا بودند و هم تکنوکرات و هم به شدت به اسلام فقاهتی و سنتی معتقد بودند. اما میتوانستند این دو را با هم دربیامیزند. به گمان من میتوانیم آقای مهدوی کنی را جزو این طیف دوم بدانیم. الان چیزی که در قالب دولت جدید میبینیم و یا گفتمان موسوم به اعتدال، ظاهراً بازگشت دوباره این طیف به عرصه است. این که چگونه میتواند تاثیر بگذارد این گفتمان بستگی دارد که تحولات آینده چه خواهد بود. آیا حاکمیت و مشخصاً طیف سوم که الان قدرت بیشتری را گرفتهاند با هدایت آقای مصباح یزدی، احمد خاتمی، آقای علمالهدی و غیره، آقای جنتی، آقای یزدی… آیا میتوانند گفتمان اعتدال را مانع شوند وجلویش را بگیرند؟ یعنی گفتمان اعتدال میتواند بعد از گفتمانی که حزب کارگزاران ایجاد کرد و بعد از گفتمان اصلاحات، گام دومشان، چیز جدیدی را به جامعه معرفی کند و قدرتمندتر شود.