اعتمادسازی با خامنه‌ای و زوال اصلاحات

در فضای بعد از ۲۴ خرداد ۱۳۹۲ دیدگاهی در بین اصلاح‌طلبان شیوع پیدا کرده است که موفقیت اصلاح‌طلبی را منوط به اعتمادسازی با رهبری و نزدیک شدن به وی می‌کند. قائلان به این دیدگاه یک طیف را تشکیل داده و از جریان‌های مختلفی تشکیل می‌شوند.

2327955_8496

همه آنها در نگاه انتقادی به عملکرد گذشته اصلاحات پیشرو و نفی راهبرد سیاسی موسوی، کروبی و رهنورد متفق‌القول هستند اما در خصوص دامنه عقب‌نشینی و تغییر در دیدگاه‌های تاریخی اصلاح‌طلبان، درجه نزدیکی به رهبری و همچنین میزان پذیرش خواسته‌های خامنه‌ای با هم اختلاف نظر دارند. در این میان برخی چون سید محمد خاتمی خواهان پذیرش اشتباه توامان از سوی بدنه جنبش سبز و رهبری و بخشش متقابل هستند. اگر چه وی سمت‌گیری مشخصی به سمت کاهش تنش با رهبری و تعامل با او دارد در عین حال نمی‌خواهد به صورت کامل با خواست رهبری مبنی بر اعلام برائت از رهیران نمادین جنبش سبز و پذیرش خطا‌های خود همراهی کند و به دنبال راهی بینابین است تا بدون آنکه وجهه‌اش در پایگاه اجتماعی اصلاح‌طلبان آسیب ببیند، روابط تیره شده با رهبری را ترمیم کند.

اما صداهایی در بین برخی از جوانان اصلاح‌طلب دیده می‌شود که تعامل یک طرفه با رهبری و پذیرش تمامی خواسته‌های او و اصلاح در اصلاحات با هدف نزدیکی به رهبری را مفید ارزیابی می‌کنند.

اما صرف‌نظر از اینکه حاملان و قائلان عقب گرد اصلاح‌طلبان به سمت قدرت و کاهش فاصله با ولی فقیه چه کسانی هستند و انگیزه‌ها و اهداف واقعی آنها چیست، این روی‌کرد اگر چه در چارچوب عمل‌گرایی و فاصله با آرمان‌گرایی توجیه می‌شود اما به لحاظ سیاسی امکان‌پذیر نیست و در مجموع موقعیت اجتماعی و سیاسی اصلاح‌طلبان دوم خردادی را بدتر می‌کند.

پیش از اینکه دلایل این ادعا مطرح شود، تاکید می‌کنم منظور از اصلاح‌طلبی در این نوشته، اصلاح‌طلبی دوم خردادی با محوریت سید محمد خاتمی است که در چارچوب رفرمیسم پارلمانتاریستی و اصلاح از بالا به پایین و با استفاده از ساز و کارهای موجود قانونی می‌خواهد شکاف دولت- ملت را ترمیم کند. اصلاح‌طلبی دوم خردادی همچنین از تغییر نهادهای پایه‌ای حکومت و دگرگونی بنیادی نظام احساس خطر می‌کند و با آن مخالف است. از اصل نظریه ولایت فقیه دفاع می‌کند ولی قرائت مقید به قانون آن را قبول دارد. البته اصلاح‌طلبی در گستره معنایی خود که به معنای عمل خیر و بهبود مستمر اوضاع است فراتر از اصلاح‌طلبی دوم خردادی است و در تیول و انحصار هیچ گروه سیاسی نیست.

اصلاح‌طلبی دوم خردادی انتخابات محور و دولت‌محور است و به همین خاطر گاه با نوشتن نامه به رهبر جمهوری اسلامی و گاه با ملاقات با خامنه‌ای، گاه با ارسال پیام تسلیت، به‌دنبال آنند که امکان توافقی حداقلی با حاکمیت را بدست آورند هر چند این توافق کوتاه مدت و سریع‌الوصول نباشد. این روی‌کرد، به دنبال هزینه‌مند کردن مشارکت یا عدم مشارکت برای حکومت نیست.

مدعای اصلی این یادداشت آن است که رابطه خوب اصلاح‌طلبی دوم خردادی با رهبری نه تنها ممکن نیست، بلکه موجب پایان اصلاحات می‌شود. پیش‌فرض اصلی این مدعا ایستادگی خامنه‌ای بر حکومت فردی و اعمال حکم‌رانی استبدادی است. راه ممکن پیوند اصلاح‌طلبی و ولایت فقیه، همراهی رهبری با خطوط کلی اصلاحات و عقب‌نشینی از ولایت مطلقه فردی بود تا در چارچوبی تاثیرپذیر از اراده ملت و برآیند افکارعمومی، سیاست‌های کلان کشور را تنظیم کند.

اما رصد کردن رفتار خامنه ای در ۱۸ سال گذشته و در مواجهه با اصلاح‌طلبی دوم خردادی هیچ‌گونه انعطافی را نشان نمی‌دهد. او با انسداد سیاسی و درست کردن جریانی وفادار به خود در درون حکومت اجازه مشارکت موثر اصلاح‌طلبان در قدرت سیاسی را سلب کرده و تداوم حاکمیت خودکامه خود را تضمین کرده است.

اما مشکل خامنه‌ای با اصلاح‌طلبان فقط تهدید بر علیه الگوی حاکمیت استبدادی مطلوب وی نیست. هسته اصلی اصلاح‌طلبان جناح چپ نظام موسوم به خط امام است. خامنه‌ای برای نزدیک به یک دهه روابط تیره و خصمانه با این جناح داشته است. در هنگامی که رئیس جمهویر بود اقتدار و موقعیت وی توسط جناح چپ به رسمیت شناخته نمی‌شد و آنها وقعی به او نمی‌گذاشتند. ریاست عالیه وی بر دولت جنبه تشریفاتی داشت. اکثر وزراء بخصوص در دولت چهارم اعتنایی به او نداشتند. این دوره که به نظر نزدیکان خامنه‌ای دوره مظلومیت و مهجوریت او می‌نامند، برای خامنه‌ای سرشار از خاطرات بد است.

رهبران و زعمای جناح چپ، خامنه‌ای را از مصادیق اسلام آمریکایی و در تقابل با دیدگاه‌های آیت الله خمینی توصیف می‌کردند. برخی از آنها حتی در اندیشه حذف و خانه‌نشینی او نیز بودند. نقطه اوج رویارویی جناح چپ با خامنه‌ای در هنگام مقاومت وی برای معرفی میر حسین موسوی به عنوان نخست وزیر در دوره دوم ریاست جمهوری‌اش بود. آنها این مقاومت را به حساب تمرد وی در برابر اوامر ولی فقیه گذاشتند. نیروهای خط امام ۹۹ نماینده‌ای که به نخست وزیری میر حسین موسوی رای مثبت ندادند را به تقابل با آیت الله خمینی متهم ساختند. خامنه‌ای در واکنش عنوان داشت آنها ۹۹ نفر نیستند بلکه با من صد نفر هستند.

از این رو خامنه‌ای به جناح چپ سوءظن دارد و آنها را دارای دیدگاه انحرافی از ابتدای انقلاب می‌داند. همچنین با توجه به پر رنگ بودن کینه‌ورزی در شخصیت وی، دور نگاه داشتن اصلاح‌طلبان از کرسی‌های اصلی قدرت را وسیله انتقام قرار داده است. او به نحوی نظام سیاسی را هدایت می‌کند که کارگزاران جدید و نسل‌های آینده مدیران ارشد حکومت از تبار و جریان اصلاح‌طلبان نباشند.

همچنین خامنه‌ای دیدگاه‌های جدید و تجدیدنظر طلبی اصلاح‌طلبان در مقایسه با سوابق دهه شصت آنها را نیز مغایر با مولفه‌های انقلاب و نظام می‌داند و رواج آنها را موجب استحاله و در نهایت فروپاشی گفتمان و کلان باورهای حکومت ارزیابی می‌کند. از این‌رو ایستادگی در برابر دیدگاه‌های جدید اصلاح‌طلبان را لازمه بقاء نظام در شکل اصیلش می‌پندارد. همچنین از قدرت گرفتن اصلاح‌طلبان در بلوک قدرت احساس خطر کرده و چنین اتفاقی را موجب ضعیف شدن خود می‌انگارد.

از این‌رو، راه سازش و آشتی بین اصلاح‌طلبان و خامنه‌ای بسته است. اساسا اصلاح‌طلبی دوم خردادی در تقابل با خامنه‌ای و حکم‌رانی وی شروع شد. دیدگاه خامنه‌ای در توزیع قدرت و حاشیه‌ای کردن جناح چپ و تضعیف رفسنجانی و حلقه یاران وی باعث شد تا ائتلافی بین جناح چپ و نزدیکان رفسنجانی به‌وجود آید و حرکت اصلاحی دوم خردادی بوجود آید. اما پیروزی این جریان با حمایت معترضان به وضع موجود، جریان روشن‌فکری و نیروهای جامعه مدنی به‌دست آمد که به‌واسطه نه گفتن به خودکامگی خامنه‌ای به پای صندوق‌های رای آمده و به سید محمد خاتمی رای دادند. از این نقطه به بعد بر بستر شکاف دولت-ملت، حرکت اصلاح‌طلبی توسعه و تحول بافت. بنابراین نزدیکی اصلاح‌طلبان به خامنه‌ای و کم رنگ کردن تمایزها باعث می‌شود پایگاه اجتماعی اصلاحات ریزش جدی نماید.

جلب اعتماد رهبری به معنای درستی حداقل بخشی از مواضع او و غلط بودن رویکرد اصلاح‌طلبان و رهبران جنبش سبز در نقد و ایستادگی در برابر احکام اقتدارگرایانه خامنه‌ای است و اصلاح‌طلبی باید در چارچوب مطالبات رهبری پوست‌اندازی نماید.

در این صورت گفتمان اصول‌گرایی و بخصوص بخش افراطی آن تقویت می‌شود و مولفه‌های بنیادی و رای‌ساز هویت سیاسی اصلاح‌طلبان متزلزل می‌شوند. در این حالت نیروهای مستقل و شناور در جامعه مزیتی در رای‌دادن به اصلاح‌طلبان نمی‌بینند وقتی تمایز آنها با اصول‌گرایان معترض به وضع موجود و میانه مشخص نیست. تحول‌گرایان نیز که نقطه تقابل اصلی خود را در خودکامگی خامنه‌ای و نظریه ولایت فقیه می‌بینند این نگرش اصلاح‌طلبان را سزاوار حمایت‌های تاکتیکی و مقطعی نمی‌بینند.

نیروهای «جنبش محور» و ساختار شکن در رویارو شدن با مساله تصاحب قدرت توسط اصلاح‌طلبان در انتخابات خواستار آن هستند که آنها با حضور خود حاکمیت را تحت فشار قرار دهند و در صورت تقابل هزینه سیاسی سنگینی را بر روی دست نهادهای انتصابی و در راس آنها ولایت فقیه بگذارند. در غیر این صورت انگیزه‌ای برای حمایت از اصلاح‌طلبان ندارند.

بنابراین اعتمادسازی اصلاح‌طلبان با خامنه‌ای به معنای عقب نشینی از مواضع قبلی، عدول از دیدگاه‌های اصلی اصلاح‌طلبی و کاهش تمایز با رهبری است. چنین اقدام‌هایی باعث ریزش گسترده پایگاه اجتماعی اصلاح‌طلبان می‌شود و در حد جناح چپ در انتخابات مجلس چهارم تنزل می‌یابند.

خامنه‌ای از اینکه نزدیکی به وی و نگاه انتقادی به مناسبات سابق اصلاح‌طلبان با رهبری تبدیل به گرایش غالب در اردوگاه اصلاح‌طلبان شده و آنها را به سمت محافظه‌کاری سیاسی سوق دهد، استقبال می‌کند. اما با توجه به بحث‌های پیش گفته جز بخش محدودی از گرایش‌های سنتی و ولایت محور آنها اجازه مشارکت موثر در درون نظام به آنها نمی‌دهد. بنابراین نتیجه طبیعی و منطقی اعتماد سازی با خامنه‌ای، استحاله و زوال اصلاح‌طلبی دوم خردادی خواهد بود.

درباره Afshari

در سا ل1352 در خانواده ای فرهنگی در شهر قزوین چشم به دنیا گشودم. پدرم دبیر ادبیات و صاحب یک هفته نامه محلی است. تا پایان دبیرستان در قزوین بر کشیدم. کتابخانه پدر پناهگاهم بود و ارتباط با دوستان و فامیل گرمابخش زندگی ام. به ورزش ، سیاست و مطالعه از ابتدا علاقمند بودم. کوهنوردی تا حدودی حرفه ای را از نو جوانی شروع کردم. در سال 1370 در رشته مهندسی صنایع دانشگاه پلی تکنیک قبول شدم. ورود به سیاسی ترین دانشگاه ایران فرصت تحقق به انگیزه ها و آرزو هایم بخشید. از فعالیت های فرهنگی در خوابگاه شروع کردم و سپس حضور در شورای صنفی دانشکده و سرانجام در انجمن اسلامی دانشجویان . در سال 1374 به عضویت شورای مرکزی انجمن اسلامی انتخاب شدم. در پایان آن دوره طعم اولین تجربه بازداشت و سلول انفرادی را در زندان توحید چشیدم . در سال1375 برای اولین بار به جمع شورای مرکزی دفتر تحکیم وحدت برگزیده شدم. همان سال مسئول بخش دانشجویی ستاد سید محمد خاتمی نیز شدم. برای راه اندازی راهی جدید شروع کردیم ولی پیروزی دور از انتظار غافلگیرم کرد. در سا ل1376 مجددا برای تحصیا در دوره فوق لیسانس به دانشگاه پلی تکنیک برگشتم . دو دوره دیگر را در شورای مرکزی انجمن این بار در مسند دبیری گذراندم. سال 1377 دوباره به مرکزیت دفتر تحکیم وحدت بازگشتم که تا سال 1380 ادامه یافت. تا سال 1379 به اصلاحات در درون قانون اساسی باور داشتم و همه هم و غمم را بر این پروژه گذاشتم. اما پس از تجربه نا فرجامی کوی دانشگاه ، زندانی شدن چهره های مورد توجه مردم و سرانجام از دستور کار خارج شدن دیدگاه انتقادی پیدا کردم وبعد به اصلاحات ساختاری و تغییر قانون اساسی گرایش پیدا کردم. شرکت در کنفرانس برلین راهی زندان اوینم کرد. بعد از دو ماه بازداشت موقت دوباره آزا دشدم ولی سخنرانی هی ارادیکال و بخصوص نقد صریح وبی پرده خامنه ای باعث شد تا همراه با مهندس سحابی اولین طعمه اطلاعات موازی در بازداشتگاه 59 بشوم. تجربه ای سخت و هولناک و توام با شکنجه های فیزیکی و روانی را از سر گذارندم. در میانه راه کم آوردم وشکستم . حاصل آن تن دادن به مصاحبه اجباری و توبه آمیز بود. بار سنگینی بود اما به لطف خدا توانستم خود را در درون بازداشتگاه بازسازی کنم و به مقاومت دوباره روی بیاورم. نتیجه جبران کار و افشاگری از دورن بازداشتگاه 59 بود. اما یازده ماه پشت سر هم در سلول انفرادی و انزوای گزنده آن سپری گشت. پس از آزادی با وثیقه 200 میلیون تومانی حکم دادگاه برلین قطعی شد و همراه با محکومیت یک ساله در خصوص کوی دانشگاه ، در مجموع دو سال را در بخش عمومی اوین گذارندم. پس از آزادی فوق لیسانس را تمام کردم و با همسر دوست داشتنی و یکی از بزرگترین سعادت های زندگی ام ازدواح کردم. دوباره در سال 1383 به عضویت شورای مرکزی دفتر تحکیم وحدت انتخاب شدم. پس از د و سال کار در محیط های صنعتی ، مجددا دادگاه انقلاب 6 سال حبس برایم صادر نمود. این مساله و همچنین برنامه ام برای ادامه تحصیا در مقطع دکتری پایم ر ابه مهاجرت کشاند. در سال 1384 از ایران خارج شدم .سه ماه در ایرلند بودم و بعد به آمریکا رفتم. اکنون کاندیدای دکتری در رشته مهنسدی سیستم در دانشگاه جرج واشنگتن هستم و به زندگی مشعول. در حوزه سیاسی ، نوشتاری و تحقیقات تاریخ معاصر فعال هستم. در کل اگر چه سخت خودم را می توانم مقید به جمعی خاص بکم. اما گرایش به روشنفکری دینی دارم. قائل به سکولاریسم به معنای تفکیک دین و دولت. هوادار لیبرالیسم سیاسی هستم اما در حوزه اقتصاد به سوسیالیسم را می پسندم. جهان وطنی وشهروند جهانی بودن نیز دیگر باور هویتی من ضمن پابندی و احساس غرور از هویت ملی ایرانی ام است.
این نوشته در مقالات ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.