سخنان متفاوت خامنهای، کمرنگ کردن خط تقابل و نمایش چراغ سبز برای تفاهم محدود در آستانه شروع برنامه روحانی در تنشزدایی هستهای، فضایی ایجاد کرده است که گویی این دو رویکرد همپوشانی دارند. تفاوتی بین آنها نیست و از منشا و مقصد مشترکی برخوردار هستند. اما آیا واقعیت اینگونه است؟ و هیچ تضاد و تعارضی بین این دو برقرار نیست؟
بررسی سوابق هر دو، و اتقاقاتی که باعث شد روحانی به عنوان هفتمین رئیس جمهوری انتخاب شود، مهر بطلان بر این تصور میزند. خامنهای فرد بکر و نا آزمودهای نیست. همچنین دشوار بتوان تصور کرد وی به یکباره مواضع غرب ستیزاش را کنار گذاشته و تصمیم به همراهی با افکار عمومی گرفته است!
خامنهای به شهادت کارنامه و سوابقش فردی است که بهای زیادی به نگاه راهبردی و انسجام در مواضع میدهد. در عین حال او یک اصولگرای ناب نیست، بلکه پراگماتیسم را به عنوان یک تاکتیک در خدمت رویکرد ایدئولوژیک قرار میدهد و از این رو در گذرگاههای حساس قائل به انعطاف کنترل شده است. او از عقب نشینیهای تاکتیکی نیز به خوبی برای پیشبرد برنامههایش استفاده میکند.
آنچه خامنهای را به عقبنشینی واداشته، تنگناها و مخصمهای است که در آن گرفتار شده است. تشدید فشار تحریمها، ترس از خیزش دوباره جنبش سبز، تکرار وقایع بهار عربی در ایران، شکاف فزاینده و ترمیم ناپذیر در بین اصولگرایان و فشار مقاومت مردم او را ناگزیر ساخته است تا آهنگ رویکرد تقابلیاش را کاهش دهد و به توافقی محدود در حوزه مناقشه هستهای رضایت دهد.
او همچنین میخواهد به دنیا نشان دهد که ۲۴ خرداد شکافی در هیات حاکمه ایجاد نکرده است. از این رو فرار به جلو کرده و میکوشد خود را در تقابل با پیروزی گفتمان اعتدال روحانی در انتخابات یازدهمین دوره ریاست جمهوری قرار ندهد.
خامنهای در تلاش است تا نشان دهد حکومت یکپارچه است. در عین حال از ابزارهایش استفاده نماید تا محدوده مانور روحانی را تنگ ساخته و دولت وی را مهار کند. او در موضعگیری اخیرش چارچوب و بسته جامعی را مطرح کرده که ظرفیت و تاثیرگزاری نرمش را در قالب راهبرد خصومت و برخورد با غرب مقید میسازد.
از دید او نرمش تاکتیکی در خدمت مقاومت و برای تقویت حوزههای استراتژیک است. مدافعان و نیروهای همسوی او نیز به میدان آمدهاند و مرتبسازی را کوک میکنند که نرمش به معنای سازش و عقبنشینی نیست، بلکه فن و ابزاری در خدمت اصول و سیاستهای کلان «تغییر ناپذیر» هستهای است. نظام از موضع قدرت برخورد میکند و در شرایط صلح امام حسن نیست.
خامنهای تجاربی نیز در این خصوص دارد و خود در سخنرانیاش اینگونه به آنها استناد کرده است: «در تعامل با دنیا، باید طرف مقابل را شناخت؛ اگر نشناسیم پشت پا خواهیم خورد… آمریکاییها میگویند ما میخواهیم با ایران مذاکره کنیم. خب، سالهاست که میگویند میخواهیم مذاکره کنیم… من اول سال گفتم که خوشبین نیستم. در مسائل خاص مذاکره را منع نمیکنم- مثل مسئله خاصی که در عراق داشتیم و بعضی از قضایای دیگر- لیکن من خوشبین نیستم چون تجربه من این را نشان میدهد؛ آمریکاییها هم غیرقابل اعتمادند، هم غیرمنطقیاند، هم در برخوردشان صادق نیستند. این چهار ماهی هم که از آن صحبت ما گذشت، همین را تأیید کرد… ممکن است دشمنی سر راه شما را بگیرد، بگوید از اینجا نباید جلوتر بروید. سازش با او به این صورت نیست که شما قبول کنید، برگردید. هنر این است که شما کاری کنید که راهتان را ادامه دهید او هم مانع کار شما نشود و الا اگر چنانچه توافق و تفاهم به این معنا بود که او بگوید شما باید از این راه برگردید شما هم بگویید خیلی خوب، این که خسارت است. توجه به این جهات باید از سوی مسئولین و دولتمردان وجود داشته باشد».
خامنهای در فروردین ۹۲ در مشهد نیز گفت: «تجربههای گذشته ما نشان میدهد گفتوگو در منطق حضرات آمریکایی به این معنی نیست که بنشینیم تا به یک راهحل منطقی دست پیدا کنیم. منظورشان این است که بنشینیم که حرف بزنیم تا شما نظر ما را قبول کنید! هدف، از اول اعلام شده است؛ باید نظر طرف مقابل قبول شود. این گفتوگو نیست، تحمیل است. و ایران زیر بار تحمیل نمیرود… همینجا من این را بگویم که از جمله تاکتیکهای تبلیغاتی اینهاست که گاهی شایع میکنند از طرف رهبری کسانی با آمریکاییها مذاکره کردند این هم یک تاکتیک تبلیغاتی دیگر و دروغ محض است. تاکنون از سوی رهبری هیچکس با آنها مذاکره نکرده است. در چند مورد در طول سالهای متمادی در دولتهای گوناگون کسانی بر سر موضوعات مقطعی- که ما هم مخالفتی نداشتیم- با آنها مذاکره کردهاند اما مربوط به دولتها بوده البته همانها هم موظف بودهاند که خطوط قرمز رهبری را رعایت کنند؛ امروز هم موظفند و باید رعایت کنند… اگر آمریکاییها صادقانه میخواهند کار تمام شود بنده راهحل ارائه میدهم. آن راهحل این است؛ آمریکاییها از دشمنی با جمهوری اسلامی و ملت ایران دست بردارند. پیشنهاد مذاکره حرف منطقی و متین و مستدلی نیست. حرف درست این است؛ اگر میخواهند مشکلات فیمابین وجود نداشته باشد دست از دشمنی بردارند.»
او میخواهد دور جدید مذاکرات تبدیل به «امتیازگیری» حکومت از آمریکا بدل گشته و تحت پوشش آزمون آمریکا، توپ به زمین آمریکاییها انداخته شود. خامنهای خود را در موقعیت «مطالبهگر» از روحانی قرار داده است تا بگوید اختیارات را به وی داده است و در صورت ناکامی او آنگاه حقانیت حرفهای وی ثابت میشود، بنابراین میکوشد از این وضعیت برای گسترش قدرت نرم خود و ایجاد اجماع ملی بر روی ماجراجویی هستهای حکومت بهره برداری نماید.
از اینرو سپاه نیز به میدان آمده و با بیان عدم مخالفت در برابر رویکرد تعاملی روحانی و در عین حال برخورد بدبینانه نسبت به آمریکا، هشدار میدهد این روند باید با موفقیت ایران همراه شده و در چارچوب منویات خامنهای جلو برود و در صورت ناکامی مسیر گذشته توسط دولت جدید ادامه یابد.
این شرایط باعث شده است تا خامنهای و کلیت اصولگرایان به صورت مقطعی با راهبرد تعاملی روحانی همراه شوند.
رویکرد روحانی به لحاظ راهبردی با خامنهای متفاوت است. اگر چه او سابقه غرب ستیزی دارد و بر بستر این گفتمان رشد کرده است اما به مرور زمان به تدریج مواضعش را تغییر داده است و امروز از جایگاه پراگماتیستی به دنبال مصالحه با آمریکا است.
روحانی دیرتر از رفسنجانی و اصلاحطلبان به ارزش تنشزدایی با آمریکا رسید. او در سال ۱۳۷۴ نیز هنوز برای شعار مرگ بر آمریکا ارزش استراتژیک قائل بود. در حالی که رفسنجانی آن سالها از این رویکرد فاصله گرفته و به دنبال عادیسازی روابط با آمریکا و برخورداری از امتیازات آن بود.
اکنون نیز روحانی بهاندازه رفسنجانی در حل مشکلات با آمریکا جلو نیامده است.
باید توجه داشت که رویکرد روحانی دفاعی است و میخواهد با کسب امتیاز متقابل مشکل با آمریکا را حل کرده و بدینترتیب موفقیت دولت خود را تضمین نماید. تحقق برنامه وی در عرصه سیاست داخلی نیز به موفقیتش در سیاست خارجی گره خورده است. تنش زدایی با آمریکا در کانون این موفقیت قرار دارد.
از اینرو بر خلاف همراهی موقتی خامنهای و روحانی، چالشها و تعارضها بین آنها باقی است و این مساله مواجهه آینده ایران و آمریکا و ظرفیتهای تعاملی دولت اعتدال را تحتالشعاع قرار میدهد.