سیاست گریزی سلطانی طباطبایی
آیت الله سلطانی طباطبایی از آن دسته فقها بود که فعالیتهایش را در حوزه مذهبی و آموزشی محدود کرده بود. از وی فعالیت سیاسی خاصی چه پیش از انقلاب و چه بعد از تاسیس جمهوری اسلامی توسط خویشاوندان مشاهده نشد. او تمایلی به سیاستورزی نداشت و در عمرش نیز هیچگاه سمت و پست سیاسی نگرفت. اگر چه پدر و برادرش که به سلطانالعماء اول و دوم معروف بودند به ترتیب در مجالس مشروطه و همزمان با نخست وزیری دکتر مصدق نماینده بودند اما او وادی اجتهاد و وظایف ذاتی روحانی را در پیش گرفت. بنابراین آیت الله خمینی که مسائل سیاسی و مصلحت در سنجش مقتضات زمانی را بر اصول و مبانی فقهی ترجیح میداد چگونه رضایت داده از فردی که بینش و تجربه سیاسی ندارد برای حکمرانی و اعمال ولایت در حوزه عمومی اجازه بگیرد!
اعتماد به نفس بالای آیت الله خمینی
رصد کردن مواضع و نظرات آیت الله خمینی نشان میدهد وی بعد از فوت آیت الله بروجردی هیچیک از فقهای معاصر را در حد خود نمیدانست و توجهی به آن نداشت. او مرتبه فقهی خود را بالاتر از دیگران میدانست. با این روحیه و نگاه از بالای آیت الله خمینی به مراجع و فقهای هم عصرش و تلاشی که وی و شاگردانش برای تثبیت اعلمیت او انجام دادند، بعید به نظر میرسد او موقعیت فقهی بالاتر برای سلطانی طباطبایی قائل باشد. مراجعه به نظر آیت الله خمینی در خصوص ولایت کبری معصومین در این خصوص روشنگر است. در مجلس دوم یحیی سلطانی، نماینده وقت اردستان با تفسیری افراطی از ولایت مطلقه فقیه خواهان تبعیت کامل مسوولان از تصمیمات آیت الله خمینی شد. وی در نطقش گفته بود: «… در اینگونه موارد [ انتخاب وزراء]حکم امام لازم نیست، تکلیف نباید بکند، تنها جهتگیری و روشنگری او ولو با اشاره، تکلیف امت را روشن میکند. روایاتی که امام را به نور تشبیه میکند، روایاتی که امام را به شمس و خورشید تشبیه میکند به همین مطلب اشاره دارد.»
آیت الله خمینی در پیامی به مجلس گفت(۱): «بسم الله الرحمن الرحیم با تشکر وافر از نمایندگان محترم مجلس شورای اسلامی، چون گفتار آقایان پخش میشود و ممکن است سوء تفاهمی بین مردم حاصل شود، لازم است عرض کنم آیات و روایاتی وارد شده است که مخصوص به معصومین – علیهم السلام – است، و فقها و علمای بزرگ اسلام هم در آنها شرکت ندارند، تا چه رسد به مثل اینجانب. هر چند فقهای جامعالشرایط از طرف معصومین نیابت در تمام امور شرعی و سیاسی و اجتماعی دارند و تولی امور در غیبت کبرا موکول به آنان است، لکن این امر غیر ولایت کبرا است که مخصوص به معصوم است. تقاضای اینجانب آن است که در صحبتهایی که میشود و پخش میگردد ابهامی نباشد، و مرزها از هم جدا باشد.
والسلام علیکم
روح الله الموسوی الخمینی»
بنابراین آیت الله خمینی مرتبه بالاتر ولایت از خود را ولایت کبری میداند که مخصوص به معصوم است. او به واسطهای در بسط ولایت خود معتقد نیست که در دوره غیبت اختیارات ولی فقیه را در حد اختیارات پیامبر در امور حکومتی میدانست.
تعارض با مفهوم ولایت و نظریه ولایت فقیه
در ولایت معلوم فرد صاحب ولایت باید به شخص دیگر اجازه دهد که به نیابت از وی در امور تصرف کرده و اعمال ولایت نماید. این ماجرا معکوس نمیتواند باشد. شاید گفته شود که آیت الله خمینی پیشنهاد داده و سلطانی طباطبایی نیز پذیرفته است. اما اولا نحوه روایت نشان میدهد وی با اکراه پذیرفته و عملا در موقعیت انجام شده قرار گرفته بوده است. اما ایراد اصلی تعارض با مفهوم ولایت فقیه و همچنین روال حقوقی در قانون اساسی جمهوری اسلامی است. هیچیک ازقائلان به توسعه دامنه ولایت فقیه به امور حکومتی ولایت را نیابتی ندانسته و آن را تایید نکرده اند. این موضوع آنقدر نامعمول و به قول علما شاذ بوده است که حتی مورد بررسی قرار نگرفته است. در ولایت فقیه شرط اعمال ولایت از سوی فقیه جامعالشرایط است. پیرامون تشخیص جامعالشرایط فقیه دیدگاهها مختلفی وجود دارد اما همه متفقالقول هستند فقیهی که بالاترین شرایط را برای اعمال ولایت دارد باید مستقیما اعمال ولایت کند. ولایت نیابتی نقض کننده مفهوم ولایت فقیه است. قائلان به کشف که اساسا در نصب ولایت قائل به انتخاب نیستند و میگویند ولایت چون پیامبری و امامت از سوی شارع نصب میشود. افراد خبره فقط میتوانند کشف کنند. قائلان به انتخاب نیز مساله را حاصل اجماع نخبگان و اهل عقد میدانند. در قانون اساسی جمهوری اسلامی مجلس خبرگان متولی انتخاب ولی فقیه است. ولایت نیابتی در آن جایی ندارد.
چالشها و دلایل پیش گفته به صورت جدی ادعای صادق طباطبایی در خصوص ولایت فقیه در سایه پدرش را زیر سوال میبرد. وی این خاطره را از احمد خمینی نقل کرده است. صحت این انتساب وقتی قوت مییابد که مهدی کروبی، سید محمد موسوی خوئینیها و آشتیانی نیز آن را تایید نمایند. اما با توجه به سابقه احمد خمینی، نفس ادعاهای وی را نمیتوان قبول کرد و اعتبار این ادعا نیازمند مستندات و مدارک موید است. البته اظهارات هیچ فردی به صورت تنهایی حجت نیست و مدرک معتبر و فیصله بخش محسوب نمیشود. در عین حال به صورت قطعی نیز تا زمانی که مدرک متقنی پیدا نشده است نمیشود آن را به صورت کامل رد کرد.
اما احمد خمینی اگر چنین باوری داشته است چرا در جلسه مجلس خبرگان که جانشین پدرش را انتخاب کرد این خاطره مهم را اعلام نکرد تا خبرگان حکم به رهبری ولی فقیه اصلی بدهد. قول و قرار قبلی با مرگ آیت الله خمینی از بین رفته بود. طبیعی است در بنبستی که ایجاد شده بود و نقل قول از آیت الله خمینی قفل را گشود، این روایت به مراتب از روایتهای نظر ادعایی مثبت آیت الله خمینی به ولایت خامنهای محکمتر به نظر میرسید. موقعیت فقهی آیت الله سلطانی طباطبایی بسیار از خامنهای بالاتر بود. البته عدم اهتمام وی به سیاست و فقدان هرگونه تجربه حکومتی شانسی برای انتخاب وی باقی نمیگذاشت. اما از آنجاییکه سید احمد خمینی و جناح چپ در پی حفظ مسند ولایت بود این حربه میتوانست برای آنها کارساز باشد و این بار پسر آیت الله خمینی به اعمال ولایت نیابتی از آیت الله سلطانی طباطبایی بپردازد. عدم طرح مساله از سوی سید احمد خمینی احتمال نادرستی روایت مزبور را بالا میبرد.
پیامدها
اما اگر فرض شود این ادعا درست است آنگاه پیامدهای مهمی دارد. نخست بار تمامی تصمیمات حکومتی آیت الله خمینی در سالهای ۱۳۵۸ تا ۱۳۶۸ بر دوش آیت الله سلطانی طباطبایی نیز است که مشی آرام و میانه رویی داشت. همچنین مشروعیت رهبری خامنه ای نیز بیشتر سوال میرود. چون اساس رهبر شدن وی مبتنی بر نقل قول مثبت آیت الله خمینی بود. در حالی که خود آیت الله به نیابت از فقیهی دیگر اعمال ولایت میکرد.طبیعی است بعد از مرگ وی صاحب اصلی ولایت باید اظهار نظر میکرد. اما چنین اتفاقی نیفتاد.
در مجموع اظهار نظر فوق خیلی عجیب است. موضع گیری نزدیکان آیت الله خمینی و بخصوص افرادی که به عنوان شاهد معرفی شده اند در خصوص حقیقت ماجرا میتواند روشنگر باشد.
منبع:
۱- صحیفه امام، ج۱۹، ص۴۰۳