یک اتفاق مهم سال ۱۳۹۳پردهبرداری از بحران جانشینی رهبری بود. بستری شدن خامنهای در بیمارستان و درمان بیماری پروستات او که در سطحی وسیع رسانهای شد، جامعه را متوجه عصر پساخامنهای کرد.
بحث جانشینی خامنهای از قبل هم در عرصه سیاسی مطرح بود ولی موضوعی مربوط به زمانی نامعین و دور تلقی میشد. پوشش خبری گسترده حضور خامنهای در بیمارستان و راهاندازی کمپین عیادت از او، بحث آینده رهبری و نهاد ولایت فقیه را به امری ملموس و محتمل در آینده پیشرو مبدل ساخت.
سخنان اکبر هاشمی رفسنجانی پیرامون چگونگی انتخاب آینده رهبری و موضعگیری قربانعلی دری نجف آبادی از اعضای مجلس خبرگان در خصوص ضرورت تعیین رهبری آینده، این بحث را جدیتر کرد که پایان رهبری خامنهای نزدیک است.
همچنین انتشار برخی اخبار در محافل داخلی و رسانههای خارجی در خصوص بیماری غیر قابل درمان خامنهای و مرگ احتمالی او در یک بازه زمانی دو ساله، مسئله تعیین رهبر آینده و تبعات سیاسی این اقدام را در کانون توجه افکار عمومی قرار داده است.
البته هنوز با اطمینان نمیتوان گفت خامنهای در کوتاه مدت چشم بر دنیا میبندد. ابتلای او به بیماری صعبالعلاج قطعی و مشخص نیست. اما محتمل است که مجلس خبرگان پنجم، متکفل تعیین رهبری آینده شود و عمر رهبری خامنهای تا پایان عمر مجلس فوق در سال ۱۴۰۳ استمرار نیابد.
مانوری که بر روی بیماری رهبری با میدانداری خودش انجام شد، این فرضیه را قوت بخشید که نظام در حال آمادهسازی افکار عمومی برای عصر پساخامنهای و مدیریت بحران جانشینی است.
خامنهای تا کنون نشان داده که رویکرد مبتنی بر برنامهریزی و نگاه درازمدت و راهبردی در برخورد با مسائل مهم را دنبال میکند. از اینرو سخت میتوان باور کرد طرح و اندیشهای برای اداره نظام بعد از خودش نداشته باشد.او تا کنون در همه مسائل کلان مملکتی، خارج از مرز های قانونی دخالت کرده است. از اینرو می توان حدس زد که این بار نیز بیتفاوت نبوده و در فرایند تعیین جانشینش دخالت کند. البته حالتی را نیز میتوان تصور کرد که او دخالتش را لزوما معطوف به انتخاب فرد مشخصی نکند، بلکه ساز و کار و ساختار مناسب و اطمینانآوری را از دید خودش پایه گذارد که خروجی آن، در راستای دیدگاهها و نقطه نظرات کلانش باشد؛ به عبارت دیگر در وضعیت موجود و سیاستهای کلان نظام تغییری ماهوی ایجاد نگردد.
اهمیت مجلس خبرگان پنجم
باتوجه به این مقدمات و همچنین جنگ قدرت زودهنگام پیرامون رهبری آینده در بلوک قدرت، انتخابات مجلس خبرگان و ترکیب اعضاء خبرگان پنجم اهمیت استراتژیک پیدا کرده است.
انتخابات هیات رئیسه خبرگان چهارم در آخرین سال فعالیتش طلیعه شکل متفاوتی از رقابتها و آغاز سمت گیریها برای مواجهه با بحران جانشینی رهبری بود. سید محمود شاهرودی را میتوان از نخستین قربانیان رقابتهای زودهنگام بهشمار آورد که بختش برای نشستن بر اریکه ولایت فقیه به میزان ملموسی کاهش یافت.
البته او هنوز در جایگاه نایبرئیس اول این مجلس، امکان اثرگذاری را دارد، اما نامش دیگر به قوت سابق در گمانهزنیها پیرامون رهبری آینده مطرح نیست.
ناکامی اکبر هاشمی رفسنجانی در بازیابی ریاست خبرگان نیز نشان داد که او کماکان در معادلات قدرت جایگاه حاشیهای دارد و بخش مسلط قدرت حتی بعد از تشکیل دولت اعتدال اراده جدی برای دور نگاه داشتن او و متحدانش از نقشآفرینی موثر پیرامون انتخاب جانشین خامنهای دارد.
انتخاب شیخ محمد یزدی ضمن اینکه کاهش شکاف در اردوگاه اصولگرایان و ائتلاف مقطعی لایههای میانه رو و تندرو در خصوص مجلس خبرگان را به نمایش گذاشت، این نکته را نیز برجسته ساخت که اصول گرایان سنتی و وابستگان به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم نقش کلیدی در هدایت فرایند تعیین رهبری آینده را بر عهده دارند.
در محتملترین سناریویی که بتوان برای فرایند تعیین رهبر آینده در نظر گرفت، اکثریت مجلس خبرگان پنجم نقش محوری را خواهند داشت. از این رو انتخابات آینده حساسترین و در عین حال رقابتیترین دوره انتخابات خبرگان خواهد بود.
اگر رویه گذشته در تعیین صلاحیت کاندیداها اعمال گردد، آنگاه با بسته شدن فضای انتخابات عملا اکثریت کنونی موقعیتش را حفظ خواهد کرد. اما بروز اتفاقاتی خاص و یا حضور نیروهای جدیدی که سابقه سیاسی منفی از نظر شورای نگهبان ندارند، میتواند انتخابات را رقابتی کند. در این صورت ممکن است نیروهای معترض به وضع موجود در موقعیت نقشآفرینی در مجلس خبرگان قرار بگیرند. بنابراین ترکیب مجلس خبرگان آینده اهمیت زیادی در چگونگی فرجام بحران جانشینی رهبری خواهد داشت.
در صورتی که اکثریت خبرگان تغییری نیابد، آنگاه افرادی چون عبدالله جوادی آملی، صادق لاریجانی به طور نسبی شانس بیشتری دارند که ولی فقیه سوم در جمهوری اسلامی شوند.
اما در کنار سناریوی فوق حالتهای دیگری را نیز میتوان متصور شد. نخست ممکن است این بار انتخاب رهبر آینده، موکول به فوت رهبر قبلی نشود. با توجه به ویژگیها و روحیات خامنهای ممکن است او زمانی که بیماری ادعاییاش وخیم شود، اجازه دهد خبرگان جانشینش را در زمان حیاتش تعیین کند و انتقال قدرت صورت بگیرد.
نظارت شخصی بر فرایند جانشینی
در این سناریو او شخصا فرایند انتخاب جانشین را هدایت خواهد کرد. در واقع وضعیتی شبیه کوبا و انتقال قدرت از کاسترو به برادرش رائول در ایران میتواند اتفاق بیفتد. انتخابهای محتمل خامنهای با توجه به مصلحتاندیشی او برای بقای کلیت نظام بعید است تفاوتی با نظر جامعه مدرسین داشته باشد. اگر چه اصولگرایان سنتی، گزینههای مطلوب او نیستند.
احتمال انتقال ولایت به مجتبی خامنهای و اشخاصی نظیر محمدتقی مصباح یزدی ضعیف به نظر میرسد. اما شاید محمد موحدی کرمانی گزینه بهتری از نظر خامنهای باشد. ولی تردید وجود دارد در شرایطی که زمینه برای فرد مورد نظرش در اجماع اصولگرایان وجود نداشته باشد، او در صدد تحمیل نظر شخصیاش بربیاید.
سناریوی دیگر، بروز تحولاتی در کشور در راستای تضعیف اقتدارگرایان و رشد نفوذ نیروهای معترض داخل نظام، اعم از حلقه یاران رفسنجانی، اصولگرایان منتقد، مدافعان برنامه اعتدال و اصلاحطلبان میانه است. در این حالت با بههم خوردن موازنه قوا، فضا برای شورایی شدن رهبری و یا جلوس چهرههایی چون علی اکبر هاشمی رفسنجانی، علی اکبر ناطق نوری و سید حسن خمینی بر اریکه ولایت مساعد میشود اما احتمال اجرایی شدن این سناریو پایین است و به مراتب از گزینههای دیگر نامحتملتر به نظر میرسد.
این حالت را نیز نمیتوان از نظر دور داشت که سپاه و نیرو های افراطی امنیتی خارج از سازوکار قانونی، مهره مورد نظر خودشان را در جایگاه ولایت قرار داده و کارگزاران قدیمی و روحانی را مرعوب سازند. ولی امکان تحقق این سناریو نیز ضعیف است و بیشتر این احتمال وجود دارد که بین ولی فقیه آینده و فرماندهان کنونی سپاه، نوعی مصالحه و بده بستان سیاسی صورت گیرد.
در مجموع در سال ۱۳۹۳ پایههای پایانپذیری محتمل رهبری خامنهای در افق زمانی پیش رو گذاشته شد. سال ۱۳۹۴ میتواند به بستری برای جنگ قدرت، پیرامون بحران جانشینی رهبری و پیامدهای آن در شکلدهی به آرایش جناحهای سیاسی داخل نظام تبدیل شود.