وجود و یا نیستی جنبش اجتماعی از مسائل بحث بر انگیز و مهم در حوزه بحث های نظری و پراتیک سیاسی است. طبیعتا یک جنبش بمانند هر پدیده اجتماعی و محیطی پویایی خاص خودش را دارد و ممکن است سیر تحولات از تولد تا مرگ را بپیماید. مناسب ترین حالت برای یک جنبش اجتماعی مرگ ناشی از موفقیت است. در این حالت دیگر جنبش به اهداف خود رسیده و موضوعیتش را از دست می دهد.
اما حالت دشوار جنبش های ناکام هستند که از موضعی حق طلبانه هدف و باوری را بیان می کنند اما در تحقق آن اهداف ناکام می مانند. معمولا برخورد احساسی و عاطفی پیروان پذیرش این واقعیت ر ا سخت می کند.
این یاد داشت می کوشد توضیح بدهد تحت چه شرایطی می توان گفت جنبش وارد رکود شده و مرگ آن فرا می رسد ؟ مرگ و پایان یک جنبش به معنای نابودی همیشگی است یا این معنی را در پی دارد که از صحنه کنار می رود و ممکن است در شرایطی خاصی دوباره احیا شود.
حساسیت پیرامون زنده بودن ویا مرگ جنبش برای مواردی چون تمیز مرز های جنبش و نا جنبش ،حقیقت طلبی و بیان واقعیت ، پرهیز از عارضه دن کیشوتیسم و گرفتار شدن در پیله توهم ها و شناخت نیرو های خواهان تغییر از وضعیت و توانائی خود، ضرورت دارد.
یک جنبش اجتماعی تا زمانی که از فعالیت قابل ملموسی و اندازه گیری برای حصول به مطالباتی مشخص برخوردار است زنده است. وجود توان بسیج کنندگی و فعالیت جمعی و رهبری حد اقلی برایارتقاء نا رضایتی به کنش های اعتراضی هدفمند ویژگی های ضروری برای تداوم حیات یک جنبش است.
جنبش های اجتماعی معمولا به صورت خود جوش و ناگهانی در صحنه ظاهر می شوند ولی ادامه انها در گرو حرکت جمعی موثر است. مرگ آنها زمانی رخ می دهد که دیگر نمی توانند فعالیت منسجم وموثر داشته باشند. توان بسیج کنندگی خود را از دست می دهند.
سقوط جنبش های اجتماعی عوامل بیرونی و درونی دارد. فردریک میلر و گامسون دست بر روی افزایش تعارض ها و واگرایی در درون جنبش و ناتوانی رهبران از کنترل و یا درمان گذاشته اند . به باور آنها نبود ساز و کار اقناعی برای تعامل و همکاری بین اعضاء جنبش موجب افول آن می شود.
در واقع یک جنبش اگر نتواند اختلافات و تعارض های داخلی اجزاء خودش را مدیریت کند و قادر نباشد تنوع و تکثر داخلی را به سمت همگرایی رهنمون سازد آنگاه تشدید واگر ایی به انشقاق و انهدام جنبش منتهی می گردد.
عوامل بیرونی مخل پویایی و تحرک جنبش اجتماعی را می توان به شرح زیر بر شمرد :
نبود فرصت کنش اعتراضی اعم از چانه زنی ، اعتراضات خیابانی ، خلق فشار اجتماعی ، جذب نیرو ، نا توانی پیرامون تاثیرگزاری بر منابع قدرت ،سرکوب و کنترل توسط ساختار قدرت ، تاثیرپذیری از گروه های ذی نفوذ و منابع قدرت وثروت ،چالش های قانونی ، ضعف در همکاری با دیگر جنبش ها ،فزونی ریزش بر رویش های اجتماعی ،روزمرگی ،فقدان استراتژی و برنامه کارآمد ، افراط وتفریط ،عدم هماهنگی بین رهبری و بدنه ،ارزیابی غیر واقع بینانه از امکانات و پتاسنیل ها
حال اگر بخواهیم عناصر تعیین کننده سرزندگی و یا سقوط جنبش های اجتماعی را بر شرایط کنونی ایران تطبیق بدهیم با دو نوع پدیده مواجه خواهیم شد .
نخست جنبش های مقطعی مانند جنبش سبز ویا جنبش اصلاحات هستند که به صورت فراگیر یک حرکت سیاسی بزرگ را منعکیس می سازند. علی القاعده بر اساس معیار هایی که توصیف شد جنبش سبز به پایان رسیده است. اما جنبش هایی مانند دانشجویی ،زنان ، کارگران و … و در سطحی بالاتر جنبش دموکراسی خواهی که اطلاق برچسب جنبش به آنان بیشتر جنبه نام گذاری بر یک حرکت مستمر دارد ،فرق می کند.
البته جنبش های فوق فعالیت هایی دارند که اگر چه محدود و ضعیف است اما کماکان علائم حیات آنها را پدیدار می سازد.
جنبش زنان یک تفاوت بنیادین دارد . این جنبش همه فعالیت هایی را که باعث ارتقاء موقعیت زنان و اثبات توانایی های انها می شود در بر می گیرد. لذا برای بقاء نیاز به رهبری و فعالیت های هماهنگ ندارد. هر زنی که در کشور در عرصه های تخصصی وحرفه ای به موفقیتی دست پیدا می کند زنده بودن جنبش زنان را نشان می دهد.
زنی که با اتکاء به توانایی هایش مدیر می شود یا برای اولین بار انحصا رمردانه را در محیطی می شکند به عنوان مثال رانندگی ماشین های سنگین ،به نوبه خود کارزار برای برابری زنان را تقویت می کند. اما طبیعی است موفقیت این جنبش در الغاء نظام حقوقی نا برابر نیازمند رهبری و فعالیت هماهنگ وسازمان یافته است.
جنبش های اجتماعی فعال در نیرو های جامعه مدنی ایران زنده هستند اگر چه هیچکدام طراوت و قدرت سابق خود را ندارند اما در زیر فشار سنگین و طاقت فرسای حکومت اقتدار گرا هنوز نفس می کشند و در سطحی مقاومت می کنند .
حضور در این جنبش ها نیازمند هماهنگی نیست. هر فرد و گروهی که د ر راستای مطالبات این جنبش ها فعالیت کند ، بخشی از این جنبش محسوب می شود و پیکره اندامی آنها را فربه می سازد.
اما مرگ جنبش ها به معنای نابودی محض نیست. زوال آنها به معنای کنار رفتن از صحنه و محو شدن است. به عبارت دیگر مرگ در آنها لزوما جنبه دائمی ندارد. مرگ می تواند موقتی باشد. به مجرد اینکه علائم حیاتی دوباره مشاهده شود جنبش به فعالیت باز می گردد .
در برخی موارد ممکن است جنبش در شکل جدیدی متجلی شود که برخی از عناصر قدیم را حفظ کرده و با تغییراتی بر عوامل رکود ساز و مختل کننده حیات خود غلبه کرده است.
بنابراین رصد کردن و ارزیابی چگونگی موقعیت جنبش امری مهم در بقاء جنبش است. سقوط و افول جنبش آن را به نقطه پایان نزدیک می کند اما این مرگ را نمی توان به صورت حتمی نابودی همیشگی جنبش تلقی کرد. ممکن است جنبش پس از محو شدن دوباره احیا شود. اما زمانی می توان از تولد مجدد و زنده بودن جنبش سخن به میان آورد که علائم و نشانه هایی دال بر فعالیت و حضور واقعی آن در صحنه مشاهده نمود.
درباره نویسنده
در سال۱۳۵۲ در خانوادهای فرهنگی در شهر قزوین چشم به دنیا گشودم. پدرم دبیر ادبیات و صاحب یک هفته نامه محلی است. تا پایان دبیرستان در قزوین بر کشیدم. کتابخانه پدر پناهگاهم بود و ارتباط با دوستان و فامیل گرمابخش زندگیام. به ورزش، سیاست و مطالعه از ابتدا علاقمند بودم. کوهنوردی تا حدودی حرفهای را از نوجوانی شروع کردم. در سال ۱۳۷۰ در رشته مهندسی صنایع دانشگاه پلی تکنیک قبول شدم. ورود به سیاسیترین دانشگاه ایران فرصت تحقق به انگیزهها و آرزوهایم بخشید. ادامه...-
نوشتههای تازه
دستهها
آخرین دیدگاهها
اطلاعات