تنگنا های فرهنگ شهادت طلبانه

شهادت و ستایش مرگ کسانی که از زندگی شان در راه خیر عمومی و مصلحت جامعه دست شسته اند ، عنصری پر رنگ در جامعه ایران است. اگر چه شهید وشهادت خاستگاه مذهبی دارند اما این مفاهیم در میان نیرو های غیر مذهبی نیز ریشه های عمیقی دارند. این حضور در ضمیر خود آگاه و نا خود آگاه جامعه چندان قوی است که نمی توان آن را نفی کرد.


جایگاه رفیع شهادت در جامعه ایران نتایج متفاوتی دارد. تشویق به سلحشوری و رشادت در پای حق طلبی و تقویت آرمان گرایی و ترویج ظلم ستیزی ابعاد مثبت قضیه را روشن می سازند. شهید با بذل جان خویش بذر آگاهی را در جامعه می افشاند و همچنین با خون خود نهال مبارزه را آبیاری می کند. او شاهدی است بر چهره زشت ظلم و ستم و عصیان خونین وی عنصری قوی در مشروعیت زدایی از ساختار های تباهی آور و سلطه گر است.
اما آسیب شناسی اجتماعی نشان می دهد که تکریم شهادت برخی تبعات منفی نیز در جامعه ایران داشته است. البته این موارد به برداشت نادرست از شهادت بر می گردد تا اینکه ربطی به اصل بنیان مفهومی آن داشته باشد. در این مطلب کوشش می شود این عوارض منفی تبیین گردد.
به باور نگارنده شهادت اگر چه معنای مثبتی دارد ولی ارزشمندی آن مطلق نبوده و در هر شرایطی صادق نیست. وقوع شهادت شرایط خاصی را می طلبد و در هر شرایطی مطلوب نیست. تا زمانی که امکان اصلاح امور به طرق متعارف مساعد نیست ، شهادت توجیه ندارد.
اما قائلان به فرهنگ شهید پروری ارزشی مطلق به شهادت می بخشند که تنها در سایه ایثار تمامی وجود می توان حقیقت را گسترش بخشید. نتیجه این برخورد ،بی ارزش تلقی کردن فعالیت های اصلاح طلبانه و بخشی نگر است که هدف های محدود و روندی تدریجی را مد نظر دارند. تقدیس کنندگان شهادت با سیاه وسفید کردن فضا و محدود کردن مسیر انتخاب عرصه را بر کوشندگان سیاسی و اجتماعی تنگ می کنند و آنها را محصور در مسیری می کنند که خواهان هدفی کل گرایانه و بزرگ است و تمامیت وجود و زندگی فرد را تحت الشعاع قرار می دهد.
طبیعی است تمامی نیرو های سیاسی و اجتماعی کشش ویا ظرفیت شهادت ندارند . اساسا در شرایط کنونی زیست زمانه که زندگی وحیات برتر از همه چیز قرار می گیرد، شهادت به منزله راهبرد همیشگی و قاعده رفتاری توجیهی ندارد.
شهادت موقعی مطلوب است که بمثابه یک استثنا به آن نگریسته شود و به صورت حد اقلی و پس از احراز قطعی بودن وضعیت بن بست کامل مورد کاربست قرار گیرد.
و گرنه نتیجه تجویز رفتار های شهادت طلبانه در هر موقعیتی انسداد سیاسی است و در درعمل محافظه کاری سیاسی را تقویت می کند. چون جمع اندکی هستند که حاضرند چنین هزینه سنگینی را پرداخت کنند و وقتی فضا به سمتی برود که تنها شهادت و عمل عاشورایی طلب شود ، میل به فعالیت انتقادی و تحول خواهانه کاهش می یابد و در نتیجه وضع موجود تداوم می یابد.
ارزش زندگی سعادتمند ، پر بار و توام با شادی و لذت کم از مرگ سعادتمند نیست . رعایت توازن در نسبت بین مرگ وزندگی اهمیت زیادی دارد.
نکته مهم دیگر این است که شهادت در برابر رویکرد های محافظه کار قرار ندارد. یعنی فضیلت شهادت به معنای انکار ارزش کسانی نیست که در محدوده توانایی و ظرفیت خود مسیر متفاوت و کوچک تری را در پیش گرفته اند. شهادت در مقابل رویکری قرار می گیرد که می خواهد در چهارچوب قدرت ، فریب ،ثروت وتزویر انسان ها را به تسلیم وحقارت بکشاند و پذیرش و تمکین در برابر نا برابری ها و زشتی ها را سرنوشت اجتناب ناپذیر بشر بشمار آورد.
سمت گیری نا مناسب به طرف شهادت با دمیدن بر شور وهیجان گرایی افراطی عقلانیت را به حاشیه می برد و باعث می شود خطا و اشتباه در تصمیمات سیاسی واجتماعی افزایش پیدا کند. شهادت و ایثاری مطلوب است که در تعارض با عقلانیت به معنای گزینش عملی قابل دفاع ومبتنی بر دلایل درست و افزونی فایده بر هزینه ، قرار نگیرد. و گرنه تکیه صرف به احساس و یا دلخوش بودن به مظلومیت تاریخی راه به جایی نمی برد و می تواند تاثیرات مخربی بر زندگی کنونی و این جهانی بخش زیادی از مردم بگذارد.
دیگر عارضه منفی، قدیس شدن شهیدان است گویی آنها ابر انسان هایی بودند که هیچ نقص و ایرادی در کارنامه آنها وجود ندارد. مشکل این رویکرد این است که عملکرد شهداء را معیار تشخیص عمل صالح و درست قرار می دهد و اختلاف نظر با مشی آنان را انحراف از حقیقت به حساب می آورد. در حالی که امتیاز شهداء عمل شجاعانه آنان وفداکاری شان بوده است نه ایده و یا راهبرد های خاص آنان.
هر شهیدی در زمانه خاصی زندگی می کند واعمال وی در چهارچوب زمانی و مکانی ویژه ای شکل گرفته است. منزلت فراتاریخی برای اعمال آنان به جایی می انجامد که در نهایت مردگان بر فضای زندگان حاکم شوند. قطعا در زندگی اجتماعی هر شهید می توان درس ها و آموختنی های ارزشمندی یافت. اما به صرف شهادت نمی توان مطلوبیتی قطعی و ابدی برای موضع گیری ها و نظرات خاص شهداء قائل شد.
به عنوان مثال جمهوری اسلامی همیشه شهدای جنگ با عراق را پشتوانه درستی عمل خود در تداوم جنگ قرار می دهد و فضا را به سمتی می برد که هر کس با تداوم جنگ پس از فتح خرمشهر مخالف است گویی با شهیدان مخالف است.
دیگر مثالی که می شود زد نوع نگاه به شخصیت های تاریخی معاصر است. معمولا حول کسانی که شهید شده اند هاله قداستی پوشانده شده است که نظر و جایگاه آنان را در موقعیتی بالا تر از دیگرانی قرار می دهد که از جان خویش نگذشته اند یا اساسا در موقعیت ایثار قرار نگرفته اند . به عنوان نمونه شهدای سازمان مجاهدین خلق و فدائیان خلق پیش از انقلاب را می توان مطرح کرد. آنها در مقطع انقلاب چنان بزرگ شده بودند که گویی هر کس دیگری که مشی متفاوتی با آنها داشت هیچ ارزشی ندارد. در عرصه فرهنگ می توان کار افرادی چون دکتر صدیقی ، دکتر پرویز ناتل خانلری را با دکتر نجات اللهی و یا دکتر علی شریعتی مقایسه کرد. توجه در اول انقلاب عمدتا بر روی دو شخصیت اول به عنوان الگوی اساتید دانشگاهی بود.
در حالی که دو نفر نخست اگر بیش از آنها به گسترش فکر و اندیشه و فرهنگی ایرانی کمک نکرده باشند قطعا سهم کمتری ندارند. شهادت ،زندانی سیاسی بودن و یا هر نوع پرداخت هزینه لزوما موجب حقانیت دیدگاه و نظر نمی شود
توجه به این آسیب شناسی می تواند شهداء راه آزادی و پاسداری از میهن را در جایگاه مناسب خود قرار دهد تا مشوق روند تکاملی جامعه شوند نه اینکه به مانعی در مسیر توسعه کشور بدل گشته و بدینترتیب فضای تشخیص عمل درست غبار آلود شود.

 

درباره Afshari

در سا ل1352 در خانواده ای فرهنگی در شهر قزوین چشم به دنیا گشودم. پدرم دبیر ادبیات و صاحب یک هفته نامه محلی است. تا پایان دبیرستان در قزوین بر کشیدم. کتابخانه پدر پناهگاهم بود و ارتباط با دوستان و فامیل گرمابخش زندگی ام. به ورزش ، سیاست و مطالعه از ابتدا علاقمند بودم. کوهنوردی تا حدودی حرفه ای را از نو جوانی شروع کردم. در سال 1370 در رشته مهندسی صنایع دانشگاه پلی تکنیک قبول شدم. ورود به سیاسی ترین دانشگاه ایران فرصت تحقق به انگیزه ها و آرزو هایم بخشید. از فعالیت های فرهنگی در خوابگاه شروع کردم و سپس حضور در شورای صنفی دانشکده و سرانجام در انجمن اسلامی دانشجویان . در سال 1374 به عضویت شورای مرکزی انجمن اسلامی انتخاب شدم. در پایان آن دوره طعم اولین تجربه بازداشت و سلول انفرادی را در زندان توحید چشیدم . در سال1375 برای اولین بار به جمع شورای مرکزی دفتر تحکیم وحدت برگزیده شدم. همان سال مسئول بخش دانشجویی ستاد سید محمد خاتمی نیز شدم. برای راه اندازی راهی جدید شروع کردیم ولی پیروزی دور از انتظار غافلگیرم کرد. در سا ل1376 مجددا برای تحصیا در دوره فوق لیسانس به دانشگاه پلی تکنیک برگشتم . دو دوره دیگر را در شورای مرکزی انجمن این بار در مسند دبیری گذراندم. سال 1377 دوباره به مرکزیت دفتر تحکیم وحدت بازگشتم که تا سال 1380 ادامه یافت. تا سال 1379 به اصلاحات در درون قانون اساسی باور داشتم و همه هم و غمم را بر این پروژه گذاشتم. اما پس از تجربه نا فرجامی کوی دانشگاه ، زندانی شدن چهره های مورد توجه مردم و سرانجام از دستور کار خارج شدن دیدگاه انتقادی پیدا کردم وبعد به اصلاحات ساختاری و تغییر قانون اساسی گرایش پیدا کردم. شرکت در کنفرانس برلین راهی زندان اوینم کرد. بعد از دو ماه بازداشت موقت دوباره آزا دشدم ولی سخنرانی هی ارادیکال و بخصوص نقد صریح وبی پرده خامنه ای باعث شد تا همراه با مهندس سحابی اولین طعمه اطلاعات موازی در بازداشتگاه 59 بشوم. تجربه ای سخت و هولناک و توام با شکنجه های فیزیکی و روانی را از سر گذارندم. در میانه راه کم آوردم وشکستم . حاصل آن تن دادن به مصاحبه اجباری و توبه آمیز بود. بار سنگینی بود اما به لطف خدا توانستم خود را در درون بازداشتگاه بازسازی کنم و به مقاومت دوباره روی بیاورم. نتیجه جبران کار و افشاگری از دورن بازداشتگاه 59 بود. اما یازده ماه پشت سر هم در سلول انفرادی و انزوای گزنده آن سپری گشت. پس از آزادی با وثیقه 200 میلیون تومانی حکم دادگاه برلین قطعی شد و همراه با محکومیت یک ساله در خصوص کوی دانشگاه ، در مجموع دو سال را در بخش عمومی اوین گذارندم. پس از آزادی فوق لیسانس را تمام کردم و با همسر دوست داشتنی و یکی از بزرگترین سعادت های زندگی ام ازدواح کردم. دوباره در سال 1383 به عضویت شورای مرکزی دفتر تحکیم وحدت انتخاب شدم. پس از د و سال کار در محیط های صنعتی ، مجددا دادگاه انقلاب 6 سال حبس برایم صادر نمود. این مساله و همچنین برنامه ام برای ادامه تحصیا در مقطع دکتری پایم ر ابه مهاجرت کشاند. در سال 1384 از ایران خارج شدم .سه ماه در ایرلند بودم و بعد به آمریکا رفتم. اکنون کاندیدای دکتری در رشته مهنسدی سیستم در دانشگاه جرج واشنگتن هستم و به زندگی مشعول. در حوزه سیاسی ، نوشتاری و تحقیقات تاریخ معاصر فعال هستم. در کل اگر چه سخت خودم را می توانم مقید به جمعی خاص بکم. اما گرایش به روشنفکری دینی دارم. قائل به سکولاریسم به معنای تفکیک دین و دولت. هوادار لیبرالیسم سیاسی هستم اما در حوزه اقتصاد به سوسیالیسم را می پسندم. جهان وطنی وشهروند جهانی بودن نیز دیگر باور هویتی من ضمن پابندی و احساس غرور از هویت ملی ایرانی ام است.
این نوشته در مقالات ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.