ستار بهشتی و دادرسی فرمایشی حکومت

نحوه رسیدگی قضائی مرگ مشکوک ستار بهشتی ، بار دیگر رفتار نمونه وار جمهوری اسلامی در موارد حاد نقض حقوق بشر را آشکار می سازد . در دو دهه اخیر هزینه اعمال نقض کننده حقوق بشر و سلب جان مخالفین سیاسی افزایش بیشتری پیدا کرده و جامعه حساسیت زیادی به این مسائل نشان می دهد.

Untitled-1 copy
در این فضا هر گاه عملی از سوی حاکمیت انجام شده که وجدان عمومی جامعه را جریحه دار ساخته و یا مخالفت و خشم جمع زیادی از مردم روبرو شده است ، حکومت معمولا ابتدا سریعا عقب نشینی کرده و تریبون های آن به محکومیت صریح فاجعه روی داده می پردازند. در گام بعدی رسیدگی به مسئله و شناسایی و مجازات آمران به فرایند مرحله ای احاله داده می شود. سپس موضوع مشمول زمان شده و بعد از مدتی نیز یا به طور کلی بایگانی می گردد و یا به شکلی کاملا محدود و گاه وارونه شده مورد رسیدگی قضائی قرار می گیرد.
فاجعه قتل های زنجیره ای ، حمله به خوابگاه دانشجویان در سال های ۱۳۷۸ و۱۳۸۸ ، پرونده جان باختگان بازداشتگاه کهریزک ،پرونده مرگ زهرا کاظمی و زهرا بنی یعقوب نمونه هایی از این دست هستند. علی رغم ورود رهبری به صحنه و تایید جنایت آمیز بودن اتفاقات رخ داده و قول صریح دستگاه قضائی مبنی بر مجازات متخلفین اما در عمل نه حقیقت کشف شده و نه عدالت اجرا شده است.
این روند در اصل به دلیل بن بست ساختاری نظام در توانایی جلوگیری و مجازات عناصر متجاوز به حقوق ملت است. بنیاد اقتدار و نظم جمهوری اسلامی بر ارعاب و نقش سیستماتیک آزادی ها و سلب حق اعتراض و انتقاد استوار است. برای تحقق چنین هدفی ساختار، رویه ها ،برنامه ها و مجموعه هایی ایجاد شده اند و ماموریت آنها گسترش جو اختناق و تنبیه کسانی است که از خطوط قرمز رد شده اند.
در این چارچوب در مواردی ممکن است نیرو های فعال در ساختار سرکوب و ارعاب خود سرانه کار هایی را انجام دهند و یا زیاده روی نموده و از محدوده های تعیین شده تجاوز نمایند. همچنین ممکن است برای پیشرفت و کسب امتیازات بیشتر با قربانی ساختن انسان های بی پناه سناریو هایی را آماده کرده و بر مقامات بالایی تحمیل کنند.
از سوی دیگر در نظام های حکومتی تمامیت خواه فرد گرایانه مانند جمهوری اسلامی نیرو های امنیتی به تدریج دارای چنان قدرتی می شوند که خود را ناظر بر فعالیت درست و حافظ نظام سیاسی از انحرافات می پندارند . از این رو صاحب منافع و موقعیتی در نظام می شوند و به هیچ عنوان حاضر نیستند تن به کاهش اختیارات و قدرت بدهند. این نیرو ها استعداد زیادی نیز دارند که به باند های مافیایی تبدیل شوند.
به نظر می رسد پرونده ستار بهشتی که به نحو بسیار غم انگیزی در بازداشتگاه پلیس فتا جان باخت نیز به سرنوشت مشابهی دچار شود. نوع موضع گیری جناح های مختلف حکومت این فرضیه را قوت می بخشد که کشتن وی بر اساس طرح از قبل تعیین شده نبوده بلکه خشونت بی رویه و متجاوز از حدود تعیین شده باعث جان باختن وی شده است. برکناری رئیس پلیس فتای تهران نشان از هزینه بزرگی است که نظام پرداخت کرده است. اما به جای شناسایی درست آمران و عاملان این جنایت ، موضوع بین نهاد های مختلف دست به دست می شود و هیچیک مسئولیت قبول نمی کنند. در پرونده فوق الذکر پزشک قانونی وجود ضربات بر بدن ستار را تایید می کند اما می گوید بین مرگ وی و آن ضربات ارتباطی وجود نداشته و با بیان مبهمی دلیل مرگ شوک ناشی از ضربات عنوان شده است.
اما برخورد با کسانی که در مراسم چهلم ستار بهشتی در بهشت زهرا شرکت کرده بودند و بخصوص ضرب و شتم مادر داغدار وی اراده حکومت در جمع کردن این پرونده و فرمایشی بودن پیگیری ها را آشکار ساخت. اگر بنا بود کسانی که باعث شدند این جوان وبلاگ نویس و دردمند جانش را از دست بدهد مجازات گردند، علی القاعده باید حرمت مادر پیر و کسانی که سوگوار او هستند رعایت می شد.
مشکل نظام این است رسیدگی این پرونده ها در شکل حقیقی خود و به فرجام رسیدن آنها مستلزم آشکار شدن مناسبات ساختار سرکوب و محدود کردن دامنه عمل آن است. اگر نظام بخواهد به صورت جدی به مجازات خاطیان بپردازد. آنگاه باید رو در روی حلقه نیرو های امنیتی و انتظامی قرار بگیرد و اختیارات آنها را محدود گرداند. امتداد منطقی این برخورد فروکش کردن برخورد های تند و خشونت سیاسی دولتی خواهد بود. این اتفاق بقاء نظام سیاسی در شکل موجود را تهدید می نماید. پسامد محتوم محدود کردن ساختار سرکوب ، تغییر سیاسی به نفع تقویت جامعه مدنی خواهد بود.
همچنین نیرو های کارگزار سرکوب و اذیت و آزار مخالفین سیاسی نیز به راحتی تن به این کار نمی دهند و مقاومت می کنند. آنها آنقدر در دستگاه قضائی و امنیتی نفوذ دارند که اجازه پیگرد قضائی در مسیر نرمال را نمی دهند و به کارشکنی می پردازند.
بنابراین دو عامل نیاز نظام سیاسی ولایت فقیه به دستگاه سرکوب و روش های اقتدار گرایانه و منافع کارگزاران و عاملان دستگاه امنیتی مسیر دادرسی منصفانه و اجرای عدالت در پرونده های نقض حقوق بشری را مسدود می کند.
البته نظام از زاویه ای دیگر می کوشد این تهدید را به فرصت نیز تبدیل سازد و رسیدگی فرمایشی و دادرسی تاکتیکی به موقعیتی تبلیغاتی برای رهبری جمهوری اسلامی تبدیل سازد. از اینرو در این مواقع معمولا رهبری موضع تندی در محکومیت می گیرد و سعی می کند چهره خود و نظام را از این جنایت های بری سازد.
به نظر می رسد ستار بهشتی نیز به خیل زیاد قربانیان دیگری می پیوندد که در پای خشونت دولتی و یا نبود نظارت بر رفتار پرخاشگرانه و خود سرانه کارگزاران ساختار قربانی شدند. احقاق حقوق پایمال شده آنها و اجرای عدالت نیازمند ساختار جدید دستگاه قضائی است.

 

درباره Afshari

در سا ل1352 در خانواده ای فرهنگی در شهر قزوین چشم به دنیا گشودم. پدرم دبیر ادبیات و صاحب یک هفته نامه محلی است. تا پایان دبیرستان در قزوین بر کشیدم. کتابخانه پدر پناهگاهم بود و ارتباط با دوستان و فامیل گرمابخش زندگی ام. به ورزش ، سیاست و مطالعه از ابتدا علاقمند بودم. کوهنوردی تا حدودی حرفه ای را از نو جوانی شروع کردم. در سال 1370 در رشته مهندسی صنایع دانشگاه پلی تکنیک قبول شدم. ورود به سیاسی ترین دانشگاه ایران فرصت تحقق به انگیزه ها و آرزو هایم بخشید. از فعالیت های فرهنگی در خوابگاه شروع کردم و سپس حضور در شورای صنفی دانشکده و سرانجام در انجمن اسلامی دانشجویان . در سال 1374 به عضویت شورای مرکزی انجمن اسلامی انتخاب شدم. در پایان آن دوره طعم اولین تجربه بازداشت و سلول انفرادی را در زندان توحید چشیدم . در سال1375 برای اولین بار به جمع شورای مرکزی دفتر تحکیم وحدت برگزیده شدم. همان سال مسئول بخش دانشجویی ستاد سید محمد خاتمی نیز شدم. برای راه اندازی راهی جدید شروع کردیم ولی پیروزی دور از انتظار غافلگیرم کرد. در سا ل1376 مجددا برای تحصیا در دوره فوق لیسانس به دانشگاه پلی تکنیک برگشتم . دو دوره دیگر را در شورای مرکزی انجمن این بار در مسند دبیری گذراندم. سال 1377 دوباره به مرکزیت دفتر تحکیم وحدت بازگشتم که تا سال 1380 ادامه یافت. تا سال 1379 به اصلاحات در درون قانون اساسی باور داشتم و همه هم و غمم را بر این پروژه گذاشتم. اما پس از تجربه نا فرجامی کوی دانشگاه ، زندانی شدن چهره های مورد توجه مردم و سرانجام از دستور کار خارج شدن دیدگاه انتقادی پیدا کردم وبعد به اصلاحات ساختاری و تغییر قانون اساسی گرایش پیدا کردم. شرکت در کنفرانس برلین راهی زندان اوینم کرد. بعد از دو ماه بازداشت موقت دوباره آزا دشدم ولی سخنرانی هی ارادیکال و بخصوص نقد صریح وبی پرده خامنه ای باعث شد تا همراه با مهندس سحابی اولین طعمه اطلاعات موازی در بازداشتگاه 59 بشوم. تجربه ای سخت و هولناک و توام با شکنجه های فیزیکی و روانی را از سر گذارندم. در میانه راه کم آوردم وشکستم . حاصل آن تن دادن به مصاحبه اجباری و توبه آمیز بود. بار سنگینی بود اما به لطف خدا توانستم خود را در درون بازداشتگاه بازسازی کنم و به مقاومت دوباره روی بیاورم. نتیجه جبران کار و افشاگری از دورن بازداشتگاه 59 بود. اما یازده ماه پشت سر هم در سلول انفرادی و انزوای گزنده آن سپری گشت. پس از آزادی با وثیقه 200 میلیون تومانی حکم دادگاه برلین قطعی شد و همراه با محکومیت یک ساله در خصوص کوی دانشگاه ، در مجموع دو سال را در بخش عمومی اوین گذارندم. پس از آزادی فوق لیسانس را تمام کردم و با همسر دوست داشتنی و یکی از بزرگترین سعادت های زندگی ام ازدواح کردم. دوباره در سال 1383 به عضویت شورای مرکزی دفتر تحکیم وحدت انتخاب شدم. پس از د و سال کار در محیط های صنعتی ، مجددا دادگاه انقلاب 6 سال حبس برایم صادر نمود. این مساله و همچنین برنامه ام برای ادامه تحصیا در مقطع دکتری پایم ر ابه مهاجرت کشاند. در سال 1384 از ایران خارج شدم .سه ماه در ایرلند بودم و بعد به آمریکا رفتم. اکنون کاندیدای دکتری در رشته مهنسدی سیستم در دانشگاه جرج واشنگتن هستم و به زندگی مشعول. در حوزه سیاسی ، نوشتاری و تحقیقات تاریخ معاصر فعال هستم. در کل اگر چه سخت خودم را می توانم مقید به جمعی خاص بکم. اما گرایش به روشنفکری دینی دارم. قائل به سکولاریسم به معنای تفکیک دین و دولت. هوادار لیبرالیسم سیاسی هستم اما در حوزه اقتصاد به سوسیالیسم را می پسندم. جهان وطنی وشهروند جهانی بودن نیز دیگر باور هویتی من ضمن پابندی و احساس غرور از هویت ملی ایرانی ام است.
این نوشته در مقالات ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.