ماجراجویی شخصی و معمای ناپدید شدن لوینسون، بخش اول

انتشار گزارش‌هایی مبنی بر ارتباط کاری باب لوینسون با سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا، سیا، ماجرای وی را در نزدیکی هفتمین سال ربوده شدنش وارد مرحله جدیدی کرده است. این مامور سابق اف‌بی‌آی که سر پر شوری برای ماموریت‌های عجیب داشت، در مارس ۲۰۰۷ در کیش مفقود شد.

levhsash

آسوشتید پرس و واشینگتن پست برای نخستین بار رابطه کاری وی را با سیا فاش ساختند. بعد از آن، نیویورک تایمز با انتشار مقاله‌ای آشکار ساخت که از سال ۲۰۰۷ از طریق وکیل لوینسون اطلاعات وی و همکاری‌های‌اش با سیا را داشته است اما به خواست دولت آمریکا و خانواده اوینسون آن‌ها را منتشر نکرده بود. اما پس از افشاگری آسوشیتد پرس خانواده لوینسون اعلام کردند هیچ مخالفتی با انتشار مقاله نیویورک تایمز ندارند.

اطلاعات تازه مشخص ساختند لوینسون یک قرارداد مشاوره با سیا داشته است. لوینسون تا سال ۱۹۹۸ در اف‌بی‌آی کار می‌کرده است. او از کارشناسان برجسته این سازمان در بخش جرائم سازمان یافته بوده است. او خود در یک مصاحبه در فیلمی مستند می‌گوید تخصص او باند‌های مافیایی بوده که از ایتالیایی- آمریکایی شروع شده و سپس به سیسیلی و کلمبیا گسترش یافته و نهایتا به مافیای سرخ روسیه رسیده است. لوینسون در دستگیری نوریه‌گا، دیکتاتور پاناما نیز نقش عمده‌ای ایفا کرده است.

وی به شهادت همکارانش نیروی امنیتی و اطلاعاتی خاصی بود و رفتار‌های غیر متعارفی داشته است. علاقه شدیدی به حضور در پروژه‌های پر خطر از خود نشان می‌داده و دوست داشته در موضوعات مختلفی حضور یابد. او در عین حال در جذب منابع اطلاعاتی و خبرچین‌ها و نفوذ در باند‌های تبهکار مهارت بالایی داشته است. رفتار او در قالب یک پلیس امنیتی بگونه‌ای بوده که از طرف متهمان عمدتا جزو دسته خوب‌ها توصیف می‌شده است.

او در سال ۱۹۸۸ زودتر از موعد مرسوم خود را بازنشسته کرد. حقوق وی کفاف تامین هزینه‌های خانواده ۸ نفره و بخصوص مخارج تحصیلات دانشگاهی فرزندانش را نمی‌داد. ابتدا برای شرکت‌های حقوقی و بازپرسی کار کرد و سپس شرکت خود به عنوان بازرسی خصوصی را راه‌انداخت. او عمدتا در پروژه‌هایی که نیاز به کارآگاه خصوصی داشت حضور می‌یافت و یا به عنوان کارشناس در دادگاه‌های مربوط به موضوعات مافیایی و جرائم سازمان یافته بخصوص مربوط به روسیه شرکت می‌کرد.

اما وی از مقطعی به بعد می‌کوشد تا از طریق دوستان و همکاران سابقش برای سیا کار کند. سرانجام در سال ۲۰۰۶ دوستش «آن جابلونسکی» به او در این راه کمک کرد. این دو در زمینه جرایم سازمان یافته روسیه تخصص داشتند و دوستان نزدیک هم بودند.

جابلونسکی در بخش مبالات مالی قاچاق سیا کار می‌کرد که در زمینه کشف راه‌های پول شویی و فساد اقتصادی در دنیا کار می‌نماید. سیا بعد از حادثه ۱۱ سپتامبر با پیمان‌کاران و شرکت‌های متعددی در بخش خصوصی کار می‌کند. سیا علاقمند بوده بفهمد که حکومت ایران در هنگام مواجهه با تحریم‌های تجاری چه اقداماتی را برای انجام مبادلات مالی در نظر می‌گیرد. اما پروژه شامل مبادلات اقتصاد زیرزمینی در چندین کشور از جمله ونزوئلا بوده است.

بنابراین لوینسون ماموریت می‌یابد در این زمینه و همچنین کشف اطلاعاتی که باعث رسوایی مقامات مسوول ایران می‌شود تحقیق نماید. در این میان سیا علاقمند به بررسی اموال ادعایی هاشمی رفسنجانی در خارج از ایران بوده است.

این موضوع برای شرکت‌های حقوقی در دنیا نیز جالب است چون با توجه به اتهاماتی که در سطح بین‌المللی برای رییس مجمع تشخیص مصلحت نظام وجود دارد، دستیابی به اموال احتمالی مزایای هنگفتی برای شرکت‌های حقوقی و برخی از افراد حقیقی و حقوقی دارد.

لوینسون با توجه به ویژگی‌های شخصیتی‌اش با علاقه و شور زیاد پیگیر این پرونده می‌شود. او در طول مدت نه ماه از آغاز پروژه گزارش‌های زیادی را می‌فرستد. بعد‌ها مامورین ارشد سیا اعلام کردند گزارش‌های وی ارزش اطلاعاتی نداشته است. اما رابط وی در سیا از وی حمایت می‌کرده و مدعی بوده مسوولین بخشش خیلی نسبت به گزارش‌های وی مشتاق بوده‌اند. بر مبنای برخی از گزارش‌ها، نبود قوانین روشن در سیا و رقابت بین بخش‌های تحلیلی و عملیات مخفی باعث شده تا لوینسون با فراغت خاطر حوزه فعالیت‌هایش را گسترش دهد.

لوینسون تقریبا چیزی در مورد ایران نمی‌دانست از این‌رو از کمک یک دوست روزنامه‌نگار قدیمی استفاده می‌کند. ایرا سیلورمن تهیه کننده سابق برنامه‌های جنایی در شبکه ان‌بی‌سی است. او زمانی که در ان بی‌سی کار می‌کرد و برنامه داشت از اطلاعات و مشاوره لوینسون استفاده می‌کرد. او چندین سفر به ایران کرده بود و با داوود صلاح الدین (آمریکایی پناهنده به ایران بعد از ترور وابسته مطبوعاتی سابق سفارت آیران در واشنگتن دی‌سی) آشنا شده بود. وی لوینسون و صلاح‌الدین را از طریق تماس تلفنی به هم مرتبط می‌سازد. لوینسون تصمیم می‌گیرد ارتباطش با صلاح‌الدین را از تماس‌های تلفنی ارتقا دهد.

لوینسون با هدف تحقیق در مورد اموال ادعایی رفسنجانی در کانادا درسال ۲۰۰۷ به تورنتو سفر می‌کند. او از طریق یک تاجر متولد لیتوانی به نام بوریس بریشتن [وهم‌چنین معرفی از سوی نهادهایی دیگر] با چند ایرانی ملاقات می‌کند. دو نفر از افراد ایرانی مقیم کانادا که تمایل به افشای نام‌شان ندارند پذیرفتند که با لوینسون دیدار داشته‌اند و او به دنبال رد پای سرمایه‌های احتمالی رفسنجانی در کانادا بوده است. یکی از این دیدارها در محل یک وکیل در تورنتو انجام گرفته است.

بریشتن از دید دستگاه امنیتی آمریکا مرتبط با باند‌های تبه‌کاری سازمان یافته بوده و مجوز ورود به خاک آمریکا را نداشته است. او متهم به میزبانی یک نشست مهم مافیای روس در دهه هشتاد میلادی است. اما وی اتهامات را رد می‌کند. لوینسون به وی پیشنهاد می‌کند در ازای تلاش وی برای حل مشکل سفر به آمریکا، دسترسی به اطلاعات محرمانه در ایران را برای وی میسر گرداند. او ترتیب ملاقات وی با دو ایرانی در استانبول را می‌دهد. آن‌ها خواستار خرید اقلام حساس بودند که ممکن است مورد تحریم واقع شوند و در عوض پیشنهاد فروش نفت با تخفیف را می‌دهند.

لوینسون راضی ملاقات را ترک می‌کند و طی نامه الکترونیکی به دوستش در سیا خبر از یک معامله بزرگ می‌دهد. اما بودجه‌اش تمام شده بود. جابلونسکی ضمن ابراز خوشحالی از کانال ارتباطی که وی با ایران پیدا کرده، می‌گوید موقتا بودجه‌ای در کار نیست و لویسنون باید صبر کند. اما تاکید می‌کند که مسوولین مربوطه در سیا نسبت به کار وی هیجان‌زده هستند.

درباره Afshari

در سا ل1352 در خانواده ای فرهنگی در شهر قزوین چشم به دنیا گشودم. پدرم دبیر ادبیات و صاحب یک هفته نامه محلی است. تا پایان دبیرستان در قزوین بر کشیدم. کتابخانه پدر پناهگاهم بود و ارتباط با دوستان و فامیل گرمابخش زندگی ام. به ورزش ، سیاست و مطالعه از ابتدا علاقمند بودم. کوهنوردی تا حدودی حرفه ای را از نو جوانی شروع کردم. در سال 1370 در رشته مهندسی صنایع دانشگاه پلی تکنیک قبول شدم. ورود به سیاسی ترین دانشگاه ایران فرصت تحقق به انگیزه ها و آرزو هایم بخشید. از فعالیت های فرهنگی در خوابگاه شروع کردم و سپس حضور در شورای صنفی دانشکده و سرانجام در انجمن اسلامی دانشجویان . در سال 1374 به عضویت شورای مرکزی انجمن اسلامی انتخاب شدم. در پایان آن دوره طعم اولین تجربه بازداشت و سلول انفرادی را در زندان توحید چشیدم . در سال1375 برای اولین بار به جمع شورای مرکزی دفتر تحکیم وحدت برگزیده شدم. همان سال مسئول بخش دانشجویی ستاد سید محمد خاتمی نیز شدم. برای راه اندازی راهی جدید شروع کردیم ولی پیروزی دور از انتظار غافلگیرم کرد. در سا ل1376 مجددا برای تحصیا در دوره فوق لیسانس به دانشگاه پلی تکنیک برگشتم . دو دوره دیگر را در شورای مرکزی انجمن این بار در مسند دبیری گذراندم. سال 1377 دوباره به مرکزیت دفتر تحکیم وحدت بازگشتم که تا سال 1380 ادامه یافت. تا سال 1379 به اصلاحات در درون قانون اساسی باور داشتم و همه هم و غمم را بر این پروژه گذاشتم. اما پس از تجربه نا فرجامی کوی دانشگاه ، زندانی شدن چهره های مورد توجه مردم و سرانجام از دستور کار خارج شدن دیدگاه انتقادی پیدا کردم وبعد به اصلاحات ساختاری و تغییر قانون اساسی گرایش پیدا کردم. شرکت در کنفرانس برلین راهی زندان اوینم کرد. بعد از دو ماه بازداشت موقت دوباره آزا دشدم ولی سخنرانی هی ارادیکال و بخصوص نقد صریح وبی پرده خامنه ای باعث شد تا همراه با مهندس سحابی اولین طعمه اطلاعات موازی در بازداشتگاه 59 بشوم. تجربه ای سخت و هولناک و توام با شکنجه های فیزیکی و روانی را از سر گذارندم. در میانه راه کم آوردم وشکستم . حاصل آن تن دادن به مصاحبه اجباری و توبه آمیز بود. بار سنگینی بود اما به لطف خدا توانستم خود را در درون بازداشتگاه بازسازی کنم و به مقاومت دوباره روی بیاورم. نتیجه جبران کار و افشاگری از دورن بازداشتگاه 59 بود. اما یازده ماه پشت سر هم در سلول انفرادی و انزوای گزنده آن سپری گشت. پس از آزادی با وثیقه 200 میلیون تومانی حکم دادگاه برلین قطعی شد و همراه با محکومیت یک ساله در خصوص کوی دانشگاه ، در مجموع دو سال را در بخش عمومی اوین گذارندم. پس از آزادی فوق لیسانس را تمام کردم و با همسر دوست داشتنی و یکی از بزرگترین سعادت های زندگی ام ازدواح کردم. دوباره در سال 1383 به عضویت شورای مرکزی دفتر تحکیم وحدت انتخاب شدم. پس از د و سال کار در محیط های صنعتی ، مجددا دادگاه انقلاب 6 سال حبس برایم صادر نمود. این مساله و همچنین برنامه ام برای ادامه تحصیا در مقطع دکتری پایم ر ابه مهاجرت کشاند. در سال 1384 از ایران خارج شدم .سه ماه در ایرلند بودم و بعد به آمریکا رفتم. اکنون کاندیدای دکتری در رشته مهنسدی سیستم در دانشگاه جرج واشنگتن هستم و به زندگی مشعول. در حوزه سیاسی ، نوشتاری و تحقیقات تاریخ معاصر فعال هستم. در کل اگر چه سخت خودم را می توانم مقید به جمعی خاص بکم. اما گرایش به روشنفکری دینی دارم. قائل به سکولاریسم به معنای تفکیک دین و دولت. هوادار لیبرالیسم سیاسی هستم اما در حوزه اقتصاد به سوسیالیسم را می پسندم. جهان وطنی وشهروند جهانی بودن نیز دیگر باور هویتی من ضمن پابندی و احساس غرور از هویت ملی ایرانی ام است.
این نوشته در پژوهش‌های تاریخی ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.