دیرینگی مشکل سپاه و روحانیت از نگاه رفیقدوست ،بخش دوم و نهایی

در بیست و هشتم خرداد ۱۳۵۹ آیت‌الله خمینی حجت الاسلام فضل‌الله محلاتی را به نمایندگی خود در سپاه تعیین نمود. در آذر سال ۱۳۶۰ طاهری خرم آبادی به عنوان نماینده مشترک آیت‌الله خمینی و منتظری انتخاب شد. اما محلاتی نیز کماکان نماینده بود. سپس محمد رضا فاکر در سال ۱۳۶۱ عهده‌دار نقش طاهری خرم آبادی شد. مجددا د سال ۱۳۶۲ طاهری خرم آبادی برگشت و باز فضل‌الله محلاتی تا سال۱۳۶۴ نماینده بود که در حادثه سقوط هواپیما جان باخت. بعد از وی حجت السلام محمدی عراقی برای تقریبا سه سال نماینده آیت‌الله خمینی در سپاه گشت. دراسفند سال۱۳۶۷ حجت السلام شیخ عبدالله نوری این سمت را برعهده گرفت و تا پایان مرگ آیت‌الله خمینی در جایگاه نماینده ولی فقیه در سپاه فعالیت کرد.

20130203201744gb-92_M9529

محسن رضایی مدعی است که وی به آیت‌الله خمینی پیشنهاد داده است تا طاهری خرم آبادی رابه عنوان نماینده خود در سپاه انتخاب نماید. این اتفاق درست سه ماه بعد از فرماندهی وی به سپاه رخ می دهد. معلوم می شود رضایی با حجت الاسلام محلاتی که از حامیان بنی صدر تا قبل از استیضاح از ریاست جمهوری بود مشکل داشته است.(۵)

رضایی دلیل ترک زود هنگام وی را ضرورت حضور در پاکستان و ساماندهی شیعیان آن‌جا اعلام می کند.
اما علی‌رغم این‌که نمایندگان بعد از لاهوتی به لحاظ دیدگاه و خط مشی با فرماندهان ارشد سپاه هماهنگ بودند ولی مشکلات آن‌ها نیز کمتر نبود. رفیقدوست توضیح می‌دهد که دخالت‌های فاکر و محلاتی نیز زیاد بود و در جزییات دخالت می‌کردند. بنابراین وی پیش آیت‌الله خمینی می‌رود و نظر مساعد وی را برای تغییر جلب می‌نماید. از زمان محمدی عراقی دیگر حوزه نفوذ وی کم می‌شود.

«زمانی که آقای طاهری خرم آبادی آمد، در کارهای فرماندهی کمتر دخالت می‌کرد، حالا چه شد که آقای طاهری رفت، به خاطر نمی‌آورم با جای ایشان آقای فاکر آمد که دخالتش در امور سپاه تقریبا بیشتر از آقای طاهری بود، تا جایی که هم من و هم محسن رضایی با ایشان اختلاف پیدا کردیم. موضوع ازاین قرار بود که ایشان در مجله پیام انقلاب مقاله‌ای نوشت و بدون این که نامی ببرد به من و محسن رضایی حمله کرد. این‌طور نوشت که من کانون باند بازی و اسراف و تبذیر را در سپاه می‌شناسم. این بار هم من خدمت امام رفتم و عرض کردم: « آقا اگر آقای فاکر نماینده شما در سپاه بماند، ما مشکل پیدا می‌کنیم.» (۶)

آقای محلاتی در جزییات کارها دخالت می‌کرد. به همین دلیل هم در جلسات با یکی دو نفر اختلاف پیدا می‌کرد. من نقش متعادل‌کننده را داشتم. به مرحوم محلاتی گفتم: «شما نماینده امام هستید. جایگاه نماینده ولی‌فقیه یک سر و گردن بالاتر از فرماندهی سپاه است. پس خودتان را در حد ما پایین نیاورید و از موضع بالا برخورد کنید.»

زمانی که وزارت سپاه تشکیل شد و من وزیر شدم. آقای محلاتی به من گفت: «تکلیف دفتر نمایندگی امام در وزارت سپاه چه می شود؟ “گفتم وزارت سپاه از نظر من یک ششم سپاه است. شما نماینده ولی‌فقیه در سپاه هستید. پنج ششم‌تان برای سپاه و یک ششم‌تان برای وزارت سپاه. برای‌تان دفتر درست می‌کنم، هفته‌ای یک‌بار به وزارت‌خانه بیایید. خودتان را راه می‌دهم. اما غیر خودتان را نه.” ایشان دو سه بار رفت خدمت امام و شکایت کرد».

یک بار که به ملاقات امام رفته بودم. ایشان پرسیدند که مشکل آقای محلاتی چیست؟ من عرض کردم: «آقا اگر ایشان به وزارت بیایند همان دعوایی که در سپاه راه افتاد، راه می‌افتد. اما چیزی نگفتند ولی بعد به آقای محلاتی سفارش کرده بودند که بیاید با من توافق کند. یک هفته قبل از شهادتش آمد وزارت‌خانه و گفت که من هرچی خدمت امام می‌روم، ایشان جدی نمی‌گیرند، مثل این‌که من نباید به وزارت‌خانه بیایم. گفتم بابا ! ما رفیق بیست ساله‌ایم. من می‌گویم خودت بیا. اگر می‌خواهی فرد دیگری را بگذاری من خودم به اندازه او بلدم و نماینده شما در وزارت سپاه هستم» (۷)

رفیقدوست می گوید که انتصاب رحمان دادمان به عنوان معاون تدارکات وزارت سپاه باعث دل‌خوری فاکر می‌شود چون دادمان اول انقلاب با موسی خیابانی در تبریز عکس داشته است. (۸)

رفیقدوست می‌گوید وقتی محمدی عراقی نماینده رهبری در سپاه شد خواسته فرماندهان بود که اتفاقات سابق نیفتد ولذا تنش‌ها کمتر بوده است. رفیقدوست هم‌چنین مدعی است بعد از انتخاب عبدالله نوری، با ناراحتی پیش سید احمد خمینی می‌رود و می‌گوید انتصاب فوق کار تو بوده است؟ او انکار می‌کند ومی‌گوید من مخالف بودم اما آیت‌الله خمینی می‌گوید این کار حکمتی دارد. رفیقدوست مدعی است حکمت این کار همراهی عبدالله نوری با برکناری آیت‌الله منتظری و جدا کردن عبدالله نوری از وی بوده است. (۹)

محسن رضایی می‌گوید با اصرار وی آیت‌الله خمینی مجددا آیت‌الله طاهری را به سپاه بر می‌گرداند.(۱۰) از این سخن می‌توان نتیجه گرفت وی با فاکر مشکل داشته است. درعین حال توضیح هم نمی‌دهد که چرا آیت‌الله طاهری خرم آبادی باز بعد از مدت کوتاهی از سپاه می رود و تمایل به فعالیت در آن‌جا نداشته است.

طاهری خرم آبادی بعد از ورود به سپاه تشکیلات نمایندگی ولی فقیه را گسترش داد و تعدادی از روحانیت را داخل سپاه آورد.

بدین‌ ترتیب روایت رفیقدوست فرضیه‌ای را قوت می‌بخشد که سپاه از اول پذیرای قیمومیت روحانیت نبوده است و نمایندگان ولی فقیه در دوره رهبری آیت‌الله خمینی مشکل داشته‌اند. البته این مشکل به صورت طبیعی ناشی از تداخل وظایف و دوگانگی در ساختار فرماندهی و تصمیم‌گیری بوده است. حتی اگر باز وظیفه نمایندگی ولی فقیه را تحکیم مبانی ایدئولوژیک، پاسخ‌گویی به سووالات شرعی مسوولین و بدنه سپاه و تدوین اندیشه‌های راه‌بردی بدانیم باز فرماندهان سپاه چنین جایگاهی را برای روحانیت به صورت عمودی قائل نبودند.
حتی بنا به خاطرات رفیقدوست، آیت‌الله خمینی در چندین نوبت شورای وقت فرماندهی سپاه را به تبعیت از بنی صدر به عنوان فرمانده کل قوا فرا می‌خواند. اما آن‌ها اعتنایی نمی‌کنند وحتی در دفتر بنی صدر به عنوان فرمانده ارشد خود شنود می‌گذارند وعلیه وی کارهای اطلاعاتی انجام می‌دهند. جالب است که اطلاعات سپاه همین کار را برای آیت‌الله منتظری انجام داد و مکالمات و گفتگوهای وی را از سال ۱۳۶۲ استراق سمع می‌کرد. عباس آقا زمانی و مرتضی رضایی که توسط بنی صدر متعاقبا به عنوان فرمانده سپاه انتخاب شدند، عملا از سوی فرماندهان میانی و ارشد سپاه به پشتوانه رهبران حزب جمهوری اسلامی بایکوت شدند.

چرایی این کار را می‌توان در موارد زیر دسته بندی کرد:

• نیروهای سپاه خود را صاحب اصلی انقلاب می‌دانستند وحاضر نبودند از کسی به عنوان مافوق تبعیت ورزند. آن‌ها دیسیپلین نهادهای نظامی را قبول نداشتند. افراد فوق به صورت جریان‌های متنوع و نه چندان هماهنگ می‌کوشیدند انقلاب ونظام در مسیر مورد نظر آنان حرکت کند و از پایین فشار می‌آوردند.

• سپاه آتوریته آیت‌الله خمینی را به عنوان یک ایدئولوگ قبول داشت. شخصیت روحانی وی و حتی دیدگاه‌های سیاسی‌اش مطرح نبود. آن‌ها گفتمان وی را که فرصت عمل به سنت‌گرایی ایدئولوژیک می‌بخشید را قبول داشتند و در زیر چتر وی هویت خود و سازمان خود را تشکیل دادند. اما همان‌طور که خاطرات رفیقدوست نشان می‌دهد نه تنها از نمایندگان وی پیروی نمی‌کردند بلکه از ابتدا احکام آیت‌الله خمینی به خودی خود و بر اساس نظر او مورد موافقت قرار نمی‌گرفته بلکه آن‌هایی عمل می‌شده است که در حوزه تصمیم‌گیری مستقیم وی بوده و یا در راستای منویات و اهداف فرماندهان وقت سپاه بوده است. در مواردی حتی کار بر عکس شده و آیت‌الله خمینی دنباله روی تصمیمات فرماندهان سپاه شده است.

• چرایی عدم اصرار آیت‌الله خمینی بر پذیرش نظرات نمایندگانش در سپاه مشخص نیست. ممکن است ناشی از ناشدنی و بدن این کار بوده است. یا آیت‌الله مصلحت نمی‌دیده است در کشمکش و اختلافات وارد شده و به نفع یک طرف حکم دهد. در عین حال شاید نظرش بر عدم دخالت نمایندگان در امور فرماندهی و اجرایی سپاه بوده و برای آن‌ها فقط نقش نظارتی قائل بوده است. اما در مواردی نیز فرماندهان سپاه از احکام وی تخطی ورزیده‌اند ولی او اقدامی انجام نداده است. این موضوع پیچیده است و فهم چرایی آن نیاز به بررسی‌های بیشتر ودسترسی به اطلاعات تازه دارد.

• فرماندهان سپاه بعضا به صورت فردی رابطه نزدیکی با برخی از چهره‌های روحانی نظیر آیت‌الله منتظری و هاشمی رفسنجانی و معدودی با علی خامنه‌ای داشتند ولی با حضور سازمانی و رسمی روحانیت در سپاه چندان موافق نبودند.

بدین‌ترتیب بر اساس خاطرات رفیقدوست معلوم می‌شود مشکل سپاه با ریاست روحانیت به اعتبار جنبه صنفی و شان آن‌ها ریشه قدیمی دارد و مربوط به دهه گذشته نیست. البته قطعیت این ادعا نیاز به شواهد و مستندات بیشتری دارد.‌‌

ــــــــــــــــــــــــ
منابع:

۶- همان، ص ۱۲۰
۷- همان ص ۱۲۲ و ۱۲۳
۸- همان ۱۲۳
۹- همان، ص ۴۲۷
۱۰- ر.ک ۵

درباره Afshari

در سا ل1352 در خانواده ای فرهنگی در شهر قزوین چشم به دنیا گشودم. پدرم دبیر ادبیات و صاحب یک هفته نامه محلی است. تا پایان دبیرستان در قزوین بر کشیدم. کتابخانه پدر پناهگاهم بود و ارتباط با دوستان و فامیل گرمابخش زندگی ام. به ورزش ، سیاست و مطالعه از ابتدا علاقمند بودم. کوهنوردی تا حدودی حرفه ای را از نو جوانی شروع کردم. در سال 1370 در رشته مهندسی صنایع دانشگاه پلی تکنیک قبول شدم. ورود به سیاسی ترین دانشگاه ایران فرصت تحقق به انگیزه ها و آرزو هایم بخشید. از فعالیت های فرهنگی در خوابگاه شروع کردم و سپس حضور در شورای صنفی دانشکده و سرانجام در انجمن اسلامی دانشجویان . در سال 1374 به عضویت شورای مرکزی انجمن اسلامی انتخاب شدم. در پایان آن دوره طعم اولین تجربه بازداشت و سلول انفرادی را در زندان توحید چشیدم . در سال1375 برای اولین بار به جمع شورای مرکزی دفتر تحکیم وحدت برگزیده شدم. همان سال مسئول بخش دانشجویی ستاد سید محمد خاتمی نیز شدم. برای راه اندازی راهی جدید شروع کردیم ولی پیروزی دور از انتظار غافلگیرم کرد. در سا ل1376 مجددا برای تحصیا در دوره فوق لیسانس به دانشگاه پلی تکنیک برگشتم . دو دوره دیگر را در شورای مرکزی انجمن این بار در مسند دبیری گذراندم. سال 1377 دوباره به مرکزیت دفتر تحکیم وحدت بازگشتم که تا سال 1380 ادامه یافت. تا سال 1379 به اصلاحات در درون قانون اساسی باور داشتم و همه هم و غمم را بر این پروژه گذاشتم. اما پس از تجربه نا فرجامی کوی دانشگاه ، زندانی شدن چهره های مورد توجه مردم و سرانجام از دستور کار خارج شدن دیدگاه انتقادی پیدا کردم وبعد به اصلاحات ساختاری و تغییر قانون اساسی گرایش پیدا کردم. شرکت در کنفرانس برلین راهی زندان اوینم کرد. بعد از دو ماه بازداشت موقت دوباره آزا دشدم ولی سخنرانی هی ارادیکال و بخصوص نقد صریح وبی پرده خامنه ای باعث شد تا همراه با مهندس سحابی اولین طعمه اطلاعات موازی در بازداشتگاه 59 بشوم. تجربه ای سخت و هولناک و توام با شکنجه های فیزیکی و روانی را از سر گذارندم. در میانه راه کم آوردم وشکستم . حاصل آن تن دادن به مصاحبه اجباری و توبه آمیز بود. بار سنگینی بود اما به لطف خدا توانستم خود را در درون بازداشتگاه بازسازی کنم و به مقاومت دوباره روی بیاورم. نتیجه جبران کار و افشاگری از دورن بازداشتگاه 59 بود. اما یازده ماه پشت سر هم در سلول انفرادی و انزوای گزنده آن سپری گشت. پس از آزادی با وثیقه 200 میلیون تومانی حکم دادگاه برلین قطعی شد و همراه با محکومیت یک ساله در خصوص کوی دانشگاه ، در مجموع دو سال را در بخش عمومی اوین گذارندم. پس از آزادی فوق لیسانس را تمام کردم و با همسر دوست داشتنی و یکی از بزرگترین سعادت های زندگی ام ازدواح کردم. دوباره در سال 1383 به عضویت شورای مرکزی دفتر تحکیم وحدت انتخاب شدم. پس از د و سال کار در محیط های صنعتی ، مجددا دادگاه انقلاب 6 سال حبس برایم صادر نمود. این مساله و همچنین برنامه ام برای ادامه تحصیا در مقطع دکتری پایم ر ابه مهاجرت کشاند. در سال 1384 از ایران خارج شدم .سه ماه در ایرلند بودم و بعد به آمریکا رفتم. اکنون کاندیدای دکتری در رشته مهنسدی سیستم در دانشگاه جرج واشنگتن هستم و به زندگی مشعول. در حوزه سیاسی ، نوشتاری و تحقیقات تاریخ معاصر فعال هستم. در کل اگر چه سخت خودم را می توانم مقید به جمعی خاص بکم. اما گرایش به روشنفکری دینی دارم. قائل به سکولاریسم به معنای تفکیک دین و دولت. هوادار لیبرالیسم سیاسی هستم اما در حوزه اقتصاد به سوسیالیسم را می پسندم. جهان وطنی وشهروند جهانی بودن نیز دیگر باور هویتی من ضمن پابندی و احساس غرور از هویت ملی ایرانی ام است.
این نوشته در پژوهش‌های تاریخی ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

1 پاسخ به دیرینگی مشکل سپاه و روحانیت از نگاه رفیقدوست ،بخش دوم و نهایی

دیدگاه‌ها بسته هستند.