پیشینه اختلاف سپاه و روحانیت از نگاه رفیقدوست، بخش نخست

بازگویی خاطرات محسن رفیقدوست از مسائل سپاه در دهه اول حیات جمهوری اسلامی پرتو جدیدی بر مناسبات سپاه با روحانیت می‌افکند. این خاطرات نشان می‌دهد اختلاف فرماندهان ارشد سپاه با روحانیت و نقش بالادستی آن‌ها هم‌زاد تشکیل سپاه است. خاطرات پراکنده دیگر فرماندهان ارشد سپاه نیز ادعا‌های رفیق دوست را تایید می‌نماید.

بنابراین بر خلاف تصوری که وجود دارد رویارویی سپاه با روحانیت و تلاش برای کنار زدن فرادستی روحانیت امر متاخری در سپاه نیست که با دوران ریاست جمهوری احمدی نژاد شدت یافته باشد. بلکه از اول در بین کسانی که مسوولیت‌های مدیریت سپاه را در دست گرفتند وجود داشته است.

tarikh_0

در عین حال باید توجه داشت سپاه هیچ‌گاه یک‌دست نبوده و همیشه رقابت‌ها و کشمکش‌های داخلی در آن جریان داشته است. دو دستگی و چند دستگی در ادوار مختلف روند تصمیم‌گیری‌ها و حیات سپاه را تحت الشعاع قرار داده است. در اصل سپاه بر اساس یک طرح و برنامه مشخص جلو نرفته است بلکه مسیر طی شده محصول رقابت‌ها و موج‌های تصفیه و دخالت نهاد‌های دیگر قدرت بوده است.

نخستین نماینده آیت الله خمینی در سپاه حجت‌الاسلام حسن لاهوتی بود. وی متمایل به ملی مذهبی‌ها بود. علی‌رغم حکمی که آیت الله خمینی به وی برای تشکیل سپاه داده بود اما چند نیرویی که بعدا از گروه‌های اصلی سپاه شدند، تا مدت‌ها به سرپرستی وی تمکین نکردند و حتی به سپاه نپیوستند.

هسته اولی سپاه از گروه نهضت آزادی، انجمن‌های اسلامی دانشجویان در آمریکا و برخی از نیرو‌های موسوم به خط امام بود.

جلسه اول در پادگان عباس آباد در ۹ اسفند ۱۳۵۷ تشکیل شد. در آن جلسه علاوه بر مرحوم لاهوتی، علی محمد بشارتی، غلامعلی افروز، علی دانش منفرد آشتیانی، ابراهیم سنجقی، تهرانچی، اصغر صباغیان مرتضی الویری، محمد غرضی، محسن سازگارا، حسن جعفری، علی فرزین، ضرابی و… حضور داشتند. رفیقدوست با توصیه بهشتی وارد این جلسه شد.

از ابتدا روند تشکیل سپاه به صورت منظم پیش نرفت. فرایند اولیه تشکیل به صورت بی‌نظم و هیاتی بود. در این جلسه علی دانش منفرد از اعضای انجمن اسلامی دانشجویان آمریکا که بعد از انقلاب به ایران آمده بود فرمانده سپاه شد. دیگر اعضای شورای فرماندهی سپاه غلامعلی افروز، محمد علی بشارتی، مرتضی الویری، محسن رفیقدوست بودند.

البته رفیقدوست مدعی است محمد غرضی، هم‌راه با محمد رضا طالقانی ( پسر آیت الله طالقانی)، اصغر صباغیان، ناصر آلاد پوش، عبدالله محمودزاده، مرضیه دباغ بعد از جلسات اولیه سپاه به آن‌ها پیوستند.(۱)

سپاه ابتدا زیر نظر دولت موقت و در مجموعه دکتر ابراهیم یزدی (معاونت امور انقلاب) تعریف شد. اما آن‌گونه که رفیقدوست می‌گوید وی به هم‌راه مرضیه دباغ و محمد غرضی پیش آیت الله خمینی می‌روند وموافقت وی را با انتقال سپاه به زیر مجموعه شورای انقلاب کسب می‌کنند. (۲)

از این مقطع به بعد علی اکبر هاشمی رفسنجانی رابط شورای انقلاب با سپاه می‌شود و فضا به سمتی می‌رود که به تدریج عناصر هم‌سو با حزب جمهوری اسلامی مدیریت سپاه را در دست می‌گیرند.

آیت الله خمینی در اردیبهشت ۱۳۵۸ به صورت رسمی فرمان تشکیل سپاه را صادر کرد. اما علی‌رغم اختیارات زیادی که آیت الله خمینی به لاهوتی داده بود و در آن ایام وی در دفتر آیت الله خمینی نفوذ داشت و از نزدیکان وی محسوب می‌گشت اما گروه‌های مسلح دیگری تحت نام «پاسدار» از انقلابیون مدافع آیت الله خمینی بودند که فعالیت‌های مشابهی با سپاه انجام می‌دادند و حاضر به پیوستن و کار کردن در زیر مجموعه سپاه نبودند.

این گروه‌ها عبارت بودند از:

پاسداران انقلاب اسلامی ( پاسا) به سرکردگی محمد منتظری افرادی چون یوسف کلاهدوز، محسن آرمین، مهدی هاشمی این گروه در محل گارد دانشگاه‌ها فعالیت می‌کردند. محمد منتظری مدعی بود که وی برای اولین بار ایده تشکیل سپاه پاسداران یا گارد انقلاب را طرح کرده است. آیت الله بهشتی از این گروه حمایت می‌کرد.

گارد انقلاب این گروه متشکل از برخی از اعضای حزب ملل اسلامی بود. اعضای شاخص آن‌ها عباس آقا زمانی (ابو شریف)، مصطفی میر سلیم، جواد منصوری، ابراهیم محمدزاده، عباس دوزدوزانی بودند. آیت الله موسوی اردبیلی حامی آن‌ها بود.

سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی که افرادی چون محسن رضایی، محمد باقر ذوالقدر، بهزاد نبوی، محمد سلامتی و محمد بروجردی در آن فعال بودند. آیت الله مطهری و راستی کاشانی پشتیبان این گروه بود.

رفیقدوست مدعی است پس از هماهنگی با شورای انقلاب در فروردین ۱۳۵۸ محمد منتظری، ابوشریف و محمد بروجردی را به پادگان سلطنت آباد محل استقرار فرماندهی سپاه دعوت می‌کند و از آن‌ها می‌خواهد که به سپاه بپیوندند و حکم آیت الله خمینی به حجت الاسلام لاهوتی را نشان می‌دهد. وی ماجرا را چنین تعریف می‌کند: «از محمد منتظری، محمد بروجردی و ابوشریف دعوت کردم. محمد منتظری در ارتباط با شهید بهشتی به گارد دانشگاه رفته بود. ابوشریف با آیت‌الله موسوی اردبیلی در جمشیدیه مرتبط بود و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی با آیت‌الله راستی کاشانی ارتباط داشت. من حکم تاسیس سپاه را که برای ما نوشته بودند به این دوستان نشان دادم و گفتم: آقایان ببینید این حکم امام است و این‌جایی که ما هستیم سپاه است. بعدا هم مشکلات را توضیح دادم و گفتم این‌گونه کار سپاه با این‌که هر کدام از شما بخواهید کار خودتان را انجام دهید پیش نمی‌رود و باید با هم متحد شویم. کلت ۴۵ را درآوردم و گذاشتم روی میز گفتم اگر این کار را نکنید اول شما رو می‌کشم بعدش هم خودم را.»

به آن‌ها گفتم: «این‌هایی که الان در سپاه هستند آدم‌هایی نیستند که سپاه با آن‌ها تکمیل شود. بیاید شما با ما یکی بشوید و یک سپاه درست کنیم. شما آدم‌های شایسته‌ای هستید و مشروعیت ندارید. ما مشروعیت داریم. آدم نداریم.» (۳)

سرانجام گروه‌های فوق با اکراه می‌پذیرند و شورای جدید فرماندهی سپاه با جواد منصوری، ابو شریف، یوسف کلاهدوز، یوسف فروتن و محسن رفیقدوست تشکیل می‌شود و جواد منصوری دومین فرمانده سپاه می‌گردد. از این مقطع به بعد نقش رفسنجانی و شورای انقلاب هم در سپاه پر رنگ‌تر می‌شود.

شکاف بافت جدید سپاه با لاهوتی گسترش می‌یابد. مشکلات بین وی و شورای فرماندهی زیاد می‌شود و عملا سپاه از وی تمکین نمی‌کند. علی‌رغم این‌که آیت الله خمینی تا پایان سال ۱۳۵۸ به نحوی کامل از لاهوتی و لزوم تبعیت از نظرات وی تاکید می‌کرد. در ۱۲ مهر ۱۳۵۸ آیت الله خمینی در نامه‌ای به آقای لاهوتی، از او خواسته بود که در تصمیم گیری‌های سپاه نظارت مستقیم داشته باشد و بیش از پیش به اخلاق اسلامی در سپاه توجه کند. وی از لاهوتی خواست که به صورت هفتگی گزارش کارش را به اطلاع برساند.

اما علی‌رغم این مواضع گیری‌ها ودستورات شورای فرماندهی سپاه به نظرات لاهوتی وقعی نمی‌نهاد و وی را به ارتباط با سازمان مجاهدین خلق و اقدامات غیر سازمانی متهم می‌نمود.

محسن رفیقدوست مدعی است مسبب برکناری لاهوتی بوده است. این را هم توضیح می‌دهد که قبلا لاهوتی از او خواسته بوده که استعفا بدهد چون بچه‌های خوب سپاه حاضر به هم‌کاری با وی نبودند. رفیقدوست می‌گوید: «تا زمانی که لاهوتی در سپاه بود، با او در گیر بودیم. لاهوتی و من هر دو یک تصمیم گرفتیم، هر کدام می‌خواستیم آن یکی را از سپاه بیرون کنیم. تا این‌که من رفتم خدمت امام و گزارش مفصلی از کار‌های آقای لاهوتی دادم. برای مدرک هم چند کپی از حکم‌‌هایی را که ایشان صادر کرده بود با خود بردم. علاوه بر این گزارش دادم در سپاه دو مهر وجود دارد، یکی در دبیر خانه و دیگری در جیب آقای لاهوتی. اگر قرار باشد حکمی صادر شود، اول به فرماندهی می‌رود وبه امضا می‌رسد بعد به دبیرخانه می‌رود و مهر سپاه می‌خورد. اما آقای لاهوتی خودش حکم‌هایی به دادگاه انقلاب می‌نویسد که مثلا اموال فلانی را بدهید یا آقای فلانی حق دارد این اسلحه‌ها راب ه جای دیگر ببرد. آن وقت زیر حکم را مهر می‌زند. این موضوع را هم توضیح دادم که دو گروه پیش ایشان می‌روند، بستگان طاغوتی‌های دستگیر شده و فراری و مجاهدین خلق.

امام درباره گزارش و مستندات من تحقیق کردند و بدون این‌که حکم بدهند. قرار شد آقای لاهوتی در سپاه نباشد. باز یک طغیان و تظاهرات به طرف‌داری از ایشان علیه ما بر پا شد که آقای لاهوتی باید برگردد. ما هم با سید احمد آقا هماهنگ کرده و اتوبوسی در اختیار مخالفان گذاشتیم. برای اعتراض به محضر امام در قم رفتند، که ایشان آن‌ها را تحویل نگرفتند.» (۴)

آقای لاهوتی دستش از دنیا کوتاه است. وی به نحو مشکوکی اول انقلاب در زندان اوین و بعد از دستگیری توسط عوامل لاجوردی جان باخت. بنابراین نظرات وی در خصوص ادعا‌های رفیقدوست قابل حصول نیست.

ادامه دارد
ــــــــــــــــــــ
منابع:
۱-کتاب برای تاریخ می‌گویم، خاطرات محسن رفیقدوست، انتشارات سوره مهر، چاپ دوم، ۱۳۹۱، ص ۵۱
۲- همان، ص ۵۱ و ۵۲
۳- همان، ص ۵۲ و ۵۳
۴- همان ص ۱۲۴

درباره Afshari

در سا ل1352 در خانواده ای فرهنگی در شهر قزوین چشم به دنیا گشودم. پدرم دبیر ادبیات و صاحب یک هفته نامه محلی است. تا پایان دبیرستان در قزوین بر کشیدم. کتابخانه پدر پناهگاهم بود و ارتباط با دوستان و فامیل گرمابخش زندگی ام. به ورزش ، سیاست و مطالعه از ابتدا علاقمند بودم. کوهنوردی تا حدودی حرفه ای را از نو جوانی شروع کردم. در سال 1370 در رشته مهندسی صنایع دانشگاه پلی تکنیک قبول شدم. ورود به سیاسی ترین دانشگاه ایران فرصت تحقق به انگیزه ها و آرزو هایم بخشید. از فعالیت های فرهنگی در خوابگاه شروع کردم و سپس حضور در شورای صنفی دانشکده و سرانجام در انجمن اسلامی دانشجویان . در سال 1374 به عضویت شورای مرکزی انجمن اسلامی انتخاب شدم. در پایان آن دوره طعم اولین تجربه بازداشت و سلول انفرادی را در زندان توحید چشیدم . در سال1375 برای اولین بار به جمع شورای مرکزی دفتر تحکیم وحدت برگزیده شدم. همان سال مسئول بخش دانشجویی ستاد سید محمد خاتمی نیز شدم. برای راه اندازی راهی جدید شروع کردیم ولی پیروزی دور از انتظار غافلگیرم کرد. در سا ل1376 مجددا برای تحصیا در دوره فوق لیسانس به دانشگاه پلی تکنیک برگشتم . دو دوره دیگر را در شورای مرکزی انجمن این بار در مسند دبیری گذراندم. سال 1377 دوباره به مرکزیت دفتر تحکیم وحدت بازگشتم که تا سال 1380 ادامه یافت. تا سال 1379 به اصلاحات در درون قانون اساسی باور داشتم و همه هم و غمم را بر این پروژه گذاشتم. اما پس از تجربه نا فرجامی کوی دانشگاه ، زندانی شدن چهره های مورد توجه مردم و سرانجام از دستور کار خارج شدن دیدگاه انتقادی پیدا کردم وبعد به اصلاحات ساختاری و تغییر قانون اساسی گرایش پیدا کردم. شرکت در کنفرانس برلین راهی زندان اوینم کرد. بعد از دو ماه بازداشت موقت دوباره آزا دشدم ولی سخنرانی هی ارادیکال و بخصوص نقد صریح وبی پرده خامنه ای باعث شد تا همراه با مهندس سحابی اولین طعمه اطلاعات موازی در بازداشتگاه 59 بشوم. تجربه ای سخت و هولناک و توام با شکنجه های فیزیکی و روانی را از سر گذارندم. در میانه راه کم آوردم وشکستم . حاصل آن تن دادن به مصاحبه اجباری و توبه آمیز بود. بار سنگینی بود اما به لطف خدا توانستم خود را در درون بازداشتگاه بازسازی کنم و به مقاومت دوباره روی بیاورم. نتیجه جبران کار و افشاگری از دورن بازداشتگاه 59 بود. اما یازده ماه پشت سر هم در سلول انفرادی و انزوای گزنده آن سپری گشت. پس از آزادی با وثیقه 200 میلیون تومانی حکم دادگاه برلین قطعی شد و همراه با محکومیت یک ساله در خصوص کوی دانشگاه ، در مجموع دو سال را در بخش عمومی اوین گذارندم. پس از آزادی فوق لیسانس را تمام کردم و با همسر دوست داشتنی و یکی از بزرگترین سعادت های زندگی ام ازدواح کردم. دوباره در سال 1383 به عضویت شورای مرکزی دفتر تحکیم وحدت انتخاب شدم. پس از د و سال کار در محیط های صنعتی ، مجددا دادگاه انقلاب 6 سال حبس برایم صادر نمود. این مساله و همچنین برنامه ام برای ادامه تحصیا در مقطع دکتری پایم ر ابه مهاجرت کشاند. در سال 1384 از ایران خارج شدم .سه ماه در ایرلند بودم و بعد به آمریکا رفتم. اکنون کاندیدای دکتری در رشته مهنسدی سیستم در دانشگاه جرج واشنگتن هستم و به زندگی مشعول. در حوزه سیاسی ، نوشتاری و تحقیقات تاریخ معاصر فعال هستم. در کل اگر چه سخت خودم را می توانم مقید به جمعی خاص بکم. اما گرایش به روشنفکری دینی دارم. قائل به سکولاریسم به معنای تفکیک دین و دولت. هوادار لیبرالیسم سیاسی هستم اما در حوزه اقتصاد به سوسیالیسم را می پسندم. جهان وطنی وشهروند جهانی بودن نیز دیگر باور هویتی من ضمن پابندی و احساس غرور از هویت ملی ایرانی ام است.
این نوشته در پژوهش‌های تاریخی ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.