اختلافات رضایی و رفسنجانی در پایان جنگ

اسماعیل احمدی مقدم فرمانده سابق نیروی انتظامی و از نیرو های همسو با اصول گرایان در سپاه در مصاحبه با نشریه رمز عبور ابعادی از اختلافات اکبر هاشمی رفسنجانی و محسن رضائی در ماه های پایانی جنگ را آشکار ساخته است. البته وجود برخی موارد خلاف واقع و نادرست در صحبت های مفصل احمدی مقدم و تکذیب هایی که صورت گرفته است، صحت ادعا های وی را زیر سئوال می برد. اما بحث هایی که بین رضائی ورفسنجانی تا کنون در خصوص پایان جنگ در گرفته است، نشان می دهد اصل اختلاف نظر بین آنها در مقطع زمانی فوق دست بوده است. حرف های احمدی مقدم می تواند قرینه و موضوعی برای تحقیق باشد تا واقعیت ماجرا روشن گردد. تا کنون نه رفسنجانی و نه محسن رضائی هیچیک در خصوص روایت احمدی مقدم از اختلاف نظر بین آنها موضعی اتخاذ نکرده و سکوت در پیش گرفته اند.

1305712452_hashemi-rezayi2

احمدی مقدم توضیح می دهد محسن رضائی در سال ۱۳۶۶ بعد از شکل گیری بحران نیروی انسانی در جبهه های جنگ در اندیشه گرفتن فتوی از آیت الله خمینی برای اعلام واجب کفایی جنگ بوده و موفق به دریافت فتوی فوق گشته است. همچنین رضائی و دیگر فرماندهان وقت سپاه انتظار داشتند که حمایت هی و پشتیبانی لجستیکی دولت از جنگ افزایش یابد. در حالی که وضع اقتصادی خراب کشور بعد از سال ۶۵ باعث شده بود که وضعیت امکاناتی و مالی جنگ روند نزولی پیدا کند. اما بر اساس روایت احمدی مقدم محسن رضائی و فرماندهانی چون علی شمخانی تداوم پیروزی ها و هدف سقوط صدام را در گرو دریافت امکانات بیشتر می دانستند. در این راستا احمدی مقدم توضیح می دهد:

«آقای هاشمی در جلسه‌ای به مریوان آمده بود و همه فرماندهان لشکر بودند، آقای شمخانی هم بود. آقای شمخانی گفت پشتیبانی نمی‌کنید، هواپیمایمان به لندن رفته است و برای سوخت پول نداده‌ و هواپیما را خوابانده‌اند. اوایل تیر به آقای هاشمی گفته شده بود الان سوخت به اندازه ۲۴ ساعت و گندم به اندازه دو ماه بیشتر نداریم و نتوانستیم بخریم و جایگزین کنیم. اگر مردم قضیه سوخت را بفهمند در پمپ بنزین‌ها صف می‌بندند. وضع‌مان این‌جوری است. چه می‌گویید که ندادید و نکردید و از این حرف‌ها. آقای هاشمی در حضور سایر فرماندهان لشکر به آقای شمخانی گفت شما و آقای باقری- عید سال ۶۶- به خانه ما آمدید و یک کاغذ آوردید، گفتید پنج تا عملیات ۳۰۰ گردانه می‌کنیم و ۳۰ میلیارد تومان هم پول می‌خواهیم. یادداشتی نوشتم و بانک مرکزی مبلغ را به شما داد. عملیات‌هایتان کو؟ چرا نشد؟ شما که پول خواستید و ما هم دادیم. الان می‌گویید امکانات، چرا آن موقع نگفتید؟ در جلسه همه فرمانده لشکرها هجوم آورده بودند و حرف می‌زدند. آقای شمخانی با صحبت آقای هاشمی یک خرده عقب نشست.»

طبق ادعای احمدی مقدم در سال ۶۷ سردار افشار و رفسنجانی به کرمانشاه می آیند. رفسنجانی به قرارگاه رمضان می رود و افشار برای دیدن فرماندهان جنگ به بیمارستان امام حسین می آید. وی به رضائی اطلاع می دهد که قرار است از صدا و سیما فتوای واحب کفایی حضور در جبهه ها اعلام شود و درجه کقایتش را نیز رضائی باید تعیین کند. وی بر می آشوبد و می گوید این کار را نکنند چون نیرو امکاناتی نظیر کفش ، غذا و لباس می خواهد. افشار در جواب می گوید دولت قرار است تعیین کند. اما رضائی می گوید نه بیش از اینها امکانات می خواهد وسپس نامه ای را که از مدت ها قبل تهیه کرده بود را برای افشارمی خواند. وی در این نامه معروف تقاضای ۲۰ میلیارد دلار برای خرید ۳۰۰ فروند هواپیما، ۳۰۰ فروند هلی‌کوپتر، ۲ هزار دستگاه نفربر و ۳-۲ هزار عراده تانک می کند. رضائی سال ها بعد در توضیح امکان ناپذیر بودن تامین این تجهیزات سنگین در اظهار نظری عجیب گفت ما انتظار داشتیم مانند آلمان در جنگ جهانی دوم این وسائل نظامی در کشور تولید می شدند!

به نظر احمدی مقدم این نامه نقطه آغاز پذیرش قطعنامه ۵۹۸ و نوشیدن جام زهر از سوی آیت الله خمینی شد. رفسنجانی از این نامه استفاده کرد و توانست نظر مثبت آیت الله خمینی مبنی بر خاتمه جنگ را جلب نماید.احمدی مقدم سپس به جلسه ای اشاره می کند که همراه با افشار با رفسنجانی بعد از قرائت نامه مزبور در جلسه داخلی فرماندهان سپاه داشته است.

«یادم هست در نامه نوشته بود ۲۰۰ گردان برای دفاع پشت کرخه و کارون می‌خواهیم. آقای هاشمی به من گفت: «معلوم است منظور اینها چیست.» پرسیدم: «چطور؟» جواب داد: «اگر الان ۲۰۰ تا گردان داشتیم، می‌رفتیم بصره را می‌گرفتیم. ما ۲۰۰ گردان درست کنیم بیاوریم پشت کرخه و کارون. الان که پشت مرزیم ۲۰۰ تا گردان هم نداریم. همین جا آتش‌بس را می‌پذیریم. نه اینکه ۲۰۰ تا گردان را بیاوریم و بگذاریم پشت کرخه و کارون، جایی که اول جنگ عراقی‌ها آمده بودند. بعد هم پنج سال بایستیم؟ اگر می‌توانستیم این سلاح‌ها را در طول جنگ بخریم پیروز شده بودیم. کی الان به ما این سلاح‌ها را می‌دهد؟»

بدین ترتیب نظر مخالف رفسنجانی با رضائی روشن می شود که تقاضای غیر واقعیبینانه وی را به فرصتی برای پایان جنگ تبدیل می سازد. در حالی که رضائی خواهان تداوم جنگ بود و هدفش از نامه انداختن بار ناکامی های علمیات ها بر دوش دولت و نیرو های ستادی بود. اما اختلاف نظر به همینجا ختم نمی شود. احمدی مقدم توضیح می دهد که تغییرات در مدیریت ارشد جنگ در سال۱۳۶۷ و قرار ندادن رضائی در سمت مدیریت ستاد جنگ دیگر دلخوری و تنش مهم در روابط رفسنجانی و رضائی بوده است. وی ماجرا را این چنین توضیح می دهد :

«وقتی امام اوایل سال ۶۷ ستاد کل را تشکیل داد. آقای هاشمی جانشین بود. البته ستادی نداشت. ستاد قرارگاه خاتم طبقه اول مجلس قدیم بود که هم پدافند و هم رئیس ستاد آقای روحانی بود. آن موقع ستادی وجود نداشت. کارها بیشتر هیأتی بود. بعد تصمیم گرفته شد ستاد تشکیل شود و آقای افشار مسئول نیروی انسانی، آقای شمخانی مسئول عملیات و آقای بهزاد نبوی مسئول تدارکات و لجستیک شد. انتظار برخی دوستان و آقا محسن این بود که ایشان را به عنوان رئیس ستاد منصوب کنند. اهواز بودم که خبر رسید امروز آقای میرحسین را به عنوان رئیس ستاد گذاشتند. ایشان هم آقای فیروزآبادی را جانشین خودش معرفی کرد. آقا محسن وقتی دید این ساختار شده و بهزاد هم هست، خیلی برآشفت. یادم هست در گلف بودیم که گفت خود آقایان هم بیایند اداره کنند. در واقع یکسری ضد انگیزه‌ها و دلخوری‌هایی به وجود آمده بود. قبلاً به هم نزدیک بودند بعد از هم فاصله می‌گرفتند. حتی در عملیات ماهوت آقای هاشمی با آقای روحانی به بانه آمد تا آقا محسن را ببیند. گفتند ما سقز هستیم، آقا محسن گفت من بانه‌ام. آنها که آمدند بانه، آقا محسن یک قرارگاه جلوتر به اسم داودآبادی رفت. بانه برف سنگین و چند متری آمد و سه روز همه گیر کردند، هلی‌کوپتر نمی‌آمد و خط‌های راه‌آهن بسته شد. سه شبانه‌روزی که همه راه‌ها چه زمینی و چه هوایی قطع شده بود گیر کرده بودیم و با هم گپ می‌زدیم. روز سوم که راه‌ها را باز کردند، آقا محسن گفت من داودآبادی هستم. آقای هاشمی گفت پس برویم داودآبادی. قرارگاهی که داخل خاک ما و قبل از ورود به منطقه ما بود. دیدیم آقا محسن آنجا نیست. آقا محسن گفت من یک قرارگاه جلوتر هستم و مشکلی پیش آمده است. آنجا باشید می‌آیم. آنها هر چه منتظر شدند، آقا محسن نیامد. بعد هم زنگ زد و از من پرسید چه شد؟ هستند یا نه؟ گفتم نه رفتند. یک ساعت دیگر آمد! معلوم بود نمی‌خواهد اینها را ببیند. سه چهار روز معطل بودند. گویا بینشان مسائلی پیش آمده بود که جزئیات و علتش را نمی‌دانم و باید از خودشان بپرسید»

احمدی مقدم تنها به جنبه هایی از اختلافات اشاره می کند که خودش شاهد بوده است و مابقی موارد را ارجاع می دهد تا از خود رضائی و رفسنجانی پرسیده شود. پرده برداری کامل از این اختلافات می تواند برای روشن شدن نقاط تاریک تاریخ بعد از انقلاب و بخصوص مدیریت جنگ وچرایی تداوم بی حاصل آن مفید باشد.

درباره Afshari

در سا ل1352 در خانواده ای فرهنگی در شهر قزوین چشم به دنیا گشودم. پدرم دبیر ادبیات و صاحب یک هفته نامه محلی است. تا پایان دبیرستان در قزوین بر کشیدم. کتابخانه پدر پناهگاهم بود و ارتباط با دوستان و فامیل گرمابخش زندگی ام. به ورزش ، سیاست و مطالعه از ابتدا علاقمند بودم. کوهنوردی تا حدودی حرفه ای را از نو جوانی شروع کردم. در سال 1370 در رشته مهندسی صنایع دانشگاه پلی تکنیک قبول شدم. ورود به سیاسی ترین دانشگاه ایران فرصت تحقق به انگیزه ها و آرزو هایم بخشید. از فعالیت های فرهنگی در خوابگاه شروع کردم و سپس حضور در شورای صنفی دانشکده و سرانجام در انجمن اسلامی دانشجویان . در سال 1374 به عضویت شورای مرکزی انجمن اسلامی انتخاب شدم. در پایان آن دوره طعم اولین تجربه بازداشت و سلول انفرادی را در زندان توحید چشیدم . در سال1375 برای اولین بار به جمع شورای مرکزی دفتر تحکیم وحدت برگزیده شدم. همان سال مسئول بخش دانشجویی ستاد سید محمد خاتمی نیز شدم. برای راه اندازی راهی جدید شروع کردیم ولی پیروزی دور از انتظار غافلگیرم کرد. در سا ل1376 مجددا برای تحصیا در دوره فوق لیسانس به دانشگاه پلی تکنیک برگشتم . دو دوره دیگر را در شورای مرکزی انجمن این بار در مسند دبیری گذراندم. سال 1377 دوباره به مرکزیت دفتر تحکیم وحدت بازگشتم که تا سال 1380 ادامه یافت. تا سال 1379 به اصلاحات در درون قانون اساسی باور داشتم و همه هم و غمم را بر این پروژه گذاشتم. اما پس از تجربه نا فرجامی کوی دانشگاه ، زندانی شدن چهره های مورد توجه مردم و سرانجام از دستور کار خارج شدن دیدگاه انتقادی پیدا کردم وبعد به اصلاحات ساختاری و تغییر قانون اساسی گرایش پیدا کردم. شرکت در کنفرانس برلین راهی زندان اوینم کرد. بعد از دو ماه بازداشت موقت دوباره آزا دشدم ولی سخنرانی هی ارادیکال و بخصوص نقد صریح وبی پرده خامنه ای باعث شد تا همراه با مهندس سحابی اولین طعمه اطلاعات موازی در بازداشتگاه 59 بشوم. تجربه ای سخت و هولناک و توام با شکنجه های فیزیکی و روانی را از سر گذارندم. در میانه راه کم آوردم وشکستم . حاصل آن تن دادن به مصاحبه اجباری و توبه آمیز بود. بار سنگینی بود اما به لطف خدا توانستم خود را در درون بازداشتگاه بازسازی کنم و به مقاومت دوباره روی بیاورم. نتیجه جبران کار و افشاگری از دورن بازداشتگاه 59 بود. اما یازده ماه پشت سر هم در سلول انفرادی و انزوای گزنده آن سپری گشت. پس از آزادی با وثیقه 200 میلیون تومانی حکم دادگاه برلین قطعی شد و همراه با محکومیت یک ساله در خصوص کوی دانشگاه ، در مجموع دو سال را در بخش عمومی اوین گذارندم. پس از آزادی فوق لیسانس را تمام کردم و با همسر دوست داشتنی و یکی از بزرگترین سعادت های زندگی ام ازدواح کردم. دوباره در سال 1383 به عضویت شورای مرکزی دفتر تحکیم وحدت انتخاب شدم. پس از د و سال کار در محیط های صنعتی ، مجددا دادگاه انقلاب 6 سال حبس برایم صادر نمود. این مساله و همچنین برنامه ام برای ادامه تحصیا در مقطع دکتری پایم ر ابه مهاجرت کشاند. در سال 1384 از ایران خارج شدم .سه ماه در ایرلند بودم و بعد به آمریکا رفتم. اکنون کاندیدای دکتری در رشته مهنسدی سیستم در دانشگاه جرج واشنگتن هستم و به زندگی مشعول. در حوزه سیاسی ، نوشتاری و تحقیقات تاریخ معاصر فعال هستم. در کل اگر چه سخت خودم را می توانم مقید به جمعی خاص بکم. اما گرایش به روشنفکری دینی دارم. قائل به سکولاریسم به معنای تفکیک دین و دولت. هوادار لیبرالیسم سیاسی هستم اما در حوزه اقتصاد به سوسیالیسم را می پسندم. جهان وطنی وشهروند جهانی بودن نیز دیگر باور هویتی من ضمن پابندی و احساس غرور از هویت ملی ایرانی ام است.
این نوشته در پژوهش‌های تاریخی ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.