با پایان دوران اصلاحات و روی کار آمدن دولت فرا اقتدارگرا و نظامیبنیاد احمدینژاد، جنبش دانشجویی ایران وارد مرحلهی جدیدی از حیات خود شد.
دانشجویان، پیشگامان رویکرد انتقادی به پروژهی «اصلاحطلبی دوم خردادی» بودند و پیش از دیگر نیروهای سیاسی و اجتماعی هوادار اصلاحات، ناکامی این حرکت- با استفاده از ساز و کار درونی قدرت- را پیشبینی کردند.
بدین ترتیب، از اواخر دورهی اول ریاست جمهوری خاتمی، جنبش دانشجویی با فاصلهگیری از اصلاحات درون حکومتی، به تدریج بانگ «اصلاحات ساختاری» را بلند کرد و اصلاحات متکی به خواست ملت را، از طریق تغییر کارگزاران حکومتی و انجام اصلاحات از بالا، ممکن ندانست؛ و دستیابی به آن را، مستلزم خلق فشار اجتماعی، و متبلور کردن ارادهی عمومی، از طریق به صحنه آوردن سازمان یافتهی اقشار اجتماعی، برای تغییر ساختارها و روندهای مغایر با دموکراسی و مصالح جمعی، دانست.
«نشست گرگان» در مرداد ماه ۱۳۷۹، نقطهی عزیمت این رویکرد جدید بود که به «عبور از خاتمی» معروف شد و به تدریج از« نقد اصلاحات» به «نقد همهجانبهی قدرت»، تعقیب اصلاحات از بیرون ساختار قدرت، و دوری از قدرت تکامل یافت.
بر اساس همین نگرش، جنبش دانشجویی در انتخابات ریاست جمهوری دورهی نهم، امتناع از رای و عدم شرکت در انتخابات را برگزید و با توجه به بنبست اصلاحات در چهارچوب قانون اساسی، نتیجهی انتخابات را واجد تاثیری مهم در سرنوشت نیروهای جامعهی مدنی ندانست؛ برعکس، علنی شدن دولت پنهان (یعنی به صحنه آمدن آنانی که در پس پرده، حرف اول را در مناسبات قدرت میزدند و با قفل کردن ظرفیت اصلاحی دولت خاتمی و به استحاله کشاندن آن در توازن قوای موجود در نظام سیاسی، عملا از نهادهای انتخاباتی چون دستکشی مخملین بر مشت آهنین خود استفاده میکردند) را فرصت مناسبی برای تضعیف ساخت قدرت مطلقه ارزیابی کرد.
حال، پس از غروب دولت اصلاحات و به میدان آمدن مدعیان «مهرورزی»، دانشجویان در آزمونی سخت قرار گرفتند؛ زیرا از یک سو آماج اصلی سیاست «مشت آهنین» قرارگرفتند؛ و از سوی دیگر، مورد حملهی مدافعین شرکت در انتخابات، که اکنون آنان را مقصر اصلی شکست اصلاحطلبان معرفی میکردند.
جنبش دانشجویی ابتدا با انتخاب راهبرد «دیدهبانی جامعهی مدنی» تلاش کرد تا دورنمای درستی برای فعالیت خود و پاسخ به انتظارات موجود ترسیم کند. در آن مقطع پیشبینی میشد که از آن به بعد، مصاف جامعهی مدنی و دولت وجه اصلی منازعات سیاسی و اجتماعی را تشکیل دهد. همچنین، نظر غالب این بود که جنبش دانشجویی فقط در فراهم کردن زمینه و آماده سازی شرایط برای شکلگیری جنبش اصلاحات ساختاری توان موثر دارد و رهبری و هدایت این حرکت به تنهایی از عهده آن برنمیآید؛ و محتاج همکاری و حضور گروههای سیاسی و دیگر جنبشهای اجتماعی است. بر این مبنا، مقاومت در برابر دور جدید تهاجم ساختار سلطه، و پاسداری از موجودیت جامعهی مدنی نوپای ایران، به عنوان «اولویت اصلی» در دستور کار قرار گرفت.
اما حملهی سنگین دولت نهم و نهادهای امنیتی به دانشگاهها و تعقیب سیاست «انقلاب فرهنگی دوم» در قالب برخورد تدریجی و سنگین، با هدف خاموش کردن منتقدین و تحمیل تکصدایی بر دانشگاهها، عملا پتانسیل جنبش دانشجویی را مصروف دفاع از خود و مقاومت در برابر خواب آشفتهی حاکمیت پادگانی- امنیتی در جهت ایجاد «دانشگاه وابسته، مطیع و ذوب در ولایت» کرد.
در یک دستهبندی کلی، میتوان شش حوزهی رویارویی دولت احمدینژاد با جامعهیدانشگاهی و دانشجویی را به شرح زیر تشخیص داد:
۱- نفی استقلال دانشگاه و شدت بخشیدن به مدیریت ایدئولوژیک با صبغهی نظامی
انتصاب افراد نامتناسب با نظرات هیئتهای علمی و خصوصیات محیطهایدانشگاهی در مدیریت دانشگاهها و تبعیت محض آنان از نهادهای امنیتی و بیتوجهی بهمسایل علمی، عمیقترین لایهی چالش دولت با دانشگاه است. انتصاب این افراد و مدیریتپلیسی باعث شدهاست که نظام دانشگاهی مختل شود.
در حال حاضر عمده دانشگاههای کشور با مشکلات آموزشی، رفاهی و خدماتی دست و پنجهنرم میکنند. کارمندان زیر فشار تصمیمات غیر کارشناسی قرار دارند، آهنگ «خروج مغزها»شدت گرفتهاست، اعتراضات صنفی گسترش یافتهاند، بحران وجه علمی و کارکردی دانشگاهها نیز وخیمتر شدهاست و دوربینها و کنترلهای پلیسی، آرامش را حتی در خوابگاههایدانشجویی برهم میزند.
فضای دانشگاهها با گسترش یافتن دخالت ماموران انتظامات در فعالیتهای دانشجوییکه مستقیما از سوی کمیتههای حراست هدایت میشوند، به شدت «پادگانی» شدهاست؛ به گونهای کهدر برخی موارد ماموران انتظامات حتی کیفهای دانشجویان را بازرسی میکنند یا به برخورد فیزیکی با دانشجویان معترض میپردازند.
۲- پاکسازی استادان مستقل و به خصوص استادن علوم انسانی
دولت احمدینژاد میپندارد با اخراج استادان دگراندیش و مخالف، دیدگاه دولت میتواند بساط اندیشهها ودیدگاههای مخالف و منتقد را در دانشگاه جمع کند و بدینسان دانشگاه را تا سطح ابزاریتوجیهگر دیدگاهها و سیاستهای خود تنزل دهد. از این رو، بازنشستگی اجباری اساتیدرسمی و قطع رابطهی کاری استادان قراردادی، با چاشنی ضرورت پاکسازی دانشگاهها ازاساتید لائیک، تعقیب میشود.
۳- تحمیل شیوهی خاص فرهنگی و نظام ارزشی
یکی از بارزترین ویژگیهای نسل کنونی دانشجویان،توجه ویژه آن به انتخاب سبک زندگی دلخواه بر اساس آزادیهای فردی است. در فضایجدید، الگوهای واحد و یکسانسازی فرهنگی خریداری ندارد.
این مسئله به همراه نافرمانی پیوستهی پسران و دختران دانشجو در برابر الگوهایاجباری دیکته شده از سوی حکومت و نگاه دستوری در مقولهی فرهنگ، در طول دو دههی گذشته،موجد جنبشی جدی برای انتخاب سبک زندگی مطلوب است. از اینرو، سیاست اعمالمحدودیت دولت احمدینژاد بر نوع پوشش دانشجویان دختر با مقاومتی جدی روبهرو شدهاست که در تعارض با آزادیهای فردی و رعایت حرمت دانشجو است. تلاش برای جداسازیهای جنسیتی و تبلیغ نوع خاصی از «چادر» به عنوان پوشش مناسب برای دختران دانشجو، از جمله سیاستهایی است که در این زمینه دنبال میشود.
۴- فشار بر تشکلهای سیاسی- دانشجویی
حوزهی سیاسی، اصلیترین و گستردهترینعرصهی چالش است. تلاش برای انحلال انجمنهای اسلامی دانشجویان و جایگزینی آنان باتشکلهای وابسته، ممانعت از صدور مجوز برای تشکلهای جدید مستقل، جلوگیری ازبرگزاری برنامههای منتقدانه، تریبون آزاد، تعطیلی گستردهی نشریات دانشجویی،محرومیت از تحصیل و..، جلوههای گوناگون این سیاستهای سرکوب گرایانهاست.
۵- محدود کردن دامنهی اختیارات و سلب استقلال شوراهای صنفی
در نگاه حاکمیت پادگانی– امنیتی، «مدیریت مشارکتی»جایی ندارد و دانشگاه باید چون پادگان، بر اساس اطاعت از احکام حاکمیت اداره شود.بنابراین، دامنهی فعالیت شوراهای صنفی که متضمن دخالت دانشجویان در تصمیمگیریها ونظارت آنان در دانشگاه به منظور تامین منافع و خواستههای دانشجویان است، روز به روز محدودتر میشود و استقلال این تشکل، با دخالت در تعیین صلاحیت اعضای شورای مرکزی آن و سنگ اندازی برای داوطلبی افراد مستقل، آماج حملهای روزافزون قرار میگیرد.
۶- اعمال فشار بر کانونهای هنری و فرهنگی
فعالیتهای هنری و فرهنگی از پرطرفدارترین حوزههای فعالیت دانشجویی است. اما دولت جدید، با توجه به باورهایارتجاعیاش، میکوشد موانعی جدی در راه برگزاری برنامههای موسیقی، تئاتر، پخش فیلم…، ایجاد کند؛ و از این رو چالشی جدی در این زمینه وجود دارد.
اما حول این رویاروییها، نیروهای دانشجویی کشور را میتوان در قالب چهار گروه عمده دسته بندی کرد:
نخست، جریان دموکراسی خواه با محوریت دفتر تحکیم وحدت است که حمایت اکثریتدانشجویان را پشت سر خود دارد و نزدیکترین جریان به نمایندگی جنبش دانشجوییاست.
نفی ایدئولوژیگرایی، دفاع از آزادیهای اجتماعی و حقوق فردی، سکولاریزم در شکلتفکیک نهاد دین از قدرت، دیده بانی جامعهی مدنی، دفاع از مدرنیته و تجدد، دفاع ازسازگاری با جامعهی جهانی و رابطهی عزتمندانه با آمریکا، مشارکت فعال در فرآیند جهانیشدن، احترام به معنویت و اصول انسانی، دفاع از اصلاحات ساختاری، تعقیب توامان عدالت و آزادی از طریق بسط گفتماندموکراسیخواهی، عناصر هویتی جریان اول را شکل میدهند. این جریان حوزه فعالیت خود را در فضای دانشگاهی، عامهی دانشجویان؛ و در عرصهی عمومی، کلیهی نیروهای سیاسی و جامعهی مدنی مدافع دموکراسی و منافع ملی ایران قرار دادهاست؛ نگاهی وحدتگرایانه به جامعهی ایران دارد، و طیفی متنوع از نیروهای مذهبی مدرن،لائیک، لیبرال، سوسیال دموکرات و ملیگرا را پوشش میدهد.
جریان دوم، اسلام گرایان نواندیش هستند. این جریان که شامل دانشجویان هوادار اصلاحطلبان و ملی مذهبیها است، تمایل دارد با تاکید بر مرزبندی بین «مذهبی و غیرمذهبی» در دانشگاه فعالیت کند.
تاکید بر هویت ایدئولوژیگرای دینی، باور به اصلاحات در چهارچوب ساز وکارهای حکومت، عدم اعتقاد به بهرهگیری از ظرفیتهای خارجی و نهادهای بینالمللی،دفاع محدود از آزادیهای اجتماعی، ترکیب سنت و مدرنیته، دفاع از دموکراسی و حقوقبشر در چهارچوب ظرفیت قانون اساسی، تعقیب توامان عدالت و آزادی، اعطای حق ویژه بهمذهبیون، تمایل به فعالیت در حوزهی مشترک دولت و جامعهی مدنی و نخبهگرایی، ویژگیهایهویتی این گروه را بازتاب میدهد. این جریان طیفی از نیروهای مذهبی سکولار تا مدافعان حکومت دینی و برداشت انقلابی ازاسلام و دیدگاههای چپ و راست اقتصادی را در برمیگیرد و بیشتر در سطح شاخهی دانشجویی احزاب و گروههای سیاسی همسو فعالیت دارد.
دستهی سوم، چپ گرایان سنتی هستند که به سوسیالیسم و بهخصوص به مارکسیسم لنینیسماعتقاد دارند و نگرشهای چپ نو را با برچسب تجدید نظرطلبی رد میکنند. این جریان نوظهور، ریشه در فضای قبل از «انقلاب فرهنگی» دارد و بیشتر از دانشگاه درعرصهی وبلاگنویسی فعال است.
سازمان یافتگی، ایدئولوژیگرایی، ضدیت با آمریکا و غرب، نفی جهانی شدن، تظاهر به رویکردانقلابی در برخورد با حکومت، مذهبزدایی، پوپولیسم، نگاه آرمانی به طبقه کارگر وتودهی محروم، تقدم عدالت بر آزادی، تاکید بیشتر بر دموکراسی اجتماعی در قیاس بادموکراسی سیاسی، دفاع از آزادیهای فرهنگی و اجتماعی، نقد مدرنیته و تجدد از دیدگاهچپ، تقدم هویت جمعی بر حقوق فردی، ویژگیهای این جریان را تشکیل میدهند. دانشجویان مدافع چپ سنتی و سوسیالیزم در داخل دانشگاه و تودههای محروم در جامعه،حوزهی توجه و مخاطب این جریان هستند.
دانشجویان هوادار حکومت دسته آخر را تشکیل میدهند. دفاع مطلق از اصل ولایت فقیه و مواضع رهبری، اعتقاد به حقانیت نظام سیاسی، ضدیتبا مدرنیته، سنتگرایی ایدئولوژیک، دیدگاه بستهی فرهنگی، مخالفت با دموکراسی، ساختارتشکیلاتی از بالا به پایین، آمریکا و غربستیزی، پوپولیسم، حامی پروری، دفاع از قرائتآزادی ستیزانه ازعدالت و پذیرش تقدم روحانیت در همهی شئون اجتماعی، خصوصیات این جریان را بیان میکنند کهبه شکلی گسترده از سوی حکومت مورد حمایت سیاسی و مادی قرار میگیرد. در این جریان، طیفی از هواداران راست سنتی، راست افراطی، عملگرایان، فرصتطلبانو بسیج دانشجویی که دارای ارتباط سازمانی با سپاه پاسداران است، و کلیهی کسانی که بهنوعی از حکومت منفعت میبرند، حضور دارند و آیندهی خود را در هیئت کارگزاران نظامسیاسی تصور میکنند.
با این توصیفات، چالشهای موجود در جنبش دانشجویی را در عصر پسا اصلاحات، میتوان در چند ساحت تشخیص داد:
مقاومت در برابر ساختار سلطه
این ساحت عمده فعالیتهای دانشجویی کنونی را در برمیگیرد که برای دفاع از حقوق خود، رعایت آزادیهای آکادمیک، حفظ روحیهی نقادی در دانشگاه و تثبیت موجودیت مستقل مناسبات جامعهی مدنی در دانشگاه با نهادهای دولتی و بهخصوص امنیتی به چالش برمیخیزد. ایجاد تناسب و تعادل بین شعارهای سیاسی و توان و ظرفیت جنبش، دغدغهی اصلی کنشگران کنونی است که درجهی رادیکالیسم و اتخاذ مطالبات تند سیاسی را به بحثی اصلی تبدیل کردهاست. به نظر میرسد در مقطع فعلی جنبش دانشجویی حفظ موجودیت مستقل خود و مقاومت در برابر استحاله شدن را به عنوان اولویت اصلی خود برگزیدهاست و در کنار آن دفاع از حقوق بشر و اعتراض به سلب حقوق شهروندی فعالان سیاسی، اجتماعی و فرهنگی را نیز دنبال میکند. مقاومت رشیدانهی دانشجویان، مدافعان مدیریت پلیسی در دانشگاهها را عاجز ساختهاست. آنها به رغم همه محدودیتها و مشکلات یاد گرفتهاند که چگونه در طوفان، طوفانی زندگی کنند و با ایستادگی خود نشان دادهاند که منطق زور و اختناق، هرگز نمیتواند دانشگاه را از زندهبودن باز دارد.
نسبت با سیاست
تداوم ساخت «حکومت مطلقه» و ممانعت از شکلگیری احزاب مقتدر، مستقل و مبتنی بر نمایندگی اقشار اجتماعی، باعث شدهاست تا کماکان بار حرکات تحولطلبانهی سیاسی بر دوش جنبش دانشجویی باشد. چگونگی انجام این مهم که بنا به سنت تاریخی دانشگاه را به کانون تحولات تبدیل کردهاست، در شرایط کنونی که جنبش زیر ضربهی اقتدارگرایان قرار دارد و تعقیب سیاستهای رادیکال در عرصهی سیاسی هزینههای سنگینی در بر دارد، به چالشی جدی تبدیل شدهاست. در همین راستا، چگونگی تعامل با گروههای سیاسی دیگر مورد مناقشهاست. از یکسو، جنبش دانشجویی با گروههایی سنخیت دارد که اصلاحات برونساختاری را تعقیب میکنند؛ و از سوی دیگر، تحت فشار گروههای اصلاحطلب است که دستشان از عرصههای عمومی کوتاهاست و تنها دانشگاه را محیطی برای توزیع آرای خود میدانند. شدت یافتن فشارها و محرومیتها نیز باعث شدهاست تا این تفکر ترویج یابد که پیوند با اصلاحطلبان و بازگشت آنان به قدرت، میتواند از حجم مشکلات دانشجویان بکاهد.
اما برآیند نکات فوق، سبب تمرکز فعالیتهای سیاسی جنبش دانشجویی بر حقوق بشر و آزادیهای بنیادین شدهاست که هم میتواند رابطهی مناسبی با همه گروههای سیاسی برقرار کند و چون چتری فراگیر همهی آنان را پوشش دهد، و هم، ضمن حفظ پرنسیب و اعتبار سیاسی خود، نیرویش را برای فرصتهای مساعد آینده ذخیره کند.
شکل و نحوه فعالیت
از آنجا که جنبش دانشجویی در دههی گذشته در قالبی رفرمیستی عمل کرده بود و همسو با بخشی از قدرت سیاسی، در بطن ساختار رسمی فعالیت میکرد، لذا عادت کرده بود که به صورت قانونی حضور داشته و از امکانات عمومی برخوردار باشد. البته به مرور که بر عیار رادیکال کنشها افزوده میشد و فاصله با نظام سیاسی بیشتر، امکانات و دریچههای عمل رسمی و قانونی نیز کمتر و تنگتر میشد، مجوزهای کمتری اعطا میشد، بودجه تشکلها کاهش پیدا میکرد و..؛ اما پس از دولت احمدینژاد وضعیت کاملا دگرگون شد. تشکلهای مستقل غیرقانونی اعلام شدند و در همه امکانات به روی آنها بسته شد. حتی دفاتر و ساختمانهای آنها از تخریب و مصادره مصون نماند. بنابراین، تطبیق با شرایط جدید و گذار از فعالیت رسمی و در چهارچوب ساختار قانونی به حرکت غیررسمی و مسالمتآمیز و استقلال مالی، چالشی دیگر است که گریبانگیر جنبش است. البته به نظر میرسد که جنبش بر این چالش غلبه کردهاست. استمرار کنشهای اعتراضی دانشجویان و تداوم بقای نهادهای مستقل دانشجویی نشان میدهد که جنبش به خوبی توانستهاست با الگوی جدید فعالیت، خود را سازگار کند و با اتکا به حمایت دانشجویان و مردم و بینیاز از امکانات دولتی و تایید نهادهای حکومتی، به حیات خود ادامه دهد. بر این مبنا، جنبش دانشجویی توانست در عمل، به آنانی که فکر میکردند با غیرقانونی اعلام کردن و بستن راه امکانات بر آن، میتوانند شعلهی آزادیخواهی و حقیقتطلبی را در دانشگاهها خاموش کنند، ثابت کند که این ترفندها کارساز نیست و بر عکس، باعث رشد و فرهمندی جریان دانشجویی ِ خود بنیاد میگردد.
رقابتها و تعاملات درونی
گرایش غالب در دانشجویان در دههی گذشته اجماع بر روی خواستههای مشترک دانشجویی بود که بهبود استانداردهای آموزشی و معیشتی در داخل دانشگاه، و مبارزه با خودکامگی و تقویت جامعهی مدنی در بیرون از دانشگاه را دربرمیگرفت. این رویکرد، با نفی ایدئولوژیگرایی خواهان وحدت همه گروههای معتقد به مطالبات مشترک دانشجویی بود. اما در سالیان اخیر و بهخصوص در دوران پسااصلاحطلبی، جریان جدیدی در عرصهی دانشگاهها حضور یافت که دوباره علم ایدئولوژیگرایی را برپا کرد. این جریان با تاخیری چند دههای، احیاگر مبارزات طبقاتی شد و با رد حرکت فراگیر، خواستار تمرکز فعالیتهای دانشجویی در دفاع از طبقهی محروم، مبارزه با مدافعان سرمایه داری و لیبرالیسم اقتصادی شد. بنابراین، چگونگی همکاری و رقابت بین گروههای دانشجویی- به گونهای که به کل حرکت لطمه نزند- دیگر چالشِ پیش روی این جنبش است.
فرقهگرایی و دامن زدن به مسایلی که فقط مورد نظر یک گروهاست، باعث شده تا رویارویی بین دانشجویان مدافع چپ ارتدوکس و مخالفین، آنها اعم از لیبرالها، نواندیشان مذهبی و سوسیال دموکراتها، بالا بگیرد؛ تا جایی که پس از تجمع اخیر در دانشگاه امیرکبیر، انجمن اسلامی آن اعلام کرد که دیگر اجازه نمیدهد چپهای سنتی آن را «مصادره به مطلوب» کنند و آنها بهتر است برنامهی خود را جداگانه برگزار کنند.
این چالش، اگر به خوبی مدیریت شود میتواند به بالندگی جنبش بیانجامد. در غیر این صورت، اثری مخرب بر آن خواهد داشت و پتانسیلهای سازنده درون آن را در منازعاتی بیحاصل خنثی خواهد کرد.
در کل، پذیرش تکثر در تشکلهای دانشجویی، نفی قیممآبی و نگاه حذفی، تشویق به تشکلیابی همهی دیدگاهها، وحدت بر روی خواستههای مشترک، همبستگی و پیوند همهی نیروها حول دفاع از آزادیهای آکادمیک و مبارزه با خودکامگی، احترام بهاستقلال هویتی هر گروه و رقابت سازنده، نکاتی هستند که میتواند فرجام خوبی را برای این چالش رقم زند.
سرنوشت جنبش دانشجویی بستگی به آن دارد که چالشهای فوق، چه مسیری را روشن سازند. شرایط خاص کشور، سیاست سرکوب دولت نهم در دانشگاهها، توازن قوا در بین نیروهای جامعهی مدنی ، توجه افکار عمومی به دانشگاهها و مقاومت تحسین برانگیز دانشجویان، دانشگاهها را به صف اول رویارویی با حاکمیت پادگانی –امنیتی تبدیل کردهاست و نتیجهی این رویارویی، نه تنها موقعیت جنبش را روشن خواهد ساخت، بلکه پیروز برآمدن جنبش دانشجویی از این کارزار نفس گیر، پایان سیاست «ارعاب و وحشت افکنی» و خیال خام بودن «حذف جامعهی مدنی» را نیز بشارت خواهد داد؛ و پشتوانهای گرانسنگ برای «گذار مسالمتآمیز به دموکراسی» را فراهم خواهد کرد.
این مطلب در شماره ۱۷ نشریه اینترنتی گذار در دی ماه ۱۳۸۶ منتشر شده است.
درباره نویسنده
در سال۱۳۵۲ در خانوادهای فرهنگی در شهر قزوین چشم به دنیا گشودم. پدرم دبیر ادبیات و صاحب یک هفته نامه محلی است. تا پایان دبیرستان در قزوین بر کشیدم. کتابخانه پدر پناهگاهم بود و ارتباط با دوستان و فامیل گرمابخش زندگیام. به ورزش، سیاست و مطالعه از ابتدا علاقمند بودم. کوهنوردی تا حدودی حرفهای را از نوجوانی شروع کردم. در سال ۱۳۷۰ در رشته مهندسی صنایع دانشگاه پلی تکنیک قبول شدم. ورود به سیاسیترین دانشگاه ایران فرصت تحقق به انگیزهها و آرزوهایم بخشید. ادامه...-
نوشتههای تازه
دستهها
آخرین دیدگاهها
اطلاعات