به هوش باشیم که فردا خیلی دیر است

مقالات اخیر اکبر گنجی موجب بروز یک سری واکنش های تند و عصبی از سوی پاره ای از هواداران جنبش سبز شده است. برخی در پوشش طنز مطلبی سراسر افترا علیه او نوشتند و به ترور شخصیت وی پرداختند و علت تمامی ناکامی های اصلاح طلبان در دهه اخیر را بر گردن او انداختند. تقصیر وی از دید تخریب کنندگان این است که سخنان و مطالبی بر خلاف پندار و ذهنیت غالب شیفتگان جنبش سبز به رشته تحریر در آورده است.
سخن بر سر دفاع از نوشته های گنجی نیست که می توان در فضایی دیگر در باب آن بحث کرد. اما سئوال اینجا است که آستانه تحمل پویندگان راه سبز امید تا کجا است؟ آیا مرز های آزادی بیان از دید آنان تا جایی است که نظراتی ناصواب از منظر آنان نشر نیابد؟ آیا آنان هستند که بر اساس تعریف شان از مصالح جنبش سبز تعیین می کنند که محدوده ممنوعه و خطو ط قرمز سخن و تراوشات ذهنی و کلامی کجاست؟ آیا همگان باید روایت دلخواه و مورد نظر آنان از سیر حوادث و واقعیات را انشا کنند؟ اگر چنین است ، ادعای دموکراسی خواهی و طرفداری از حقوق بشر آنان ، سخن گزافی بیش نیست که نشانی از واقعیت در آن وجود ندارد . حال این جماعت ممکن است آگاهانه به خاطر از میدان در کردن رقیب به شکل ابزاری شعار آزادی خواهی سر داده اند و یا نا آگاهانه از سر عصبیت چنین برخوردی در پیش گرفته اند و از سمت و سوی غیر دموکراتیک موضع گیری شان غافل هستند.
قرار نیست در جامعه آزاد همه بگونه ای بنویسند و سخن گویند که خوشایند همگان باشد و یا در تایید گفتمان زمانه و یا نگرش غالب در خصوص رویداد های سیاسی بنویسند. بیان رویکرد های متفاوت و یا نظرات نادر و چالش برانگیز و به قول علما شاذ از ضروریات و لوازم آزادی بیان است. بحث من نیست که نمی توان با اکبر گنجی مخالفت کرد، بلکه سخن بر سر چگونگی مخالفت است. بر آشفتن ها ،هجمه های سنگین و ترور شخصیت ها محل ایراد است. جیغ نامه ها و پرخاش گری های کلامی مورد سئوال است که انگار گویی وی مرتکب بزرگترین خطای عالم شده است! گنجی در مقالاتش پیرامون نسبت تقلب و جنبش سبز مقدماتی را مطرح کرده و بر اساس این مقدمات استدلال ها و استنتاج هایی نموده و به نتایجی رسیده است. او کاملا اصول و روش علمی را رعایت کرده است. حق این است که منتقدان وی نیز چنین کنند یا پرده از نادرستی مقدماتش بردارند یا در درستی شیوه استدلالش تشکیک کنند و یا بطلان نتایجش را آشکار سازند. همچنین در حالی که او به صراحت در مقاله اش بر ارتکاب تقلب موثر در انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری تاکید کرده است ،چه جای آن است که همسو با تریبون های اصولگرایان وی را متهم ساخت که منکر تقلب در انتخابات مخدوش ۱۳۸۸ شده است! باید مفاد مطالب وی را مبنای نقد قرار داد نه اینکه مخالفان برداشت مطلوب شان را دستمایه انتقاد قرار دهند که به واسطه آن بهتر می توانند سوخت لازم برای تخریب وی و تحریک بدنه حامی جنبش سبز را فراهم نمایند.
قطعا با در نظر گرفتن واقعیات و رعایت اصول آزادی بیان، منتقدان بهتر می توانند به زعم خود شان از تاثیر منفی نظرات وی بر بدنه جنبش سبز بکاهند. اما برخورد احساسی و غوغا سالارانه که گویی ارکان عرش به لرزه در آمده است ره به جایی نمی برد. نقدی کارساز می افتد که اندیشه ،نحوه استدلال و قوت کلام را نشانه رود . وگرنه هدف گرفتن شخصیت برای از میدان به در کردن نظر ، آب در هاون کوبیدن است.
از سویی دیگر این رفتار ها از جنس قیم مآبی در حوزه فکر و نظر است. چه فرقی است بین حسین شریعتمداری ولایت مدار از نقطه نظر رفتاری با کسانی که توان تحمل نظر مخالف را ندارند. نکته تاسف بار در اینجا است برخی آتش بیار معرکه شده اند که اگر قرار باشد کسانی عهده دار تعیین مصلحت عمومی به عنوان قلمرو مشروع بیان افکار و نظر ها شوند ، صلاحیت شان در پایین ترین رده ها است.
راه سبز امید و سبز بودن موقعی به فرجام می رسد که به حیات قیم مآبی فرهنگی و روش های اقتدار گرایانه در ساحت اندیشه و کلام پایان دهد نه اینکه سلطه نوینی را جایگزین سلطه حاکم سازد. تاریخ معاصر ما مالامال از این تجربه تلخ است.
آیت الله خمینی در پاریس و هنگامی که قدرت را در دست نگرفته بود تمامی خوبی های عالم را وعده می داد. از آزادی اندیشه و نبود زندانی سیاسی در جمهوری اسلامی سخن می راند. مرتب می گفت کمونیست ها آزاد هستند که فعالیت کنند. انتخابات ها آزاد خواهد بود و ده ها قول ریز و درشت آزادی خواهانه. اما هنگامی که بر سریر قدرت جلوس کرد ،ماجرا بگونه ای دیگر شد و استبدادی به مراتب ویرانگر تر و سیاه تر را بر کشور حاکم ساخت! این تجربه درد آور پیش روی چشمان ما است. نباید گذاشت تا دوباره پدیده مشابهی تکرار شود. هر کس از تاریخ نیاموزد محکوم به تجربه دوباره آن خواهد بود.
اما اتفاقی دیگر نیز در هفته های گذشته رخ داد که اگر چه موضوعی مستقل است اما بی ارتباط با این ماجرا نیست. نامه نگاری حمید دباشی و برادران صدری به هابر ماس و حمله به آرامش دوستدار و تهاجم متعاقب ایرج مصداقی و مهدی اصلانی به سه تن فوق ،جلوه گر مشکلات جامعه نخبگان ما و فقدان انصاف در رویارویی های سیاسی است.
نخست ایراد به سه روشنفکر است که اساسا نامه نگاری آنها به هابر ماس موضوعیت نداشت. او فردی رشید و بالغ است و به خوبی می تواند مسائل و صحت دعاوی کسانی که وی را مخاطب قرار داده اند تجزیه و تحلیل کند. بخصوص پس از توضیحات اکبر گنجی و روشن کردن موضع گیری های حمایتی هابر ماس از جنبش سبز ،پرداختن به این مسئله توجیهی نداشت. اما ایراد و انتقاد بزرگ تر لحن تند ،غیر مودبانه و ستیزه جویانه آنها بود. اگر چه خود آرامش دوستدار از کلام های تحقیر کننده و توهین آمیز در حق مخالفانش کم ندارد ،اما از کسانی که این شیوه وی را مورد نکوهش قرار داده اند و از این منظر وی را زیر سئوال می برند ، زیبنده نیست که خود از جاده انصاف و متانت خارج شوند و عنان کلام ر ا از دست داده بر مرکب درشت گویی سوار شوند.! نگارنده از بیخ و بن با نظرات دوستدار مخالف هستم اما د رعین حال فکر می کنم باید حرمت وی و هر کس دیگری که در حوزه اندیشه و نظر کار می کند و متاعی عرضه می نماید را نگاه داشت. حفظ منزلت صاحبان اثر و نظر و رعایت فرهنگ رویارویی های کلامی و تضارب آراء ،رکنی اساسی در بالندگی فکری جامعه نخبگان ما است.
اما برخورد شتابزده و مغشوش آقایان اصلانی و مصداقی حکایت دیگری از رنج و ملال امروزین جامعه ما است. آنها که هر دو سالیان زیادی از بهترین دوران زندگی شان در دوران مخوف زندان های دهه شصت تباه شده است و از جنایت کشتار گسترده تابستان ۱۳۶۷ زندانیان سیاسی جان سالم به برده اند و از این منظر در خور تقدیر هستند به بهانه حمایت از آرامش دوستدار ، منتقدین وی را به وابستگی به جمهوری اسلامی متهم کرده اند و به نوعی آنان را در اعدام های فراقضایی سال ۱۳۶۷ مسئول دانسته اند.
شیوه استدلال آنان کاملا بی اساس است و ابهامات زیادی دارد. دلایل آنها برای مرتبط کردن این موضوع ها اعتبار ندارد. هیچ ربطی بین قتل و عام زندانیان سیاسی در سال ۱۳۶۷ و مخالفت با نظریه دین خویی آرامش دوستدار وجود ندارد.!
موافقت و مخالفت با دیدگاه سیاسی و نظریه آرامش دوستدار در چرایی عقب ماندگی در ایران معاصر مرز و معیار تعیین کننده همسویی با جمهوری اسلامی نیست. حتی شکاف مذهب و خداناباوری نیز برابر نهاد تایید و یا رد نظرات آرامش دوستدار نیست. آقای نیک فر جدی ترین منتقد نظریات وی است که فردی غیر مذهبی و آتئیست هست. طیف موافقان و مخالفان آقای دوستدار متنوع هستند و به هیچ عنوان یکسانی و همگنی هویتی بین آنان وجود ندارد.
مگر باید همه مدافعان چپ و مکاتب کمونیستی را به خاطر جنایات استالین مورد سرزنش قرار داد! و به این دلیل در ادعایی غلط کمونیست را معادل قتل و عام ملیونی انسان ها در نظر گرفت ! اساسا داوری در خصوص این نظریه خارج از حوزه مجادلات سیاسی و یا عملکرد تاریخی نظام سیاسی در برخورد با مخالفانش دارد. دفاع از اسلام سیاسی ،حکومت دینی و نظریه ولایت فقیه لزوما به معنای تایید جنایت علیه بشریت “کشتار “۱۳۶۷ و سرکوب خونین زندانیان سیاسی در ادوار مختلف حیات جمهوری اسلامی و یا قتل های زنجیره ای نیست.
فردی می تواند مدافع قرائت هایی از اسلام باشد که مدعی تصرف قدرت سیاسی است اما نه از خشونت سیاسی دفاع کند و نه بدان دست یازد.
حتی اعدام های وسیع ۱۳۶۷ رویدادی محتوم و جبری در جمهوری اسلامی نبود. همانگونه که در بازگویی خاطرات آمده است ،ممکن بود معادلات به گونه دیگر رقم می خورد و به همان دلایلی که در نیمه راه متوقف گشت، اساسا شروع نمی شد. از سوی دیگر ماهیت غافلگیر کننده آن برای زندانیان نشان می دهد که بروز آن جنایت امری غیر متعارف و خاص بوده است نه قاعده رفتاری. حال چه برسد به قرائت های رحمانی ،دموکراتیک و به قول آقایان نرم از اسلام. اتفاقا رویکرد انسانی و رستگار طلبانه به اسلام به خوبی امتحان خود را در آن اتفاق شوم پس داد. مخالفت جانانه و محکم آیت الله منتظری در آن ماجرا تیر خلاص را به پیوند او با حاکمیت زد و آن بزرگوار بدون اندک تردیدی هزینه اعتراضش را پرداخت و از قدرتی صرفنظر کرد که فقط سکوت را می طلبید و وی می توانست حتی توجیه کند که چون مسئله را با وی در جریان نگذاشته اند و او نقشی در تصمیم سازی و اجرای آن فرمان ننگین نداشته است ،لذا مسئولیتی نیز متوجه وی نخواهد بود. ولی او چنین نکرد تا افتخاری باشد برای جریان اسلام رحمانی و حقیقت گرا که پیامبرش را رحمه للعالمین می خواند.
بر خلاف نظر آقایان، اسلام نرم نه تنها نقشی در آن فاجعه نداشت بلکه در مقابل آن ایستاد و تاوانش را هم مردانه تحمل کرد. تاوانی که از عهده هر کس و جریانی ساخته نیست که پا در قدرت داشته باشد و به خاطر دفاع از حقوق مخالفانش از آن دست کشد.
رویکرد متفاوت اسلام نرم فقط به این رویداد محدود نمی شود. دوران کم شدن فشار بر زندانیان سیاسی پس از برکناری لاجوردی از مدیریت زندان ها که در خاطرات زندانیان سیاسی به دوران زنگ تفریح معروف است و خود این آقایان در کتابهای خاطرات شان مفصل به آن پرداخته اند دیگر محصول تلاش های این جریان است. باز هم می گویم قضاوت در خصوص یک هویت به بحث نظری پیرامون استواری دعاوی و نظریات آن ارتباط دارد نه آنکه پای رفتار سیاسی برخی از مدعیان یک هویت را پیش کشید و بعد آن را به همه تعمیم داد.
دنیای بحث های تئوریک بسیار فراخ تر از دو گانه رژیم و اپوزیسیون است و ابعاد بسیاری را در بر می گیرد که تبیین آنها بر اساس مدل رفتاری کارگزاری حکومت و یا ضدیت با آن گام زدن در مسیر بن بست است.
از سوی دیگر اگر آمران وعاملان آن جنایت به نام دفاع از دین خدا طناب دار بر گردن انسان های بی گناه انداختند که معلوم نیست چه قدر در ادعای شان صادق بودند و چه بسا قدرت طلبی و خودپسندی شان محرک اصلی بود و خدا و دین اسلام را ملعبه قرار داده بودند ،اما در آن سوی میدان ،اکثریت قربانیان نیز مسلمان بوده و دل در گرو قرائت دیگری از اسلام داشتند و تا آخرین نفس پایبند به باور های مذهبی بودند. آقای مصداقی به عنوان کسی که مجازات هایی را در زندان به خاطر مشارکت در برپایی اعیاد مذهبی متحمل شده است، باید بهتر از هر کس دیگر بداند ،حدا قل ۸۰ درصد قربانیان سال ۱۳۶۷ که به قول شاملو از “زنده ترین زندگان “بودند عضو سازمان مجاهدین خلق بوده به اسلام و مذهب شیعه اعتقاد داشتند . در آن واقعه سیاه دو قرائت از اسلام رو در روی همدیگر قرار گرفت نه تمامیت اسلام در برابر نیروهای غیر مذهبی. همین اتفاق در مورد زنان زندانی نیز افتاده است. بیشترین پرداخت هزینه و اعدام را زنان مذهبی در طول تاریخ جمهوری اسلامی تجربه کرده اند. اکثر آنانی که اعدام شدند با حجاب بودند امری که عمدتا به آن توجه نمی گردد. درست است که حکومت حجاب اجباری را ابزاری برای سرکوب و تحدید زنان ساخته است اما در برخوردی پارادوکسیکال عمده ترین نیرویی که در برابر ساختار سلطه قرار گرفت، زنان محجب بودند. تازه زنان غیر مذهبی نیز عمدتا به لحاظ نوع بروز زنانگی و سبک زندگی ارزش های مشابهی داشتند. این مساله در بی اساسی صحت داعیه مذهبی حکومت در خور عنایت است. البته توجه شود سخن من دامن زدن به برتری مذهبی ها نیست. قطعا نیروهای غیر مذهبی نیز هزینه های سنگینی پرداخت نموده اند و از این بابت در خور تقدیر هستند. بلکه هدف روشن کردن چراغ حقیقت است تا دلخوری ها باعث نگردد که شائبه کینه ورزی در نوشتار مان دیده شود و عصبانیت از جور ها و ستم هایی که بر آدمی رفته است چون حجابی شود که واقعیت ها را دگرگونه بیند و یا نا خواسته آنها را تحریف نماید. اکثر نزدیک به تمام مطلب ایشان حمله به شخصیت سه استاد دانشگاه است بدون آنکه سخن آنها و شیوه کلام شان نقد شود.
برخورد گزینشی با مواضع افراد و مد نظر قرار دادن آنها بدون توالی زمانی کار کسانی است که یا از انصاف دورند و با حقیقت امور برای آنان مهم نیست. افراد در زندگی شان دچار تحولات بسیار می شوند. برای قضاوت درست باید سیر تحولات را در نظر گرفت و جغرافیای زمانی و مکانی موضع گیری ها را لحاظ کرد. سخنان کسی در ۱۸ سال پیش را نمی توان بگونه ای به خورد خواننده داد که گویی همین امروز از زبان او جاری شده است! مصباح یزدی ۱۸ سال پیش فرد کنونی نیست. همانگونه که نمی توان متعرض تراب حق شناس شد که چرا ۴ دهه پیش برای گرفتن تاییدیه پیش آیت الله خمینی رفته است! در مواضع هر فرد می توان نکاتی را یافت که با ارزش ها ی کنونی در تضاد است. اولا باید مختصات زمانه مورد نظر را در نظر گرفت. واکاوی چگونگی اعدام سران و صاحب منصبان رژیم پهلوی در این خصوص بسیار راهگشا است. سازمان های سیاسی متبوع آقایان مصداقی و اصلانی بسان تمام نیروهای انقلابی آن روزگار از طرفداران دو آتیشه اعدام وابستگان رژیم گذشته بودند و کوچکترین تزلزل د راین راه را گناهی نابخشودنی و خیانت به انقلاب می دانستند. اگرچه آیت الله خمینی در تحلیل آخر مسئول آن اقدامات غیر قابل دفاع است اما وی در این مسیر تنها نبود و چه بسا اگر آن کار را نمی کرد مورد هجمه و طرد نیروهای انقلابی قرار می گرفت. اگر به جای او دیگر نیروهای انقلابی چون سازمان مجاهدین خلق و یا سازمان فدائیان خلق حکومت را در دست می گرفتند آیا صاحب منصبان طاغوت و ایادی امپریالیسم جهانی را اعدام نمی کردند؟ ممکن بود به جای پشت بام مدرسه علوی ،یکی از میدان های شلوغ شهر را انتخاب می کردند. کمی منصف باشیم و صادق. تاریخ را نمی توان دستکاری کرد و به گونه ای سخن گفت که انگار کنشگران سیاسی همیشه رفتار و موضع شان مغایر با سخنان مورد پسند زمانه حال نبوده است. آیا آقای اصلانی قبول می کند کسی بر اساس مواضع سازمان متبوعش در دفاع از ماشین سرکوب دولتی در سال های آغازین دهه شصت ( قبل از سال ۱۳۶۴) وی را به دست داشتن در بازداشت ها و اعدام فعالان وابسته به مجاهدین خلق ،پیکار ،طوفان ،اتحاد کمونیستی ،کومله و غیره متهم سازد؟
بدینرتیب بر خلاف نظر آقایان هیچ رابطه الزام آوری بین اعدام های اول انقلاب با اعدام های۱۳۶۷ وجود ندارد. موافقان آن رویداد بسیار فراتر از وابستگان به جمهوری اسلامی بودند و همچنین محدود به نیروهای مذهبی نبودند. حتی برخی از نیروهای مذهبی چون مهندس بازرگان مخالف این روند بودند و به همین دلیل از سوی نیروهای انقلابی به سازشکاری و نداشتن مشی انقلابی متهم شدند.
در اینجا سئوال دیگری نیز مطرح می شود که با توجه به سمت گیری آشکار آقای دوستدار در حمایت از اقدامات سلسله پهلوی و برخورد تند با نیروهای مدافع انقلاب و بخصوص نیروهای چپ آیا نویسندگان با شانه خالی کردن از مسئولیت حمایت از اعدام نیروهای وابسته به رژیم گذشته در پی تایید تلویحی موضع گیری حمایتی وی از نظام پهلوی نبودند؟
بنابراین بهتر است برای رسیدن به حقیقت و پایان دادن به پدیده مخرب خشونت دولتی انصاف و برخورد عمقی ،همه جانبه و واقع بینانه با مسائل را وجهه همت قرار داد و از برخورد های سیاسی و انتقام جویانه پرهیز کرد.
بد ترین کار در راستای طلب حقیقت در پرونده جنایت علیه بشریت اعدام های فرا قضایی ۶۷ تنزل دادن آن به پای تصفیه حساب های سیاسی و یا مجادلات نظری است. این پرونده را باید با نگاهی جامع و موشکافانه به فرجام منطقی اش رساند که روشن شدن تمامی ابعاد آن ،کشف حقیقت ، محاکمه و مجازات تمامی آمران ،عاملان و توجیه کنندگان و بسته شدن پرونده این نوع رفتار های ضد انسانی است. قطعا بار اصلی این کار بر عهده بازماندگان آن جنایت است. ولی آنها باید مراقب باشند که این موضوع از مسیر خود منحرف نگردد.
ماجرای چگونگی عکس مشترک آرامش دوستدار و اکبر گنجی نیاز به این همه کش دادن ندارد. اتفاقا روشن شدن این مساله که در ظاهر بی اهمیت به نظر می رسد ،در راست آزمایی ادعای طرفین منازعه موثر است. کسانی که مدعی اند اکبر گنجی از دوستدار تفاضای ملاقات کرده است ،روشن کنند که این تقاضا چگونه و از طریق چه کسی انجام شده است. بعد اکبر گنجی در سفرش به آلمان که با استقبال زیاد ایرانیان مقیم آن کشور در اوایل دوران خروجش از ایران همراه بود ،با افراد مختلفی عکس انداخت. می توان از خانم اختر قاسمی عکاس آن مراسم پرسید که چه کسی پیشگام برای عکس انداختن شد اکبر گنجی یا آرامش دوستدار؟ بعد آیا فقط یک عکس بود؟یا عکس های دیگری هم بود؟ چه کسی عکس را چاپ و منتشر کرد؟ در این باره می توان از آقای نیک فر و دیگر افرادی نیز که در آن برنامه شرکت داشتند و از نزدیک شاهد قضایا بودند سئوال کرد.
کشور ما و ملت ایران در زمانه حساسی بسر می برد. امروز باید موشکافانه مسائل را دنبال کرد تا ریسک تصمیمات کاهش پیدا کند. میهن تاب خطای دیگری را ندارد. مهمترین آزمون و بزرگترین منبع شناخت نیروهای سیاسی توجه به کردار و اعمال آنها است. نباید فقط فریفته سخن های دلنشین شد بلکه باید اعمال را مد نظر قرار داد. دو صد گفته چون نیم کردار نیست. عمل هر کس اگر با ادعا هایش سنخیت داشته باشد و منصفانه سخن گوید و با منطق ،صداقت و مروت به ارزیابی خود و دیگران بنشیند ، چنین فردی شایسته اعتماد است.
کسانی که هنوز در بیرون قدرت قرار دارند و نظر مخالف را تحمل نمی کنند ،قطعا در هنگام حضور در قدرت در صدد ایجاد تک صدایی بر خواهند آمد. تجربه آیت الله خمینی بسیار آموزنده است باید مراقب بود که دوباره با ساده اندیشی ، اسباب قدرت گرفتن امثال وی در زمانه کنونی را فراهم نساخت. اگر آن روز نیروهای سیاسی به جای برخورد شتابزده در جمع شدن حول آیت الله خمینی ،اندکی پیرامون نوشته ها و مواضع وی تامل می کردند و پیش از آنکه وی بواسطه تجمیع نیروها در پیرامونش به چنان قدرتی تبدیل شود که دیگر هیچ نیرویی جلو دارش نگردد، به روشنگری افکار عمومی می پرداختند ممکن بود هم انقلاب منحرف نمی شد و هم آیت الله خمینی نا گزیر در توازن نیروها سرنوشت دیگری پیدا می کرد.
در این میان توصیه رابرت جانگ نویسنده آلمانی تبار کار گشا است که معتقد بود “مردم باید بگونه ای بسیج شوند که جلو تر از زمان باشند و پس از مشکلات به فکر چاره جویی نیفتند.” وی وقتی جوان بود بر علیه حزب نازی جنگید. بعد به آمریکا آمد و بخش عمده ای از زندگی اش را صرف هشدار پیرامون مضرات بمب اتمی کرد. روزی که برای مصاحیه پیش یکی از قربانیان در آستانه مرگ بمباران هیروشیما رفته بود ،از وی حرفی شنید که مسیر زندگی اش را تغییر داد. او به وی گفت: ” تو همیشه می گذاری اتفاق بیفتد و بعد به فکر اعتراض می افتی. اعتراضت به بمب اتم الان خیلی دیر هنگام است و نتیجه ای در بر ندارد!” این حرف وی را شوکه کرد و باعث شد که به یکی از چهره های معروف علم آینده نگری ( فیوچریسم) دنیا تبدیل گردد. بله باید دور اندیشی کرد و خطرات آینده را کشف کرد . دیده بانی مواضع کنونی کنشگران سیاسی و تطبیق ادعا های آنان با اعمال شان تضمین گر سعادت آینده است تا از چاله ای در نیامد و به چاهی دیگر گرفتار شد. امروز باید دقت کرد و گرنه فردا دیر است.

درباره Afshari

در سا ل1352 در خانواده ای فرهنگی در شهر قزوین چشم به دنیا گشودم. پدرم دبیر ادبیات و صاحب یک هفته نامه محلی است. تا پایان دبیرستان در قزوین بر کشیدم. کتابخانه پدر پناهگاهم بود و ارتباط با دوستان و فامیل گرمابخش زندگی ام. به ورزش ، سیاست و مطالعه از ابتدا علاقمند بودم. کوهنوردی تا حدودی حرفه ای را از نو جوانی شروع کردم. در سال 1370 در رشته مهندسی صنایع دانشگاه پلی تکنیک قبول شدم. ورود به سیاسی ترین دانشگاه ایران فرصت تحقق به انگیزه ها و آرزو هایم بخشید. از فعالیت های فرهنگی در خوابگاه شروع کردم و سپس حضور در شورای صنفی دانشکده و سرانجام در انجمن اسلامی دانشجویان . در سال 1374 به عضویت شورای مرکزی انجمن اسلامی انتخاب شدم. در پایان آن دوره طعم اولین تجربه بازداشت و سلول انفرادی را در زندان توحید چشیدم . در سال1375 برای اولین بار به جمع شورای مرکزی دفتر تحکیم وحدت برگزیده شدم. همان سال مسئول بخش دانشجویی ستاد سید محمد خاتمی نیز شدم. برای راه اندازی راهی جدید شروع کردیم ولی پیروزی دور از انتظار غافلگیرم کرد. در سا ل1376 مجددا برای تحصیا در دوره فوق لیسانس به دانشگاه پلی تکنیک برگشتم . دو دوره دیگر را در شورای مرکزی انجمن این بار در مسند دبیری گذراندم. سال 1377 دوباره به مرکزیت دفتر تحکیم وحدت بازگشتم که تا سال 1380 ادامه یافت. تا سال 1379 به اصلاحات در درون قانون اساسی باور داشتم و همه هم و غمم را بر این پروژه گذاشتم. اما پس از تجربه نا فرجامی کوی دانشگاه ، زندانی شدن چهره های مورد توجه مردم و سرانجام از دستور کار خارج شدن دیدگاه انتقادی پیدا کردم وبعد به اصلاحات ساختاری و تغییر قانون اساسی گرایش پیدا کردم. شرکت در کنفرانس برلین راهی زندان اوینم کرد. بعد از دو ماه بازداشت موقت دوباره آزا دشدم ولی سخنرانی هی ارادیکال و بخصوص نقد صریح وبی پرده خامنه ای باعث شد تا همراه با مهندس سحابی اولین طعمه اطلاعات موازی در بازداشتگاه 59 بشوم. تجربه ای سخت و هولناک و توام با شکنجه های فیزیکی و روانی را از سر گذارندم. در میانه راه کم آوردم وشکستم . حاصل آن تن دادن به مصاحبه اجباری و توبه آمیز بود. بار سنگینی بود اما به لطف خدا توانستم خود را در درون بازداشتگاه بازسازی کنم و به مقاومت دوباره روی بیاورم. نتیجه جبران کار و افشاگری از دورن بازداشتگاه 59 بود. اما یازده ماه پشت سر هم در سلول انفرادی و انزوای گزنده آن سپری گشت. پس از آزادی با وثیقه 200 میلیون تومانی حکم دادگاه برلین قطعی شد و همراه با محکومیت یک ساله در خصوص کوی دانشگاه ، در مجموع دو سال را در بخش عمومی اوین گذارندم. پس از آزادی فوق لیسانس را تمام کردم و با همسر دوست داشتنی و یکی از بزرگترین سعادت های زندگی ام ازدواح کردم. دوباره در سال 1383 به عضویت شورای مرکزی دفتر تحکیم وحدت انتخاب شدم. پس از د و سال کار در محیط های صنعتی ، مجددا دادگاه انقلاب 6 سال حبس برایم صادر نمود. این مساله و همچنین برنامه ام برای ادامه تحصیا در مقطع دکتری پایم ر ابه مهاجرت کشاند. در سال 1384 از ایران خارج شدم .سه ماه در ایرلند بودم و بعد به آمریکا رفتم. اکنون کاندیدای دکتری در رشته مهنسدی سیستم در دانشگاه جرج واشنگتن هستم و به زندگی مشعول. در حوزه سیاسی ، نوشتاری و تحقیقات تاریخ معاصر فعال هستم. در کل اگر چه سخت خودم را می توانم مقید به جمعی خاص بکم. اما گرایش به روشنفکری دینی دارم. قائل به سکولاریسم به معنای تفکیک دین و دولت. هوادار لیبرالیسم سیاسی هستم اما در حوزه اقتصاد به سوسیالیسم را می پسندم. جهان وطنی وشهروند جهانی بودن نیز دیگر باور هویتی من ضمن پابندی و احساس غرور از هویت ملی ایرانی ام است.
این نوشته در سیاسی ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.