انقلاب ایران و نابختیاری بختیار

فرا رسیدن سالگرد انقلاب اسلامی همیشه این سئوال را مطرح می سازد که آیا این رویداد بزرگ تاریخی اجتناب ناپذیر بود؟
عملکرد نظام جمهوری اسلامی پس از انقلاب، که منتقدان آن را منفی ارزیابی می کنند، این تصور را برای عده ای پدید آورده است که انقلاب اشتباه بود و مردم بهتر بود که به جای پشتیبانی از انقلاب، دولت بختیار را تقویت می کردند تا در روندی تدریجی، دموکراسی در ایران شکل بگیرد.
به این سئوال از زوایای مختلف می توان پاسخ گفت. در وهله نخست، چنین گزینه ای بختی برای موفقیت نداشت. با راه افتادن قطار انقلاب دیگر زمان برای انجام اصلاحات دیر شده بود.
اظهار نظر سولیوان، آخرین سفیر آمریکا در ایران جالب توجه است. او در گزارشی به وزارت امور خارجه آمریکا نوشت: “بختیار به نظر من دون کیشوتی بیش نیست و نمی ‌داند که پس از بازگشت آیت‌ الله خمینی به ایران، سیل انقلاب او و دولتش را با خود خواهد برد.”
حوادث این روزها در مصر و تونس نشان می دهد که پس از اوج گیری اعتراضات و عقب نشینی حاکمان، مردم خواهان تغییر اساسی رژیم و طبقه حاکمه هستند و هیچ مصالحه و مذاکره ای را نمی پذیرند.
همچنین می توان گفت علی رغم برخی از مشکلات، در مجموع انقلاب برای بلوغ سیاسی و اجتماعی مردم ایران لازم بود و جامعه ایران برخلاف خواست حاکمیت در این سال ها حرکتی رو به جلو داشته است.
اما اگر فرض کنیم که این اتفاق می افتاد، باز تضمینی نبود که مطالبات تاریخی ملت در رعایت حقوق بشر و میراث انقلاب مشروطه تحقق می یافت. سابقه شاه در بحران های قبلی ریسک اعتماد به وعده های وی برای اجرای قانون اساسی مشروطه و پرهیز از تخطی از میثاق ملت و دولت را بالا برده بود.
در واقع، برای بسیاری از کسانی که شیوه حکمرانی وی را تجربه کرده بودند، اطمینانی وجود نداشت که وقتی ناآرامی ها خاتمه یافت و مردم به خانه ها باز گشتند، وی با عبور از بحران دوباره موقعیتش را تثبیت نکند و باز در به پاشنه سابق نچرخد.
انتصاب شاپور بختیار به مسند نخست وزیری انتخاب طبیعی و ارادی شاه نبود، بلکه از سر ناچاری برای پایان دادن به اعتراضات به آن تن داد. مجلس هم در شرایطی اضطراری به وی و کابینه اش رای اعتماد داد.
دولت بختیار و رجوع شاه به کسانی که پس از ۲۸ مرداد در اذیت و آزار و سرکوب آنها کوشیده بود، محصول راهپیمایی های وسیع مردمی و اوج گرفتن اعتراضات بود.
دولت بختیار نه ریشه ای در دربار شاه داشت و نه از جایگاهی در طیف کارگزاران تکنوکراتی برخوردار بود که از دهه چهل به بعد بدنه حکومت شاه را تشکیل می دادند.
به شهادت اسناد و مدارک، بختیار رابطه مستحکمی با ارتش و نیروهای اطلاعاتی هم نداشت. فرماندهان بلند پایه ارتش، صرف نظر از بخشی که مدافع انقلاب و بی طرفی ارتش بودند، به دو گروه تفسیم شده بودند، برخی برای بازگشت شاه فعالیت و برخی دیگر از برنامه های دولت بختیار حمایت می کردند.
در سطوح پایین ارتش اکثریت یا منفعل بودند و یا به جریان انقلاب پیوستند. به طور مشخص ارتشبد قره باغی رئیس ستاد ارتش با بختیار همراهی نداشت.
ژنرال هایزر، معاون وقت نیروی هوایی آمریکا در اروپا درخاطراتش می نویسد که یکی از اهداف مأموریتش به ایران در آن زمان “جلب حمایت ارتش از بختیار پس از خروج محمدرضا شاه پهلوی” بود.
بنابراین، موقعیت دولت بختیار به شدت وابسته به شاه بود. با این حال، این تردید جدی است که اگر وضعیت جامعه آرام می شد و نیروهای سیاسی معترض دست از سیاست تغییر شاه بر می داشتند، آیا بسیار محتمل نبود که شاه دوباره به ایران برگردد و سکان امور را در دست بگیرد؟
مروری بر سابقه شاه پس از کودتای ۲۸ مرداد نشان می دهد که وی کسی نبود که نخست وزیر مستقل و دارای اقتدار ناشی از اراده ملت را تحمل کند.
شاه پس از ۲۸ مرداد، وقتی به ایران برگشت، پس از مدت کوتاهی رفتاری اقتدارگرایانه در پیش گرفت. سر لشگر فضل الله زاهدی، از پایه های موفقیت کودتایی بود که پس از شکست اولیه از دستور کار دولت آمریکا خارج شده بود. سماجت و خطرپذیری وی همراه با ابتکار شخصی “کیم روزولت” مامور ویژه سیا نقش مهمی در موفقیت کودتا داشت.
سرلشکر زاهدی جان و حیثیتش را برای بقای سلطنت و البته دستیابی به قدرت سیاسی به خطر انداخت. اما علی رغم فداکاری وی، شاه او را حداکثر برای ۱۹ ماه تحمل کرد.
ثریا همسر دوم شاه، لحظه ای را که شاه از زاهدی تقاضای استعفا می کند، چنین توصیف کرده است: “هیچ وقت ناهاری را که آن روز با زاهدی در کاخ اختصاصی خوردیم از یاد نمی برم. صبح آن روز، شاه طول سالن را می پیمود و من حدس زدم چیزی را می خواهد با من در میان بگذارد. محجوبانه پرسیدم: محمد چیزی پیش آمده؟ او با حالتی گرفته در برابر من ایستاد و پاسخ داد: زاهدی کمی دست و پا گیر شده است، باید از دست او خلاص شوم. من حیرت زده شدم. او چگونه می توانست چنین تصمیمی بگیرد و مردی را که همه چیزش را مدیون او بود، دوست تمامی لحظات و نخست وزیر وفادارش را برکنار کند.”
جمال امامی، سناتور معروف زمان شاه نیز روایت می کند که روزی سرلشکر زاهدی پیش وی از شاه گله می کند که شاه رفتارش با وی تغییر پیدا کرده است و مانع پیشرفت کارهای دولت می شود.
وی به زاهدی می گوید که با شاه ملاقات خواهد کرد و موضوع را با وی در میان می گذارد. در کاخ مرمر با شاه ملاقات می کند که عصا در دست در کنار حوض قدم می زد. وی از شاه می پرسد: آمده ام از اعلیحضرت بپرسم آیا از تیمسار زاهدی خطایی سر زده است؟ شاه می گوید: منظورت چیست؟ وی می پرسد: آیا تیمسار زاهدی علیه مقام سلطنت اقدامی کرده؟ شاه می گوید: خیر، هرگز. امامی در ادامه می گوید: حالا که اعلیحضرت می فرمایند هیچ خطایی از او سر نزده راحت شدم. حالا می خواهم از اعلیحضرت بپرسم علت دلتنگی اعلیحضرت از ایشان چیست؟ شاه بدون درنگ می گوید: می خواهم عصا را خودم به دست بگیرم. جمال امامی بدون مکث در پاسخ می گوید: اگر خدای نکرده عصا از دست اعلیحضرت افتاد، تکلیف مقام سلطنت و مملکت چه خواهد شد؟ شاه خیلی راحت در پاسخ می گوید: مطمئن باش عصا هرگز از دست من نخواهد افتاد.
شاه تقریبا با قوام السلطنه نیز، پس از خواباندن بحران آذربایجان، رفتار مشابهی انجام داد. سابقه نخست وزیران مقتدر گذشته از قبیل دکتر مصدق، زاهدی، قوام السلطنه و امینی که برخلاف میل باطنی شاه به این مقام منصوب شده بودند، اطمینان به قول و قرارهای شاه را متزلزل می ساخت و این ذهنیت را قوت می بخشید که او پس از پشت سر نهادن بحران، عوامل مطیع خود را جایگزین خواهد کرد.
حال با توجه به این سابقه، تردیدهای جدی وجود داشت که پس از فروکش کردن طوفان، شاه معامله مشابهی با بختیار بکند. بخصوص که موقعیت شخصی بختیار و جایگاه او ضعیف تر از فضل الله زاهدی، امینی و قوام السلطنه در بلوک قدرت حکومت پهلوی بود.
البته نمی توان چرخ تاریخ را به عقب برگرداند و به قاطعیت نیز نمی توان حکم داد که انقلاب بهمن ۵۷ حتمی و توقف ناپذیر بوده است، اما احتمال موفقیت بختیار و اراده شاه برای تغییر نیز به اندازه ای نبود که اعتماد مردم را جلب کند و چشم انداز اطمینان بخشی را ترسیم نماید.

درباره Afshari

در سا ل1352 در خانواده ای فرهنگی در شهر قزوین چشم به دنیا گشودم. پدرم دبیر ادبیات و صاحب یک هفته نامه محلی است. تا پایان دبیرستان در قزوین بر کشیدم. کتابخانه پدر پناهگاهم بود و ارتباط با دوستان و فامیل گرمابخش زندگی ام. به ورزش ، سیاست و مطالعه از ابتدا علاقمند بودم. کوهنوردی تا حدودی حرفه ای را از نو جوانی شروع کردم. در سال 1370 در رشته مهندسی صنایع دانشگاه پلی تکنیک قبول شدم. ورود به سیاسی ترین دانشگاه ایران فرصت تحقق به انگیزه ها و آرزو هایم بخشید. از فعالیت های فرهنگی در خوابگاه شروع کردم و سپس حضور در شورای صنفی دانشکده و سرانجام در انجمن اسلامی دانشجویان . در سال 1374 به عضویت شورای مرکزی انجمن اسلامی انتخاب شدم. در پایان آن دوره طعم اولین تجربه بازداشت و سلول انفرادی را در زندان توحید چشیدم . در سال1375 برای اولین بار به جمع شورای مرکزی دفتر تحکیم وحدت برگزیده شدم. همان سال مسئول بخش دانشجویی ستاد سید محمد خاتمی نیز شدم. برای راه اندازی راهی جدید شروع کردیم ولی پیروزی دور از انتظار غافلگیرم کرد. در سا ل1376 مجددا برای تحصیا در دوره فوق لیسانس به دانشگاه پلی تکنیک برگشتم . دو دوره دیگر را در شورای مرکزی انجمن این بار در مسند دبیری گذراندم. سال 1377 دوباره به مرکزیت دفتر تحکیم وحدت بازگشتم که تا سال 1380 ادامه یافت. تا سال 1379 به اصلاحات در درون قانون اساسی باور داشتم و همه هم و غمم را بر این پروژه گذاشتم. اما پس از تجربه نا فرجامی کوی دانشگاه ، زندانی شدن چهره های مورد توجه مردم و سرانجام از دستور کار خارج شدن دیدگاه انتقادی پیدا کردم وبعد به اصلاحات ساختاری و تغییر قانون اساسی گرایش پیدا کردم. شرکت در کنفرانس برلین راهی زندان اوینم کرد. بعد از دو ماه بازداشت موقت دوباره آزا دشدم ولی سخنرانی هی ارادیکال و بخصوص نقد صریح وبی پرده خامنه ای باعث شد تا همراه با مهندس سحابی اولین طعمه اطلاعات موازی در بازداشتگاه 59 بشوم. تجربه ای سخت و هولناک و توام با شکنجه های فیزیکی و روانی را از سر گذارندم. در میانه راه کم آوردم وشکستم . حاصل آن تن دادن به مصاحبه اجباری و توبه آمیز بود. بار سنگینی بود اما به لطف خدا توانستم خود را در درون بازداشتگاه بازسازی کنم و به مقاومت دوباره روی بیاورم. نتیجه جبران کار و افشاگری از دورن بازداشتگاه 59 بود. اما یازده ماه پشت سر هم در سلول انفرادی و انزوای گزنده آن سپری گشت. پس از آزادی با وثیقه 200 میلیون تومانی حکم دادگاه برلین قطعی شد و همراه با محکومیت یک ساله در خصوص کوی دانشگاه ، در مجموع دو سال را در بخش عمومی اوین گذارندم. پس از آزادی فوق لیسانس را تمام کردم و با همسر دوست داشتنی و یکی از بزرگترین سعادت های زندگی ام ازدواح کردم. دوباره در سال 1383 به عضویت شورای مرکزی دفتر تحکیم وحدت انتخاب شدم. پس از د و سال کار در محیط های صنعتی ، مجددا دادگاه انقلاب 6 سال حبس برایم صادر نمود. این مساله و همچنین برنامه ام برای ادامه تحصیا در مقطع دکتری پایم ر ابه مهاجرت کشاند. در سال 1384 از ایران خارج شدم .سه ماه در ایرلند بودم و بعد به آمریکا رفتم. اکنون کاندیدای دکتری در رشته مهنسدی سیستم در دانشگاه جرج واشنگتن هستم و به زندگی مشعول. در حوزه سیاسی ، نوشتاری و تحقیقات تاریخ معاصر فعال هستم. در کل اگر چه سخت خودم را می توانم مقید به جمعی خاص بکم. اما گرایش به روشنفکری دینی دارم. قائل به سکولاریسم به معنای تفکیک دین و دولت. هوادار لیبرالیسم سیاسی هستم اما در حوزه اقتصاد به سوسیالیسم را می پسندم. جهان وطنی وشهروند جهانی بودن نیز دیگر باور هویتی من ضمن پابندی و احساس غرور از هویت ملی ایرانی ام است.
این نوشته در سیاسی ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.