مهدوی کنی؛ فقیه ارتدوکس و روحانیت سالار

آیت الله محمد رضا مهدوی کنی در حین بازگشت از مراسم بیست و پنجمین سالگرد درگذشت آیت الله خمینی دچار سکته قلبی شد و به کما رفت. حال وی وخیم بوده و پایدار نیست و سطح هوشیاری اش به گفته پزشکان معالجش نیز پایین است. احتمال مرگ او بالا است. البته وی در سال ۱۳۸۴ نیز دچار بیماری سختی شد ولی سلامتی اش را بازیافت .

139206122145457301098054
مرگ احتمالی او پرونده زندگی ۸۳ ساله یکی از رجال سیاسی قدیمی و صاحب نفوذ جمهوری اسلامی را می بندد که در سه دهه گذشته بر ارکان حکومت تاثیر گذار بود. عضویت در شورای انقلاب ، عضویت در شورای نگهبان ، عضو مجلس خبرگان ، نخست وزیری موقت ، تصدی وزارت کشور ، نمایندگی مجلس خبرگان ، عضو مجمع تشخیص مصلحت ، عضو شورای انقلاب فرهنگی ، ریاست مجلس خبرگان و عضویت در شورای بازنگری قانون اساسی و سرپرستی کمیته مرکزی انقلاب اسلامی مهمترین سوابق حکومتی وی هستند.
او ریاست دانشگاه امام صادق ، تولیت مدرسه مروی و دبیر کلی جامعه روحانیت مبارز تهران را نیز بر عهده داشت. مهدوی کنی از زعمای جناح راست سابق و اصول گرایان کنونی است . اگر چه رویه اصول گرایان افراطی را نمی پسندید اما در عین حال رابطه اش با آنها بد نبود. ریش سفیدی وی در جریان انتخابات ریاست جمهوری یازدهم برای معرفی کاندیدای واحد به جایی نرسید فقط توانست باهنر، پور محمدی و آل اسحق را به نفع سید محمد ابوترابی از میدان به در کند.
او از روحانیت ریشه دار حکومتی بود که موقعیت نسبتا خوبی پیش از انقلاب در بین روحانیت تهران داشت و بعد از سال ها تدریس در مدرسه مروی و امام جماعتی مسجد جلیلی از بزرگان آنها بشمار می رفت.
در عین حال وی از چهره های موثر در تحکیم استبداد دینی و تاسیس نظام ولایت فقیه بود. مهدوی کنی روحانی اردتدوکسی بود که در کنه وجودی خودش برای روحانیت نوعی برتری قائل بود و تشخیص آنها را از غیر روحانیون صائب تر می دانست.
روحانیت سالاری و اعتقاد به واسطه بودن روحانی بین انسان و خدا در او پر رنگ بود. تجدد ستیزی و برپایی حکومت اسلامی تاثیری قوی در دیدگاه های انقلابی وی داشت اما در عین حال به محافظه کاری ونظام عقیدتی فقهای سنتی نیز باور مند بود. این ویژگی باعث شد تا وی خود را در جناح راست و متمایل به بازار تعریف کند. به دولت بزرگ معتقد نبود و حافظ سنت ها و روابط آزاد در تجارت بود. ملا علی کنی فقیه صاحب مکنت و قدرت تهران عصر ناصری الگوی او از دوران نوجوانی بود.
اما مهدوی کنی واجد ویژگی های شخصیتی نیز بود که به او حالتی متمایز نیز می بخشید که در چارچوب رفتار متعارف دو جناح سیاسی اصلی جمهوری اسلامی نمی گنجید. او عمیقا به ولایت فقیه باور داشت اما در عین حال به نوعی رابطه متوازن بین مراجع و ولی فقیه و تاکید بر فقاهت و عدالت در نظریه ولایت فقیه به جای شخص معتقد بود. ولایت فقیه بیشتر برای وی حالت نهادی داشت که سنگری مستحکم در برابر نفوذ مبانی تجدد و فرهنگ غربی و حفظ شعائر وموازین اسلامی است.
او برای روحانیت امتیاز و شان خاصی قائل بود اما بیشتر می پسندید روحانیت درگیر امور اجرایی نشود و در جایگاه ناظر و قانونگذار ظاهر شود. در مواضع خصوصی وظاهری او نیز نوعی تعارض وجود داشت. در خلوت الگوی مطلوب دولتمرد اسلامی را مهندس بازرگان توصیف می کرد اما در سطح ظاهر مدافع روند حاکمیت مطلق خط امام بعد از سال ۱۳۶۰ بود.
او نیز با سرکوب دگر اندیشان همراهی کرد اگر چه هیچوقت مسئولیت قضائی و امنیتی نداشت. اما شخصیت خاص وی در اوج بحران ها خود را نشان می داد. به عنوان مثال در اوج درگیری سازمان مجاهدین خلق با جمهوری اسلامی به مسئولان درجه اول کشور پیشنهاد داد از طریق طاهر احمد زاده با مسعود رجوی مذاکره و مصالحه شود. در اوایل اعتراضات خیابانی جنبش سبز نیز به مهندس میر حسین موسوی پیشنهاد داد به مانند امام حسن رفتار کند و تلویحا حقانیت ادعای وی را پذیرفت.
در یک صورتبندی کلی مقاطع فعالیت مهدوی کنی را می توان در دسته های زیر تقسیم کرد :
پیش از انقلاب
در این دوره مهدوی کنی پس از تحصیل در مدرسه دینی لرزاده و مسجد سپهسالار راهی حوزه علمیه قم می شود. در آنجا به نظر آیت الله بروجردی تابستان ها به تهران می آید و در دبیرستان علوی زبان و دروس جدید می خواند. بعدا با تحصیل درکلاس های آیت الله ها سلطانی طباطبایی ، حسینعلی منتظری، صالحی نجف آبادی،علامه طباطبایی ، گلپایگانی، سید کاظم شریعتمداری ، ابولحسن رفیعی قزوینی ، شاهرودی ، روح الله خمینی و بروجردی در نهایت مدرک اجتهادش را می گیرد و به تهران می آید.
سال ها در مسجد جلیلی نماز خوانده و کلاس های درس دایر می کند. علاقه به فدائیان اسلام و آیت الله کاشانی وی را به سیاست علاقه مند می سازد. بعد از ۱۵ خرداد وارد فعالیت سیاسی می شود. با نیرو های سنت گرا مانند موتلفه اسلامی مرتبط است. اما بر سر کمک مالی به سازمان مجاهدین خلق به واسطه حجت السلام لاهوتی به زندان می افتد . بعد از آزادی به بوکان تبعید شده و مجددا زندانی گشته و در سال ۱۳۵۵ همزمان با کاهش فشار های سیاسی آزاد شدند. او در جمع زندانیانی نبود که در مراسم سپاس شرکت کرده و از شاه درخواست عفو ملوکانه کردند و پیش از آنها آزاد گشتند. بعد از آزادی از زندان دیگر فعالیت سیاسی برجسته ای بر علیه حکومت شاه انجام نداد.
مهدوی کنی از همان پبش از انقلاب به دلیل عدم توجه نو گرایان دینی چون نهضت آزادی و دکتر علی شریعتی به روحانیت با آنها مرزبندی داشت ولی در عین حال همکاری نیز می کرد. او برخی از دیدگاه های شریعتی را قبول داشت ولی تز اسلام منهای روحانیت وی را رد می کرد. در زندان با سازمان مجاهدین خلق مساله دار شد و جزو روحانیونی بود که اعلامیه نجس بودن زندانیان کمونیست را صادر کردند. از همان دوران او قائل به آزادی و حقوق برابر برای غیر مسلمان های شریعت گرا نبود و در اندیشه تشکیل حکومت اسلامی بود. اما در عین حال اهل مراوده و رابطه محدود با نو گرایان مذهبی نیز بود.
سالیان نخست انقلاب
سنت گرایی و اهتمام مهدوی کنی به مبارزه با حکومت شاه باعث شد تا مورد توجه آیت الله خمینی قرار بگیرد و نام وی نیز جزو حلقه اولیه روحانی شورای انقلاب باشد. بعد از حضور آیت الله خمینی در ایران ، به دلیل استحکام موضع وی در سنت گرایی و تقدم روحانیت با پیشنهاد مرتضی مطهری سرپرست کمیته ها شد. وی جمعی از روحانیون تهران را که با آنها کار می کرد از جمله علم الهدی امام جمعه کنونی مشهد را مسئول کمیته های مناطق تهران کرد. علی فلاحیان و احمد سالک نیز با او همکاری می کردند. وی عملا تشکیلات کمیته تبدیل به بازویی برای روحانیت هودار آیت الله خمینی و تثبیت حکومت دینی فقه محور کرد و نیرویی متشکل برای سرکوب و تضعیف دگر اندیشان و جریان های غیر خط امام سازمان داد.
بعد از اینکه رفسنجانی به دلیل کاندیداتوری برای مجلس سرپرستی وزارت کشور را ترک کرد ، مهدوی کنی جانشینش شد و تا پایان عمر دولت رجایی این سمت را حفظ کرد. او تا پیش از ۱۴ اسفند رابطه نسبتا خوبی با بنی صدر داشت. مهدوی کنی حاضر نشد عضو حزب جمهوری اسلامی شود. مخالفت وی به شکل مبنایی با کار حزبی توسط روحانیت بود. او معتقد بود روحانیت باید فرا حزبی عمل کند و نقش پدر و مشاور مردم را ایفا کند. او بر این منوال با تبدیل جامعه روحانیت مبارز تهران به حزب و کسب پروانه نیز مخالفت نمود. مهدوی کنی به تبعیت از تصمیم جامعه روحانیت مبارز تهران علی رغم نظر مخالف شخصی از ریاست جمهوری بنی صدر حمایت کرد . اما بعد از ۱۴ اسفند به تدریج مخالفتش با بنی صدر را علنی ساخت در کمیته حل اختلاف بین رئیس جمهور و قوه قضائیه به ضرر بنی صدر رای داد. در این دوره عضو اولین شورای نگهبان شد. در برخورد و هشدار به سازمان مجاهدین خلق و دیگر گروه های مخالف نیز فعال بود اما ابتدا سعی کرد از در ارشاد آنها بر بیاید. در نماز جمعه تهران به اعضاء مجاهدین حلق گفت بشنوید این محمد رضا مهدوی کنی است که با شما سخن می گوید نه محمد رضا پهلوی!
مهدوی کنی با تسخیر سفارت آمریکا مخالفت کرد و به صراحت گفت نماز خواندن در آنجا به دلیل غصبی بودن ایراد دارد. او تا آخر هم ان رویداد را اشتباه دانست ولی به دلیل حمایت آیت الله خمینی در عمل تبعیت نمود و در عمل مخالفتی نکرد.
بعد از کشته شدن رجایی و باهنر تا زمان برگزاری انتخابات ریاست جمهوری سوم سرپرستی دولت را بر عهده گرفت. شرایط بگونه ای جلو رفت که نتوانست برای ریاست جمهوری کاندیدا شود اگر چه نامش مطرح بود. تمایل به تداوم فعالیت در نخست وزیری داشت اما خامنه ای موافقت نکرد.
بعد از تشکیل دولت موسوی ، ناطق نوری با ریاست وی بر سر کمیته ها مشکل پیدا کرد. ناطق مدیریت وی را ضعیف می دانست و همچنین خواهان مدیریت فرماندهان سپاه بر کمیته ها بود. مهدوی مخالف بود و بر ریاست کمیته ها توسط روحانیون اصرار داشت. او از ابتدا نسبت به قدرت گرفتن سپاه و احتمال کودتا بدبین بود. کشمکش آنها کار را به میانجیگری آیت الله خمینی کشاند و او به نفع ناطق رای داد. مهدوی علی رغم تمایلش به حکم تمکین کرد. او نگرانی برخی از نیرو های حکومتی و از جمله سید احمد خمینی را دلیل اصلی برکناری خود می دانست. سید احمد خمینی زمانی به او تلویحا تذکر زده بود که برای خود وجامعه روحانیت بازوی نظامی درست کرده است ! در پایان این دوره او فقط در شورای نگهبان فعالیت داشت.
دهه شصت
در این دوران که مصادف با شکل گیری شکاف چپ و راست در د اخل مجموعه نیرو های نظام بود مهدوی کنی به عنوان یکی از رهبران اصلی جناح راست تبدیل شد. او با مداخله دولت در اقتصاد و کاربست الگو های سوسیالیستی مخالفت کرد. همچنین خواهان نهادینه شدن بالا دستی روحانیون به عنوان پاسداران شریعت اسلام در عرصه حکومت بود. در این دوره رابطه وی با آیت الله منتظری خوب بود اما رابطه اش با آیت الله خمینی بهتر بود. .لی با نزدیکانش و بخصوص حلقه یاران سید احمد خمینی مشکل داشت. مهدوی کنی نیز از جمله مخالفان نخست وزیری موسوی در دوره دوم ریاست جمهوری خامنه ای بود. علی رغم اینکه به لحاظ شخصی با مهدی کروبی دوستی داشت. اما روابط بین آنها در آستانه انتخابات مجلس سوم به منازعه کشید. بعد از تشکیل مجمع روحانیون مبارز مهدوی کنی نیز از جمله کسانی بود که در دوره تبلیغات انتخابات مجلس سوم به اسلام آمریکایی متهم شد. او به شکایت پیش آیت الله خمینی رفت ، بنیانگذار جمهوری اسلامی از او دلجویی کرد و اطمینان داد منظورش از اسلام آمریکایی او و همفکرانش نیستند ولی حاضر نشد پیشنهاد وی مبنی بر نوشتن دست خطی در این خصوص را بپذیرد.
در دوره پایانی زندگی آیت الله خمینی با جریان عزل آیت الله منتظری همراهی کرد اگر چه نقش خاصی در آن نداشت. از رهبری خامنه ای حمایت کرد و در آزایش جدید قوا موقعیت و نفوذ وی در حکومت نیز گسترش یافت. در سال های آخر دهه شصت او خود را در کسوت یک پدر و هادی سیاسی برای جناح راست و حکومت تعریف نمود و اکثر اوقاتش را در مدیریت دانشگاه امام صادق گذراند. البته وی به ناحق اداره دانشگاه امام صادق را به دست گرفت. دانشگاه امام صادق متعلق به آیت الله منتظری بود. وی بعد از حضور در دانشگاه به اکثر ثریب به اتفاق اعضای خانواده درجه اولش را به سمت هایی در دانشگاه گمارد و همچنین از طرق مختلف قانونی و غیر قانونی برای توسعه این دانشگاه و قلمرو مدیریتی خودش استفاده کرد. نظارتی بر ریاست وی در دانشگاه نبود.

دهه هفتاد
در این دوره مهدوی کنی به عناون یک ریش سفید در جناح راست و از نزدیکان رهبری خود را تثبیت کرد. وی از مخالفان جدی توسعه سیاسی و فرهنگی بود. او از ناطق نوری در انتخابات هفتمین دوره ریاست جمهوری حمایت کرد. بعد از جنبش اصلاحات هشدار داد که وقایع انقلاب مشروطه در حال تکرار است و می خواهند روحانیت را حذف کنند. او با این ادعا به مقابله با جنبش اصلاحات و بخصوص سازمان مجاهدین انقلاب پرداخت. مجمع روحانیون را نیز هشدار داد که فریب سکولار ها را نخورند. تلاش های وی برای ایجاد همگرایی بین جامعه روحانیت مبارز و مجمع روحانیون مبارز به موفقیت نرسید. تلاش های سیاسی وموضع گیری های او در ایجاد اخلال در برابر جنبش اصلاحات نقش داشت. او از مدافعان نظارت استصوابی و تنگ کردن مجاری رقابت و مشارکت سیاسی بود. در دوره اول ریاست جمهوری رفسنجانی مهدوی کنی حامی او بود اما در دور دوم به جرگه مخالفان وی پیوست.
دهه هشتاد
در این دهه فعالیت مهدوی کنی به در روندی تدریجی کاهش یافت. کهولت سن و سیاست خامنه ای در به حاشیه راندن راست سنتی و سر بر آوردن جریانی جدید در اصول گرایان عواملی بوند که باعث این رویداد شدند. مهدوی کنی در انتخابات ریاست جمهوری نهم از کاندیدایی حمایت نکرد اما اصول گرایان را به وحدت و معرفی کاندیدای واحد دعوت کرد.
در سال ۸۸ علی رغم اینکه جامعه روحانیت مبارز تهران به جمع بندی نرسید اما وی گفت اکثریت جامعه حامی احمدی نژاد است. روابط وی با رفسنجانی و ناطق نوری در این دوره خوب نبود اما از رفتار احمدی نژاد در مناظره انتقاد کرد. رابطه شخصی احمدی نژاد بخصوص هنگامی که شهردار بود با مهدوی کنی خوب بود اما به تدریج در دوران ریاست جمهوری فاصله گرفت. مهدوی کنی علی رغم پرهیز از رقابت با رفسنجانی سرانجام تسلیم فشار ها شد و ریاست مجلس خبرگان را در دست گرفت.
او نظارت بر خامنه ای را در جهت حفظ او معنا کرد و چنین گفت : « نظارت به این معنا نیست که ما بخواهیم از رهبری اشکال بگیریم. نظارت ما همان نظارت حراستی است که در دعای عهد آمده است، البته ما نمی‌گوییم اشتباه وجود ندارد اما معتقدیم که نظارت بر رهبری همان حراست از رهبری است.» دوران ریاست او نیز مانند اسلافش در مشی خنثی مجلس خبرگان تغییری پدید نیامد و فقط او گهگداری تذکر داد که رهبری باید رهبر همه جناح ها باشد.
دهه نود
مهدوی کنی در انتخابات نهمین دوره مجلس فعال شد و اصول گرایان زیر نظر وی فهرست انتخاباتی شان را بستند. اصرار او باعث قرار گرفتن انصاریان از نزدیکانش در فهرست کاندیدا های تهران شد که البته رای نیاورد. او همچنین در انتخابات ریاست جمهوری سا ل۱۳۹۲ نیز نقش فعالی را بر عهده گرفت او قرار بود هدایت فرایند انسجام اصول گرایان را در دست کرفت. اما تلاش های وی حتی در بین اصول گرایان سنتی به نتیجه نرسید و او در جلسه حکمیت وقتی رای های ابوترابی با باهنر برابر شده بودبه دلیل روحانی بودن ابوترابی را سزاوار تر دانست. اما متکی به حکمیت او اعتنایی نکرد. فقط پور محمدی و باهنر تسلیم شدند. قالیباف و ولایتی نیز از نظرات وی تبعیت نکردند. اصول گرایان سوم تیری و رادیکال نه تنها به او گوش نکردند بلکه با انتشار جزوه ای به وی حمله کردند. دانشجویان دانشگاه امام صادق نیز در واکنش مصباح یزدی را آماج انتقاد قرار دادند. مهدوی کنی بعد از انتخابات از عدم هماهنگی ها و تک روی ها گلایه کرد و شکاف بین وی و اصول گرایان افراطی و سوم تیری گسترش یافت.

در مجموع مهدوی کنی به بخش فقاهتی و محافظه کار جمهوری اسلامی تعلق دارد که پدر سالاری سیاسی و اشرافیت روحانی را برای حکمرانی تجویز می کنند. سویه های تجدد ستیز و اعتقاد ارتدوکسی اش به روحانیت و اسلام فقاهتی باعث شد تا از ستون های تحکیم نظام ولایت فقیه و استبداد دینی شود. همچنین نظرات وی به توسعه نابرابری ها و وجود تبعیض های ساختاری در کشور کمک زیادی نمود. او در دانشگاه امام صادق نیز کادر های زیادی را برای جمهوری اسلامی تربیت کرد که اقتدار گرایی سیاسی ، محافظه کاری فرهنگی وتجدد ستیزی مولفه های اصلی هویت آنها بود. بنابراین میراث مهدوی کنی کمک به استقرار گفتمان جمهوری اسلامی و فربه شدن گرایش اصول گرای آن است.
غلط نیست اگر بگوییم مهدوی کنی راه خود را در تداوم مسیر ملاعلی کنی و شیخ فضل الله نوری می دانست و از این منظر دنباله روی آیت الله خمینی شد. البته او استحکام شخصیتی خودش را نیز داشت و از طرح انتقاد در جلسات داخلی به آیت الله خمینی و خامنه ای ابایی نداشت. برخی از ویژگی های شخصیتی خاص وی باعث شد تا در میانه طیف کارگزاران روحانی جمهوری اسلامی قرار بگیرد و با تند رو ها تا حدی فاصله داشته باشد. اما او در نهایت در خدمت قدرت قرار گرفت. ادعاهایی نیز در خصوص بهره برداری های از امکانات عمومی و ثروت اندوزی نیز مطرح بوده که محتاج بررسی و تحقیق است. مرگ احتمالی او بیش از هر چیز مجلس خبرگان و رقابت ها بر سر تعیین جانشین خامنه ای را تحت الشعاع قرار خواهد داد ولی تاثیر خاصی بر اصول گرایان نخواهد داشت که دیگر جریانی یک پارچه نیستند.

درباره Afshari

در سا ل1352 در خانواده ای فرهنگی در شهر قزوین چشم به دنیا گشودم. پدرم دبیر ادبیات و صاحب یک هفته نامه محلی است. تا پایان دبیرستان در قزوین بر کشیدم. کتابخانه پدر پناهگاهم بود و ارتباط با دوستان و فامیل گرمابخش زندگی ام. به ورزش ، سیاست و مطالعه از ابتدا علاقمند بودم. کوهنوردی تا حدودی حرفه ای را از نو جوانی شروع کردم. در سال 1370 در رشته مهندسی صنایع دانشگاه پلی تکنیک قبول شدم. ورود به سیاسی ترین دانشگاه ایران فرصت تحقق به انگیزه ها و آرزو هایم بخشید. از فعالیت های فرهنگی در خوابگاه شروع کردم و سپس حضور در شورای صنفی دانشکده و سرانجام در انجمن اسلامی دانشجویان . در سال 1374 به عضویت شورای مرکزی انجمن اسلامی انتخاب شدم. در پایان آن دوره طعم اولین تجربه بازداشت و سلول انفرادی را در زندان توحید چشیدم . در سال1375 برای اولین بار به جمع شورای مرکزی دفتر تحکیم وحدت برگزیده شدم. همان سال مسئول بخش دانشجویی ستاد سید محمد خاتمی نیز شدم. برای راه اندازی راهی جدید شروع کردیم ولی پیروزی دور از انتظار غافلگیرم کرد. در سا ل1376 مجددا برای تحصیا در دوره فوق لیسانس به دانشگاه پلی تکنیک برگشتم . دو دوره دیگر را در شورای مرکزی انجمن این بار در مسند دبیری گذراندم. سال 1377 دوباره به مرکزیت دفتر تحکیم وحدت بازگشتم که تا سال 1380 ادامه یافت. تا سال 1379 به اصلاحات در درون قانون اساسی باور داشتم و همه هم و غمم را بر این پروژه گذاشتم. اما پس از تجربه نا فرجامی کوی دانشگاه ، زندانی شدن چهره های مورد توجه مردم و سرانجام از دستور کار خارج شدن دیدگاه انتقادی پیدا کردم وبعد به اصلاحات ساختاری و تغییر قانون اساسی گرایش پیدا کردم. شرکت در کنفرانس برلین راهی زندان اوینم کرد. بعد از دو ماه بازداشت موقت دوباره آزا دشدم ولی سخنرانی هی ارادیکال و بخصوص نقد صریح وبی پرده خامنه ای باعث شد تا همراه با مهندس سحابی اولین طعمه اطلاعات موازی در بازداشتگاه 59 بشوم. تجربه ای سخت و هولناک و توام با شکنجه های فیزیکی و روانی را از سر گذارندم. در میانه راه کم آوردم وشکستم . حاصل آن تن دادن به مصاحبه اجباری و توبه آمیز بود. بار سنگینی بود اما به لطف خدا توانستم خود را در درون بازداشتگاه بازسازی کنم و به مقاومت دوباره روی بیاورم. نتیجه جبران کار و افشاگری از دورن بازداشتگاه 59 بود. اما یازده ماه پشت سر هم در سلول انفرادی و انزوای گزنده آن سپری گشت. پس از آزادی با وثیقه 200 میلیون تومانی حکم دادگاه برلین قطعی شد و همراه با محکومیت یک ساله در خصوص کوی دانشگاه ، در مجموع دو سال را در بخش عمومی اوین گذارندم. پس از آزادی فوق لیسانس را تمام کردم و با همسر دوست داشتنی و یکی از بزرگترین سعادت های زندگی ام ازدواح کردم. دوباره در سال 1383 به عضویت شورای مرکزی دفتر تحکیم وحدت انتخاب شدم. پس از د و سال کار در محیط های صنعتی ، مجددا دادگاه انقلاب 6 سال حبس برایم صادر نمود. این مساله و همچنین برنامه ام برای ادامه تحصیا در مقطع دکتری پایم ر ابه مهاجرت کشاند. در سال 1384 از ایران خارج شدم .سه ماه در ایرلند بودم و بعد به آمریکا رفتم. اکنون کاندیدای دکتری در رشته مهنسدی سیستم در دانشگاه جرج واشنگتن هستم و به زندگی مشعول. در حوزه سیاسی ، نوشتاری و تحقیقات تاریخ معاصر فعال هستم. در کل اگر چه سخت خودم را می توانم مقید به جمعی خاص بکم. اما گرایش به روشنفکری دینی دارم. قائل به سکولاریسم به معنای تفکیک دین و دولت. هوادار لیبرالیسم سیاسی هستم اما در حوزه اقتصاد به سوسیالیسم را می پسندم. جهان وطنی وشهروند جهانی بودن نیز دیگر باور هویتی من ضمن پابندی و احساس غرور از هویت ملی ایرانی ام است.
این نوشته در پژوهش‌های تاریخی ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.