علیرضا زاکانی دبیر کل جمعیت رهپویان انقلاب اسلامی در هفته گذشته سخنانی را به زبان آورد که یکی از نکات آن عدم تعارض سکوت رهبری با فعالیتهای اعتراضی اصولگرایان افراطی و نیروهای موسوم به حزب الله بر علیه سیاستهای داخلی و خارجی دولت روحانی است.
وی در جلسه «بزم اندیشه» که در موسسه جوانان آستان قدسرضوی در تاریخ ۲۴ مهر ۹۳ برگزار شد، گفت:
«وقتی مقاممعظمرهبری میفرمایند: «انتظار من از بسیجیان این است که از سکوت من نیز درس بگیرند»، یعنی یک جوان انقلابی باید در سطحی اعلا از بصیرت قرار داشته باشد. او با اشاره به ماجرای برادر خلیفه سوم، افزود: خلیفه سوم برادری داشت که پیامبر در مورد او فرموده بودند: «اگر این فرد را درحالیکه خود را از پرده کعبه گرفته است، دیدید، او را پایین آورید و گردن بزنید؛ روزی خلیفه سوم برادرش را برای بخشش نزد پیامبر آورد و در میان مردم سه بار از پیامبر درخواست عفو کرد و پیامبر سکوت کردند؛ پس از بار سوم ایشان برادر خلیفه را بخشیدند و در پاسخ به مردم که چرا او را بخشیدید، فرمودند: «شما که دستور مرا شنیده بودید و میدانستید باید این فرد را گردن بزنید، چرا همه سکوت کردید؟ من منتظر بودم تا یکی از شما فرمان من را اجرا کند.»
زاکانی با بیان اینکه میتوان با اقدام مناسب در زمان مقتضی، سطح انتظار رهبری را افزایش داد، عنوان کرد: «اینکه مسلمانان میتوانند میدان مطالبات رهبری را افزایش دهند، یک قاعده است یعنی ما میتوانیم مسیر را بهگونهای دنبال کنیم که رهبرمعظمانقلاب سطح بالاتری از انتظارات خود را طلب کنند.»
سخنان وی با الگوی رفتاری رهبری و مناسبات وی با حامیان دو آتیشه و تندرو تطبیق میکند. معمولا این نیروها حرکاتی را بر خلاف رویههای قانونی و نهادهای دولتی راه انداخته و با ادعای دفاع از رهبری و فرامین ولایت فقیه دیدگاههای افراطی در سیاست داخلی و خارجی و عرصه فرهنگی را طرح کرده و جلوی تحولات را میگیرند. در ابتدا رهبری سخن صریحی مبنی بر دفاع از حرکتهای آنها به زبان نمیآورد. اما این گروهها به راحتی و بدون نگرانی از برخوردهای قضائی و امنیتی کارهایشان را انجام میدهند و بعد از جلو بدن کار و رفع موانع عملا نظام و نهادهای موجود مهر تایید بر این حرکات میزنند.
به عنوان مثال میتوان به حمله انصار حزبالله به سخنرانی دکتر سروش در مهر ماه ۱۳۷۴ در دانشگاه تهران اشاره کرد که خواهان توقف سخنرانیهای یکطرفه دکتر سروش و مشروط شدن آن به مناظره شدند. در آن مقطع رهبری فقط مواضع تندی بر علیه نظرات جدید دکتر سروش گرفته بود ولی هیچگاه نه وی و نه هیچ نهاد قانونی و مسوول دکتر سروش را ممنوع السخنرانی نکردند. اما با تشدید فعالیتهای این گروه عملا دکتر سروش برای مدتی از امکان سخنرانی محروم شد و همچنین با تهدیدات و اذیت و آزار گروههای فشار عملا نتوانست به تدریس در دانشگاه بپردازد.
در بحثی که بین اعضاء وقت انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه پلی تکنیک و اعضاء انصار حزبالله بر سر چرایی محرومیت دکتر سروش از سخنرانی در قالبی غیر از مناظره در گرفته بود، اعضاء انصار مخالفت رهبری را به عنوان دلیل مطرح کردند اما وقتی از آنها مدرک و مستندی در خصوص مخالفت اعلام نشده رهبری خواسته شده بود، آنها میگفتند بر اساس قرائن و نشانهها نظر رهبری را متوجه میشوند و نیازی به بیان مستقیم دستور از سوی ولی فقیه نیست! حتی یکی از آنها گفت «ما سگ آقا هستیم و بو میکشیم او چه میگوید!»
مثال دیگر حمله وحشیانه به کوی دانشگاه تهران در سالهای ۱۳۷۸ و ۱۳۸۸ است که علیرغم محکومیت رهبری و مخالفت ظاهری نهادهای دولتی و تشکیل دادگاه عملا مجرمان و خاطیان از مجازات رهیدند و مورد مواخده قرار نگرفتند تا معلوم شود پشت آنها به مرکز اصلی قدرت گرم بوده است.
حمله به سفارت بریتانیا که منجر به تعطیلی آن شد نمونه روشنگر دیگری است. در حال حاضر نیز «دلواپسان» موقعیت مشابهی دارند.
در ظاهر ماجرا به حرکتی خودجوش و یا خودسر توصیف میشود، اما ژرف کاوی و بررسی عمقی مساله روشن میسازد که این فعالیتها با سازماندهی و طراحیهای پیچیده و پشت پرده در راستای سیاستهای کلان حکومت و رهبری انجام میشوند. علیرغم هیاهوهایی که اول راه میافتد و تشکیک ایجاد میشود که منشا اصلی غوغا سالاریها چیست اما در نهایت وضعیت بوجود آمده در اثر اقدامات غیر متعارف گروههای فشار و نیروهای تندرو به مسیر طبیعی حکومت و تحمیلی بر جامعه بدل میشود.
تقریبا تمامی تحولات بزرگ سیاسی و حذف جریانهایی در داخل حکومت در جمهوری اسلامی بر اساس این مدل شکل گرفتهاند. تقاضا برای حذف نهضت آزادی، بنی صدر، آیت الله منتظری و در ادامه اصلاحطلبان ابتدا خواست گروههای تندرو بود که با پژواک اقدامات تهاجمی آنها بعد از تاخیری به سیاستهای نظام تبدیل شد.
اما این صورتبندی عاجز از تبیین تمامیت مساله است. در واقع الگوی فوق فقط مبتنی بر پیروی یک طرفه گروههای فشار و به تعبیر زاکانی جوانان با بصیرت نیست بلکه در مقاطعی آنها نیز بر رهبری تاثیر میگذارند. محوریت در این مناسبات دو طرفه با رهبری است.
اما همانطور که زاکانی تشریح میکند فشار از پایین بدنه اجتماعی بنیاد گرایان شیعی در مقاطعی نظرات و عملکرد رهبری را تحت تاثیر قرار داده و باعث میشود مطالبات و تصمیماتش تغییر پیدا کند. البته این تغییر در سطح تاکتیک و دامنه سیاستهای کلان است. راهبردها و مبانی نظری حلقه اشتراک و وصل بین ولی فقیه و بدنه اجتماعی اقتدار گرایان مذهبی است.
اما نظریه ولی فقیه اقتضا میکند تا گروههای فشار و ذینفوذ سازمان یافته باشند تا تحقق سیاستهای ولی فقیه در جامعه را شکل داده و هدایت جامعه تودهای در مسیر مورد نظر رهبری را تضمین نمایند. از این رو آنچه از نهاد فقیه بیرون میآید تمامی حاصل خواست فردی و تصمیمات مختارانه رهبری نیست بلکه در مواردی فشار از پایین نیروهای تندرو وی را به سمت اتخاذ تصمیمهایی سوق میدهد. به عنوان مثال فشار بدنه اجتماعی نیروهای خط امام و سنت گرایان ایدئولوژیک باعث شد آیت الله خمینی از سیاست مهار بنی صدر و عقیمسازی وی به حذف کاملش رضایت دهد.
در واقع درست است که بخش مهمی از صحنهگردانیهای گروههای فشار محصول سناریویی است که توسط خود ولی فقیه وحلقه نزدیکانش و اتاق های فکر ولایی تدوین شدهاند. اما وجود این نیرو و فعالیت مستمر آن عملا ساختار و جریانی را شکل میدهد که محدوده فعالیت و انتظارات رهبری را تحت تاثیر قرار میدهد. آنها نیز به نوبه خود میکوشند تا رهبری را به سمت سیاستهای مد نظر خود سوق دهند.
در این میان تئوری محذوریت و مصلحت باعث میشود تا سکوت رهبری امری تحمیلی از سوی اصولگرایان افراطی تحلیل شده و به جوانان و حامیان گفتمان ولایت مطلقه فقیه آموزش داده میشود که اقدامات تهاجمی و حذفی خود را بدون توجه به سکوت رهبری انجام دهند و وی در موقع مقتضی به حمایت خواهد پرداخت. استدلال مشابهی را حجت السلام سید محمد خوئینیها در هنگام تسخیر سفارت آمریکا برای مجاب کردن دانشجویان در عدم دریافت اجازه و اطلاع به آیت الله خمینی انجام داد.
این راهکار و فرمول تا کنون برای ولی فقیه گذشته و موجود کار کرده است. اینک ارتش ولایت فقیه نسبت به زمان رهبری آیت الله خمینی حالت نهاد مند و نظم یافته بیشتری دارد. این نیرو خواهی نخواهی مطالبات وخواستههای خود را از رهبری دارد و قوی تر از دوران آیت الله خمینی به ولی فقیه فشار میآورند. اما وجود کانالها و مجاری سازمان یافته توسط خامنهای باعث میشود تاثیر پذیری وی از فشارها کمتر از آیت الله خمینی باشد که دفترش به صورت سنتی و هیاتی اداره میگشت.
از سوی دیگر میزان آمادگی و توان این گروهها نیز در تنظیم سیاست های کلان نظام توسط رهبری متغیری مهم است. ضعف و قوت این نیروها باعث قبض و بسط دست اندازی ولی فقیه به نهادهای انتخابی شده و میزان دخالت را تا حدی تعیین مینماید.
فشار از پایین علی رغم اینکه در سطح نظری به بخشی از نخبگان اصلاحطلب و اپوزیسیون منتسب و مشهور است اما در سه دهه گذشته اقنتدارگرایان مذهبی از این حربه در عمل برای بهرهبرداری از نهاد ولایت فقیه و تطبیق سیاستهای کلان نظام با مطالبات و اراده خود استفاده موثری داشتهاند.