پرده برداری از دلایل پایان جنگ

مصاحبه مفصل اسماعیل احمدی مقدم با نشریه رمز عبور(۱) حوزه های مختلف و مهمی از تاریخ بعد از انقلاب را در بر دارد. این مصاحبه جنجالی که با تکذیب های متعددی همراه بوده است، ناگفته ها و ابعاد جدیدی از چگونگی پایان جنگ ۸ ساله با عراق را بازگو می نماید. اظهارات وی در خصوص اتفاقات و عواملی که منجر به پذیرش قطعنامه ۵۹۸ شد تا کنون با تکذیب مواجه نشده است. با توجه اظهارات خلاف واقع احمدی مقدم در خصوص جنبش اعتراضی ۱۸ تیر در مصاحبه یاد شده که نگارنده به جزئیات آن اشراف دارد، حرف های احمدی مقدم را نمی توان سندی معتبر و لزوما صحیح دانست و تردید پیرامون درستی آن وجود دارد. اما بین سخنان وی و توضیحاتی که اکبر هاشمی رفسنجانی و علی شمخانی پیرامون چگونگی پذیرش صلح با صدام می دهند، همپوشانی های قابل توجهی وجود دارد. روایت احمدی مقدم در خصوص چرایی خاتمه جنگ را در محور های زیر می توان دسته بندی کرد:

JamNewsImage13534590

– تردید در خصوص تداوم جنگ

احمدی مقدم در چندین جا اشاره می کند که در بین نیرو های سیاسی و مردم نسبت به ادامه جنگ تردید جدی ایجاد شده بود. وی می گوید: “به لحاظ سیاسی در مسئولان تردید ایجاد شده بود و کم کم علناً می‌گفتند پول و امکانات نداریم، چرا باید ادامه بدهیم؟ اینکه نمی‌توانیم بجنگیم برای همه روشن بود، منتهی به نظر من مانده بودیم چه کسی مسئولیتش را به عهده بگیرد!”

– اشتباه در انتقال عملیات ها به غرب کشور

احمدی مقدم توضیح می دهد تصمیم ریاست ستاد جنگ در متمرکز کردن نیرو ها به جبهه غرب و خالی شدن جبهه های جنوب نقش مهمی در پیشروی ارتش عراق و به هم خوردن موازنه قوا به ضرر ایران داشت. وی می گوید: “واقعیت این است از کربلای ۸ به بعد- اردیبهشت ۶۶- عملیات به شمال غرب رفت. آقای لطفیان فرمانده قرارگاه حمزه بود و آقا محسن همیشه منت می‌گذاشت که ما نیروها را اینجا آوردیم و الان اینجا منطقه امن می‌شود و ضد انقلاب فرار می‌کند. ایشان جزو مخالفین بود و می‌گفت اینجا اصلاً منطقه استراتژیک نیست و نمی‌توانیم منطقه استراتژیک را رها کنیم. تحلیل‌شان این بود که نمی‌توانیم منطقه استراتژیک را رها و نیروهای راهبردی‌مان را در منطقه غیر استراتژیک مصرف کنیم. فرض کنید این تپه‌ها را هم گرفتیم، بعد چی؟ با چه هدفی؟ چه کمکی به ما می‌کند؟ معلوم شد نظرشان درست بود، چون روزی که حلبچه را گرفته بودیم و داشتیم خوشحالی می‌کردیم آنها فاو را گرفتند. از لحاظ راهبردی بین فاو و حلبچه کدام ارزشمندتر است؟ این‌طوری دردسر صدام را کم کردیم. در حلبچه شب را در خُرمال خوابیدیم. از اول جنگ بچه‌ها شب و روز عملیات می‌کردند و عراق در آنجا حاکمیتی نداشت. یک مشت کوه و تپه آنجا بود. در جنوب- که منطقه راهبردی ماست- و غرب جنگ از لحاظ نظامی به بن‌بست رسیده بود و برتری هوایی نداشتیم و در جنوب به دلیل فقدان برتری هوایی و زرهی نمی‌توانستیم بر آنها فائق بیاییم. برای همین به راه‌آب و این‌جور جاها می‌رفتیم یا عملیات شبانه انجام می‌دادیم که دو برتری آنها را خنثی کنیم.”

– کاهش قیمت نفت و جنگ نفتکش ها

احمدی مقدم تغییر در بازار جهانی نفت را نیز موثر دانسته و توضیح می دهد: “از نظر اقتصادی از سال ۶۵ جنگ نفتکش‌ها شروع شد و نفت تا ۶ دلار پایین آمد و قدرت اقتصادی ما بشدت آسیب دید. از طرفی پالایشگاه‌ها و نیروگاه‌های ما را می‌زدند”.

– جنگ شهری و قدرت هوایی عراق

از دید احمدی مقدم بمباران گسترده شهر ها و فرار مردم نقشی مهم در اقناع مسئولان نظام به پذیرش خاتمه جنگ ایفا کرد. وی برتری هوایی عراق را این چنین توضیح می دهد: “میگ ۲۵”اش با برد بلند طوری بود که سلاح ضد هوایی ما به آن نمی‌رسید. هر روز روی اصفهان یک بمب می‌انداخت. سوخوی ۲۴ با بمب لیزری و برد ۲ هزار کیلومتر به او داده بودند و نیروگاه نکا و بندرعباس را زد. اگر جاهای دیگر را نزد، برای اینکه دسترسی نداشت”.

در فراز دیگری می گوید: “از سال ۶۶ هم جنگ شهرها شروع شد. موقعی که در اهواز بمباران شد آنجا بودم، مردم در خیابان‌ها و ترمینال بودند و ۵۰۰- ۴۰۰ نفر شهید شدند. یا دشمن در ارومیه جاهای شلوغ را می‌زد. بعد جنگ موشکی شروع شد”.

“افکار عمومی به تردید افتاده بودند، مخصوصاً بعد از اینکه جنگ شهرها شروع شد. حلبچه شب عید ۶۷ آزاد شد. مرخصی‌ها را دو شیفت کرده و ما شیفت دوم شده بودیم و هفتم هشتم نوروز بعد از یکی دو ماه که در منطقه بودیم برای استراحت به تهران برگشتیم. از معدود کسانی بودیم که از تهران بیرون نرفته بودیم و می‌خواستیم عید دیدنی به خانه اقوام‌مان برویم. تهران هیچ وقت مثل آن سال خلوت نبود. اتفاقاً آن روز داشتیم به افسریه خانه خاله مرحوم پدرمان می‌رفتیم، دیدیم ۷-۶ تا موشک به تهران می‌آیند و دودش را روی تهران می‌دیدیم. همه از تهران فرار کرده و به مناطق اطراف تهران مثل لواسان رفته بودند. مردم می‌ترسیدند و شهر تخلیه شده بود. این وضعیت خیلی قابل دوام نبود. موشک‌های او هم که حد حساب نداشت و مدام می‌زد. ۱۰ تا او می‌زد یکی ما می‌زدیم و اثری نداشت.”

– کمبود نیروی انسانی

فرمانده سابق نیروی انتظامی به صراحت می گوید جبهه ها با کمبود نیروی انسانی مواجه بوده و عملا تعداد عملیات ها کاهش یافته بود. او توضیح می دهد: “نیروی انسانی خیلی کم بود. نیروی انسانی ما عمدتاً شب عملیات می‌آمدند که یک شب عملیات کنند و بروند. در خط پدافندی نمی‌ماندند. انگیزه‌ها کاهش پیدا کرده و نیروها کم شده بودند. بعد از کربلای ۵ دیگر هیچ وقت نتوانستند نیروی زیادی را بسیج کنند. در رسیدن به پیروزی تردید ایجاد شده بود. عده‌ای به عشق امام می‌آمدند، ولی دو دو تا چهار تا که می‌کردید می‌دیدید افکار عمومی به تردید افتاده بودند، مخصوصاً بعد از اینکه جنگ شهرها شروع شد”.

– اشتباه محاسبه در خصوص فتح حلبچه

احمدی مقدم برنامه ریزی محسن رضائی مسئول فرماندهی عملیاتی جنگ در تمرکز بر روی فتح حلبچه را اشتباهی استراتژیک می داند که باعث شد عراق فاو را باز پس بگیرد. به زعم او ارتش عراق فعالیت خاصی در جلوگیری از عملیات حلبچه انجام نداد تا با فریب ایران فاو را تسخیر کند که ارزش استراتژیک بیشتری داشت. در نهایت نیز حلبچه را مورد بمباران شیمیایی قرار داد و نیرو های نظامی ایران ناگزیر درگیر شدند.

او این مساله را این چنین توضیح می دهد :

“در حلبچه که بودیم سردار باقری در اطلاعات بود و وقتی بحث می‌شد با آقا رشید و سایرین می‌گفتند هیچ واحدی که عراق از جنوب به اینجا نیاورده از غرب هم نیاورده است. یعنی سه لشکری که مال سپاه یکم بودند، هنوز همان سه لشکر هستند. حتی از خانقین که سپاه دوم و در صد کیلومتری بود، صدام هیچ واحدی را به اینجا نیاورد.

همان جا دوستان می‌گفتند ما اعلام خطر می‌کنیم. سه لشکر از ۵۵ لشکر عراق اینجا بودند و منهدم شده‌اند و هیچ واحدی از جای دیگری نیامده است، نه از غرب و نه از جنوب. همه از سپاه سوم و هفتم که در جنوب بودند و سپاه دوم که در غرب بود تکان نخوردند و یک واحد راهبردی‌اش را تکان نداده است. آقا رشید می‌گفت به فاو و فلان جا حمله می‌کنند و همه می‌خندیدند. آنهایی که شم قوی‌تری داشتند، حس می‌کردند عراق آن توانی را که در حلبچه داشت نیاورد، آنجا را بمباران کرد، شیمیایی زد و ما را درگیر کرد، ولی جای دیگر واحدی نیاورد و همان واحدهای محلی و واحدهای سپاه یکم بود. سپاه دوم هم که بغلش بود نیامده بود.”

– انتظارات غیر عقلانی و رویایی محسن رضائی

از دید احمدی مقدم انتظارات غیر واقع بینانه و زیاده خواهانه محسن رضائی بر خلاف خواست وی منجر به پایان جنگ شد. در نامه معروفی که رضائی به مسئولان وقت نوشت، خواهان ۲۰ میلیارد دلار بودجه برای خرید ۳۰۰ فروند هواپیما، ۳۰۰ فروند هلی‌کوپتر، ۲ هزار دستگاه نفربر و۳-۲ هزار عرابه تانک و شده بود و پنج سال برای اجرای عملیات نهایی وقت خواسته بود. احمدی مقدم می گوید:

“آقا محسن این نامه را از قبل تهیه کرده و یک ماه قبل به بعضی از دوستان- که نمی‌خواهم اسم بیاورم- داده که هر کسی خوانده و نظراتی داده و حواشی آن نوشته بود. آقای افشار با آقای هاشمی به کرمانشاه آمدند. آقای هاشمی گفت من به قرارگاه رمضان می‌روم. شاید به این دلیل که پوششی داشت و در مناطق مسکونی بود و جای شاخصی برای بمباران نبود. به هر دلیلی ایشان به آنجا می‌رفت.”

آقای افشار به بیمارستان امام حسین(ع) آمد و گفت با آقای هاشمی به اینجا آمده‌ایم و امروز اخبار ساعت دو بعد از ظهر حکمی را که امام دیشب امضا کردند، می‌خواند. حکم مبنی بر اعلام وجوب کفایی بود. آقا محسن برآشفت و گفت: «یک وقت نخوانند.” آقای افشار معاون نیروی انسانی ستاد کل بود، گفت: “چرا نخوانند؟” گفت: “حالا اگر نیرو هم بیاید، کو کفش؟ کو پوتین؟ کو غذا؟ کو لباس؟ باید اینها را هم بسیج کنند”.

آقای افشار گفت: “دولت گفته است پول کفش و لباس‌شان را می‌دهیم.” گفت: “نه! کفش و لباس که به تنهایی کافی نیست. نامه‌ای تهیه کرده‌ و نیازهایمان را در آن نوشته‌ایم.” آقا محسن به آقا رشید گفت: “نامه را بخوان” آقا رشید نامه را از رو خواند. به شوخی گفتم: “آقا محسن! اینهایی که نوشتی یعنی دیگر نمی‌توانیم بجنگیم.” گفت: “یعنی چه؟” گفتم: “حکایت آن کسی شده است که می‌خواست مادرش را بفروشد، قیمتی گذاشته بود که کسی آن را نخرد.” گفت: “یعنی چه؟” شما که با مایید. این حرف‌ها چیست که می‌زنید؟ وای به حال بقیه.” نامه را به آقای افشار داد و گفت: “بدهید آقای هاشمی بخواند، بعد ما به جلسه می‌آییم”.

بدینترتیب حرف های احمدی مقدم همسو با کسانی است که پذیرش قطعنمامه ۵۹۸ را گریزناپذیر دانسته و با توجه به واقعیت ها عملی درست ارزیابی می کنند. نقطه نظرات وی در تعارض با اصول گرایان افراطی است و از اقدامات رفسنجانی در آن مقطع دفاع می کند. در عین حال وی تصمیمات غلط مدیریت عملیاتی جنگ و بخصوص محسن رضائی را نیز عاملی مهم در کنار کمبود های لجستیکی ونظامی در ناکامی های سال های پایانی جنگ بشمار می آورد.

درباره Afshari

در سا ل1352 در خانواده ای فرهنگی در شهر قزوین چشم به دنیا گشودم. پدرم دبیر ادبیات و صاحب یک هفته نامه محلی است. تا پایان دبیرستان در قزوین بر کشیدم. کتابخانه پدر پناهگاهم بود و ارتباط با دوستان و فامیل گرمابخش زندگی ام. به ورزش ، سیاست و مطالعه از ابتدا علاقمند بودم. کوهنوردی تا حدودی حرفه ای را از نو جوانی شروع کردم. در سال 1370 در رشته مهندسی صنایع دانشگاه پلی تکنیک قبول شدم. ورود به سیاسی ترین دانشگاه ایران فرصت تحقق به انگیزه ها و آرزو هایم بخشید. از فعالیت های فرهنگی در خوابگاه شروع کردم و سپس حضور در شورای صنفی دانشکده و سرانجام در انجمن اسلامی دانشجویان . در سال 1374 به عضویت شورای مرکزی انجمن اسلامی انتخاب شدم. در پایان آن دوره طعم اولین تجربه بازداشت و سلول انفرادی را در زندان توحید چشیدم . در سال1375 برای اولین بار به جمع شورای مرکزی دفتر تحکیم وحدت برگزیده شدم. همان سال مسئول بخش دانشجویی ستاد سید محمد خاتمی نیز شدم. برای راه اندازی راهی جدید شروع کردیم ولی پیروزی دور از انتظار غافلگیرم کرد. در سا ل1376 مجددا برای تحصیا در دوره فوق لیسانس به دانشگاه پلی تکنیک برگشتم . دو دوره دیگر را در شورای مرکزی انجمن این بار در مسند دبیری گذراندم. سال 1377 دوباره به مرکزیت دفتر تحکیم وحدت بازگشتم که تا سال 1380 ادامه یافت. تا سال 1379 به اصلاحات در درون قانون اساسی باور داشتم و همه هم و غمم را بر این پروژه گذاشتم. اما پس از تجربه نا فرجامی کوی دانشگاه ، زندانی شدن چهره های مورد توجه مردم و سرانجام از دستور کار خارج شدن دیدگاه انتقادی پیدا کردم وبعد به اصلاحات ساختاری و تغییر قانون اساسی گرایش پیدا کردم. شرکت در کنفرانس برلین راهی زندان اوینم کرد. بعد از دو ماه بازداشت موقت دوباره آزا دشدم ولی سخنرانی هی ارادیکال و بخصوص نقد صریح وبی پرده خامنه ای باعث شد تا همراه با مهندس سحابی اولین طعمه اطلاعات موازی در بازداشتگاه 59 بشوم. تجربه ای سخت و هولناک و توام با شکنجه های فیزیکی و روانی را از سر گذارندم. در میانه راه کم آوردم وشکستم . حاصل آن تن دادن به مصاحبه اجباری و توبه آمیز بود. بار سنگینی بود اما به لطف خدا توانستم خود را در درون بازداشتگاه بازسازی کنم و به مقاومت دوباره روی بیاورم. نتیجه جبران کار و افشاگری از دورن بازداشتگاه 59 بود. اما یازده ماه پشت سر هم در سلول انفرادی و انزوای گزنده آن سپری گشت. پس از آزادی با وثیقه 200 میلیون تومانی حکم دادگاه برلین قطعی شد و همراه با محکومیت یک ساله در خصوص کوی دانشگاه ، در مجموع دو سال را در بخش عمومی اوین گذارندم. پس از آزادی فوق لیسانس را تمام کردم و با همسر دوست داشتنی و یکی از بزرگترین سعادت های زندگی ام ازدواح کردم. دوباره در سال 1383 به عضویت شورای مرکزی دفتر تحکیم وحدت انتخاب شدم. پس از د و سال کار در محیط های صنعتی ، مجددا دادگاه انقلاب 6 سال حبس برایم صادر نمود. این مساله و همچنین برنامه ام برای ادامه تحصیا در مقطع دکتری پایم ر ابه مهاجرت کشاند. در سال 1384 از ایران خارج شدم .سه ماه در ایرلند بودم و بعد به آمریکا رفتم. اکنون کاندیدای دکتری در رشته مهنسدی سیستم در دانشگاه جرج واشنگتن هستم و به زندگی مشعول. در حوزه سیاسی ، نوشتاری و تحقیقات تاریخ معاصر فعال هستم. در کل اگر چه سخت خودم را می توانم مقید به جمعی خاص بکم. اما گرایش به روشنفکری دینی دارم. قائل به سکولاریسم به معنای تفکیک دین و دولت. هوادار لیبرالیسم سیاسی هستم اما در حوزه اقتصاد به سوسیالیسم را می پسندم. جهان وطنی وشهروند جهانی بودن نیز دیگر باور هویتی من ضمن پابندی و احساس غرور از هویت ملی ایرانی ام است.
این نوشته در مقالات ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.