«پس‌گرفتن ایران» و شبح روبسپیر بر فراز ایران

یادداشت اخیر آقای رضا پهلوی تحت عنوان  «مردم ایران پیامی دارند، کشورمان را پس می گیریم» که به صورت همزمان در رادیو فردا و روزنامه وال استریت جورنال منتشر شد، بحث برانگیز شده است. اگرچه در مطلب وی نکات مثبتی به‌خصوص در زمینه لزوم تغییر جمهوری اسلامی و استقرار دمکراسی وجود دارد، اما در عین حال حاوی نکات منفی نیز هست که برخی از آنها پیامدهای خطرناکی دارند. تمرکز این مطلب بر مهمترین نکته منفی است که در تیتر یاداشت فوق تحت عنوان  «پس گرفتن ایران» ذکر شده است.

رضا پهلوی نوشته است چون مردم ایران در اعتراضات شعار پس گرفتن ایران را داده اند، وی که ماموریت یافته تا رهبری دوره گذار را انجام دهد، با مردم همراه می شود و می کوشد تا ایران را پس بگیرد! البته وی توضیح نداده است که این ماموریت را چه کسانی و چگونه به ایشان داده اند؟ و همچنین به چه اعتباری این جمع با مردم ایران برابر دانسته شده اند! در اعتراضات سراسری دی ماه و حوادث بعدی در برخی از تجمعات شعارهایی به نفع پادشاهان پهلوی سرداده شده است. اما این شعارها در تجمعات فوق جنبه فراگیر نداشته و از سوی همه داده نشده اند. همچنین لزوما از همه آن شعارها و برجسته‌ترین آن یعنی «رضا شاه روحت شاد» نمی توان بازگشت سلطنت به ایران و رهبری رضا پهلوی به اعتبار شاهزاده بودن چه در دوره گذار و چه بعد از آن را نتیجه گرفت. از زاویه ای دیگر حضور پر رنگ شعار «استقلال، آزادی، جمهوری ایرانی» در تجمعات، مجال مصادره آنها توسط هواداران رضا پهلوی و بازگشت سلطنت در شکل مشروطه و یا مطلقه را نمی دهد. اما از همه مهمتر موقعی می توان از زبان مردم ایران سخن گفت که الزامات نمایندگی رعایت شود. شرکت کنندگان در تجمعات اعتراضی تنها بخشی از مردم ایران هستند.زمانی نظر مردم ایران در قالب رای اکثریت با رعایت حقوق اقلیت مشخص می شود که انتخابات آزاد و منصفانه برگزار گردد.

 

«پس گرفتن ایران» این ذهنیت را تداعی می کند که کشور توسط حاکمان جمهوری اسلامی و قوای سه گانه اشغال شده است! طرح چنین سخنی نه تنها نشان از فقدان آگاهی تاریخی دارد بلکه از اساس با مبانی دمکراسی و مردم سالاری تعارض دارد. این یادداشت حتی نشان می دهد رضا پهلوی درک درست و کاملی از تاریخ امریکا نیز ندارد. اهمیت بنیانگذاران ایالت متحده آمریکا در تعقیب شعار «زندگی‌، آزادی و جستجوی خوشبختی‌» نبود بلکه تمهیدات آنها و روشن بینی شان در استقرار اصولی بود که رعایت حقوق ملت ، تضمین آزادی های سیاسی برای همگان و تحکیم همبستگی بین بخش های مختلف جامعه را در بستر مقتضیات زمانی آن روزگار تحقق بخشید.

 

حاکمان کنونی ایران با تمامی ایرادات ریز و بزرگ شان، بخشی از مردم ایران هستند. آنها بیگانه و یا اتباع خارجی نیستند. جمهوری اسلامی در پی یک انقلاب مردمی و با مشارکت گسترده مردم تاسیس شد. حاکمان بعد از انقلاب با انحصارطلبی و انحراف انقلاب به سمت استقرار شکل دیگری از اقتدارگرایی در قالب نهاد ولایت فقیه، مجاری مشارکت سیاسی را محدود کردند و در نتیجه ادعای نمایندگی مردم آنها زیر سئوال رفت. اما هر ناظر منصفی تصدیق می کند که حداقل در دهه شصت اکثریت وقت جامعه ایران حامی نظام سیاسی بودند و آیت الله خمینی وجهه کاریزماتیک داشت . بعد از شکل گیری جنبش اصلاحی دوم خرداد نیز حاکمیت دوگانه شکل گرفت و با فراز و نشیب ها در ادوار مختلف باعث مشارکت اکثریت مردم در عمده انتخابات های ریاست جمهوری و مجلس شده است. بنابراین اگرچه نظام جمهوری اسلامی به دلیل ویژگی اقتدار گرایانه و محدود کردن حوزه انتخاب مردم به منتخبان شورای نگهبان نمی تواند لزوما مدعی نمایندگی مردم باشد اما خارج از شمول جامعه ایران نیز نیست. جمهوری اسلامی عمدتا مصالح مردم ایران را رعایت نکرده است و حتی خود را مقید به مرزهای ملی هم ندانسته است اما از این مسئله نمی توان نتیجه گرفت که آنها خود را ایرانی نمی دانند و یا عامدانه به دنبال ویرانی ایران هستند. دیدگاه ها و سیاست های زمامداران جمهوری اسلامی که تنوع داخلی هم دارند، محل اعتراض و انتقاد باید باشد نه اصل تعلق آنها به ایران و تابعیت شان! ازاین رو صورت‌بندی درست مسئله انتقال قدرت به مردم از طریق استقرار دمکراسی است تا هر بخش از جامعه بر اساس وزن اجتماعی اش در مشارکت سیاسی حضور یافته و سهمی از قدرت دریافت کند.

 

اما وقتی پس‌گرفتن در شرایطی مطرح می شود بدون آنکه در این خصوص توضیح داده شود که چه چیزی باید پس گرفته شود و تکلیف غاصبان ادعایی ملک و میهن چه خواهد بود، آنگاه شائبه جدی ایجاد می شود که گویی قرار است ایران از اشغالگران بازپس گرفته شود. نتیجه منطقی این خواهد بود که کل نیرو های جمهوری اسلامی و حامیانش در ایران آینده به عنوان اشغالگر نه تنها جایگاهی ندارند بلکه می توانند هدف انتقام جویی وکینه توزی قرار بگیرند. این اتفاق تبعات خطرناکی دارد که ریسک بازسازی استبداد در شکلی دیگر و تداوم چرخه خشونت ناموجه در ایران پسا جمهوری اسلامی را افزایش می دهد.

 

جمهوری اسلامی با توجه به تجزیه و تحلیل آماری انتخابات های گذشته حداقل ۲۰ درصد جامعه را در پشت سر نهاد ولایت فقیه دارد. حدف این بخش که تحرک اجتماعی بالایی دارد و نادیده گرفتن آن نه تنها ثبات و همبستگی ملی را تضعیف می کند بلکه خطر جنگ داخلی را نیز در پی دارد. در انقلاب بهمن ۵۷ این تصور که همه کسانی که در ساختار قدرت حکومت شاهنشاهی پهلوی شرکت داشته ، جنایت‌کار و فاسد بوده اند و باید بی‌رحمانه تصفیه بشوند ضربات جبران ناپذیری بر کشور وارد ساخت. حال دوباره تکرار این ذهنیت می تواند خسارت های سنگین‌تری به بار آورد. در مجموعه نیروهای سیاسی حاکم جمعی وجود دارند که در جنایت ها وغارت اموال عمومی نقش داشته اند که باید با رعایت آئین دادرسی منصفانه محاکمه شده و از حق مشارکت سیاسی محروم شوند. اما نیروهایی که چنین سوابقی نداشته اند نباید حق شان تضییع شود. از همه مهمتر هواداران و پایگاه اجتماعی آنها نباید محروم گردند .

 

در دمکراسی هیچ‌بخش از جامعه به خاطر باور و عقیده خاص سیاسی محروم نمی شود مگر آنکه پایه های اصلی دمکراسی و قواعد آن را نپذیرد. اهمیت این مسئله فقط از جنبه الزامات دمکراسی و موازین اخلاقی نیست بلکه از زاویه کاهش مخاطرات و هزینه های دوران گذار نیز اهمیت دارد. به عنوان مثال در عراق بعد از صدام حزب بعث امکان فعالیت پیدا کرد. وقتی پایگاه حامی جمهوری اسلامی ببیند در ایران آینده وضعیت بسیار دشواری داشته و حتی ایرانی بودن آن زیر سئوال خواهد بود و چه بسا قربانی تبعیض سیستماتیک شود، طبیعی است با سرسختی بیشتری مقابل تغییرات مقاومت می کند . نهاد ولایت فقیه نیز بهتر می تواند پایگاه اجتماعی خود را برای اعمال خشونت علیه مخالفان بسیج ساخته و آن را موجه جلوه دهد.

 

عده ای در دفاع از رضا پهلوی گفته‌اند که منظور وی کنار گذاشتن حکومت فعلی بوده است و او تنها شعار مردم را تکرار کرده است. نگارنده وضعیت معترضانی را درک می کند که از سر خشم و در واکنش به سرکوب شدید حکومت و در فضای احساسی و چه بسا به شکل موردی و بدون توجه به پیامد ها شعاری را سر می دهند وبه همین دلیل به نقد آنها نپرداخته ام. اما وقتی یک فعال سیاسی مدعی رهبری دوران گذار به حمایت از این شعار پرداخته و از آن پرچمی برای معرفی برنامه خود به داخل و خارج می سازد، قضیه فرق کرده و سکوت در این خصوص مشکل‌ساز می شود؛ به‌خصوص که این فرد با کل سابقه ۴۰ ساله جمهوری اسلامی مشکل داشته و بحث‌اش تابعی از اعتراضات اخیر مردم نیست و ادعایش در مورد جمهوری اسلامی در تحلیل آخر محصول نگرش فردی خودش و سوابقش است. بحث نگارنده این نیست که رضا پهلوی منظور و هدف حذفی در شکل فاشیستی داشه است اما ابهام موجود دردسرساز است. امتداد منطقی سخن رضا پهلوی این تصور را قوت می بخشد کمااینکه برخی از حامیانش نیز آن را به صورت علنی طرح می کنند که انقلاب توسط نیروهای غیر ایرانی رهبری و هدایت شده است! این ادعا یک تحریف تاریخی آشکار است و اگر پذیرش آن بخواهد از حوزه نظر فراتر رفته و به پراتیک سیاسی تبدیل شود انگاه پتانسیل تبدیل به برخورد فاشیستی در تصفیه و پاکسازی یک ملت را نیز دارد.بی توجهی به این نکات در شرایط تغییرات گسترده می تواند به سرعت به موجی مهار ناپذیر در اعمال خشونت تبدیل شود. علاج واقعه را باید از الان کرد و نسبت به بیراه ها با مسئولیت اندیشی روشنگری کرد.

 

برخی دیگر گفته اند منظور او از پس گرفتن ایران نبوده بلکه حاکمیت ملی و حقوق مردم ایران بوده است. این ادعا هم مشکلی را حل نمی کند و به سخن غلط دیگری منتهی می شود. در زمان حکومت پهلوی ها حاکمیت ملی وجود نداشت و نوع دیگری از استبداد البته خفیف تر از جمهوری اسلامی حاکم بود. این حساسیت مناقشه بر سر واژه و یک جمله نیست.

 

بیان درست مساله استقرار دمکراسی و حاکمیت ملی پایدار برای نخستین بار با گذار از جمهوری اسلامی و رعایت الزامات دمکراسی است. یکی از این الزامات عدم تکرار روش های مشابه جمهوری اسلامی در درجه بندی شهروندان ایرانی و تبعیض ساختاری است. همه مردم ایران از علائق و گرایش های مختلف سیاسی، عقیدتی، مذهبی، سبک زندگی و جنسی باید با پذیرش قواعد دمکراسی در ایران آینده به شکل برابر در روند های سیاسی مشارکت داشته باشند. تاریخ جوامع نشان می دهد انتخاب های سیاسی مردم متغیر است و در فاصله های نه چندان طولانی متحول می شود، به همین دلیل ذات سیاست تغییر است.

 

باید کوشید در آینده، ایران از آن همه ایرانیان شود و ادبیات و کلامی استفاده شود که خواسته یا ناخواسته وسیله ای برای بروز خشونت و تنش های غیر ضروری نشود. نیروی دمکراسی خواه فقط با اعتراضاتش به حاکمان مستبد و اقتدارگرا شناخته نمی شود، بلکه رفتار گفتمان و کلام آن نیز اهمیت دارد که با دعاوی اش تطبیق داشته باشد. آیت الله خمینی هم معترض به رفتار جابرانه و دیکتاتوری رضا شاه و محمدرضا شاه بود اما در گفتمان و منش وی و حامیان اجتماعی اش مردم سالاری و حقوق بشر جایگاهی نداشت و به همین دلیل هم استبداد مخوف تری را حاکم کرد. بخشی از حامیان افراطی رضا پهلوی با گرایش های نژاد پرستانه ای که دارند ، ظرفیت بروز گرایش فاشیستی در هنگام رسیدن به قدرت را دارند. این جماعت پر هیاهو از همین الان که اتفاقی نیفتاده چوبه های دار را برپا کرده اند. شرایط کنونی ایران با توجه به خشم ها و ناراحتی های انباشته شده ظرفیت پرورش روبسپیرهایی را دارد تا وحشت را بر ایران آینده مستولی سازند.

خود رضا پهلوی به شهادت مواضعش تا کنون مواضع افراطی و مروج خشونت نداشته و به لحاظ فردی جزو سیاستمداران متعادل و اهل مدارای ایران محسوب می شود و شاید ظرفیتی برای گذار از جمهوری اسلامی به دمکراسی باشد، اما بخشی از حامیانش چنین نیستند، ناروشن بودن رابطه با این نیرو ها و ابهام در چگونگی نقش آفرینی سیاسی وی مشکل‌ساز شده است.

درباره Afshari

در سا ل1352 در خانواده ای فرهنگی در شهر قزوین چشم به دنیا گشودم. پدرم دبیر ادبیات و صاحب یک هفته نامه محلی است. تا پایان دبیرستان در قزوین بر کشیدم. کتابخانه پدر پناهگاهم بود و ارتباط با دوستان و فامیل گرمابخش زندگی ام. به ورزش ، سیاست و مطالعه از ابتدا علاقمند بودم. کوهنوردی تا حدودی حرفه ای را از نو جوانی شروع کردم. در سال 1370 در رشته مهندسی صنایع دانشگاه پلی تکنیک قبول شدم. ورود به سیاسی ترین دانشگاه ایران فرصت تحقق به انگیزه ها و آرزو هایم بخشید. از فعالیت های فرهنگی در خوابگاه شروع کردم و سپس حضور در شورای صنفی دانشکده و سرانجام در انجمن اسلامی دانشجویان . در سال 1374 به عضویت شورای مرکزی انجمن اسلامی انتخاب شدم. در پایان آن دوره طعم اولین تجربه بازداشت و سلول انفرادی را در زندان توحید چشیدم . در سال1375 برای اولین بار به جمع شورای مرکزی دفتر تحکیم وحدت برگزیده شدم. همان سال مسئول بخش دانشجویی ستاد سید محمد خاتمی نیز شدم. برای راه اندازی راهی جدید شروع کردیم ولی پیروزی دور از انتظار غافلگیرم کرد. در سا ل1376 مجددا برای تحصیا در دوره فوق لیسانس به دانشگاه پلی تکنیک برگشتم . دو دوره دیگر را در شورای مرکزی انجمن این بار در مسند دبیری گذراندم. سال 1377 دوباره به مرکزیت دفتر تحکیم وحدت بازگشتم که تا سال 1380 ادامه یافت. تا سال 1379 به اصلاحات در درون قانون اساسی باور داشتم و همه هم و غمم را بر این پروژه گذاشتم. اما پس از تجربه نا فرجامی کوی دانشگاه ، زندانی شدن چهره های مورد توجه مردم و سرانجام از دستور کار خارج شدن دیدگاه انتقادی پیدا کردم وبعد به اصلاحات ساختاری و تغییر قانون اساسی گرایش پیدا کردم. شرکت در کنفرانس برلین راهی زندان اوینم کرد. بعد از دو ماه بازداشت موقت دوباره آزا دشدم ولی سخنرانی هی ارادیکال و بخصوص نقد صریح وبی پرده خامنه ای باعث شد تا همراه با مهندس سحابی اولین طعمه اطلاعات موازی در بازداشتگاه 59 بشوم. تجربه ای سخت و هولناک و توام با شکنجه های فیزیکی و روانی را از سر گذارندم. در میانه راه کم آوردم وشکستم . حاصل آن تن دادن به مصاحبه اجباری و توبه آمیز بود. بار سنگینی بود اما به لطف خدا توانستم خود را در درون بازداشتگاه بازسازی کنم و به مقاومت دوباره روی بیاورم. نتیجه جبران کار و افشاگری از دورن بازداشتگاه 59 بود. اما یازده ماه پشت سر هم در سلول انفرادی و انزوای گزنده آن سپری گشت. پس از آزادی با وثیقه 200 میلیون تومانی حکم دادگاه برلین قطعی شد و همراه با محکومیت یک ساله در خصوص کوی دانشگاه ، در مجموع دو سال را در بخش عمومی اوین گذارندم. پس از آزادی فوق لیسانس را تمام کردم و با همسر دوست داشتنی و یکی از بزرگترین سعادت های زندگی ام ازدواح کردم. دوباره در سال 1383 به عضویت شورای مرکزی دفتر تحکیم وحدت انتخاب شدم. پس از د و سال کار در محیط های صنعتی ، مجددا دادگاه انقلاب 6 سال حبس برایم صادر نمود. این مساله و همچنین برنامه ام برای ادامه تحصیا در مقطع دکتری پایم ر ابه مهاجرت کشاند. در سال 1384 از ایران خارج شدم .سه ماه در ایرلند بودم و بعد به آمریکا رفتم. اکنون کاندیدای دکتری در رشته مهنسدی سیستم در دانشگاه جرج واشنگتن هستم و به زندگی مشعول. در حوزه سیاسی ، نوشتاری و تحقیقات تاریخ معاصر فعال هستم. در کل اگر چه سخت خودم را می توانم مقید به جمعی خاص بکم. اما گرایش به روشنفکری دینی دارم. قائل به سکولاریسم به معنای تفکیک دین و دولت. هوادار لیبرالیسم سیاسی هستم اما در حوزه اقتصاد به سوسیالیسم را می پسندم. جهان وطنی وشهروند جهانی بودن نیز دیگر باور هویتی من ضمن پابندی و احساس غرور از هویت ملی ایرانی ام است.
این نوشته در مقالات ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.