دشواری های باز خوانی حرکت امام حسین

عاشورای امسال مصادف با حجم وسیع استفاده های تبلیغاتی حاکمیت برای شبیه سازی این رویداد بزرگ تاریخ و چسباندن جنبش سبز به یزید و سپاهیانش بود . مطالب مفصلی در تریبون های حکومتی گفته و نوشته شد تا نحوه برخورد عمر ابن سعد و عبیدالله ابن زیاد به مثابه الگوی رفتاری جنبش سبز تشریح گردد. در اردوگاه مقابل ، رهبران سمبلیک جنبش سبز نیز تلویحا رفتار حاکمیت را به یزیدی بودن محکوم کردند . استفاده از مفهوم عاشورا به عنوان یک عامل بسیج کننده و برانگیزاننده یک سنت رفتاری در جمهوری اسلامی است. در اصل دکتر شریعتی با تفسیر انقلابی قرن بیستمی از عاشورا زمینه را مساعد ساخت تا آیت الله خمینی و روحانیت طرفدار وی عاشورا را به منبع شورآفرینی قیام بر علیه حکومت پهلوی بدل سازند و میوه این تلقی از عاشورا را بچینند. پس از پیروزی انقلاب این تفسیر مدتی در محاق رفت ولی بعد از جنگ با عراق دوباره فعال شد تا دستیابی به کربلا که ایرانیان از زیارتش محروم شده بودند ، جنبه اسطوره ای پیدا کند و شکست ارتش صدام گامی در تداوم نهضت امام حسین تعبیر گردد. افراط در این رویکرد تا جایی پیش رفت که جنگ دو کشور شیعه بمثابه تکرار صحنه کربلا و گرفتن انتقام اولاد حسین از یزید زمان ( صدام) القاء شد . اماهر چه از عمر انقلاب گذشت استفاده از این تفسیر دشوار تر شد. چرا که به قول دکتر سروش، امام حسینی که تشویق کننده قیام بر علیه حکومت های موجود است دیگر بکار حکومت فقه سالار نمی آید . لذا چاره ای جز بازگشت به عزاداری های آئینی و غیرسیاسی پیش از انقلاب نبود که به لحاظ محتوایی ازکیفیت نازل برخوردار بوده و آغشته به خرافات است اما جنبش اصلاحی دوم خرداد باعث هراس ولی فقیه و اقتدارگریان متکی به آن شد. از این مقطع عاشورا به گونه ای دیگر مورد استفاده قرارگرفت. در این مضمون که در طول تاریخ شیعه بی سابقه بود ، پاسداشت عاشورا تبدیل به حمله به مخالفان و ارعاب جامعه شد. هیئت های جدیدی سازماندهی شدند و در برخی مراکز مذهبی قدیمی جریان سازی شد تا محرم فرصتی برای تهییج احساسات مذهبی بر علیه اصلاح طلبان و بسیج هواداران حکومت شود. اگر تا پیش از تثبیت جمهوری اسلامی ، عاشورا سوخت خیزش انقلابی و ساقط کردن سلطنت نامشروع پهلوی را تامین می کرد ، در تلقی جدید عاشورا تضمین گر حفظ حکومت و بخصوص اقتدار ولی فقیه زمانه است. بنابراین در تفسیری نا مربوط ،عاشورا ابزار حکومت در برخورد با مخالفان و عقب راندن آنها می شود. تفسیر آوانگارد و تغییر طلبانه از عاشورا به رویکرد محافظه کارانه تبدل یافت و اسطوره های مذهبی در خدمت نماد های قدرت قرار گرفت تا اوامر و منافع قدرت جنبه الهی و مقدس یابد. از این رو ترجیع بند اصلی عزاداران مدافع حکومت بالا گرفتن شمشیر ” ما منتظریم محرم گردد ، هنگامه امتحان میسر گردد” بر سر جویندگان تغییر بود. این شعار که هارمونی بالایی با شعار ” ای رهبر آزاده ،آماده ایم آماده ایم ” دارد ، برخورد ابزار انگارانه و عوام فریبانه حاکمیت و بخصوص شخص رهبری را بازتاب می داد. وی در یک سخنرانی به صراحت تهدید کرد که در ایران صلح امام حسن نخواهد شد بلکه عاشورایی دیگر رخ خواهد داد. بنابراین مواضع شرم انگیز و سخیف تریبون های حکومتی در عاشورای امسال تداوم منطقی این روند است که البته در عین حال شدت وخامت و بحرانی بودن استفاده ابزاری حاکمیت را نمایان می سازد.
بی پایگی برخورد حکومت در آنجا است که اساسا گفتمان عاشورایی زیبنده مخالفان و اپوزیسیون است. کسی که تمامی منابع قدرت را در دست دارد و متکی به شمشبر و عسس و زر است و مفتیان و قاضی القضات ها به فرامینش، حکم انشاء می کنند ،نمی تواند خود را در جایگاه سلحشوران کربلا قرار دهد که در موضع اقلیت و برخوردار از امکانات قلیل بودند.
ویژگی بارز عاشورا مظلومیت و کم شمار بودن یاران امام حسین در برابر لشگر چند هزار نفری یزید بود که ایستادگی آنها در پای اصول و تن ندادن به ذلت تسلیم، جاودانه شان ساخت. گفتمان عاشورا با بودن در قدرت سازگاری ندارد.
البته می توان تحلیل کرد ، سید علی خامنه ای علاوه بر سوء استفاده از مقدسات شیعه و تشبیه خود با امام علی و امام حسین و منتسب کردن مخالفانش به طلحه ، زبیر و یزید و رفتار اموی هدفی دیگر را دنبال می کند. قیاس او از عاشورا تعداد نفرات طرفین است. وی موقعیت اقلیت خودش در مقابل اکثریت مردم ناراضی را با نفرات کم یاران امام حسین تشبیه می کند و این پیام را به جامعه می دهد که وی به شیوه ای مسالمت آمیز قدرت را ترک نمی کند و تا جایی که بتواند از خشونت دریغ نخواهد ورزید. این منطق حداکثر شباهت فرمالیستی و ظاهرا گرایانه دارد ولی بلحاظ محتوایی کاملا در تضاد با ماهیت و جوهره رفتار امام حسین در عاشورا است.
در عاشورا یزید از فرصت برای یکسره کردن کار امام حسین، سوء استفاده کرد . ایشان هدفی جز امر به معروف و نهی از منکر نداشت و مدعی خلافت نبود. حاکمی که با تکیه به زور ، شمشیر ، گلوله و زندان حکومت می کند ، مشابه کسی است که با زور شمشیر می خواهد از افراد بیعت بگیرد.
البته ایراد اساسی که زمینه را برای این سوء استفاده مساعد کرده است ، تقلیل دادن عاشورا به مسائل سیاسی و تامین نیاز های قرائت ایدئولوژیک ازاسلام است. این برخورد که در کنه خود خواسته یا ناخواسته و با نیت مثبت از عاشورا و پیام امام حسین بهره برداری می کند تا پروژه ای سیاسی را جلو ببرد ، فضا را برای استفاده ابزاری مهیا می سازد. در این فضا منطق قضیه گم می شود و هر کس هر طور که می خواهد حرکت امام حسین را در چهارچوب برنامه ها و اهداف سیاسی خود بکار می گیرد.
در این رویکرد حقیقت و واقعیت های تاریخی مهم نیست بلکه باید از عاشورا آینه ای ساخت تا تصویر مطلوب بر آن نقش بندد. دکتر شریعتی این پایه غلط را گذاشت که عاشورا را در چهارچوب منازعات سیاسی جامعه زمان خودش و یک جنبش انقلابی بازسازی کرد. نگرش کنونی مهندس موسوی و برخی از اصلاح طلبان و نیروهای ملی- مذهبی ادامه مشی وی است.
البته تفسیر و تعابیر دکتر شریعتی از عاشورا و شهادت امام حسین حاوی پاره ای از نکات مثبت و درس های ارزشمند است اما محور اصلی تلقی او و پسامد های خواسته و یا ناخواسته اش مورد انتقاد است. این تلقی با واقعیات ومستندات تاریخی موجود تطبیق ندارد.
بر اساس روایت های تاریخی موجود از زمان های نزدیک به شهادت امام حسین از جمله مقتل ابی مخنف لوط ابن یحیی ،امام حسین با طرح و برنامه مشخصی مدینه را ترک نگفت ، ایشان تصمیم گرفته بود با یزید بیعت نکند لذا وقتی ولید ابن عتبه حاکم وقت مدینه گفت که از سوی یزید تحت فشار است یا از او بیعت بگیرد یا سرش را به شام بفرستد ،ناگزیر به مکه رفت. آنجا نیز بیمناک از تروریست های اعزامی شام بود و وقتی دعوت نامه های کوفیان رسید سریعا قبول کرد و رفت تا در آنجا امنیت خود ،خانواده و یارانش را تامین کند. ایشان در پی کسب حکومت کوفه نبود کما اینکه مسلم ابن عقیل نماینده اش نیز درصدد تصرف دار الخلافه کوفه برنیامد در صورتی که در دوران اول حضور و زمان والی گری نعمان ابن بشیر در کوفه ، امکانش را داشت. وقتی حر ابن یزید ریاحی پیشقراول سپاه یزید ، جلوی کاروان امام حسین را گرفت ،آن روح بزرگ ابتدا تقاضا کرد تا اجازه دهد برگردد اما با ممانعت وی مواجه شد که در این خصوص دستور از شام داشت. فرزند رسول خدا در مذاکراتش با عمر ابن سعد، سه راه حل ارائه کرد. خروج از مرز کوفه ،بازگشت به مکه و یا رفتن پیش یزید. علی رغم استقبال عمر ابن سعد ، عبیدالله ابن زیاد نپذیرفت و گفت حسین(ع) باید پیش او بیاید و با یزید بیعت کند. اینجا بود که امام حسین بین دو راهی ذلت و شمشیر ،شهادت را برگزید و بخاطر ایستادگی اش در تاریخ جاودانه شد. بنا به مستندات تاریخی و توجه به ماهیت اسطوره ای تلقی غالب از امام حسین در فرهنگ شیعه ،به نظر می رسد تحلیل مرحوم صالحی نجف آبادی از حرکت امام حسین به واقعیت نزدیک تر است. حرکت امام حسین قیام ،شورش علیه حکومت و انقلاب نبود و با قصد اولیه ساقط کردن حکومت یزید و یا شهادت نیز همراه نبود. شهادت بیش از آنکه انتخاب برای امام حسین و پیروانش باشد یک تحمیل بود. چون امکان زندگی شرافتمندانه جز مرگ برای آنها میسر نبود و به قول آقای آرش نراقی نخواست تا به زیر خط ذلت تنزل کند.
تفسیر انقلابی و شبیه سازی آن رویداد ضمن اینکه به لحاظ منطقی کار غلطی است در عرصه عمل نیز مشکلاتی چون استفاده ابرازی کنونی حاکمیت را در پی دارد.شبیه سازی تاریخی با سیاه و سفید کردن تاریخ را به نفع خود مصادره می کند و باعث غبار آلود شدن فضا می گردد. واقعه عاشورا در شکل خالص خود یک پدیده تاریخی است و نمی توان رابطه این همانی، میان “اکنون” و “آن رویداد غم انگیز از بعدی و شادی بخش از زاویه رستگار شدن ” در گذشته برقرار کرد. آنچه اکنون در صحنه سیاسی ایران جریان دارد ، آن چیزی نیست که در صف بندی عاشورا اتفاق افتاده است. هر پدیده و واقعه ایی، فقط و فقط ، یک بار اتفاق می افتد .هم خامنه ای و اذنابش اشتباه می کنند هم مهندس موسوی و هر کسی دیگری که بخواهد در پی معرفی یزیدیان زمان و تحلیل آناکرونیستی ( زمان پریشی) از عاشورا باشد.
البته باید متذکر شد که نیت رهبری و هوادارانش قدرت طلبانه ،مزورانه و شرارت آمیز هست اما مهندس موسوی نیت خیر دارد و به دنبال حقیقت است. عاشورا در شکل تاریخی اش تمام شد. مختار ثقفی هم انتقام قاتلان و مسببان فاجعه کربلا را گرفت. اگر چه ماجرای او نیز مانند خود عاشورا جنبه اسطوره ای پیدا کرده است. به شهادت تاریخ هیچیک از امامان نیز مدعی خونخواهی امام حسین و تشبیه زمانه خودشان با آرایش نیرو ها در کربلا نشد. حتی امام سجاد قیام مختار را تایید نکرد. لذا به لحاظ تاریخی باید این واقعه را تمام شده تلقی کرد و در عوض درس های آن را آموخت و با توجه به سیر تکامل اندیشه بشری کوشید تا هر بار در پرتو آگاهی های جدید ابعاد تازه ای از عبرت های عاشورا را کشف کرد و طرحی نو برای تفسیر رویداد کربلا در انداخت. پاره ای از عناصرتفسیر سنتی نیز هنوز کارگشا است تا توجه به امام حسین و سوگواری را پشتوانه تصفیه نفس و خودسازی مومنان قرار داد.
شاه بیت درس عاشورا مرگ اخلاقی سقراط وار و مرگ معنوی ابراهیم وار است تا هر کجا که زندگی متضمن سقوط به پرتگاه لذت است می باید عطای آن رابه لفایش بخشید و به استقبال مرگ رفت. به هر قیمتی تن به زندگی نداد. سعی نمود در سیاست اخلاقی عمل کرد و فریفته مواهب قدرت نشد. پیام عاشورا ایستادگی بر روی اصول انسانی و سازش ناپذیری است. می توان از عناصر این حرکت در ارتقاء فعالیت های سیاسی – اجتماعی استفاده نمود اما در پی بازسازی واقعه عاشورا در زمانه کنونی و محصور کردن امام حسین در چهارچوب گفتمان های سیاسی و هویت های ایدئولوژیک نبود.
هیچکس در شرایط کنونی ایران حسین (ع) و یزید نیست . رفتار ها و مواضع نشان می دهد که کدام نگرش ها و اعمال از حماسه حسینی دور و یا نزدیک هستند. تلفیق شور و عقلانیت و برجسته کردن جنبه عاشقانه پاکبازی امام حسین و مواجهه عقلانی در خصوص حقیقت ماجرای عاشورا می تواند راه را بر سوء استفاده ها و تلقی های انحرافی ببندد. تلاش برای زدودن خرافات و روشنگری در این خصوص اهمیت زیادی دارد. صرفا با حسین حسین گفتن کسی به حقیقت عاشورا پی نمی برد . اشک و سوگ نیز در غیاب تامل و برخورد عقلانی کامل نیستند و ره به جایی نمی برند. زیارت حرم امام حسین در کربلا و سینه زدن در بین الحرمین نیز به تنهایی وافی مقصود نیست باید دل ها را حسینی کرد و با زدون غبار خرافات و تحریف ها و دوری از لعن و نفرین که باعث تیره شدن وجدان انسانی می شود، سیمای واقعی امام حسین را دریافت که مخاطب وی فقط محدود به شیعیان و مسلمانان نیست. در منطق عاشورا هر جا مظلومی هست که برای رسیدن به کرامت انسانی نیاز به کمک دارد، باید او را دریافت و یاری اش رساند.
زجا برخیز هنگام حضور است
اگر موسی شوی ، هر گوشه طور است

ارسال شده در سیاسی | دیدگاه‌ها برای دشواری های باز خوانی حرکت امام حسین بسته هستند

بانوی مبارز زندان اوین

بهاره هدایت بانوی مبارز زندان اوین در اعتصاب غذا است. او آبروی زندانی سیاسی است. همانطور که حضورش در جنبش دانشجویی بالنده بود و به نیکی از عهده رسالتش برآمد ، اکنون نیز به خوبی اصول و آداب زندانی سیاسی را رعایت می کند. وی با ایستادگی تحسین پذیر در برابر بازجویان و بازپرس ها و بی اعتنایی به بار سنگین نه سال و نیم حبس ، درس مقاومت داد. حکم زندان او که در نوع خود برای فعال دانشجویی و مدافع حقوق زنان کم سابقه است، بغض و کینه حاکمیت را نشان می دهد.
بهاره ،تاوان رد کردن پیشنهاد گزمه های امنیتی را می دهد که از او خواستند تا با نوشتن چند جمله در رد مواضعش و نقادی های جنبش دانشجویی ، زندان را ترک کند و از جوانی اش بهره ببرد. اما او دست رد بر سینه آنها زد و حسرت یک آه را بر دلشان گذاشت . سرسپردگانی که موظفند عصیان کنندگان بر ضد قدرت خودکامه را خرد سازند و آنها را وادار نمایند تا در پای خداوندان قدرت تعظیم کنند ، در برابر او و مقاومتش عاجز شدند و چاره کار را در دمیدن بیشتر بر تنور عداوت دیدند.
یکسال حبس بدون برخورداری از مرخصی ،مجازاتی است تا وی ادب شود و به خیال باطل آنها کوتاه بیاید. اما بهاره راه شرافت وکرامت انسانی را برگزید. وی خود ر احفظ کرد و پذیرفت تا برای حفظ اصولش هزینه بدهد و خم به ابرو نیاورد. اما در مقاومتش معتدلانه رفتار کرد. به جنجال نپرداخت. واکنشی عمل نکرد. از بازجویانش کینه به دل نگرفت و به انها اخلاق انسانی را آموخت. جو گیر شرایط نشد تا در حضور بازجویان لب فروبندد و در غیاب آنها به گاه حضور در “زندان عمومی” شیر شود و در واکنش به تفریط سابق ،افراط در پیش بگیرد و در بیان مظالم رفته ، اغراق کند .
بهاره ادامه دهنده تباری است که آموخته اند دریا دلان را باکی از توفان نیست و مهمترین شوری که راهنمای انسان است عطش برای کشف حقیقت و پرداخت هزینه برای آن است .او فقط به حفظ خود در زندان نمی اندیشد بلکه نسبت به کل زندانیان نیز حساس است. دامن مهر و محبت وی نسبت به زندانیان گشوده است اما در برابر کسانی که با رفتار های ناپسند و همکاری با ساختار سلطه نام زندانی سیاسی را ملکوک می کنند ،می ایستد.
او در زندان هم بیکار ننشست و به فعالیت های حق طلبانه اش ادامه داد. پیامش از درون زندان که بازتاب گسترده ای در فضای های دانشجویی داخل و خارج از کشور داشت، باعث شده است تا وی را از ملاقات های کابینی محروم کنند که دریچه ای بود برای رهایی موقت از فضای سرد و عبوس زندان.
پیام او طنین گسترده ای در برافراشتن پرچم مقاومت و تداوم مبارزه داشت. برخی از دانشجویان فعال در خارج از کشور گزارش فعالیت های یک ساله شان را در قالب فیلمی به او عرضه کردند که شایسته این جایگاه بود.
حال او دست به اعتصاب غذا زده است تا حقوق سلب شده اش در زندان را بازپس بگیرد. رویکرد او حداقلی و دفاعی است. او به خوبی از زندان و شرایط زیست در زندان عمومی آگاهی و درک واقعبینانه ای دارد . زندان عمومی جای سیاست ورزی و مبارزه تهاجمی نیست بلکه رویکرد دفاعی را می طلبد تا مطالبات حداقلی را پی گرفت. این میراث ارزنده نسل های مختلف زندانیان سیاسی در دوره استبداد عرفی پهلوی و خودکامگی مذهبی مخوف تر جمهوری اسلامی است. در زندان عمومی باید خود را حفظ کرد و حقوق متعارف یک زندانی را داشت تا دریچه محدود ارتباط با بیرون از زندان قطع نشود و با بر قراری آرامش نسبی ، از فضای زندان برای رشد ، شکوفایی و خودسازی بهره برد.
حال بهاره علی رغم بیماری به سنگ کیسه صفرا به مصافی دیگر با عمله استبداد دینی دست زده است تا حقوقی را که برای تحمل رنج حبس ضروری است، بدست آورد. او می خواهد نشان دهد که مجازات خللی در اراده وی ایجاد نمی کند. دیوار های زندان هر چه قدر هم بلند باشند نمی توانند جلوی پخش صدا و موضعگیری های وی را بگیرند. او آزاده است. انسان آزاده را نمی توان به بند کشید. نتیجه این مصاف بمانند گذشته سربلندی وی و شکست ساختار سلطه است که امروز بیش از گذشته کوس رسوایی و پلشتی آن به صدا در آمده است.
شجاعت ورشادت وی ستودنی است. اما چرا باید افرادی چون او که مایه مباهات و فخر زندانیان سیاسی هستند مهجور بمانند ، و در عوض نام کسانی در سپهر بین المللی ارتفاع یابد که قد و قامت آنها و عملکرد شان قابل مقایسه با او و امثال زید آبادی ها ، تاج زاده ها ، اسانلو ها ، طبرزدی ها و توکلی ها و دیگر افراد مبارز نیست. زمانه کنونی بد زمانه ای است . تنها بیداد حکومتی جائر آزار دهنده نیست بلکه نبود معیار و قاعده درست و حاکمیت فرهنگ قبیله ای در بخشی از عرصه عمومی داخلی و فضای جهانی نیز مشکل غامضی است. ولی در تحلیل آخر ،جامعه بسته و حکومت استبدادی مسئول به هم ریخته شدن ملاک ها و موازین شایستگی درشرایط پریشان کنونی جامعه ما است.

ارسال شده در سیاسی | دیدگاه‌ها برای بانوی مبارز زندان اوین بسته هستند

در دفاع از رمزگشایی معطوف به حقیقت

دو گانه بهائیت- انجمن حجتیه اساسا جایگاهی در نوشته قبلی بنده نداشت. اثبات اجحافات و خلاف گویی ها بر یک گروه لزوما دلیل نمی شود تا رفتار های غلط علیه گروه مخالف آن توجیه شود. به بعبارت دیگر بازگویی اغراض سیاسی و برخورد های غلط صورت گرفته با انجمن حجتیه دلیل نمی شود ، تا رفتار های ظالمانه صورت گرفته با بهائیان نادیده گرفته شود و غباری بر دامان مظلومیت آنان بشیند. اگر کسی در دفاع از حقوق انجمن حجتیه حرفی بزند ، لزوما بدین معنا نیست که سودای حذف بهائیان و یا فروتر نشاندن آنان در سپهر عمومی را دارد و یا از منظر ایدئولوژیک به بحث آزادی مذاهب نظر می کند. به قول قدما اثبات شی نفی ما عدا نمی کند .
بحث پیرامون این انجمن فراتر از دوگانه حجتیه – بهائیت هست و پرداختن به آن هم کار محقق تاریخی ، هم روشنفکر قلمرو عمومی و هم فعال سیاسی دموکراسی خواه است و هر یک از آنان می توانند به ابعادی از این مسئله بپردازند.
در این راستا رمزگشایی ضرورت دارد تا بتوان گره از معما های سیاسی گشود که چون حجابی مانع شناخت درست عرصه سیاسی می شوند . یک فعال سیاسی باید درک دقیق و منطبق با واقعیت از آرایش نیروهای سیاسی و ماهیت هر یک از جریانات سیاسی داشته باشد تا بتواند موضعگیری درستی داشته باشد و هم حتی المقدور از لشگر دشمن بکاهد و بر خیل نیروهای مدافع تغییر بیفزاید. روشنفکر قلمرو عمومی نیز باید بکوشد تا از میان غبار های منازعات و دعواهای سیاسی ، تحلیل هر چند نزدیک تر به حقیقت را بیرون بکشد ونگذارد برچسب زنی سکه رایج شده و حقایق و واقعیت ها تحریف گردد.
رعایت انصاف در شناسایی گروه ها و مکاتب سیاسی و فکری و تحلیل نقش آنها در سیر تحولات حکومت و عرصه سیاسی اهمیت زیادی دارد. بنابراین هم تسهیل مسیر گذار به دموکراسی که مستلزم کاستن از مخالفت ها وایجاد همگرایی بین نیروهای منتقد وضع موجود است و هم کشف حقیقت سیر تحولات سیاسی جامعه حکم می کند که از موضع روشنفکری و عاملیت سیاسی به رمزگشایی از موضوعات مبهم سیاسی چون انجمن حجتیه پرداخت.
منظور من در نوشته های قبلی و کنونی دفاع از عقاید انجمن حجتیه و تطهیر آنان نبوده است. تفاوت عمیق موضع سیاسی ، مذهبی و فکری من با آنها بی نیاز از توضیح است . همانگونه که متذکر شده بودم منتقد عملکرد آنان هستم و آنها را در مشکلات پیش آمده برای شان بی تقصیر نمی دانم. اما مدعای من این است که اولا در بین جریانات اسلامی که معتقد به فعالیت در عرصه عمومی هستند انجمن حجتیه مزاحمت کمتری برای یک نظام حکومتی عرفی دموکراتیک دارد و ظرفیت هایی در این جریان بالقوه وجود دارد که می تواند برای گذار به دموکراسی در ایران مفید باشد. اگر چه مواضع کنونی و تاریخی انجمن حجتیه با اصول دموکراسی و حقوق بشر منطبق نیست ولی از آنجا که داعیه حکومت ندارد می تواند خود را با اصلاحاتی نه چندان عمیق و گسترده وفق دهد .
ثانیا انصاف و حق طلبی که ذاتی وظیفه روشنفکری است حکم می کند تا با پیراستن اغراق ها و خلاف واقع ها ، چهره واقعی انجمن حجتیه را آشکار ساخت نه آنکه آب به آسیاب افسانه سازی از این جریان ریخت. توسعه سیاسی بر مدار شفافیت و برخورد مسئولانه درانتساب مواضع و نقش ها است نه آنکه بر توسن خیال و توهم نشست و با نادیده گرفتن واقعیات ، از راز آلودگی در عرصه سیاسی ایران استقبال کرد.
البته باید توجه کرد که منظور از انجمن حجتیه بیشتر از آنکه ناظر بر یک سازمان و یا تشکل باشد بر نگرش و اندیشه این جریان است که به مراتب فراخنای گسترده تری از توان سازمانی این جریان دارد که معلوم نیست پس از انحلال تا کنون در چه وضعیتی است. انجمن حجتیه از ابتدا بیشتر یک مکتب تربیتی را متبلور می ساخت تا یک سازمان متشکل مذهبی.
منتسب کردن مسئولیت اصلی اعمال تضییع حقوق بهائیان به انجمن حجتیه دارای مشکلات اساسی است که در ادامه به آنها می پردازم :
مواجه منفی انجمن حجتیه با بهائیان فرهنگی بوده است و تا زمان انحلال موردی دال مبنی بر مقابله خشونت آمیز و زور مدارانه مشاهده نشده است. شیوه انجمن بحث و فعالیت های اقناعی بود و عمدتا مخاطبانی را هدف قرار می که یا تازه به بهائیت گرویده بودند و یا در آستانه پیوستن بودند. جلب رضایت فرد در برگشت از آئین بهائیت شرط اساسی در تعالیم انجمن حجتیه بود و آنها قدرت اجبار دولت را پشتوانه فعالیت های شان قرار نداده بودند. پس از انحلال هم که موجودیت رسمی نداشتند وسازمان های مسئول در برخورد با بهائیان اعم از دادستانی انقلاب ، اطلاعات سپاه ، بسیج ، وزارت اطلاعات و کمیته ها نه تنها تحت نفوذ پیروان انجمن حجتیه نبود بلکه گردانندگان این نهاد ها نظر منفی نسبت به انجمن داشتند که بهترین بیان این نگرش منفی در نظر سید عباس نبوی از سینه چاکان ولایت سید علی خامنه ای را می توان دید که معتقد است:”روش‎های حجتیه، بازسازی شده روش‎های صهیونیستی است”. از سوی دیگر علی رغم اینکه انجمن تلاش کرد تا خود را با نیروهای انقلابی پس از پیروزی تطبیق دهد و رویه تازه ای در پیش بگیرد ،اما نیروهای مدافع قرائت اسلام سیاسی و انقلابی دست رد بر سینه آنها زدند. این مخالفت همه اش به دلیل عدم اعتماد و یا تلقی فرصت طلبی از آهنگ جدید فعالیت انجمن حجتیه نبود بلکه تفاوت های ساختاری و عمیق اجازه همکاری نمی داد. انجمن ولایت فقیه را در طول ولایت امام زمان می دانست و آن را منحصر در آیت الله خمینی نمی دانست و ایفای نقش نیابت عامه امام زمان را برای عموم مراجع به رسمیت می شناخت. از دیدگاه انجمن، هر گاه بین نظرات ولی فقیه و مرجع تقلید در زمینه خاصی تعارض پیش بیاید ،مقلدین مکلفند که به نظر مرجع تقلید شان عمل کنند.
بنابراین جایگاهی برای انجمن در بین آمران و عاملان برخورد های ایذایی و سرکوب گرایانه با بهائیان نمی توان قائل شد.
تنها ایرادی که بر اساس مستندات تا کنون منتشر شده می توان بر آنها گرفت سکوت آنان و عدم محکومیت این اقدامات زشت و نا عادلانه است. مگر آن که دلایلی مبنی بر مشارکت انجمن حجتیه در برخورد خشونت آمیز با بهائیان یافته شود، تا آن زمان هر ادعائی اتهام زنی بلا دلیل خواهد بود که خود عملی مغایر با موازین اخلاقی است.
همچنین انجمن حجتیه تلاش کرد در اول انقلاب در وزارت آموزش و پرورش و نهاد های امنیتی نفوذ کند ،اما با مقاومت شدید مواجه شد. مرحوم رجایی به صراحت گفت: من انجمنی‌ها را نمی‌پذیرم و این‌ها را ما راهشان نمی‌دهیم.»
قبل از سال ۱۳۶۲ چندین درگیری در شهرستان های مشهد و اصفهان بین نیروهای دولتی و طرافداران انجمن حجتیه پیش آمده بود.
از سال ۱۳۶۲ به بعد انجمن دیگر حضوری رسمی و علنی نداشت و تسلیم آنها در برابر حمله غیر مستقیم آیت الله خمینی باعث شد دیگر زیر تیغ برخورد امنیتی نروند. ولی نتیجه کار خانه نشینی شیخ محمود حلبی و دیگر بزرگان انمن حجتیه بود. سیل اتهامات بسیار متوجه بنیانگذار انجمن حجتیه شد و وی بار ها مورد هتک حرمت در رسانه های عمومی قرار گرفت . حتی مرده شیخ محمود حلبی نیز از تعرض مصون نمانده است. تا حال دو بار سنگ قبر وی توسط افراد ناشناس شکسته شده است. نیروهای امنیتی به دلیل تسیم شدن انجمن حجتیه برخورد با آنها را گسترش نداد ولی به شکل مستمر آنها را تحت نظر داشت و این حساسیت تا به امروز باقی است. اگر انجمن حجتیه به فعالتش ادامه می داد و در مقابل آیت الله خمینی مقاومت می کرد ، به احتمال زیاد هزینه های سنگینی را پرداخت می کرد و چه بسا به خیل جریانات سیاسی اعدامی داده افزوده می شد. اما آنها رویه تسلیم و تقیه را در پیش گرفتند و با ارزیابی از توان خودشان و حکومت ، نتیجه مبارزه را هلاکت و نابودی بیشتر به شمار آوردند و لذا بنا به منطق رفتاری محافظه کارانه شان از آن صرفنظر کردند .حال اگر بهائیان نیز می پذیرفتند که در فکر توسعه کیش و هم مسلکان نباشند ممکن بود هزینه های کمتری بپردازند. برخی از مشکلاتی که جامعه بهائیان در ایران دارند به فعالیت های پنهان و آشکار آنها در جذب نیروهای جدید و رشد پیروان آنها بر می گردد که با حساسیت ویژه شخص رهبری مواجه شده است. به باور نگارنده تبلیغ و افزایش تعداد پیروان ،حق بهائیان و معتقدان به هر مذهب و مکتب اعتقادی است. اما چنین مقوله ای مورد پذیرش بنیاد گرایان و سنت گرایان اسلامی نیست. این مسئله تکیه گاه اصلی برخورد و رفتار های ایذایی بر علیه بهائیان را تشکیل می دهد.
موضعگیری های منتقدانه شیخ محمود حلبی نقشی مهم در برخورد تند آقای خمینی داشت. علی رغم اینکه انجمن نیروهایش را به رفتن به جبهه ترغیب می کرد و برخی از آنها در جبهه های جنگ شهید شدند، حتی در سال ۱۳۶۰ ویژه نامه ای برای جنگ ودفاع از جهاد منتشر کرد. اما شیخ محمود حلبی نسبت به مدیریت و تداوم جنگ انتقاد داشت. او در یک سخنرانی گفته بود:”
اول شما یک افسر و یک پیشوا و رهبر معصوم پیدا کنید. رهبری که بتواند اداره اجتماع کند روی نقطه عصمت نه عدالت، دیشب گفتم اول او را پیدا کنید او را اقامه به کار بکنید. طرح داشته باشید، نقشه صحیح طبق نظر دین، رهبر معصوم داشته باشید… از من هم واجب‌ است منبر را ول کنم. هفت تیر به کمر ببندم، بروم جلو… این کلمات علی جایش آنجاست نه هر جایی، نه به هر هدف غلطی و هر راه کجی و معوجی و خلافی… باید جنگ روی موازین دین به رهبری معصوم نه عادل، عادل کافی نیست… عادل گاهی اشتباه می‌کند، خون مردم، مال مردم، عرض مردم، ناموس مردم را نمی‌توان داد به کسی که خطا می‌کند. …
من توی خانه‌ام بنشینم، پلو بخورم، به جناب آقا بگویم برو میدان، می‌گوید: برو آقا دنبال کار خودت. خیلی خوب است، خودت بیا عمل بکن..” (۱)
فراموش نکرده ایم که یکی از گناهان بزرگ و نابخشودنی دکتر سروش در پیش اصحاب قدرت ، همراهی کوتاه مدت با انجمن حجتیه بوده است.
وجود برخی از افراد در بلوک قدرت که قبلا در انجمن حجتیه عضو بوده اند را نمی توان به منزله حضور انجمن در قدرت برداشت کرد. آنها از انجمن جدا شده بودند و دیگر ارتباطی نداشتند. این منطق به نتایج غلطی منتهی می شود. مگر می توان اعمال نفوذ آیت لله مکارم شیرازی وسبحانی در ساختار قدرت را به حضور مرحوم آیت الله العظمی سید کاظم شریعتمداری در حکومت نسبت داد چون آنها زمان زیادی در گذشته شاگردان نزدیک وی بوده اند. یا نخست وزیری مرحوم رجایی و معاون اولی دکتر حسن حبیبی را بمنزله مشارکت نهضت آزادی در حکومت بشمار آورد چون روزگاری آنها عضو نهضت آزادی بوده اند!
بدیهی است تضییقات و ظلم هایی که بهائیان در جمهوری اسلامی تجربه کرده اند قابل مقایسه با اعضاء انجمن حجتیه نیست اما این مسئله موجب نمی شود که مدعی شد انجمنی ها هیچ محدودیتی غیر از منع فعالیت علنی نداشته اند. محدودیت در سطوح مختلف است. اگر این منطق را بپذیریم آنگاه باید گفت چون سازمان مجاهدین خلق بیشترین هزینه را در بین نیروهای سیاسی و اجتماعی مخالف و منتقد پرداخت کرده است پس دیگر گروه ها مشکل شان ناچیز بوده است و در خور توجه نیست. پاره ای از افراد هم به این نحوه استنتاج غلط متوسل شده اند که چون تعداد شیعیانی که در جمهوری اسلامی کشته و یا سرکوب شده اند بیشتر از بهائیان است ، لذا موجبی برای برجسته کردن و متمایز نمودن مشکلات بهائیان وجود ندارد. نقض حقوق بشر از کم تا زیاد می باید نکوهش گردد و بدان اهمیت داده شود.
اشتباه بزرگی است اگر گمان رود ایجاد مزاحمت و مخالفت با بهائیان با انجمن حجتیه شروع شده است. دهه ها قبل از اینکه انجمن حجتیه تاسیس شود، روحانیت شیعه علمدار مقابله با این مذهب نوظهور بودند و عمده آنها سودای ریشه کن کردن آن را داشته اند. چه در پیش از انقلاب و چه در بعد از آن تمامی مراجع شیعه خواهان برخورد و جمع کردن بهائیان و سختگیری بر آنان بودند. در این نگاه اشتراک نظر بین مراجع سیاسی و غیر سیاسی وجود دارد. حتی آیت الله منتظری که در اقدامی شجاعانه و ارزشمند از حقوق شهروندی بهئیان دفاع کرد ،زمانی در اصفهان و نجف آباد جلو دار ترغیب بازاریان به عدم معامله با بهائیان بود. مرحوم آیت الله العظمی بروجردی نیز چنین نظری داشت وبار ها به محمد رضا شاه در باب افزایش جمعیت بهائیان و حضور آنها در مناصب دولتی تذکر داد.
نقطه عزیمت این ماجرا برخورد خشن دربار قاجار با بنیانگذاران مسلک بابی و بهائی است که به خواست مراجع بزرگ آن زمان صورت گرفت. مجتهدان بزرگی چون ملا محمد تقی برغانی ، ملا محمد اندرمانی، ملا علی کنی , نظام العلماء تبریزی ، ملا محمد ممقانی ، میرزا احمد و میرزا علی اصغر شیخ الاسلام از چهره های معروفی بودند که حکم به تکفیر و قتل سران شیخیه و بابه دادند که پیشگامان آئین بهائیت بودند. تاریخ گواهی می دهد گه چگونه جان ، مال و ناموس عده ای از بابیان و سپس بهائیان به دستور برخی از چهره های روحانی و ملایان و دسیسه برخی از حاکمان به تاراج رفت. در یکی از سیاه ترین نمونه ها به دستور ناصرالدین شاه و امیرکبیر صدر اعظم وقت، عده ای از سران بابی دستگیر شدند و با حیله ای بی سابقه ، آنان را بین اشراف و رجال درباری تقسیم نمودند تا همه کس را شریک قتل عام نمایند و آنها هر یک از بابیان را جدا جدا با شنیع ترین وجه به قتل رساندند.(۲)
در حال حاضر نیز اکثریت نزدیک به تمام مراجع تقلید کنونی چه در ایران و چه در عراق مدافع سخت گیری و محرومیت بهائیان از حقوق شهروندی هستند و حتی برخی نظر به مهدور الدمی آنها دارند ولی مجال اجرای نظر شان را پیدا نمی کنند.
برخورد با بهائیان در جمهوری اسلامی بر اساس خواست انجمن حجتیه صورت نگرفت و نیازی به آن هم نبود. وجود مرجعی چون آیت الله خمینی در راس حکومت و حضور طیف گسترده ای از روحانیت در بخش های مختلف حکومت کفایت می کرد تا تبعیض های ساختاری علیه آنها اعمال گردد. نیروهای انقلابی مذهبی هم دلخوشی از بهائیان نداشتند. اتهاماتی که در جمهوری اسلامی باعث زندانی شدن ، توقیف اموال و اعدام برخی از بهائیان شد ، ظاهرا به دلیل مذهب آنها نبود بلکه آنها را محکوم کردند که عامل و جاسوس استکبار جهانی بوده اند همان اتهامی که غیر مستقیم به انجمن حجتیه نیز نسبت داده می شد. سخن رهبری در مورد بهائیان به خوبی نگاه زمامداران جمهوری اسلامی نسبت به آنان را روشن می سازد: “البته می‌دانیم که بهایی‌ها بیش‌تر یک باند سیاسی بودند تا یک گروه مذهبی و فکری” (۳) البته می توان گفت انجمن حجتیه در ایجاد جو منفی نسبت به بهائیان نقش داشت ولی این نقش در مقایسه با دیگر گروه ها که دستی در حکومت داشتند ، متمایز و خاص نبود.
انجمن حجتیه اگر بخواهد در یک سرمشق دموکراتیک زندگی کند و با نیروهای تحول خواه اصطکاک پیدا نکند نیاز دارد تا در رویه اش در برخورد با بهائیان تجدید نظر نماید و حق فعالیت آزاد و برخورداری آنها از امنیت جهت تبلیغ را به رسمیت بشناسد. اما این تغییر محتاج آن نیست که انجمن نظر منفی اش نسبت به بهائیان را دگرگون سازد. سرمشق آزادی مذاهب ، بی طرفی دینی و سازگاری با تمامی مذاهب را برای حکومت و نهاد دولت الزام آور می سازد. اما مذاهب چنین الزامی ندارند و در واقع رقیب یکدیگر هستند و هر کدام می کوشند تا حقانیت آئین خود را اثبات کنند در چنین شرایطی انجمن حجتیه می تواند با کار های ایجابی و تبلیغ آموزه ها و تعالیم خود نگذارد جمعیت شیعیان ریزش کند و سعی کند افرادی از بهائیان را جذب نماید. همانطور که بهائیان چنین می کنند و معمولا تابع هدف آنها شیعیان مردد شده و یا مسلمان زاده ها هستند. انجمن می تواند نظراتش در رد آئین بهائیت را منتشر سازد و تبلیغ کند. نفس این عمل منافاتی با الزامات حقوق بشری ندارد و بهائیان نیز حق دارند کار مشابهی انجام دهند کما اینکه تا کنون کتب مختلفی در بیان ایرادات دین اسلام و بطلان آن تدوین کرده اند و در رد اسلام ایده پردازی می کنند.
آیت الله العظمی منتظری همان زمان که موضع مترقی شان در خصوص بهائیان را مطرح کرده اند در عین حال متذکر شدند که همه عمر شان با بهائیت مبارزه کرده اند. دفاع از حقوق دلیلی برای تعلیق مخالفت نمی شود. می توان با اذیت و آزار بهائیان مخالف بود و حقوق شهروندی و آزادی مذهب را برای آنان به رسمیت شناخت اما در عین حال با دیدگاه مذهبی آنها مخالف بود و حتی آنها را مذهب به حساب نیاورد و سعی کرد با استفاده از طرق مشروع به مقابله نظری و فرهنگی پرداخت و نگذاشت جمعیت آنان افزایش پیدا کند. البته چنین نگرشی برای همه مذاهب وجود دارد و مذاهب در عمل نیز چنین می کنند تا به پیروان شان بیفزایند و این مسئله ناگزیر به کاهش پیروان مذاهب و ایدئولوژی های رقیب منجر می گردد.
بین ” فرقه” و “فرقه ضاله” تفاوت زیاد وجود دارد و گرنه صفت ضاله اضافه نمی شد. البته در نگاهی که آزادی مذهب و مصونیت بهائیان و اقلیت های مذهبی را مستلزم اتخاذ موضع حنثی از سوی شیعیان مذهبی می داند و دفاع از حقوق شهروندی بهائیان را با عدم مخالفت با دعاوی اعتقادی آنها گره می زند شاید تفاوتی مشاهده نشود.
برابری بهائی ،مسلمان ،یهودی ،خداناباور در ساختار قانونی و مبانی مشروعیت نظام سیاسی باید لحاظ گردد . اما جامعه و حوزه عمومی میدان رقابت مذاهب و ایدئولوژی های گوناگون است. این رقابت تا زمانی که همه بازیگران امکان بازی ونقش آفرینی دارند و هیچیک از امتیازات ویژه برخوردار نیست و از خشونت و ارعاب و اجبار علیه همدیگر استفاده نمی کنند ، و حقوق هریک به عنوان مذهب در عرصه عمومی را پذیرفته اند منافاتی با آزادی و حقوق بشر ندارد. انجمن حجتیه این ظرفیت را دارد تا پذیرای این تحول شود.
اگر در استقلال انجمن حجتیه از قدرت شک کنیم و مهدویت گرایی سفارشی احمدی نژاد را قابل تعمیم به آن گروه بدانیم. اشاره ای به سیر تاریخی انجمن حجتیه کافی است که استقلال آنها محرز گردد. عمر و قدمت انجمن حجتیه از جمهوری اسلامی بیشتر است .این انجمن توسط حکومت رسما منحل شده است واعضاء آن در سطوح بالای حکومت حضور ندارند. حوزه فعالیت آنها در جامعه ونهاد های فرهنگی است. تنها عضو آنها که در حکومت حضور داشته است مهندس مادر شاهی است که در مدت زمان کوتاهی مشاور بین الملل رهبری بوده است. حتی اگر بپذیریم که همکاری در این سطح وجود دارد باز نمی توان آن را بمنزله حضور نیروهای انجمن در نهاد های مهم تصمیم گیری بشمار آورد. البته همین رفت و آمد ها همانطور که در مطلب قبلی اشاره کردم ایراد واشکال جدی دارد و در خور نکوهش هست.
تفاوت مهدویت گرایی مورد نظر حجتیه و گروه احمدی نژاد را در مطلب قبلی به قدر کافی توضیح داده ام و نیازی به تشریح بیشتر نمی بینم.
اما همانطور که وعده داده بودم توضیح می دهد که چرا معتقدم دیدگاه آخر الزمانی تبلیغی احمدی نژاد سفارش رهبری است. البته در این خصوص داوری قطعی نمی کنم چون هنوز مستندات کافی برای اثبات فرضیه ام وجود ندارد. اما گمانه هایی وجود دارد که این فرضیه را در خور اعتنا می سازد. در سفر اخیر رهبری به قم رسما از وی به عنوان سید خراسانی استقبال شد و این مسئله مورد اعتراض وی واقع نشد. امضای وی بر خلاف رویه معمول مراجع علی ابن الجواد است که مشابهت دارد با نام پدر سید خراسانی. معمولا روحانیت عالی رتبه از نام پدر در امضا های شان استفاده نمی کنند.
اسماعیل شفیعی سروستانی مسئول موسسه فرهنگی موعود عصر (عج) گفته است : دشمنان خود را برای مقابله آماده کرده‌اند ولی ما غفلت کردیم، در زمان ریاست جمهوری بوش زیر نظر رئیس جمهور، کمیسیونی برای شناسایی امام زمان شکل گرفت. ۲۰ روز قبل موساد و سیا اعلام کردند به دنبال امام زمان هستند و اعلام نیز کرده بودند شاید سید خراسانی آیت‌الله خامنه‌ای باشد زیرا در جوانی در خراسان بوده است و سید یمانی نیز سید حسن نصرالله باشد زیرا در کودکی در یمن بوده است. (۴)
مشابه این حرف ها در تار نماهای دیگری مطرح شده است،البته اعتبار آنها هنوز مشخص نشده است که مدعی رابطه رهبری با یوسف پیامبر و جعفر طیار شده اند و یا از علم الهدی امام جمعه مشهد نقل شده است ، روزی سرزده به بیت رهبری رفته است و در حالی که دیگر از آمدن شام ناامیدشده بود ،ناگهان پیرمردی ظاهر می شود که از آسمان ها برای وی غذا آورده است!. اگر چه درستی این ادعاهای مبتذل ،عوام فریبانه و شرم آور معلوم نیست اما با توجه به پخش گسترده این مطالب چرا با انتشار دهندگان برخورد نمی شود ؟ چرا این ادعا های سبک وسخیف که مستلزم رابطه با عالم غیب هست تکذیب نمی گردد؟ در اکثر وبلاگ هایی که توسط نیروهای افراطی اداره می شود رهبری در زمان ظهور نقش ویژه ای دارد. حتی یکی از آنها مدعی شده بود که رهبری دوشادوش امام زمان در هنگام فرج در مکه حضور می یابد! هیچ واکنش علنی از سوی بیت رهبری در خصوص این اباطیل تا کنون بروز نیافته است .
ادعاها و رفتار های احمدی نژاد مبنی بر داشتن ارتباط تلویحی با امام زمان چیزی نیست که از دید تیزبین رهبری پنهان مانده باشد. کسی که مدعی رابطه با امام زمان است دیگر ضرورتی برای تبعیت از نائب وی ندارد. پس چرا رهبری در این خصوص واکنش نشان نمی دهد مگر انکه این ادعا در طول و چهارچوب رابطه نزدیک تر رهبری با امام زمان باشد. اگر گفته شود که رهبری تحت نفوذ سپاهیان است و جرات مخالفت با وی را ندارد ،چرا در امور دیگر که به مراتب اهمیت کمتر دارند فرامین حکومتی برای احمدی نژاد صادر کرده است و وی نیز به آنها تمکین نموده است.
رهبری به مناسبت نیمه شعبان سال ۱۳۸۷ ، انقلاب اسلامی ایران را گامی به سوی ظهور مهدی دانست و گفت: “ملت عزیز ایران، با برداشتن این قدم بزرگ، فضای واقعی انتظار را ایجاد کرده و نشان داده است که کمربسته حقیقی مهدی موعود است”. همچنین در ادامه اظهار داشت : ” ادعای رؤیت، ارتباط، تشرف، دستور گرفتن از حضرت حجت و اقتدا به آن حضرت در نماز، ادعاهایی حقیقتاً شرم آور و پیرایه‌های باطلی است که ممکن است حقیقتِ روشن انتظار را در چشم و دل انسان های پاک نهاد، مشوب کند… البته ممکن است انسان سعادتمندی، این ظرفیت را پیدا کند که چشم دلش به نور جمال مبارک حضرت حجت روشن شود اما چنین کسانی اهل ادعا و بازگو کردن این مسائل نیستند”…(۵)
او در جایی دیگر گفته است: :”
” سال‏ها ما کوشش مى‏کردیم تا به مردم تفهیم کنیم حضرت مهدى(عج) در یک زمینه‏ مساعد و مناسبى ظهور خواهد کرد نه در یک زمینه نامساعد؛ اما کسانى بودند که در آن زمان فکر مى‏کردند دنیا باید پر از ظلم و جور شود تا اینکه حضرت مهدى (عج) بیاید. در حالى که ما مى‏گفتیم چون حکومت حضرت مهدى (عج) یک حکومت اسلامى صددرصد مى‏باشد، قبل از این صددرصد مى‏بایستى ده‏درصد، بیست‏درصد، سى‏درصد، هفتاددرصد، نوددرصد بوجود بیاید تا اینکه به آن صددرصد برسیم و لذا شما الان مى‏بینید حکومت ما چند درصد حکومت اسلامى است. هر چه هست به همین ترتیب پیش خواهد رفت تا اینکه حکومت مهدى (عج) برسد؛ که آن حکومت صددرصد اسلامى است، آن هم نه فقط در این نقطه از عالم بلکه در همه جا.” (۶)
آیت الله کعبی نماینده خوزستان در مجلس خبرگان در توصیف فضائل رهبری گفته است : ” یک دفعه به همراه شورای حزب الله لبنان محضر مقام معظم رهبری بودیم. اوج سختی و تنگنایی ما بود و خیلی به حزب الله سخت می گذشت. کنفرانس شرم الشیخ هم صورت گرفته بود، همه توطئه ها شده بود که حزب الله را نابود کنند. موقعی که ما با رهبر معظم جهان اسلام دیدار داشتیم، ایشان به ما امید داد و فرمود :”شما پیروز می شوید، این چیزها زیاد مهم نیست ” سپس اضافه کردند : “من در اداره امور کشور بعضی وقتها حل مسائل برایم دشوار می شود و دیگر هیچ راهی پیدا نمی شود . به دوستان و اعوان و انصار می گویم که آماده شوید به جمکران برویم . راه قم را پیش می گیریم و راهی مسجد جمکران می شویم . بعد از راز و نیاز با آقا، من احساس می کنم همانجا دستی از غیب مرا راهنمایی می کند و من در آنجا به تصمیمی می رسم ومشکل بدین صورت حل می شود و همان تصمیم را عملی می کنم.”(۷)
سخنان آقای کعبی تکذیب نشد که به صراحت می گوید رهبری در مسجد جمکران حس می کند که ارتباطی با غیب برقرار کرده است. او سفر های زیادی به جمکران می کند که عمدتا مخفیانه صورت می گیرد. مسجد جمکران اعتبار زیادی ندارد. عمده مراجع و روحانیان طراز اول به دیده احتیاط به آن می نگرند و ادعای حضور امام زمان در آنجا و یا امکان برقراری رابطه با ایشان را درست نمی دانند. ولی رفتار رهبری نشان می دهد که او بر این تصور است که در مسجد جمکران می تواند با قائم آل محمد تماس برقرار کند و تحت الهامات معظم له قرار گیرد. دقیقا ادعا های مشابهی توسط احمدی نژاد صورت گرفته است. اخیرا گلپور چهره جنجالی رسانه ای اصول گرایان ضمن افشاگری بر علیه مشایی ،فاش کرده بود که رابط احمدی نژاد و مشایی با امام زمان حجت الاسلام قدرت الله لطیفی تولیت سابق مسجد جمکران بوده است که بشارت های امام زمان را به آنها منتقل می کرده است. اکنون که او مرده است پسرش این وظیفه را بر عهده گرفته است(۸)
این حرف های گزاف در شرایطی زده می شود که مشهور است امام زمان در نامه ای که به ابوالحسن علی ابن محمد سمری نوشته است به صراحت گفته است در زمان غیبت کبری در بین شما کسانی پیدا می شوند که دعوی دیدن مرا می کند لیکن آگاه باشید) که پیش از خروج سفیانی و صیحه آسمانی، هر کس ادعا کند که مرا دیده دروغگو است)(۹)
این علائم و نشانه ها تردید های جدی پدید می آورند که موعود گرایی احمدی نژادی مستقل نبوده و مانند دیگر برنامه های اصلی که اجرا کرده است سفارش مقام ولایت و در هماهنگی با وی بوده است.
بنابراین انجمن حجتیه آنی نیست که در فضای سیاسی ایران معرفی می شود. در حق انجمن اجحافاتی صورت گرفته است. البته این سخن به معنای این نیست که انجمن حجتیه مبرا از خطا و جریانی مثبت است. نگارنده از اساس با اندیشه آنها مخالف است و پاره ای از دیدگاه های آنها را واپس گرا، ضد حقوق بشر و ستیزه جویانه می داند ولی در عین حال معتقد است که موعود گرایی آنها متفاوت با نگرش آخر الزمانی جدید موسوم به احمدی نژادی است و آنها ظرفیت این را دارند که در چهارچوب تفکیک نهادی دین و دولت فعالیت کنند وبه طور نسبی مزاحمت به مراتب کمتری برای دموکراسی و نظام سیاسی عرفی دارند.
دونکته
اول آن که مطلب اینجانب تحت عنوان رمزگشایی از افسانه انجمن حجتیه با پاسخ تلویحی آقای هوشنگ اسدی همراه شد که با نگاهی انتقادی راهگشایی برای گروهی که دشمنی با حقوق بشر را در کارنامه خود دارد، بی ثمر دانسته اند. شاید بخش های عمده این نوشته هم پاسخی باشد برای مقاله آقای اسدی.
دوم این که در نوشته قبلی به اشتباه مدرسه علوی را به جای انجمن حجتیه در دریافت تعهد برای خودداری از فعالیت سیاسی ذکر کرده ام . این کار را خود انجمن حجتیه انجام می داد و مدرسه علوی هرگز به چنین کاری مبادرت نورزیده بود.
پی نوشت ها
۱- سخنرانی تحت عنوان: «نظام در اسلام» به نقل از: اخگری، ص ۷۹٫
۲- سه مکتوب ، میرزا آقا خان کرمانی
۳- روزنامه اطلاعات مورح ۶/۱۰/۱۳۶۰ شماره ۱۶۶۱۱و ص شماره ۳
۴- شبکه خبر دانشجو،
http://forum.ganjineh-elahi.com/topic-t26330.html
۵- رادیو فرانسه
http://www.rfi.fr/actufa/articles/104/article_3262.asp
۶- کتاب مصاحبه‏های رهبری ، ص ۲۲۳، ۱۳۶۰ش
۷- پایگاه اطلاع رسانی دولت
http://www.dolat.ir/NSite/FullStory/?id=194432
۸- سایت مشرق
http://li58-122.members.linode.com/topic/4479
۹٫ بحار النوار ،جلد ۵۱ ص ۳۲۵

ارسال شده در سیاسی | دیدگاه‌ها برای در دفاع از رمزگشایی معطوف به حقیقت بسته هستند

رمز گشایی از افسانه انجمن حجتیه

مصاحبه اردلان صیامی با مهدی خزعلی یکی از صریح ترین و در عین حال بهترین مطالبی است که در سالیان اخیر پیرامون انجمن حجتیه بیان شده است. این مصاحبه در ادامه مطلب ارزشمند قبلی نویسنده ،اطلاعات و سرفصل های مهمی را در خصوص یکی از پر بحث ترین مسائل سیاسی پس از انقلاب می گشاید. مهدی خزعلی اگر چه خود را انجمنی نمی داند و بر مرزبندی با آنها تاکید می کند اما خیلی محکم به دفاع از حق آنها برای فعالیت می پردازد و حتی در بخش هایی از مصاحبه مرز بین دفاع از حق و سمت گیری و حمایت از مشرب سیاسی و اعتقادی پیروان شیخ محمود حلبی مخدوش می گردد. شاید مهدی خزعلی از افراد نادری باشد که اینگونه در دفاع از انجمن حجتیه سخن می گوید و مخالفان آن در جناح های جمهوری اسلامی را به مسموم کردن فضا علیه انجمن محکوم می کند. با مهدی خزعلی موافقم که پیرامون انجمن حجتیه بزرگنمایی و اجحافات بسیاری شده است . در واقع این انجمن آن معمای سیاسی نیست که برخی پیرامون آن قلم فرسایی کرده و می کنند.
البته برخورد مهدی خزعلی با طاهر احمد زاده شباهت زیادی با برخورد مخالفین انجمن حجتیه دارد. منتسب کردن طاهر احمد زاده به چپ مارکسیستی و همسویی با حزب توده همانقدر بی اساس است که انجمن حجتیه به وابستگی به تشکیلات اینتلیجنس سرویس انگلستان و لژهای فراماسونری متهم گردد.
افسانه سرایی پیرامون این مکتب شیعی ۵۷ ساله با انگیزه ها و غرض ورزی های سیاسی همراه بوده است انجمن حجتیه درهیچ برهه از حیات جمهوری اسلامی نقشی در حکومت نداشت. اگر در دوره پهلوی دوم پس از تخریب حضیرهالقدس بهائی ها توسط نیروهای انجمنی در سال۱۳۳۴، مجبور شد تعهد دهد که از فعالیت سیاسی پرهیز می کند و در چهارچوب فعالیت فرهنگی نامش را به عنوان یک انجمن خیریه غیر انتفاعی ثبت کرد، ولی در جمهوری اسلامی این حق را هم نیافت و پس از نهیب و حمله سنگین آیت الله خمینی کلیه دفاترش را بست و به فعالیت سازمانی خود خاتمه داد. بزرگان انجمن نه حضوری رسمی در قدرت داشتند و نه اعضاء شان را به نفوذی غیر رسمی از طریق در دست گرفتن پست های حکومتی و مناصب اداری تشویق کردند. حجتیه ها در دوران رهبری آیت الله خمینی مغضوب واقع شدند . دستگاه امنیتی از آن هنگام تا به امروز با وسواس و حساسیت زیادی فعالیت های این جریان را رصد می کنند و تمام رفت و آمد های آنها را کنترل می کنند. در آن دوران برخی از رسانه ها و جریان های حکومتی ذهنیت غلط و نادرستی درباره انجمن حجتیه را در جامعه تبلیغ کردند که تا به امروز کماکان باقی است.
نیروهای مذهبی حامی جمهوری اسلامی و بخصوص جناح چپ آنها به غلط دکترین انجمن حجتیه را صبر در برابر تشدید فساد و افزایش معصیت در دنیا به منظور تسریع ظهور امام زمان معرفی کردند. اما این ادعایی غلط است. انجمن حجتیه رسالت خود را فرهنگ سازی و تربیت کادر برای مبارزه با بهائیت با بهره گیری از شیوه ها و متد های مدرن دانسته ومی داند. این انجمن صبر و انتظار مشتاقانه به ظهور در کنار انجام اعمال عبادی و رعایت احکام مذهبی بر اساس فتاوی مراجع تقلید عصر را توصیه می کند. رهیافت موعود گرایی این جریان حالت محافظه کارانه و انفعالی داشته و شبیه جهانبینی پیشاهزارهای در دنیای یهودی مسیحی است. در این نگرش جایی برای فعالیت گرایی و یا برپایی انقلاب برای کوتاه کردن دوره غیبت کبری حضرت قائم وجود ندارد. حتی مدعی وجود رابطه با امام زمان هم نمی شود. حالت تهاجمی ، خشونت طلب و کنش گرایانه ندارد. از منظر آنان راه عبور از فتنه غیبت، خواست و اراده الهی است و خواست خداوند، تنها با دعا کردن برای فرج امکان پذیر است. لذا از دید آنها توجه دادن به ساحت امام عصر، مصداق بارز امر به معروف است و بدین وسیله، باید مردم را به دعا برای ظهور آن حضرت توجه داد. تکیه گاه پرهیز آنان از میدان سیاست و تشکیل حکومت دینی در دوره غیبت ، دو روایت از ائمه اطهار است. نخست روایت معروف به رایت که منسوب به امام محمد باقر (ع) است که می گوید: “هر پرچمی که قبل از قیام قائم برپاداشته شود، صاحبش طاغوت است، و غیر از خدای عز و جل را می پرستد! ” (۱)
روایت دوم نقل از امام جعفر صادق (ع) است که فرموده است : ” هیچیک از ما اهل البیت تا روز قیام قائم ما، برای جلوگیری از ستمی یا برای بپاداشتن حقی خروج نمی کند، مگر آنکه بلا و آفتی، او را از بیخ برکند و قیام او بر اندوه ما و شیعیانمان بیافزاید”(۲)
اهداف اصلی انجمن حجتیه عبارت بودند از :
• مبارزه منطقی و علمی با گروههای منحرف که اعتقادات شیعیان را هدف قرار گرفته بودند
• خودداری از دخالت در سیاست به منظور حفظ کیان خود وجلوگیری از زد و خورد بی مورد با دولت مستقر در کشور
• پیروی از مرجعیت دینی و اجرای احکام شرعی
بر این اساس انجمن در جریان انقلاب اسلامی شرکت نکرد و نه تنها وقعی به فرمان آیت الله خمینی مبنی بر تحریم جشن های نیمه شیعیان پیش از انقلاب نداد بلکه نسبت به بر پایی شکوهمندانه جشن قائم آل محمد(ص) اصرار می ورزید.
انجمن حجتیه در مخالفت با فعالیت سیاسی تا آنجا به افراط کشیده شد که در مدرسه علوی از دانش آموز ها تعهد کتبی گرفته می شد تا در فعالیت های سیاسی حضور نیابند.
شیعه مطلوب انجمن حجتیه جریان فرهنگی و وفادار به سنت بود که زیست در جهان مدرن را پذیرفته است وبر اساس کار فرهنگی و آموزشی به مقابله با اندیشه ها و مکاتب دنیای مدرن می پردازد که با معارف سنتی شیعه سر ناسازگاری دارد. این نگرش داعیه تشکیل نوع خاصی از حکومت و زمینه سازی برای تعجیل حضور امام زمان نداشت. از منظر آنان نیابت عامه فقها فقط محدود به امور شرعی بود و هر حکومتی در دوران غیبت نامشروع است و حاکم اسلامی باید علاوه بر عدالت از علم الهی برخورد ار باشد که چنین ویژگی تنها در معصوم وجود دارد در واقع نگاه آنان به سیاست دنباله روی از مشی آیت الله بروجردی بود. ا زاین رو آیت الله خوئی را به عنوان مرجع تفلید انتخاب کردند. البته آنان رابطه خوبی با اکثر مراجع داشتند و شیخ محمود حلبی از عمده مراجع مجوز دریافت وجوهات و هزینه بخشی از آن جهت فعالیت انجمن مبارزه با بهائیت آن روزگار و انجمن حجتیه روزگار بعد را گرفته بود.
نقل است آیت الله خمینی ابتدا از انجمن حمایت کرد اما بعدا حمایتش را پس گرفت و از دادن پاسخ مثبت صریح به تقاضای شیخ محمود جلبی برای مصرف بخشی از وجوهات دریافتی خودداری کرد. این موضوع باعث رنجش خاطر بنیانگذار انجمن حجتیه شد.
انجمن حجتیه در اواخر دوران شاه و هنگامی که قطار انقلاب راه افتاده بود ، موضعش را تغییر داد و به تایید انقلاب اسلامی پرداخت. پس از پیروزی انقلاب و مخالفت صریح جمهوری اسلامی با بهائیت و در نتیجه در تنگنا قرار گرفتن این اقلیت مذهبی باعث شد تا انجمن حوزه فعالیتش را به مبارزه با کمونیسم گسترش دهد. در این خصوص اعضاء ارشد انجمن مطالعاتی انجام دادند و جزواتی برای مقابله نیز تدوین کردند. این فعالیت با واکنش تند حزب توده مواجه شد اما در کل فعالیت انجمن حجتیه پس از انقلاب عمرطولانی نیافت و پس از جمله صریح آیت الله خمینی در سال ۱۳۶۲ به حیات رسمی و علنی خود پایان داد.
دو برهه کنار زدن جناح چپ پس از رهبری آقای خامنه ای و اوج گرفتن بحث های آخر الزمانی در دوره احمدی نژاد باعث شد تا بحث پیرامون انجمن حجتیه بالا بگیرد و انگشت حملات برخی ازاصلاح طلب ها آنها را به عنوان کانون پشت پرده و سازمان ده جناح راست و اصول گرایان نشانه بگیرد.
اما این ادعاها رنگی از واقعیت نداشته و ندارد. در اصل اغراق و نگاهی مبتنی بر تئوری توطئه از ابتدا پروژه ای سیاسی بود که توسط برخی از جریانات کلید زده شد. البته در ادامه توضیح خواهم داد که متولیان انجمن حجتیه نیز در شکل گیری این ذهنیت بی تقصیر نبودند. اما نخست باید ریشه و دلایل پایه های حساسیت نسبت به انجمن حجتیه را برشمرد. برجسته ترین عامل ،تفاوت بنیادی نگرش شیعی بزرگان انجمن حجتیه و آیت الله خمینی بود. نگرش آنها با یکدیگر تفاوت بنیادی داشت. انجمنی ها آیت الله خوئی را می پسندیدند و ارادت خاصی به آیت الله خمینی نداشتند. عدم حمایت پیروان انجمن حجتیه از نهضت آیت الله خمینی دیگر عاملی بود، که باعث تجدید نظر وی در حمایت از انجمن شد. اساسا ایشان نسبت به جریانات مذهبی و روحانی که در آن دوران عزلت و سختی با وی همراهی نکردند حساسیت شدید داشت. انجمن خود امام زمان را برجسته می کرد و شعارش “مهدی بیا” “مهدی بیا بود” اما آیت الله وطرفدارانش بیشتر بر نائب امام زمان تاکید می کردند که باید تا زمان ظهور سایه وجودش بر سر امت اسلام مستدام باشد.
بنابراین آیت الله خمینی پس از تجدید نظر در تایید انجمن حجتیه دیگر میانه ای با آنان نداشت اما حساسیت نسبت به انجمن حجتیه محدود به وی نمی شد. در واقع عوامل دیگری نیز بودند که سرانجام توانستند وی را تحریک و یا اقناع کنند که بساط انجمن حجتیه را جمع کند.
انجمن در دهه پنجاه توانست نفوذ خوبی در بخش های تحصیل کرده مذهبی پیدا کند و آنها را جذب کند. از این رو رقابت شدیدی بین آنها و گروه های انقلابی مذهبی وجود داشت تا بتوانند نیروهای جوان مسلمان را جذب کنند. بنابراین عمده گروه های انقلابی نظر منفی نسبت به انجمن حجتیه داشتند و اسلام آنها را از نوع قاعدین می دانستند که مانع مبارزه است. البته انجمن به صورت مطلق با مبارزه مخالف نبود بلکه معتقد بود در دوران غیبت امام عصر، باید تقیه کرد و مبارزه نابخردانه و ماجراجویانه، هدر دادن نیروها است. آنها استدلال می کردند هر گونه مبارزه با استعمار و استبداد نه تنها سودی ندارد بلکه مایه نیرومندی و پیشرفت دشمنان خواهد شد تاکید داشتند که مبارزه با زورمندان و قدرتهای جهانی ویژه حضرت مهدی است و خداوند در مصحف شریف به صراحت بیان داشته است که خود را در مهلکه نیندازید.بدینترتیب به نظر آنان مبارزه با رژیم شاه افتادن در دام هلاکت بود..
در این فضا بود که انگ هایی چون وابستگی به لژ فراماسونری و یا انگلیسی بودن خلق شد. در صورتی که این ادعاها اتهاماتی بی اساس بیش نبودند. شیخ محمود حلبی مصدقی بود و در نهضت ملی شدن نفت مشارکتی فعال داشت اما ناکامی آن جنبش باعث سرخوردگی وی از فعالیت سیاسی شد.
موضع گیری منفی و اراده انجمن حجتیه به مبارزه فکری با مارکسیسم و ضرورت مرزبندی نیروهای مذهبی با اندیشه های الحادی چپ ، حزب توده را به صف مخالفان انجمن افزود. سردمداران حزب توده ،فعالیت های انجمن را برای نزدیکی این حزب به مسئولان نظام و بخصوص حزب جمهوری اسلامی خطرناک ارزیابی می کردند . بنابراین شروع به تخریب این انجمن کردند و القابی نظیر وابستگی به امپریالیسم به سیاهه اعمال انجمن حجتیه افزوده شد.
اما مهمترین جریانی که در ایجاد نگاه منفی نسبت به این انجمن و ترغیب آیت الله خمینی به برخورد ایفا کرد جناح موسوم به خط امام بود. آنها در مواجه با جناح رقیب که آنها را متهم به التقاط با تفکرات چپ و نگرش کمونیستی می کرد ، لبه حملات را متوجه انجمن حجتیه کردند تا بدینرتیب ضمن خنثی کردن ترفند آنها ، رقیب را از میدان کنار زند. عضویت و یا همنشینی برخی از چهره های شاخص جناح راست با انجمن حجتیه در پیش از انقلاب چون شیخ ابوالفاسم خزعلی ، حداد عادل، کمال خرازی، حسن عفوری فرد، اکبر پرورش، محمد نهاوندیان، شیخ جعفر شجونی ، علی اکبر ولایتی، نژاد حسینیان، مرحوم سید محمود قندی و … تکیه گاه حمله جناح چپ به انجمن حجتیه و آسیب پذیر نمودن جناح راست بود. البته نباید از نظر دور داشت علی رغم رویکرد تهاجمی جناح چپ ، ضربه اساسی به انجمن را آیت الله جنتی از نیروهای شاخص جناح راست زد که در نماز جمعه قم به افشاگری علیه این گروه پرداخت. در واقع جناح راست از انجمن حجتیه حمایت نکرد و در خانه نشین کردن آن همراه شد.
از سوی دیگر اگرچه انجمن حجتیه جریانی سنتی بود اما از شیوه های مدرن سازماندهی و آموزشی استفاده می کرد و توانسته بود تشکیلاتی بزرگ ایجاد کند. اکثریت اعضاء انجمن حجتیه از دانشگاهیان بودند و چهره های روحانی کم داشتند. در دوره ای که جمهوری اسلامی تمامی جریاناتی که در زیر چتر خط امام و تبعیت از آیت الله خمینی نمی گنجیدند را منحل و متلاشی نمود و اجازه نداد تا آنها در سطح جامعه به فعالیت و گسترش تشکیلاتی بپردازند ، غیر طبیعی بود که نیروهای امنیتی چشم بر روی توان تشکیلاتی انجمن حجتیه ببندند. بنابراین نگرانی ازنفوذ تشکبلاتی انجمن حجتیه و حضور طیفی از اعضاء وهمراهان سابق آن در سطوح بالای حاکمیت دلیل دیگری برای زمینه سازی جهت برخورد بود.
مجموعه عوامل فوق سنگ بنای شکل دهی افسانه انجمن حجتیه شد که تا به امروز باقی است. ظهور اندیشه های آخر الزمانی در دوره احمدی نژاد ،بار دیگر حساسیت ها نسبت به انجمن حجتیه را تشدید نمود. در این میان بخشی از اصلاح طلبان چون علی اکبر محتشمی کوشیدند تا دوباره حربه قدیمی را بکار گیرند . لذا تمام اعمال دولت احمدی نژاد و محدودیت های تازه علیه اصلاح طلبان را به انجمن حجتیه نسبت دادند.
عده ای نیز به اشتباه موعود گرایان جدید را با این انجمن یکسان گرفتند ، غافل از اینکه هیچ تناسب و رابطه ای بین آنان وجود ندارد. مهدویت گرایی مورد نظر حجتیه محافظه کارانه ، ملایم و فرهنگ محور است در حالی که مهدویت گرایی احمدی نژاد که در یاداشت دیگری توضیح خواهم داد که گمانه های قابل اعتنایی وجود دارد که این خصیصه دولت مهرورزی نیز به مانند دیگر خصوصیاتش سفارش مقام ولایت است ، ستیزه جویانه ، هزاره گرا ، تهاجمی و قدرت محور است. پیروان انجمن حجتیه افراد تحصیل کرده ،تکنوکرات و از طبقه متوسط به بالا هستند در حالی که دار و دسته احمدی نژاد بیشتر افراد کم سواد ، غوغا سالار ، افراطی و از طبقات پایین هستند. انجمنی ها مدعی رابطه با امام زمان نیستند و وعده ظهور قریب الوقوع را نمی دهند اما جریان جدید خود را تحت هدایت امام زمان و برقراری ارتباط از طریق واسطه هایی چون مسجد جمکران می داند. حجتیه ها مدعی رسالتی از سوی امام زمان نیستند و خود را در مقام شتاب بخشی به ظهور منجی تعریف نمی کنند اما مهدویت گرایی احمدی نژادی خود را دارای رسالت می دانند تا زمینه ظهور قائم آل محمد را فراهم سازند. انجمن حجتیه در جامعه و بیرون قدرت شکل گرفت و وجهه پوپولیستی ندارد اما آخر الزمانی های حکومتی جریانی قدرت ساخته هستند که به برکت برخورداری از رانت های حکومتی رشد یافته اند. غلظت خرافات در آنها به مراتب بیشتر است.
البته آخر الزمانی های معاصر محدود به این دو جریان نیستند ، علاوه بر آنکه اعتقاد به مهدویت از پایه های هویت سنتی شیعه هست اما گرایش های گوناگونی وجود دارند از جمله گروه پدر آقای ابطحی. عمده این گروه ها در مشهد هستند و یا از آنجا به پا خواسته اند. حوزه مشهد در تاریخ معاصر پروش دهنده و تشویق کننده اندیشه های مهدویت گرا بوده است. اما ماجرا به دوره معاصر محدود نمی شود. پویش آخر الزمانی و موعود گرای شیعه محور از زمانی که شیعه در ایران به اکثریت تبدیل شد، متولد گشت. از آن موقع به بعد در هر دوره زمانی کسانی بوده اند که دل در گرو ظهور منجی داشتند و یا مدعی شدند که مهدی(ع) آخر الزمان هستند. حتی تا پیش از قدرت گرفتن سازمان روحانیت در اواخر دوران قاجار ،مهدویت گرایی بستر ظهور پاره ای از تلاش های اصلاح دینی و پروتانتستیزم شیعی نیز بوده است.
اما افسانه انجمن حجتیه پدیده ای کاملا بیرونی نیست، بلکه پایه ای درونی هم دارد. اصرار عجیب و غیر متعارف انجمن حجتیه بر پنهانکاری و فعالیت سری زمینه را مساعد کرده است. انجمن نه تنها شکل سازمانی فعالیتش مخفی بود و جلسات و اعضایش به شکل پنهانی برگزار می شد ،بلکه در عمده فعالیت هایش از روش مشابه سازمان های اطلاعاتی استفاده می کرد. توجیه آنها اتخاذ شیوه مشابه از سوی بهائی ها بود که فعالیت های تبلیغی شان را به شکل مخفیانه انجام می دادند. انجمن برخی از نیروهایش را تربیت می کرد تا در داخل محافل بهائی ها نفوذ کنند و آنها را فریب دهند. این افراد که نعش نامیده می شدند وظیفه داشتند تا با ارائه هویت مبدل خود را بهائی جا بزنند و پس از نفوذ، هویت کسانی که بهائی ها در صدد جذب آنها بودند و داشتند روی آنها فعالیت تبلیغی می کردند ، شناسایی کرده و اطلاعات شان را در اختیار گروه ارشاد می گذاشتند تا با بحث آنها را منصرف سازند. در اواخر دوران شاه نفود انجمن در محافل بهائی آنچنان گسترش یافته بود، که برخی از مبلغان بهائی از نفوذی های انجمن حجتیه بودند.
این خصلت شبه امنیتی نه فقط در حوزه فعالیت عملی بلکه حتی در امور آموزشی وتلاش های نظری این انجمن هم دیده می شود. جزوات آموزشی این انجمن در دوران فعالیت بر علیه بهائیت جایی منشر نمی شد و آنها مخفی نگاه می شدند.. نقل است که این جزوات پس از یک هفته از توزیع جمع می شدند. حتی مشایخ انجمن مطالعاتی در حوزه تفکر اسلامی و معارف ائمه با رویکرد ضد فلسفه و کلام داشتند که حوزه مشترک فعالیت با مکتب تفکیک بود اما عمده نتایج این مطالعات را منتشر نساختند چرا که به نظر آنان از علوم سری بوده و پخش عمومی آنها به صلاح نبوده است!
این رفتار و سکوت انجمن در برابر حملات و اتهامات این فرض را مطرح می سازد که بزرگان سابق و لاحق انجمن حجتیه از راز آلودگی استقبال می کنند و ترجیح می دهند هویت و موجودیت انجمن حجتیه در هاله ای از افسون و راز باقی بماند. طبیعتا این رویکرد باعث گسترش بی اعتمادی و سوء ظن نسبت به انجمن حجتیه می شود. فعالیت سری اگر در زمانه رژیم گذشته و در مواجهه با بهائیت توجیهات ضعیفی داشت اکنون پذیرفتنی نیست.
دیگر انتقاد وارد به انجمن حجتیه سکوت آنها نسبت به ظلم و عدم دفاع از مظلوم است. برقراری عدالت سنگ بنای فلسفه انتظار و مهدویت است. اگر در دکترین حجتیه جایی برای فعالیت سیاسی نیست و از روش تقیه استفاده می شود حداقل کاری نکند که به مماشات با حکومت جور و ستم متهم گردد. تلاش های مهندس مادر شاهی و مهندس سجادی به نزدیکی با سید علی خامنه ای و داشتن رابطه خوب با وی از نکات منفی است. کسی که آلوده به خودکامگی و ریختن خون بیگناهان است ،شایستگی حشر و نشر و معاشرت را ندارد . این عامل در کنار سکوت در برابر جریان مهدویت گرای مورد حمایت دولت احمدی نژاد و اشاعه خرافات از سوی آنها و عدم مرزبندی صریح، انجمن را در مظان اتهام رضایت از وضع موجود قرار می دهد. از اعضاء انجمن انتظار می رود که در برابر بدعت های این جریان بایستند ومقابله نظری و فرهنگی کنند.
اما شاه بیت مشکلات کنونی انجمن حجتیه رویکرد آنها در برابر بهائیان هست. در تعلیمات این انجمن خشونت و برخورد های فیزیکی در مقابل بهائیان وجود نداشت و آنها معتقد بودند باید از طریق بحث و ارشاد آنان را از گمراهی به در آورد. اما حاکمیت پس از انقلاب به قلع و قمع وسرکوب خشن و خونین این فرقه مذهبی روی آورد. یکی از ایرادات بزرگ به انجمن سکوت وعدم موضع گیری در برابر این برخورد ها است که سئوالی جدی را پیش می کشد که آیا سکوت آنها ناشی از رضایت آنها از این برخورد ها نبوده است؟ شاید آنها جواب بدهند که فضای امنیتی و نگرانی از برخورد حکومت باعث شده تا موضعی اتخاذ نکنند. در پاسخ باید گفت سکوت کنونی آنها قابل قبول نیست . محکومیت این اقدامات ضد انسانی که هنوز در قالب بازداشت ها ، محرومیت از تحصیل در دانشگاه ها و تخریب قبرستان ها ادامه دارد برای از بین بردن این شبهه ضرروت دارد. اما این عامل در تحلیل آخر به سطحی بالاتر برمی گردد. پایه و اساس فعالیت انجمن ضدیت با بهائیت بوده است. اما در سرمشق آزادی مذاهب که مورد تایید اعلامیه جهانی حقوق بشر و کنوانسیون های الحاقی است ، همه ادیان صرف نظر از حقانیت ودرستی آنها حق دارند که آزادانه اعمال مذهبی شان را انجام دهند و به تبلیغ بپردازند. در این الگو نمی توان مذهب و آئینی را انحرافی اعلام کرد و کمر به نابودی آن بست. هر آئین ومکتب اعتقادی و مذهبی تا زمانی که پیروانی دارد ، می باید از امنیت وفراغت لازم برای ادامه حیات برخوردار باشد . حال اگر انجمن بخواهد مشی سابقش را ادامه دهد ناگزیر در زمره گروه های مذهبی قرار می گیرد که پذیرای حقوق بشر نیست و این مسئله فعالیت انجمن را در شرایط کنونی جامعه با دشواری مواجه می سازد و باعث شدت یافتن نگرش های منفی نیروهای تحول خواه نسبت بدان می گردد . همچنین سرنوشت انجمن نیز تا حدی به جریانات بنیاد گرای اسلامی و حاکمیت پیوند می خورد.
البته اگر انجمن فعالیتش را از جنبه سلبی به ایجابی تغییر دهد و ترویج دیدگاه اصیل شیعی را مبنا قرار دهد می تواند به هدفش مبنی بر جلوگیری از رشد بهائی ها و دیگر گروه هایی که از دید آنها انحرافی هستند ، نزدیک شود اگر چه هرگز هدف آنها به طور کامل جامعه عمل نخواهد پوشید و جمعی بهائیان به صفر نخواهد رسید. این چرخش نیازمند پذیرش حق انتخاب برای انسان ها و دوری از ایفای نقش قیم مآبی و تولیت گرای عقیدتی و مذهبی است.
البته نیروهای تحول خواه و مدافعان حنبش دموکراسی باید توجه داشته باشند که انجمن حجتیه در قیاس با دیگر گروه های مذهبی سنتی و بخصوص حاکمیت ناسازگاری کمتری با سکولاریسم در معنای جدایی نهادی دین و دولت دارد و همچنین اصل زیست در جامعه مدرن را پذیرفته است. بنابراین عدم توجه به این مسئله و یکسان انگازی آنها با مهدویت گرایی مورد حمایت خامنه ای و احمدی نژاد خطایی راهبردی است.
اگرچه انجمن حجتیه به لحاظ تشکیلاتی نمودی ندارد ولی به لحاظ نفوذ در مدارس مهم تهران و دیگر شهر های مهم کشور هنوز پتانسیل در خوری را در اختیار دارد. رویکرد واقعبینانه با این جریان و دوری ازبرخورد های سیاسی و جناحی زود گذر نقش مثبتی در جلوگیری از بحث های انحرافی و افزایش نیروهای مدافع تغییر مثبت دارد. البته در نهایت گردانندگان فعلی انجمن حجتیه هستند که باید جای شان را در دو گانه حاکمیت و جنبش دموکراسی خواهی انتخاب کنند. وسط قرار گرفتن امکانپذیر نیست. اگر هم به مانند انقلاب صبر کنند تا جنبش به مرز های پیروزی نزدیک شود و آنگاه بدان بپویندند ،مجددا در مظان اتهام فرصت طلبی سیاسی و خوشه چینی قرار می گیرند و در نتیجه سرنوشت شان با چالش هایی جدی دست به گریبان خواهد شد.
این طلب در روزنامه اینترنتی روز مورخ ۲۸/۰۹/۱۳۸۹ منتشر شده است.

ارسال شده در سیاسی | دیدگاه‌ها برای رمز گشایی از افسانه انجمن حجتیه بسته هستند

پس لرزه های افشاگری ویکی لیکس

انتشار سری دوم اسناد وزارت خارجه آمریکا توسط ویکی لیکس بازتاب خبری گسترده ای در رسانه های دنیا پیدا کرد. این اسناد قسمتی از ارتباطات دولت آمریکا با ۲۹۷ سفارت، کنسولگری و مامورین خود در دنیا را به نمایش می گذارد. بخش های عمده ای از این اسناد مربوط به ایران است. اگرچه این اسناد به منزله مدارک معتبر و غیر قابل خدشه نیستند وحتی درجه محرمانه آنان بالا نیست. اما در عین حال روشن کننده ابعادی از رابطه بحرانی حکومت ایران و بازیگران منطقه ای و جهانی است.
اسناد منتشر شده اطلاعات جدیدی در خصوص حساسیت زیاد برخی از کشور های عربی نسبت به برنامه هسته ای ایران را آشکار می سازد. آنان از آمریکا خواسته‌اند برای متوقف کردن برنامه هسته‌ای ایران تصمیمی قاطع و عملی بگیرد. البته از قبل هم به صورت غیر رسمی و کلی این اطلاعات پخش شده بود و بعضا در حد شایعه مطرح بودند. اما اکنون با توجه به جزئیات منتشر شده، اعتبار بیشتری پیدا کرده اند.
این اطلاعات تصویر روشن تری از سیاست های بازدارنده آمریکا علیه برنامه هسته ای ایران و همچنین نوع نگاه برخی از نیروهای منطقه ارائه می دهد.
گمانه زنی پیرامون رویارویی نظامی احتمالی بین ایران و آمریکا در سالیان گذشته یکی از موضوعات مورد توجه رسانه ها و مراکز سیاسی بوده است. مدارک انتشار یافته نشان می دهند که تقاضا برای برخورد نظامی چه سمت و سویی پیدا کرده است و چرا تا کنون مقامات آمریکایی از آن طفره رفته اند و بر این اساس می توان پیشبینی کرد که این بحث چه سرنوشتی در آینده پیدا خواهد کرد. بر اساس گزارش روزنامه واشنگتن پست، سفیر عربستان در ایالات متحده در ماه آوریل ۲۰۰۸ نقل می کند که ملک عبدالله پادشاه عربستان به کرات از مقامات آمریکایی خواسته است تا با حمله نظامی به تاسیسات هسته ای ایران، سر مار را قطع کنند. اظهارات مشابهی از سوی مسئولان طراز اول کشور های امارات متحده عربی و بحرین نیز صورت گرفته است که تبعات برخورد نظامی با ایران را کمتر از تکمیل پروژه هسته ای ایران دانسته اند. حتی ولی عهد ابوظبی به صراحت احمدی نژاد را به هیتلر تشبیه می کند. این اظهارات عمدتا در اواخر دوره دوم ریاست جمهوری جورج بوش صورت گرفته است. رئیس جمهور یمن در توضیح دلایل اراده همگانی در منطقه برای توقف برنامه هسته ای ای ایران می گوید ” تهران می خواهد امپراطوری پارس را احیا کند.” این حرف وی از حقیقتی پرده بر می دارد که ریشه حساسیت برخی از همسایگان به رقابت و منازعه تاریخی بین ایران و اعراب بر می گردد. آنها فکر می کنند ایران مسلح به سلاح هسته ای، دارای قدرت بشتری در منطقه می شود و معادلات ژئو استراتژیک منطقه به نفع ایران تغییر می یابد.
البته راه افتادن جنگ تسلیحاتی در منطقه، احتمال دستیابی تروریست ها به سلاح های اتمی سبک، بر هم خوردن توازن شیعه – سنی و خصلت ایدئولوژیک جمهوری اسلامی که داعیه رهبری جهان اسلام را دارد نیز عوامل مهم دیگر را تشکیل می دهد. همچنین نگرانی از حمله اسرائیل دیگر عنصری است که باعث تشدید فشار به آمریکا می شود. این نیروها ترجیح می دهند که آمریکا تاسیسات هسته ای ایران را مورد حمله قرار دهد تا اینکه کاسه صبر اسرائیل لبریز شود. هزینه همراهی و یا عدم مخالفت با تهاجم نظامی اسرائیل برای آنها زیاد است و از طرف دیگر محبوبیت مقامات جمهوری اسلامی در توده های مسلمان افزایش می یابد و از این رهرو آنها در مدیریت امور داخلی کشور های شان با مشکل مواجه می گردند.
همچنین افزایش نفوذ منطقه ای ایران پس از سقوط صدام عامل مهمی در تشدید نگرانی ها است بخصوص برای عربستان که از دیر باز رقیب ایران برای کنترل هژمونی منطقه بوده است. یکی از اسناد بازگو می کند که پادشاه عربستان از جورج بوش رئیس جمهور سابق آمریکا شکایت می کند که به توصیه وی در پرهیز از جنگ با عراق عمل نکرد. وی مدعی است که با صدام و آمریکا قبل از حمله سال ۲۰۰۳توافق کرده بودند که ایران را مهار کنند. اما حمله امریکا و فروپاشی نظام بعثی باعث شد تا آمریکا عراق را بر روی سینی طلا به ایران هدیه دهد. او می گوید علی رغم اینکه با جنگ با عراق مخالف بوده است اما جنگ با ایران را به منظور کنترل جاه طلبی های آن مفید می داند.
بالا گرفتن تنش ها در لبنان در سال ۲۰۰۶ کار را به جایی رسانده بود که بر اساس یک سند سعد حریری به مقامات آمریکایی می گوید اگر روش های دیلماتیک جواب نداد باید هر راهی را بروند تا برنامه هسته ای ایران توقف یابد. او آشکارا می گوید حمله به عراق ضروری نبود، اما ایران ضروری است.
اسناد نشان می دهند که تقاضا برای برخورد نظامی در اواخر دوره ریاست جمهوری بوش اوج می گیرد اما با انتخاب اوباما کاهش می یابد اما به تدریج دوباره فعال می گردد. به عنوان مثال ولی عهد امارات ابتدا سخت طرفدار برخورد نظامی است اما بعدا نظرش به تحریم های اقتصادی کمرشکن تغییر می یابد. اسناد، برخی از دلایلی که دولت آمریکا از یورش نظامی اجتناب کرده است، را روشن می سازد.
در جلسه ای که در ماه فوریه سال ۲۰۱۰ بین رابرت گیتس و وزیر دفاع فرانسه برگزار شده است، گیتس در پاسخ سئوال همتای فرانسوی اش در خصوص حمله اسرائیل به ایران می گوید، اگرچه موفقیت این حمله برای من معلوم نیست اما اسرائیل می تواند به ایران تهاجم کند. وی در ادامه، بحث دیگری را مطرح می سازد که به میزان زیادی بی میلی مقامات واشنگتن از درگیر شدن در جنگی دیگر را معلوم می کند. وی می گوید بمباران تاسیسات هسته ای ایران نمی تواند دستیابی ایران به قابلیت نظامی هسته ای را از بین ببرد فقط ۲ تا ۳ سال آن را عقب می اندازد. حکومت ایران در صورت حمله نظامی با دامن زدن به احساسات ناسیونالیستی می تواند بخش بیشتری از مردم کشورش را با خود همراه کند.
گیتس اخیرا نیز پس از بالا گرفتن احتمال جدی شدن استفاده از گزینه جنگ پس از پیروزی جمهوری خواهان در انتخابات کنگره آمریکا نظرات مشابهی را مطرح کرد. وی گفت دیدگاهی مطرح است که حتی برخورد نظامی و نابود کردن مراکز اتمی ایران نیز نمی تواند تضمینی برای متوقف کردن ایران از پیوستن به باشگاه دارندگان سلاح های اتمی شود. اسناد متعدد دیگری که توسط ویکی لیکس منشر شده است نشان می دهند که دولت اوباما با توجه به این منطق تمرکزش را بر روی تحریم ها و افزایش فشار های اقتصادی قرار داده است. در این راستا همه جانبه گرایی را مبنا قرار داده و تلاش می کند تا کشور های دیگر و شرکت های اروپایی و آسیایی را مجاب سازد تا همکاری های مالی و تجاری خود با ایران را متوقف کرده و یا کاهش دهند. نقش کلیدی این کار به دانیل گلاسر سپرده شد و وی به نحو موفقیت آمیزی توانست ماموریتش را انجام دهد و اکثر دیپلمات های اروپایی را با خود همراه سازد. این اسناد همچنین فاش می سازند، اعلام سیاست گارد باز دولت اوباما برای مذاکره با جمهوری اسلامی و پایان دادن به تخاصم ۳۰ ساله باعث نگرانی کشور های عربی و برخی دول اروپایی شد که معتقد بودند این اقدام پیام متضاد و گیج کننده ای را ارسال می کند وباعث می شود که حکومت ایران احساس کند که موضع آمریکا ضعیف شده است. از این رو استراتژیست های دولت اوباما در خصوص ایران تصمیم گرفتند تا فشار های اقتصادی را همچون چماقی در کنار مذاکرات نگاه دارند تا با نشان دادن در باغ سبز از یک سو و ترساندن از مجازات ها، مقامات تهران را وادار به تغییر رفتار کنند. اسناد فوق نشان می دهد دلیل عدم تعلیق سیاست های تنبیهی و از دور خارج کردن فشار ها نگرانی مقامات امریکا از دست دادن حمایت کشور های عربی و اروپایی در توقف برنامه هسته ایران بوده است. یعنی اگر آمریکا به خواست حکومت ایران پاسخ مثبت می دهد و زبان تهدید را کنار می گذاشت، آنگونه که لازمه منطق مصالحه و گفتگو است، دیگر حمایت کشور های عربی و متحدان اروپایی اش از مخالفت با برنامه هسته ای ایران را از دست می داد.
بخش های دیگر اسناد شرح می دهد که چگونه دولت اوباما توانست روسیه و چین را با دور جدید تحریم های بین المللی همراه سازد. متوقف کردن نصب سپر موشکی در لهستان و چکسلواکی عامل مهم بوده است، اما دلیل دیگری که اهمیت کمتری ندارد نگرانی روسیه از گسترش برنامه موشکی ایران بوده است که اکنون به جایی رسیده که علاوه بر اروپای غربی می تواند مسکو را نیز هدف قرار دهد. طبق برآورد سازمان های اطلاعاتی آمریکا ایران ۱۹ موشک پیشرفته از کره شمالی دریافت کرده است که مدل روسی آر ۲۷ و برد آن تا ۱۵۰۰ مایل است. روس ها از این موشک در زیر دریایی برای حمل جنگ افزار های اتمی استفاده می کردند.
در جلسه ای که بین کارشناسان نظامی روسی و آمریکایی در سال جاری برگزار شده است این موضوع مطرح شده است. روس ها تا مدتی نسبت به توانایی این موشک ها که توسط کره شمالی ساخته شده است، ابراز تردید می کرده اند اما نهایتا قانع شده اند که توان موشکی ایران دارد به خطوط قرمز نزدیک می شود.
تعهد عربستان به تامین نیاز های نفتی چین عاملی مهم در کاهش خرید نفت از ایران و جلب همکاری چین بوده است.
در مجموع این اسناد تقویت کننده دیدگاهی است که سیاست فعلی آمریکا تداوم تحریم ها و گسترش فزاینده فشار های اقتصادی و سیاسی است. در افق کوتاه مدت بنا ندارد تا از گزینه نظامی استفاده کند. اما وضعیت جنگی کماکان ادامه دارد و گزینه نظامی به عنوان یک اهرم در فضای مذاکرات وجود دارد. اگر تئوری توطئه را کنار بگذاریم و بپذیریم که اظهارات مقامات بلند پایه آمریکا بخشی از جنگ روانی و تبلیغاتی نیست، آنگاه شباهت زیادی بین مفاد اسناد فوق و عملکرد دولت اوباما وجود دارد.
در این نگرش تاکید بر افزایش انزوای ایران و در تنگنا قرار دادن آن در یک ائتلاف بین المللی است. تا هزینه های کمر شکن مقامات ایران را از تداوم برنامه هسته ای منصرف سازد. برخی از کارشناسان نیز معتقدند که اگر جمهوری اسلامی دچار فروپاشی نشود و بتواند بقایش را حفظ کند دیر یا زود به بمب هسته ای دست پیدا می کند. امری که پیشتر توسط پاکستان، آفریقای جنوبی، هندوستان، کره شمالی و… پیموده شده است و اتفاق عجیب و غریب و محیر العقولی نیست. بنابراین اگر موضع گیری رابرت گیتس که مورد احترام دو جناح سیاسی آمریکا است را در نظر بگیریم، ممکن است گزینه نظامی هیچگاه مورد استفاده قرار نگیرد چون نمی تواند از دستیابی ایران به قابلیت هسته ای نظامی جلوگیری کند. نظریه دیگری نیز در منطقه مطرح است و حتی طرفدارانی در حزب کادیمای اسرائیل دارد که بر اساس آن نفس دستیابی ایران به بمب اتمی مشکل ساز نیست بلکه چگونگی سیاست بهره برداری ایران مهم است. می توان توازنی با ایران مسلح به جنگ افزار اتمی برقرار کرد که موجودیت اسرائیل و مناسبات مورد نظر جامعه جهانی در خاور میانه به خطر نیفتد.
اما این دیدگاه مخالفان جدی نیز دارد و پارامتر های متعددی وجود دارند که احتمال تحقق یافتن این نگرش را کاهش می دهند. نخست نظر غالب جناح جمهوری خواه است که گوشمالی دادن حکومت ایران را علاوه بر ضرورت رعایت منافع آمریکا در جهان و خاور میانه عاملی مهم برای نمایش اقتدار آمریکا می دانند. اسرائیل دیگر کشوری است که بی تابی می کند . نظر ایهود باراک وزیر دفاع که ایران اتمی را غیر قابل تحمل می داند، دیدگاه غالب در بین دولتمردان و جناح های سیاسی این کشور است. اما مدافعان رویکرد نظامی فقط محدود به کشوری نیست که مقامات جمهوری اسلامی سقوط آن را قطعی می دانند، بلکه برخی از کشور های مسلمان نیز مشوق این برخورد هستند. عربستان سعودی، امارات متحده عربی، کویت، بحرین، مصر، اردن برای حمله نظامی چراغ سبز نشان داده اند. ایران اتمی برای آنها کابوسی است که هزینه جلوگیری بر تحمل آن می ارزد. کشور های دیگر چون قطر و عمان موافق جنگ نیز نیستند اما به شدت مخالف برنامه هسته ای ایران هستند و معتقدند تحریم های فلج کننده چاره کار است. نخست وزیر قطر تا جایی پیش می رود که در ملاقات های خصوصی بحث تحریم فروش نفت ایران را نیز پیش کشیده است. عراق و افغانستان علی رغم نزدیکی به ایران منتها سیاست بی طرفی در این منازعه را در پیش گرفته اند. تنها سوریه و بخشی از نیروهای سیاسی لبنان مدافع برنامه هسته ای ایران هستند که نمی توانند پاره سنگ موثری در برابر کشور های مخالف در منطقه باشند. حتی ترکیه نیز به شهادت اظهارات عبدالله گل ایران هسته ای را تهدیدی برای خود می داند لذا می کوشد تا از طریق میانجیگری و با استفاده از روش های دیپلماتیک ایران را قانع سازد که دست از ماجراجویی هسته ای بردارد.
اما فاکتور تعیین کننده کشیده شدن ماشه جنگی دیگر در منطقه پر آشوب خاور میانه، حکومت ایران خواهد بود که باید تصمیم بگیرد در آرایش کنونی مهره ها در صفحه شطرنج منطقه و دنیا چه حرکتی خواهد کرد.
در این مرحله مقامات تهران ترجیح دادند که اعتنایی به افشاگری های جدید ویکی لیکس نکنند و همانگونه که احمدی نژاد گفته است ارزشی برای آنها قائل نیستند و آن را بخشی از جنگ روانی دولت آمریکا می دانند. این موضعگیری می تواند دلایل مختلفی داشته باشد. نخست آنکه اسناد فاش شده توسط ویکی لیکس اطلاعات جدید و شگفت انگیزی برای مقامات ایران نبودند و آنها قبلا از این مسائل آگاهی داشتند. از سوی دیگر آنها نمی خواهند با پذیرفتن این ادعا ها سطح منازعه و تنش را با همسایگان بالا ببرند. سیاست فعلی ایران عدم تحریک نیروهای منطقه و شکست خط انزوا است. امری که برخی از دولتمردان آمریکایی (سفیر سابق در امارات متحده) نیز نگران هستند که انتشار سری جدید اسناد ویکی لیکس به حاکمیت کمک کند تا تور تحریم ها و اجماع جهانی را پاره کند. بنابراین دولت ایران ترجیح می دهد که به جای اعتراض به دولت هایی که خواستار سخت گیری و اقدام قاطع شده اند، آنها را وامدار سازد.
علی رغم اینکه سمت و سوی منحنی دور جدید اسناد منتشر شده ویکی لیکس به نفع حکومت ایران است، اما چون جهت گیری دور قبل به دلیل فاش کردن سیاست های منفی و مخرب ایران در عراق به ضرر ایران بود، لذا حاکمیت ترجیح داده است تا احتیاط پیشه کند و کماکان این اسناد را توطئه ای از سوی دولت امریکا بخواند. به نظر می رسد چون دولت اطمینان ندارد که سری آینده اسناد چه جهتی خواهد داشت لذا تصمیم گرفته است کلیت این بزرگترین افشاگری اسناد دولتی آمریکا را زیر سئوال ببرد.
این مطلب در روزنامه انترنتی روز در تاریخ ۱۴/۰۹/۱۳۸۹ منتشر شده است.

ارسال شده در سیاسی | دیدگاه‌ها برای پس لرزه های افشاگری ویکی لیکس بسته هستند

ماشین اهریمنی خشونت را متوقف سازیم

شهلا جاهد اعدام شد . با خاموشی او بخشی از اسرار این پرونده جنجالی و پر ابهام نیز به زیر خاک رفت. اعدام او شاید یکی از غم انگیز ترین حوادث مرگ بار سالیان اخیر بود. همه کسانی که داستان وی را دنبال می کردند ، اینک پریشان و اندوهگین هستند. انگار وجدان جمعی جامعه زخمی شده است.
اعدام یک بار دیگر چهره زشت و غیر انسانی اش را به نمایش گذاشت. ستاندن قتل انسانی برای خاموش کردن شعله های انتقامجویی انسانی دیگر متعلق به دوران پیش از بلوغ بشر و عصر خردمندی است. گویی خوی حیوانی انسان است که چون اژدهایی برخاسته تا فضائل اخلاقی و خصائل انسانی را در شعله های ویرانگرش منهدم سازد. در درون هر انسانی دیوی نهفته است که مترصد فرصتی است تا فعال شود.با رشد وجدان و گسترش عقلانیت و آگاهی می توان آن را به بند کشید و مهار کرد. مارکس به درستی می گوید که اعدام تکرار مضاعف جنایت است. قصاص صحنه جنایت را وارونه می سازد. اگر تا دیروز خانواده لاله سحرخیزان به خاطر از دست دادن عزیز شان مورد شفقت و ترحم مردم بودند ، اینک چونان بی رحمان و افرادی قسی القلب سرزنش می شوند که به ضجه های فردی که عاشق زندگی بود و از آنها طلب عفو می کرد ، اعتنایی نکردند. اعدام مشکلی را حل نمی کند فقط بذر نفرت و خشونت را بیشتر می پراکند و در جامعه نهادینه می سازد تا خون خواهی ابرازی برای تسکین صدمه دیدگان و آرامش جامعه باشد. البته این نگرش مربوط به دوران پیشا مدرن است که اعمال ترس از طریق مجازات های بدنی و فیزیکی مشقت بار ابزار اصلی حفظ نظم و امنیت جامعه بود. اما اکنون به برکت چراغ عقل بشریت فهمیده است که می توان راه های بهتری برای صلح و امنیت جامعه پیدا کرد . هدف اصلی نظام مجازات ، اصلاح بزهکار باید باشد نه انتقام گیری از او که پسامد اصلی و ماندگارش چیزی جز تثبیت چرخه خشونت و دامن زدن به خود ویرانگری و تباهی دیگران نخواهد بود.
اما تلخی اعدام جاهد فقط محدود به نفس اعدام نبود. معلوم نبود که او قاتل لاله سحرخیزان بوده است. ابهامات جدی در پرونده وی وجود داشت که باعث شد ۸ سال پرونده وی معلق بماند و ۲۷ قاضی در خصوص پرونده وی نظر دهند. قصور تعمدی دستگاه قضایی در کشف حقیقت پرونده ، تردیدی جدی را به اذهان متبادر می سازد که اراده ای با اعمال نفوذ مانع شد تا این پرونده جنجالی سیر منطقی و طبیعی خود را طی کند. در واقع فقدان دستگاه قضایی سالم ، عدالت پیشه و مستقل تاسف بار ترین وجه این رویداد اندوه بار را به تصویر می کشد. دستگاهی که آلوده به نفوذ مافیای قدرت و ثروت است و از قربانی کردن جان آدمیان در پای منافع افراد و یا اقلیتی از جامعه ابایی ندارد.مشکل دیگر نظام قانونی ناکارامد و معیوب است که حق می دهد تا جان فردی در اختیار افراد و بخش دیگری از جامعه قرار گیرد و همچنین اجازه نمی دهد تا وجدان جمعی جامعه در قالب هیئت منصفه پیرامون گناهکاری متهمان قضاوت کند.
اگرچه قوانین ناعادلانه و نا متناسب با زمانه کنونی نقش مهمی در این حادثه و وقایع مشابه دارند اما نمی توان از نارسایی های فرهنگی غفلت کرد. اگر خانواده سحرخیزان رضایت می داد قطعا طناب دار بر گردن شهلا جاهد حلقه نمی زد. رابطه فرهنگ و قانون دو طرفه است. قانون بر بستر فرهنگ شکل می گیرد اما به نوبه خود در تداوم و باز تولید آن نقشی مهم ایفا می کند. از زاویه ای ، اصلاح قانونی تا زمانی که با اصلاح فرهنگی همراه نشود ، در حل مشکللات توفیقی نخواهد داشت.
اما زشت ترین بعد ماجرا رفتار رقیحانه و ناجوانمردانه ناصر محمد خانی بود که تباهی شخصیتی وی علت اصلی این فاجعه بود. زندگی دو زن قربانی رفتار غیر مسئولانه وی شد. وی در حالی که روزانه چند ساعت با شهلا تلفنی صحبت می کرد ، به عنوان یکی از اولیای دم شاهد صحنه اعدام وی بود و رضایتش برای اجرای قصاص را اعلام کرد. او بهتر از هر کس دیگری می دانست نقاط کور پرونده کجا است. اما هیچگاه به طور جدی در این پرونده خواهان شناسایی قاتل نشد.
رابطه همزمان با دو زن که گذر زمان نشان داد به هیچکدام از آنها تعلق عاطفی نداشت ، ریشه معضل را آشکار می سازد. عده ای از آنجا که شهلا جاهد زن بود ، به این اتفاق هولناک رنگ و بوی مرد سالارانه داده اند. اگر چه می توان رگه هایی از مرد سالاری را در دلایل فرهنگی ماجرا مشاهده کرد که در گرفتن انتقام خیانت ،زن را نشانه می رود و با مرد برخورد نمی کند اما نمی توان نقش زیادی برای آن قائل شد. اینکه قانون به مرد ها اجازه چند همسری می دهد ، تسهیل کننده و مشوق هوسرانی و رابطه موازی در مرد ها می شود اما تغییر قانون حالت بازدارنده در رفع این مشکل ندارد چون کسانی هستند که بدون رابطه حقوقی در قالب همسر عقدی و یا صیغه ای به سمت ارتباط با شرکای جنسی متعدد در بازه زمانی یکسان می روند.
متهم و یا قاتل اگر مرد هم بود ، تخفیفی در حس انتقام جویی خانواده سحرخیزان ایجاد نمی کرد. بسیار محتمل است که نا خرسندی آنها از ورود شهلا به زندگی دختر ، خواهر و مادر شان حس انتقام جویی را در آنها خاموش ناپذیر ساخت اما قتل جگر گوشه شان دلیل قوی تر اصرار آنها برای قصاص بود.
دشوار بتوان آنها را از دریچه برخورد تبعیض آمیز جنسیتی مورد شماتت قرار داد که چرا به جای محمد خانی ،با شهلا جاهد برخورد کرده اند . چون برخورد آنها با وی بیشتر به خاطر قتل بود و از این زاویه نمی توان محمد خانی و جاهد را در یک کفه ترازو قرار داد . آنها محمد خانی را قاتل نمی دانستند. در ایجاد رابطه موازی قطعا محمد خانی مقصر تر است اما معلوم نیست که خانواده سحرخیزان با وی برخورد نکرده باشند. اطلاعات در این مورد کافی نیست واساسا دانسته ها پیرامون چرایی چند همسری محمد خانی ورابطه وی با همسر و صیغه مقتولش مشخص نیست و از این رو نمی توان قضاوت کرد.
ولی اگر از زاویه رابطه موازی به ماجرا نگاه کنیم. در اصل بازنده این ماجرا لاله سحرخیزان است که یک زن بود. حق وی توسط یک مرد ناصر محمد خانی تضییع شد. ولی وی در این حق کشی تنها نبود. اینجا نقطه ای است که ایراد برخورد کلیشه ای در محکومیت یکطرفه مرد آشکار می شود. در این ماجرا پای زن دیگری نیز در میان است. تنها مرد نیست که به زنی ظلم می کند بلکه زن دیگری نیز شریک او می شود. . زنی که با آگاهی و نه از سر ناچاری ، همسر ، معشوقه و شریک جنسی مردی متاهل می شود ،بخشی از تصویر زن ستیزانه است. در عمده برخورد ها فقط مرد دیده می شود و سرزنش می گردد. اما توجهی به زنی دیگر نمی شود که پا بر روی حق زنی دیگر می گذارد. اگر عشق و هر دلیل دیگری را توجیهی برای این اقدام زن بدانیم ، منطقا چنین ارفاقی نصیب مرد هم باید بشود. محمد خانی در بی وفایی نسبیت به همسر اولش مقصر است اما شهلا جاهد نیز به دلیل تعرض به حقوق لاله سحرخیزان در خور نکوهش است. شاید کم سنی وی دلیل علاقه مند شدن به محمد خانی بود و از این منظر بار تقصیرات گلزن درجه اول سال های نه چندان دور تیم ملی فوتبال بیشتر می شود که از احساسات یک دختر نوجوان(۱۳) ساله سوء استفاده کرده است.
اما در این میان فعالان حقوق بشر و همه کسانی که تلاش می کنند تا سیمای جامعه انسانی تر شود نیز در خور انتقاد هستند که توجه لازم به این پرونده نکردند. چه بسا اگر کمپین های حمایتی بزرگ و فراگیر برای او راه می افتاد ، وی سرنوشت دیگری پیدا می کرد.
ماشین خشونت قربانی دیگری را بلعید.شوربختانه مخرب ترین و شرربار ترین وجه خشونت هر روز اعمال می شود. روزی با کشیده شدن چهار چایه از زیر پای کسانی که بر بالای طناب دار جشم شان را بر زندگی برای همیشه می بندند ،روزی با نشاندن گلوله در سینه های مردان و زنانی که قلب های شان به شوق زیست انسانی می تپد ، روزی با شکنجه و زجر و آزار آنانی که شهامت به خرج داده اند و در برابر ظلم و بی عدالتی عصیان کرده اند. روزی با گسیل کردن حرامیان در خیابان ها ، روزی با قدرت نمایی خیابانی و تحقیر کردن انسان. روزی با صدور حکم سنگسار و …
آنانی که پروای رواج خشونت در جامعه را دارند ، باید در اندیشه پیدا کردن راهی برای توقف این ماشین اهریمنی باشند. تا زمانی که نا موجه ترین وجه خشونت در جریان است و زندگی ملیون ها انسان را به خطر انداخته است ، نمی توان عدم خسونت را در جامعه نهادینه کرد. خشونت لجام گسیخته دولتی که هر دم با توجه به گسترش ناکارامدی و بی عرضگی حاکمان در اداره جامعه تشدید می شود ،مرتب نیازمند طعمه های جدید است. بزرگترین دغدغه مخالفان خشونت باید پایان دادن به این وضع باشد نه آنکه بگاه بر کشیدن مقاومت مردم در برابر هجوم عمله های استبداد دینی و برخورد قاطع با هدف عقب راندن آنها هشدار ها اوج گیرد که در دام خشونت نباید افتاد و بعد از آن فروکش کند. به میزانی که خشونت دولتی تداوم یابد ، رهایی جامعه از چرخه خشونت نیز سخت تر خواهد شد.
بکوشیم تا با نگاهی عمیق و همه جانبه جلوی قربانی شدن دیگران را بگیریم. شهلا جاهد مظلومانه از این دنیا رفت . او نه آزادی خواه بود ، نه در شخصیت وی چیزی پیدا می شد که شایسته تجلیل و احترام باشد. او قربانی ماشین خشونت ، ضعف دستگاه قضایی و عشق به ناصر محمد خانی شد و در دادگاهی نا عادلانه محکوم گشت در حالی که معمای قاتل بودن او حل نشد و ده ها ابهام ریز و درشت وجود دارد که استواری صحت قاتل بودن وی را زایل می سازد.

ارسال شده در سیاسی | دیدگاه‌ها برای ماشین اهریمنی خشونت را متوقف سازیم بسته هستند

مصاحبه با رادیو کوچه، «آیا جنبش سبز شکست خورده است؟»

در بخش پیشین این گفت‌و‌گو‌ها اشاره کردم که در رادیو کوچه مجموعه بحث‌هایی را با صاحبان اندیشه در باب ارزیابی جریان‌های پس از انتخابات دهم ریاست جمهوری اسلامی باز کردیم. در این بحث‌ها که از منظر مصاحبه شونده‌ها به روی‌کردها و نظرهای آنان نسبت به جریان پس از انتخابات که چون موجی در خیابان‌ها جاری شد، می‌پردازد به واکاوی موضوعاتی خواهیم پرداخت که شاید سوال بر بسیاری باشد.
برای مردمی که در خیابان‌ها آمدند و برای کسانی که شعار دادند و بر اتکا به حرکت پر انرژی مردم به هم‌راهی دیگران شتافتند و امروز شاهد فراز و فرود‌های این موج هستند.
شاید بسیاری بپرسند جریانی که موسوم به جنبش سبز است به کجا رفته است؟ شاید بسیاری بر آن نقد داشته باشند و شاید بسیاری نیز حمایت بی‌دریغ را از آن به مثابه یک وظیفه می‌دانند. اما جامعه امروز ما این نقد‌ها را بر می‌تابد یا خیر. اینک نزدیک به یک‌و‌سال و نیم از روزهای پر‌التهاب انتخابات می‌گذرد. موضوع رهبری در این جنبش، پس لرزه‌های آن و مشکلاتی که فراروی مردم قرار گرفته است جای گفت‌و‌شنود دارد.
«علی افشاری» معتقد است که جریان موسوم به جنبش سبز جریانی ناکام‌یاب بوده است. به اهداف خود نرسیده است و به نظر او این جریان نتوانسته است تامین کننده خواست‌ها باشد.
میهمان گفت‌و‌گوی زمان این برنامه علی افشاری است. او از اعضای شورای مرکزی دفتر تحکیم وحدت در دوران اصلاحات بود. وی متولد ۱۳۵۲ و فارغ‌التحصیل مهندسی صنایع دانش‌گاه امیر‌کبیر است. وی در سال ۱۳۷۴ به انجمن اسلامی این دانش‌گاه‌ پیوست و سپس برای سه‌سال به‌عنوان دبیر این انجمن دانش‌جویی انتخاب شد. سابقه چهار دوره فعالیت در شورای مرکزی انجمن اسلامی دانش‌گاه امیر‌کبیر و سه‌‌دوره دبیری آن و پنج‌دوره عضویت در شورای مرکزی دفتر تحکیم وحدت و سه‌دوره مسوولیت واحد سیاسی آن را داشته‌است. افشاری در پی جریانات بعد هجده تیر هفتادو هشت به زندان انفرادی رفت و پس از آن به دلیل فشار‌های امنیتی از ایران خارج شد. او مشاور چند سازمان فعال حقوق بشری در آمریکا است و دانش‌جوی دکترای دانش‌گاه جرج واشنگتن.
گفت‌و‌گوی ما در طبقه چهارم لابی این دانشگاه در فرصتی یک ساعته انجام شد. افشاری در این گفت‌و‌گو به دلایل خود در مورد عدم کام‌یابی در جنبش سبز می پردازد.
رادیو کوچه در گذشته نیز تاکید کرده است هر اندیشه‌ای قابل نقد و بررسی موقر و منطقی است. شما می‌توانید نظرات خود را در این باره با ما در میان بگذارید. contact@koochehmail.com
شما به‌عنوان یکی از فعالان دانش‌جویی در دوره پیش از این و امروز به‌عنوان یک فعال در خارج از کشور هستید‌. به ما بگویید که ارزیابی شما از جنبشی که موسوم به جنبش سبز و یا جنبش اعتراضی مردم ایران‌، چه است و فکر می‌کنید الان این شرایط در چه مرتبتی قرار دارد‌؟
من در ابتدا سلام عرض می‌کنم خدمت شما و تشکر می‌کنم. هم‌چنین به رادیو کوچه تبریک می‌گویم که باب این گفت‌و‌گو را و این موضوعات را فراهم کرده است. به نظر من بحث آسیب‌شناسی، برای جامعه الان ایران، بسیار اقدام شایسته و ضرورتی است. چون به هر حال برخی نظرها این‌گونه است که تا الان هم جنبه‌ی غالب را داشته است که وقتی یک حرکتی در جریان است باید از آسیب‌شناسی پرهیز کرد‌.
یعنی آسیب‌شناسی علنی و عمومی آن، به این امید که باعث خدشه‌دار شدن و یا تضعیف آن حرکت نشود. ولی من معتقد هستم این دیدگاه غلط است و به عکس، آسیب‌شناسی در حین حرکت، به شرط آنکه به اهداف آن جنبش متعهد باشد و جنبه‌ی خیر‌خواهانه داشته باشد و این آسیب‌شناسی در خدمت اعتلای این جنبش باشد‌، امری بسیار ضروری است به‌خصوص در شرایط کنونی ایران که بسیار شرایط حساسی است باید از این نقدها و آسیب‌شناسی‌ها استقبال کرد.
اما در مورد جنبش سبز، شما به درستی اشاره کردید که یکی از مهم‌ترین اتفاقات و نقاط عطف در تاریخ، حداقل پس از انتخابات ایران و در تاریخ تقریبن سی‌و‌دو سال گذشته است. اما این به آن معنی نیست که این جنبش کاملا یک پدیده‌ی جدیدی است و یک اتفاق خیلی تازه و کاملن منفصل و بریده از گذشته است. آن‌را باید به نوعی در امتداد و تداوم همه‌ی حرکت‌های اعتراضی و به‌نوعی تحول‌خواهانه و دموکراسی‌خواهانه در تاریخ معاصر دید‌. یعنی اگر ما مقطع انقلاب مشروطه که به‌عنوانی می‌شود گفت مرز بین تاریخ جدید و قدیم ایران است را بخواهیم مبنا قرار بدهیم، از آن موقع تاکنون جامعه‌ی ایران در یک وضعیت بی‌ثباتی مستمر بوده است. اگرچه حکومت‌هایی در مقاطع کوتاه‌مدت توانسته‌اند خودشان را تثبیت کنند ولی هیچ‌گاه این تثبیت درونی نشده و کاملا در لایه‌های درونی جامعه‌ی ما نرفته است و نظر اکثریت جامعه پشت سرش نبوده است. ثبات‌های مقطعی بوده است که در اولین فرصت که یا حکومت تضعیف شده و یا به دلیل شرایط داخلی و خارجی یک فضای تحرکی به وجود آمده است، ما شاهد شکل‌گیری جنبش‌هایی بودیم که برخی از آن‌ها حالت انقلابی پیدا کرده و برخی یا جنبه‌ی اصلاح‌‌طلبانه یا مقطعی پیدا کردند. ولی به هر حال همه‌ی آن‌ها به نوعی در زمان خودشان ناکام مانده‌اند و یا اینکه پیروزی کوتاه‌مدت ایجاد کرده اند ولی در عین حال زمینه‌ساز ، مساعد‌کننده و حیات‌بخش یک حرکت مستمری در طول تاریخ معاصر ما شدند. با این نگاه جنبش سبز را هم از این منظر باید دید.
اگر بخواهیم به یک‌‌سال‌و‌نیم گذشته که زمان زیادی هم برای این جنبش و شعارهایی که باید در زمان خودش مطرح کرد بپردازیم، تا کنون جنبش موفقی نبوده است. البته من این پرونده را نمی‌بندم چون هنوز این فرصت را دارد گرچه بسیار کم‌تر از گذشته است و احتمال موفقیت‌اش خیلی کم‌تر شده است اما این جنبش قرار بود از طریق پیروزی در انتخابات یا در مقطع بعدی، که همان جلوگیری از تقلب بود و به اصطلاح برگزاری مجدد انتخابات بتواند به مطالبات مردم پاسخ بدهد. که در هردوی آن‌ها به بن‌بست رسیده است.
یعنی خود آن تقلب بزرگ انتخاباتی، حرکت اصلاحی که قرار بود با رییس‌جمهوری شدن آقای موسوی یا کروبی، به آن اهداف برسد را در نطفه خفه کرد و از بین برد. مجموعه‌ی اعتراضات هم در ماه‌های اولیه به‌شدت در فاز اعتراضات خیابانی دنبال می‌شد و پس از فروکش‌کردن آن درسایه همین مذاکرات و حرکت‌های سیاسی که داشت انجام می‌شد، تاکنون نتوانسته است دولت کودتا را ساقط کند و یا این‌که منجر‌به برگزاری انتخابات شود و یا موازنه‌ی قوای سیاسی را تغییر بدهد. بنابراین اگرچه یک جنبش هنوز در حال حرکتی است ولی به لحاظ کوتاهی مدت و رسیدن به اهداف خودش موفق نبوده است.
ولی می‌گویم هنوز قطعیت ندارد که ما پرونده را ببندیم و به یک معنا می‌شود گفت که ناکامی این جنبش به معنای بی‌دست‌آورد بودنش نیست و دست‌آوردهای مختلفی را به هم‌راه داشته است .ولی به طبع یک حرکت دراز‌مدت چند‌ساله را نمی‌توانیم به عنوان یک جنبش سیاسی برشماریم. مگر این‌که برگردیم به همان حرکت مستمری که در صد‌ساله تاریخ‌معاصر ما بوده است و علی‌القاعده دیگر نمی‌شود آن را محدود کنیم به صفت سبز یا به صفتی که با میدان‌داری شخصیت‌هایی چون موسوی، خاتمی و کروبی برقرار است. یعنی همان که در ابتدای این جنبش بوده است. آن‌گاه دیگر باید منتظر یک روی‌داد جدید باشیم که اتفاق بیافتد و توجه کنیم که این‌ جنبش، تاریخی صد ‌ساله پشت‌ سر خود دارد و در آن قالب به فعالیت دربیاید.
اما اگر بخواهیم بحث آسیب‌شناسی‌ ‌را مطرح کنیم‌، در وهله‌ی اول استراتژی، برنامه یا پلت فرم سیاسی‌اش است که معلوم بود پاسخ‌گو نخواهد بود‌. یعنی تصور این‌که نظام و قانون اساسی‌اش ظرفیت اصلاح‌پذیری دارد و بر این اساس این اجازه را می‌دهد که به‌نظر من، این فرصت هم داده نشد که مثل خاتمی پس از تجربه چند ساله به این نقطه رسیده شود و در این بن‌بست ساختاری داخل نظام گرفتار بشود. درهمان ابتدا تکلیف را روشن کردند و تاکیدی که بر فعالیت در چارچوب همین قانون‌ اساسی و با استفاده از همین مولفه‌های درون نظام بود، نشان داد که قوای جنبش را به مرور به تحلیل برده است. به نظر من شاید این همان عامل مهم ساختاری ناکامی قضیه است که هر نوع فعالیت سیاسی در این میدان بسته، ناگزیر به پایان و به بن‌بست می‌رسد.
آقای افشاری شما اشاره به بحث جنبش‌های پیش از این و اشاره به نوع نگرش کردید که حالا در جنبش حاکم است. من حداقل تجربه‌ی دهمین مصاحبه را با کسانی دارم که بعد از انتخابات درگیر شدند. از فعالان دانش‌جویی در دوره‌ی بعد از انتخابات تا بسیاری از آدم‌ها بگیرید که حتا شهروندان معمولی که در جریان اعتراضات شرکت می‌کردند. به نوعی در همه‌ی این‌ها وجه‌اشتراکی دیدم و این بود که خودشان را منفک از جریان پیش از خودشان می‌‌دانستند.
یعنی بچه‌های فعال دانش‌جویی که حتا از موضع و طیف تازه بودند اصولن گذشته‌ها را به مصالحه‌جویی و مدارا کردن با نظام متهم می‌کردند. و از طرفی معتقد بودند که ما داریم فراتر از این نگاه می‌کنیم. از سویی هم من این باور را دارم که اساسن خلق‌الساعه، ‌یک جنبش نمی‌تواند به این راحتی متولد بشود‌. یعنی جدا کردن ایران به قبل از انتخابات و بعد از انتخابات به نظرمی‌رسد یک اشتباه فاحش تاریخی است که شاید بعدها ما را به این سمت ببرد که بخواهیم به آن پی ببریم. چرا فکر می‌کنید که جریان بعد از انتخابات خودش را از جریان گذشته‌اش جدا کرده است؟
در حالی که ما همان‌طور که اشاره کردید در طول صد‌سال گذشته ما تقریبن هر ده یا پانزده سال یک‌بار یک بحران‌، نزدیک به همین بحران داشتیم. و اگر نگوییم به این شدت و حدت بوده است ولی در طول بعد از انقلاب حداقل در دهه شصت ما دو مورد، در ابتدا‌ی دهه‌ی شصت و اواخر دهه‌ی شصت داشتیم‌. در طول سال هفتاد هم که مهم‌ترینش کوی دانش‌گاه و هجده تیر بوده است. یعنی ما متوسط این ده سال، ده سال را جلو رفته‌ایم. چرا جنبش فعلی یک‌جور خودش را بدون این‌که بخواهد رسمن تاکید بکند از گذشته‌اش جدا می‌کند؟
من واقعن نمی‌دانم پژواک آن کسانی که این نظر را در جنبش سبز دارند چه‌قدر است‌. نظر غالب، نظر مردم است. ولی به هر حال یک عده چنین نظری را دارند‌. یکی این‌که معمولن‌ هر جنبشی یک نسل جدیدی از نیروها را آزاد می‌کند‌ و نیروهای تازه‌ای را به صحنه می‌آورد. جنبش سبز هم این گونه بود. خوب این‌ها هم‌ چون تازه‌کار هستند یعنی آگاهی تاریخی ندارند و هم‌چون با این فعالیت آمدند و خودشان را در معرض شناخت جامعه قرار دادند و یک تمایل طبیعی هم دارند که فکر کنند اصلن تاریخ با آن‌ها آغاز شده است یا این‌که آن‌ها تافته‌ی جدا بافته‌ای هستند و این خیلی هم قضیه‌ی عامدانه‌ای نیست و به شکل ناخود‌آگاه به این سمت کشیده می‌شوند و یک تمایل طبیعی وجود دارد.
دومین عنصر برخی نیروهای سیاسی هستند که در این راه‌ها قرار می‌گیرند‌، چون می‌خواهند فضا را کاملن در اختار خودشان قرار بدهند ، به این بحث دامن می‌زنند که این یک اتفاقی است که هیچ ربطی به گذشته ندارد و معادلات جدیدی را قرار است ایجاد کند و سعی می‌کنند که این گسست را ایجاد کنند. اگر‌چه که من قبول دارم این پدیده یک پدیده‌ی جدیدی است و تکرار پدیده‌های قبلی نیست. ولی منفک از آن‌ها هم نیست.
و این‌که عده‌ای معتقد هستند که این‌ها‌ نسبت به نسل‌های قبلی که شاید با تجربه‌ی دوران اصلاحات، صریح‌تر بودند که آن‌هم مشخصن از روی‌کرد آقای خاتمی می‌توانند بگویند. ولی ما تجارب قبلی داشتیم که روی‌کردهای انقلابی‌تر و رادیکال‌تری از آن‌ها و یا بخشی از آن گروه‌ها را داشتند. یا مثلن خود تجربه هجده تیر که وقتی همه را کنار هم می‌گذاریم، این‌ها وجود دارد ولی اتفاقن آن تکامل مبارزات قبلی در جنبش سبز در فاز دومش و نه در فاز اولش است. در فاز اول پیش از انتخاباتی‌اش اساسن چنین روی‌کردی نبوده است‌ و یعنی قرار نبوده است از قبل اعتراضات خیابانی بشود مطالبات مردم را جلو برد. برای همین به معجزه‌ی صندوق‌های رای دل‌بسته شد و اتفاقن آن فاز پیش از انتخاباتی عینن تکرار تجربه‌ی تاریخی جنبش اصلاحی دوم خرداد بود. اما در فاز دومش بود که آن هم به نظر من یک اقدام از قبل نبود که واقعن آن نیروهایی که قرار بود در انتخابات شرکت کنند، از قبل این را اندیشیده بودند و برنامه‌ی از قبل برایش داشتند‌. خود ‌به‌ خود این اتفاق افتاد و نیروهایی را در صحنه فعال کرد.
ولی قطعن هر حرکتی که رخ می‌دهد‌ و این که مردم تن به اعتراضات خیابانی سپردند‌، تجربه‌های ناکام قبلی بود که نشان می‌داد که آن‌ها نمی‌توانند دل ببندند به این‌که شورای نگه‌بان مداخله کند و یا حاکمیت این کار را انجام بدهد. ولی خب باز می‌بینیم که بخشی از نیروهایی که داخل آن قسمت رهبران سمبلیک جنبش سبز بودند و من در آسیب‌شناسی می‌خواستم به آن بپردازم، باز از همان فرمول‌های قبلی استفاده کردند یعنی زمانی که این‌ها فیتیله‌ی اعتراضات خیابانی را پایین کشیدند مزیت اصلی خودشان را از بین بردند و به نظر من به میزان عمده ای ‌، در فرو‌کش کردن اعتراضات و در موقعیت بالا‌دستی پیدا کردن حکومت نقش داشته‌اند. ولی یک مورد دیگری که من در آسیب‌شناسی می‌خواهم مد‌نظر قرار بدهم‌، همین‌ است که یک خصلتی که شاید واژه‌ی انحصار‌طلبی یک ‌کمی برایش تند باشد ولی همین که هر کسی فکر کند که او هست و جریان او، که به اصطلاح دارد خالق یک‌ اتفاق جدید تاریخی می‌شود‌.
اتفاقن به یک معنا می‌شود گفت که آن تجربه‌ای که بشر به انقلاب رسید. نه انقلاب به معنای جابه‌جایی یا تعییر سیاسی، همین تصور که فردی یا گروهی فکر کند که می‌تواند خودش را از بار تمامی تاریخ گذشته رها کند و یک تاریخ جدیدی را و یک عالم تازه‌ای را خلق کند. و بشر با این دیدگاه فاصله گرفت و شاید بزرگ‌ترین دست‌‌آورد قرن بیست‌و‌یکم بشر همین است که ما با هر نگاهی که به گذشته داشته باشیم، نمی‌توانیم خودمان را کاملن از آن رها کنیم و هیچ مدینه‌ی فاضله یا جامعه‌ی موعودی هم با گسست کامل از گذشته به وجود نمی‌آید بلکه با تکامل تدریجی و بهبود دایمی آن هست که به آن نقطه برسیم. به لحاظ فلسفی، یک تعبیر مهمی است‌، که این نگاه هم در نیروها نبود. بنابراین این مسئله خودش دامن زد به یک سری بحث‌هایی که چه کسی سبز است و چه کسی نیست. چه کسی سبز اصیل‌تری است و کشمکش‌های از این دست باعث شد که یک‌سری رقابت‌هایی بیاورد و به شکل طبیعی دلیلی نداشت داخل این جنبش باشد که بخشی از نیروهای آن را به تحلیل برد‌.
باز عامل دیگر هم به درک غیر واقع‌بینانه نیرو‌ها از توان خودشان، توان حکومت و تغییرات سیاسی در جامعه بر‌می‌گردد . باالطبع اعتراضات خیابانی خیلی فاکتور مهمی است. ولی هیچ نظام سیاسی صرفن با اعتراضات خیابانی که حالا به زعم آن‌ها مطالبه‌ محور است و در آن یک‌سری شعارها داده می‌شود، تغییر رویه نمی دهد. صرفا با این نمی‌شود یک تغییر بزرگ سیاسی را در کشور پدید آورد و هیچ‌جای دنیا چنین چیزی نبوده است. با ناهم‌گونی نیروهایی که در داخل بودند، ناهم‌گونی را به معنای نفی تنوع نمی‌گیرم. تنوع مناسب است، ولی بین نیروها ناهم‌گونی بود و این ناهم‌گونی اجازه نمی‌دهد یک برنامه‌ی جنبش سیاسی با موفقیت جلو برود. به هر حال باید تکلیف این جنبش و اهدافش در تعریف خواسته‌هایش روشن بشود. این ناهم‌گونی باید تبدیل به یک تنوع قابل قبولی در داخلش بشود. و یا تعابیری مثل خود رهبر. و یا تصور این که شبکه می‌تواند معجزه کند و خودش باعث تحولات بشود‌. این‌ها هم تعابیر غلطی بود که عده‌ای به نظر من عامدانه و برخی هم از سر ناآگاهی به آن دامن زدند. ما هیچ جنبش خود‌رهبری نداریم‌.
ولی همه فکر می‌کنند شاید زمینه‌‌، رابطه‌ی مرید و مرادی و شیفتگی توده در پیشوا و رهبر را عرفان ایرانی ایجاد کرده‌ است‌. نه رهبری یعنی بسیج امکانات و منابع آن جنبش برای رسیدن به اهداف‌اش ‌. و ناگزیر از قبل یک فرد یا یک گروهی به وجود می‌آید. اما این فرد یا گروه متعهد هستند به خواسته‌های جمعی که آن‌ها را تعیین می‌کنند و به آن‌ها مشروعیت می‌دهند. ولی حتما نیاز‌مند رهبری، منتها نه رهبری کاریزماتیک یا رهبری مدل عرفانی در قالب مرید و مراد پروری هستند.
شبکه هم یک مدل سازمان‌دهی اجتماعی است و خودش چیزی را ایجاد نمی‌کند و در شبکه هم باز مشارکت افراد اگر چه دامنه‌ی بیش‌تری دارد اما هم سطح نیست. نقاطی در شبکه هستند که این نقاط چون مورد تماس و ارتباط بیش‌تری هستند ناخودآگاه و ناگزیر نقش بیش‌تری در تصمیم‌ گیری‌ها و سازمان‌دهی‌ها دارند‌. به هر حال مسایلی از این دست هم بود که در تصور غلطی با بهمن سال ۵۷ شبیه‌سازی می‌شد که شرایط جامعه‌ی کنونی ایران مانند آن شرایط نبود. این هم یک تصور غلطی است که عده‌ای فکر کنند که با راه‌پیمایی تاسوعا و عاشورا و یا آن مراسم ختم زنجیره‌ای همه‌چیز شروع شد. بلکه انباشت مبارزات قبلی بود که رساند به یک جایی که فرصتی فراهم شد و یک سری نیروها این کار را انجام دادند‌. اتفاقا اگر آسیب‌شناسی کنیم همین تصور که آقای خمینی و هوادارانش آن کار را کردند یک پایه‌ی اساسی برخوردهای انحصار‌‌طلبانه بعدی و حذف دیگر گروه‌ها بود. و همین مبنا هم الان است‌. اگر عده‌ای فکر کنند که نیروهایی در قبل بودند و یا نیروهایی که با آن‌ها هم‌راهی‌های پیش از انتخاباتی نداشتند و آن‌ها را بخواهند از عرصه حذف کنند و خودشان را در موقعیت بالاتری ببینند، قطعا از چنین نگرش، دموکراسی در نمی‌آید.
اتفاقن من می‌خواهم دقیقن به همین قسمت صحبت شما بپردازم‌، در جریان و جنبش بعد از انتخابات ایران، به معنای واقعی یک کلمه اگر بخواهیم بی‌غرض نگاه کنیم، جریان‌های جامعه‌های اقلیی را در ایران نمی‌بینیم. از جمله می‌بینید که کردها به نوعی، حتا اگر گروه‌هایی آن‌ها را می‌خواهند وارد این بازی بکنند، وارد نمی‌شوند. بلوچ‌ها، ترک‌ها و سایر جامعه‌هایی که حالا ما اصطلاحن اقلیت می‌گوییم. اگر‌چه که خود آن‌ها گاهی اوقات معترض هستند به‌خصوص دوستان آذربایجانی ما که معتقدند ما اقلیت نیستیم، ولی به هر صورت از نظر تعریف اجتماعی اگر اقلیتی بگوییم، این یک‌جور جنبش مرکز‌نشین شد.
بر خلاف این‌که در شهر‌هایی مثل بابل، مشهد، اصفهان و جاهای دیگر هم اتفاق افتاد. ولی یک جنبش مرکز‌نشین شد. به نظر شما اگر فرض کنیم این جنبش به آن مطالبات هم می‌رسید فرصت می‌داد که کردها هم کابینه خودشان را داشته باشند و یا آدم خودشان را در کابینه داشته باشند. هم‌چنین ترک‌ها، بلوچ‌ها، اهل سنت، بهایی‌ها و دیگر جامعه‌های کوچکی که در ایران وجود دارد و تجمیع آن‌ها ایران را می‌سازد، آیا شما فکر می‌کنید دقیقن یک حرکت به همان خشکی گذشته، منتها در قالب این شکل تازه دوباره به‌وجود نمی‌آمد؟
چون به‌واقع این جنبش، به‌خصوص در فاز پس از انتخاباتش، سیمای ناهم‌گون و نا‌مشخصی داشت. یک برنامه، پلت فرم، یا یک مرام‌نامه‌ مشخصی را ارایه نکرد و صرفا تحت عنوان کلی سبز‌، مطالبات مختلفی مطرح می‌شد. واقعا پاسخ دادن به این مسئله دشوار است. قطعا تضمینی وجود نداشت که این مسایل رخ بدهد و از آن طرف هم لزوما نمی‌توان گفت که در هیچ سطحی نمی‌شود. چون برخی از این خواسته‌ها، خواسته‌هایی نیستند که به یک‌باره انجام شود. بلکه نیازمند یک فرآیندی هستند و مرحله به مرحله پیش می‌روند‌.
به نظر من شاید اگر این جنبش پیروز می‌شد و یا اگر امیدواریم که در همین اندک فرصتی که برایش باقی مانده بتواند پیروز بشود، به نظر من، با توجه به سوابق، شعارها و خواسته‌های حداقل رهبران سمبلیک‌اش‌، خودش ظرفیت یک دموکراسی کامل را نداشت. و تنها مزیتی که داشت این بود که در اصل یک مقدمه خوبی می‌شد و خودش باز هم به نظر من به دموکراسی نمی‌رسید. ولی فضا را فراهم می‌کرد‌‌. یعنی آغازی بر پایان و نه به اصطلاح پایان بود. اگرچه «آقای کروبی» برنامه‌هایی را عنوان کرده بود ولی این‌ها برنامه نبودند صرفا یک سری اهداف و خواسته بودند چون روش اجرایی و این گونه‌ مسایل مطرح نشده بود و یا در قالب اجرای قانون اساسی موجود تعارضاتی که وجود دارد چگونه می‌خواهد حل شود، راه‌حلی در آن‌ها نبوده است و بنابراین نمی‌شود واقعا به‌طور قاطع گفت که این‌ها همه به خواسته‌های‌شان می‌رسیدند. ولی چون پیروزی جنبش سبز باعث می‌شد که این ماشین سرکوب و ساختار و سلطه و اقتدار به‌وجود آمده، ترک بخورد و تضعیف بشود، قطعا فضا باز می‌شد که نیروهای مختلف در صحنه حضور پیدا کنند و خواسته‌های‌شان را مطرح و یار‌گیری اجتماعی بکنند‌.
منتها بر‌ای رسیدن به یک جامعه‌ای که در آن هم کردها‌، ترک‌ها، بلوچ‌ها و همه‌ی اقلیت‌هایی که ما می‌گوییم قومی (که شاید خود این‌ها تحت عنوان هویت‌طلب، که برخی ملل می‌گویند و من شخصن آن را به عنوان ملت قبول ندارم این به هر حال تعابیری است که برای خودشان به‌کار می‌برند.) یا به اصطلاح اقلیت‌های مذهبی ما، بتوانند به آن حقوق خودشان برسند، یک طرفش حکومت است و یک عامل منفی دیگرش فرهنگ عمومی ما، به‌خصوص در زمینه‌ی اقلیت‌های مذهبی، گرایش غالب در فقهای ما است. حتا آن‌هایی که مستقل‌اند و حکومتی نیستند چنین چیزی را بر نمی‌تابند. یعنی آن‌ها اساسا با آزادی فعالیت مذهبی، برای غیر‌شیعه موافق نیستند.
این است که ما واقعا در این زمینه‌ها کار داریم و این‌ها چیزهایی نیستند که به سرعت حاصل بشوند. قطعا باید به آن سمت حرکت کنیم و یک عامل دیگرش هم خود این نیروها هستند چون به‌طبع وقتی خلا قدرت ایجاد می‌شود، این نیروها هم یک‌دفعه فقط خودشان را می‌بینند. یعنی این بحثی که شما می‌گویید، درست است. این‌ها مشارکت نداشتند و جنبش سبز قطعا یک جنبشی بود که جز سطح تهران و چند شهر بزرگ دیگر گسترش جغرافیایی پیدا نکرد که یکی از ایرادات بزرگش بود و حتا گسترش طبقاتی هم پیدا نکرد. به هر حال محور اصلی‌اش همین طبقه‌ی متوسط بودند. که به آنها تکیه کرده بودند ولی از این طرف شاید این‌ها را جزیره کرده بود.
به‌طور مثال یک فعال هویت‌طلب ترک ما، فقط آن عنصر را می‌بیند. حتا اگر برخی گرایشات را بگویم که شاید وزن‌ها یکی نباشد ولی تا حدودی دوطرفه است‌. به‌طور مثال برخی از این‌ها حتا به ملاک‌ها و ارزش هایی مثل دموکراسی و حقوق‌بشر هم بها نمی‌دهند. یا شاید یک فرد به گونه‌ای ناخواسته به گرایشات فاشیستی نزریک می‌شود و فقط برایشان آن خواسته مهم هست که تدریس زبان آذری آزاد بشود و یا آن‌ها حالت فدرال را پیدا کنند‌. حالا مهم نیست در مرکز ایران «احمدی‌نژاد»، یا مثلا یک چهره‌ی مدافع دموکراسی، حاکم باشد.
این‌ها بحث‌های پیچیده‌ی چند‌بعدی هستند ولی به‌طبع در جنبش سبز، چون این‌ها تکلیفشان معلوم نبود هیچ تضمینی وجود نداشت و در به‌ترین حالت آغازی بود بر پایان و ما نمی‌توانیم بگوییم دوره‌ای بود که همه‌ی این گلستانی که همه در نظرشان بوده حتا با پیروزی ایجاد بشود، نه و اتفاقن این چیزهایی که من فکر می‌کنم در آسیب‌شناسی جامعه‌ی ایران باید خیلی به آن تاکید کرد، همین‌که تلاش کنیم، توقعات و انتظارات جامعه هم واقع‌‌بینانه بشود. واقعن حجم مشکلات و بحث‌های مختلف در ایران به گونه‌ای است که اگر ما فکر کنیم که در کوتاه‌مدت می‌توانیم به مدینه فاضله در ایران برسیم اشتباه فکر می‌کنیم و هر کسی هم این را بگوید، اگر آدم نا‌آگاهی نباشد دنبال عوام‌فریبی و به گونه‌ای فریب مردم است. باید این انتظارات را معقول و دقیقا این نقاط مشکل را پیدا کنیم که این نقاط مشکل هم، مشکلاتی نیستند که به یک‌باره بر طرف بشوند.
شاید نظر شخصی من این‌طور باشد که ما نمیتوانیم فکر کنیم که جنبش سبز پیروز میشود و به عنوان مثال رضا پهلوی هم میتواند با هواپیما به ایران بیاید و به عنوان شهروند خود را کاندید کند. یا بهاییان بگویند که مانند زرتشتیان در مجلس کرسی میخواهند و یا دویشهای نعمتالهی از اینکه درویش هستند، نترسند. ما به این‌جا می‌رسیم که مطالبات ما در جنبش سبز چیست. برآیند مطالبات ما همان ‌اتفاقات و سرشاخه‌هایی است که به صورت گنگ مطرح کردیم؟
چون به زعم بنده رهبران جنبش سبز هم شعارهایی را دادند که عامه‌ی مردم موافق بودند. این‌که مردم حق رای دارند و حق دارند بدانند سرنوشتشان چیست. حتا ممکن است در قوانین اساسی کشورهایی که حاکمیت آن‌ها فاشیستی و تندرو است این را ببینیند. در قانون‌ اساسی کسی نمی‌نویسد که آزادی محدود است و یا آزادی شرط دارد. من از حرف شما این‌طور برداشت می‌کنم که اگر ما فرض کنیم در جنبش سبز به مرحله‌ای می‌رسیدیم، ابتدای حرکت تازه بود که مطالبات همه‌ی اقشار در آن مطرح شود.
درست است. فضایی فراهم می‌شد که بهاییان خواستار برداشتن تبعیضات بودند. نیروهایی که پس از پیروزی جنبش سبز وارد مصادر قدرت می‌شدند، بخش موسو‌م به چپ یا اصلاح‌طلب میانه‌روی حکومت بود. نیروهای دیگر که بلافاصه داخل قدرت نمی‌رفتند و تازه فرصت این را پیدا می‌کردند که گروه یا حزبی بزنند و با این فرض که رهبران سمبولیک جنبش سبز هم پس از پیروزی پای‌بند شعارهایی باشند که قبل از پیروزی دادند. چون در تجارب قبلی جامعه‌ی ما این بوده که افراد قبل و بعد از پیروزی فرق کردند.
یکی دیگر از نگرانی‌ها که هنوز برطرف نشده، تکرار تجربه‌ی انقلاب ۵۷ است. آقای خمینی هم موقعی که در نوفلوشاتو بودند و همین‌طور قبلا، خیلی وعده و وعید به مردم ایران دادند. آقای خامنه‌ای و اصول‌گرایان فعلی هم نمی‌گویند که به جامعه آزادی نمی‌دهیم و می‌خواهیم در جامعه ظلم و ستم‌ یا بی‌عدالتی باشد. حتا مسوولیت قتل‌هایی که در خیابان‌ها اتفاق افتاده را نمی‌پذیرند و به گردن ‌طرف مقابل میاندازند که باعث شد‌ که ناآرامی در کشور ایجاد شود و به قول آقای خامنه‌ای هیچ دولتی هم در مقابل ناآرامی سکوت نمی‌کند. اما عملا می‌گوید ما مجبور شدیم و دیگران ما را وادار کردند.
با توجه به این‌که در جامعه‌ی ما مکانیزم‌ها و ساختارها ‌برای این‌که بتواند اگر فردا کسی را انتخاب کرد او را پایین بکشد، وجود ندارد. پایین کشیدن افراد مهم‌تر از انتخاب کردن آن‌ها است. پوپر می‌گوید: «حق عزل در دموکراسی خیلی مهم‌تر از حق انتخاب است.» جنبش سبز هم با همان نگاه رهبران سمبولیک قرار نبود تغییرات‌ ساختاری دهد. در قالب ساختار موجود این ریسک وجود دارد. گرچه آقای کروبی و موسوی و گروه‌های حامی آن‌ها در بعد از انتخابات خیلی فراتر از انتظارات و توقعات عمل کردند و ریسک را کم کردند اما منتفی نشده است. یکی از نکات این است که نباید مبنا را بر اعتماد به فرد و گروه‌ها قرار داد و آن چیزهایی که وعده می‌دهند. فرد مقدسی که خالی از غرض باشد را نداریم. بنابراین به‌تر است بر روی برنامه‌ها و سیستمی که آن جریان وعده می‌دهد تاکید داشته باشیم. خلا آن در جنش سبز باقی بود، و الان هم هست. این کلیات ما را به جایی نمی‌برد. ما بارها این را آزمایش کردیم.
امروز سیاه‌پوستان که در کشور آمریکا زندگی می‌کنند، همان مردمی هستند که در پنجاه سال قبل اگر تنها در خیابان راه می‌رفتند، آن‌ها را می‌سوزاندند و در جامعه‌ای که حد‌اقل علایم بیرونی آن مهد دموکراسی است، آدم‌ها کشته می‌شدند و کسی افراد را متهم نمی‌کرد.
جنبش سبز شروع شده و محصول اتفاقات پیشین است که شاید در صد سال قبل یا کنفدراسیون سال ۱۹۶۸ و یا حتا چریک‌های فدایی خلق و کمونیست‌ها و سوسیالیست‌ها و دیگر کسانی که در جریانات این کشور نقش بازی کردند، ریشه دارد. شاید خیلی از ما اگر به تاریخ نگاه می‌کنیم بر سر کار آمدن آیت‌اله خمینی را مدیون چپ‌های ایران می‌دانیم که سوسیالیست‌های ایران در مقطعی از ایشان حمایت جدی کردند که ایشان جای‌گاهی را پیدا کرد و که فقط مذهبیون نبودند در سال ۵۷ که از او حکایت کردند. سالی که اوج فضای باز سیاسی و اجتماعی است که هر کسی می‌خواهد با مشربی وارد جامعه‌ی مذهبی شود.
بنا را براین می‌گذاریم که جنبش سبز تغییراتی را در بدنه به وجود آوده است. چه جنبش سبز پیروز باشد چه نباشد، من احساس می‌کنم درگیر فروپاشی در نظام هستیم. بر طبق تجربه‌ی تاریخ، نظام‌ها در زمان‌های پایانی خود معمولن به این مرزها می‌رسند که هر کسی اگر حرف بزند، دستگیر می‌شود. هر کسی اگر اعتراض کند، ممکن است از بین برود. هر کسی حق صحبت کردن ندارد و هر چیزی جنبه‌ی سیاسی پیدا می‌کند. رشد شدید هزینه‌ها، مالیات که حتا مردم دیگر بر نمی‌تابند از جمله مشکلات امروز است. با این مقدمه، آیا نظام چه با جنبش سبز و چه بدون آن ادامه پیدا خواهد کرد یا فکر می‌کنید که شاهد فروپاشی در داخل نظام هستیم؟
به نظر من وضعیت نظام بحرانی است و این بحران هم ادامه پیدا می‌کند. حتا این احتمال وجود دارد که بر اساس این اصطکاک‌ها، درگیری‌ها و تقابل‌های درونی خود، پایان یابد و بحران به مرز کنترل‌ناپذیری برسد. لزوما به این شکل نیست که پایان این نظام باید درگیری از سوی نیروهای بیرونی باشد. اگر نظام نتواند وضعیت فوق‌العاده امنیتی و پلیسی که پیدا کرده را در کوتاه‌مدت جمع کند و دوباره به حضور و بقای خود جنبه‌ی سیاسی دهد، قطعا قابل تداوم نخواهد بود. این اصلی است که در تمام تمدن‌ها و جوامع دیده شده. خود آقایان هم متوجه این مسئله هستند و به دنبال فورمول‌هایی می‌گردند که زندان‌ها را خالی کنند. این‌ها را به عنوان شر ‌های اجتناب‌ناپذیری می‌دانند که انجام می‌دهند نه به معنای سیاست‌های انتخابی که خود بخواهند به جلو ببرند.
دومین مسئله این است که نتوانند رقابت‌ها، اختلافات و منازعات داخلی را در قالب یک کلیت مهار کنند. ولایت فقیه مرکز ثقلی بر این نظام بوده است. ما این مسایل را رصد و دنبال می‌کنیم و می‌بینیم که این جای‌گاه خیلی تضعیف شده است. یکی از دست‌آوردهای جنبش سبز تضعیف این جای‌گاه است و شخص آقای خامنه‌ای، پس از انتخابات ضعیف شده و مانند سابق در داخل مجموعه‌ی نیروهای نظام حرف او برو ندارد. نافرمانی از ایشان مختص جناح چپ و اصلاح‌طلب کنونی نیست، برخی از اعضای جناح راست هم این کار را می‌کنند. مثل مجلس و دولت احمدی‌نژاد.
سیاستی که دولت احمدی‌نژاد در پیش گرفته و خرج خود را از دیگر بخش‌های حکومت و جناح اصول‌گرایان جدا می‌کند، واگرایی را در داخل نظام دامن می‌زند که می‌تواند از کنترل خارج شود و منجر به فروپاشی از درون شود. به خصوص این‌که در جامعه بحران‌های زیادی را هم شاهد هستیم. معضلات اقتصادی را داریم. رابطه‌ی سیاست خارجی حکومت به بیش‌ترین تنش در دوران حیات خود رسیده است. علایمی هم دیده نمی‌شود که بخواهند به سمت کاهش این تنش روند.
از طرف دیگر ناهنجاری‌ها در جامعه به میزان غیر‌متعارفی در حال افزایش است. جرم و جنایت، میزان طلاق، میزان کم ازدواج، وجود دارد که نشان می‌دهد جامعه بیمار بوده و دارای بحران‌های جدی است. مجموع این‌ها را کنار هم قرار می‌دهیم نشان می‌دهد که این امکان درخور است که خود نظام از درون دچار فروپاشی شود.
اگر بنا را بر این بگذاریم که نظام دچار اضمحلال باشد و این فرآیند اتفاق افتاد و فروپاشی انجام شد، فکر می‌کنید جامعه با چه چیزی مواجه می‌شود؟
این وضعیتی که بر شمردیم حالتی بود که به شکل ناگهانی رخ می‌دهد و از قبل برای آن آمادگی نیست. اما اگر از منظر خود جامعه برای رسیدن به وضعیت به‌تر ببینیم، واقعیت این است که نظام نشان داده که ظرفیت اصلاح‌پذیر ندارد. بیش‌تر از این‌که شخص رهبری فعلی مطرح باشد، جای‌گاه او مطرح است. که هر کسی که قدرتی در اختیار او قرار می‌دهد که تحت کنترل و نظارت نیست، کمابیش ‌به همین مسیری می‌رود که آقای خمینی رفت و الان هم آقای خامنه‌ای می‌رود. افرادی هستند که دور این‌ها جمع می‌شوند و امتیازاتی پیدا می‌کنند که دیگر نمی‌خواهند آن منافع را از دست بدهند و مشکلاتی که می‌بینید به وجود می‌آید. تمایل به انحصار در ذات هر انسانی هم هست. نظام‌های سیاسی دولتی مدرن راه‌حل برای این‌ها قرار دادند. هر کدام از انسان‌ها را اگر رها کنند که کنترلی بر آن‌ها نباشد، ممکن است به همین سمت حرکت کنند. بشر فورمول‌هایی را ارایه داد برای به مهار کشیدن خوی غیر‌عقلانی و حیوانی انسان که اوج می‌گیرد.
به نظر من تغییر حکومت و تغییر قانون اساسی و محوریت ولایت فقیه، پایه‌ی اساسی راه‌حل آینده‌ی ایران است. جنبش سبز هم نشان داد که گریزی از این مسئله و بحث انتخاب نیست. در مرحله‌ی اول به‌ترین گزینه این است که خود آقای خامنه‌ای خودش اصلاح را از بالا به پایین شروع کند که کم‌هزینه‌ترین و سریع‌ترین راه است. اما وقتی این کار را انجام نمی‌دهد، بین وضع موجود و وضع مطلوب بن‌بستی شکل می‌گیرد‌ و ناگزیر به این سمت حرکت می‌کند.
اما این به معنای همه‌ی ماجرا نیست. همه‌ی راه‌حل ما تغییر نظام سیاسی موجود نیست. نظام سیاسی موجود شرط لازم است اما کافی نیست. اگر ما دچار خلا قدرتی بشویم که دوباره تجربه‌ی انقلاب اسلامی و رضا شاه پس از مشروطه رخ دهد، دوباره در این چرخه‌ی مسدود گیر می‌کنیم و نمی‌توانیم از آن بیرون بیاییم. دوباره ساختار غیر‌دموکراتیک تولید می‌شود که عوامل مستعدی برای آن وجود دارد.
تغییر به هر قیمتی قابل قبول نیست. اگر معیار را بر این قرار دهیم که هر جریانی که علیه حکومت است را بپذیریم و صرفا بر سیاه‌کاری وضع موجود تکیه کنیم، غلط است. تغییر مناسب است اما باید مطمئن شویم که جای‌گزین دموکراتیکی ایجاد می‌شود. این نیازمند همین بحث‌ها است تا ببینیم کدام نیرو است که استعداد بیش‌تر و کدام نیرو فاصله‌ی بیش‌تر دارد. در این بحث‌ها که به نقد حاکمیت موجود می‌پردازد به نظر من باید به نقد جامعه‌ و مردم هم پرداخت. باید به مردم این آگاهی را داد که با تغییر حکومت همه‌ی مسایل ایران حل نمی‌شود. ما یک فرایند و برنامه‌ی دراز مدتی را نیاز داریم. اصلاحات گام‌به‌گام و تدریجی خواهد بود و نباید توقعات را بالا برد.
مسئله‌ی دیگر مربوط به حفظ مرزهای سرزمینی ایران است که حساس است و نیاز به گفت‌وگوی طرفینی دارد. قطعا هم‌وطنان مرز‌نشین و غیر‌فارس ما که در این سال‌ها محرومیت‌های زیادی را تجربه کردند، باید به حق خود برسند. از طرف دیگر باید دغدغه‌های نیروهای مرکزی ایران و کسانی که خواهان حفظ تمامیت ارضی ایران هستند را نیز در نظر بگیرند. باید جامعه‌ی ما به مرحله‌ای برسد که در دام خشونت گرفتار نشود که این مسئله بسیار پیچیده و حساس است. نباید انتقام‌جویی و کینه‌توزی مسئله‌ی اصلی جامعه شود. یا فکر کنیم که هر موقع که نسبت به حاکمان یا هر عنصری که آن را نا‌مطلوب می‌دانیم، شدت عمل و خشونت یا انزجار بیش‌تری نشان دهد فضیلت می‌شود که چنین فضایی ما را به جایی می‌رساند که بعد از بهمن سال ۵۷ ایجاد شد. بسیاری از مردم برای آن چوبه‌های دار و تیرباران‌ها دست می‌زدند. اگر کسی غیر از این را می‌خواست طرد می‌کردند.
به لحاظ خارجی هم به نظر من باید نیروهایی را تقویت کرد که اعتلای جامعه‌ی ایران، دموکراسی و حقوق مردم ایران را می‌خواهند. و مخالفت آن‌ها با حکومت موجود هم‌سویی با آن قضیه است. اگر بخواهد به حقوقی که مربوط به خود ایران و واحد جغرافیایی و سیاسی آن در منطقه است تعرض کند، باید واکنش نشان داد.
از یک طرف می‌گوییم جنبش سبز تا به این لحظه موفق نبوده است و رهبران آن نتوانسته‌اند مطالبات واقعی را مطرح کنند و یا حتا آن را بگیرند. از طرف دیگر نظام را در حال فروپاشی می‌بینیم. خلایی در این بین وجود دارد. این خلا چه می‌شود؟
خلا وجود دارد و لازمه‌ی آن برخورد مناسب نیروهای تحول‌خواه ایران است.
شما چه کسی را تحول‌خواه می‌دانید؟
مجموعه‌ی نیروهایی که چنین داعیه‌ای را دارند. من در جای‌گاه قضاوت در مورد این نیروها نیستم. همه‌ی نیروهایی که برای یک ایران پیش‌رفته، دموکرات، آزاد و ایرانی که تمامیت ارضی آن حفظ شود، دغدغه دارند. چنین نیروهایی باید خلا را در زودتررین زمان ممکن پر کنند.
یعنی ما نیاز داریم که همایشی تازه ایجاد شود؟
نه. با گفت‌وگو و گفتمان باید صورت بگیرد. جنبش سبز زمان بیش‌تری ندارد و جنبش کلان ایران جنبش دموکراسی‌خواهی ایران است که فراتر از جنبش سبز است. جنبش سبز فرصتی پیدا کرد که در زمان خود جدیدترین مصداق شود. که قرار بود به آن مطالبات دست پیدا کند. یا در انتخابات پیروز شود و دولت را در دست بگیرد و یا در پروسه‌ی بعد از انتخابات دولت کنونی را ساقط کند. هیچ‌کدام از این اتفاقات نیفتاد. در چشم‌انداز کوتاه‌مدت هم، چنین چیزی دیده نمی‌شود. بنابراین ممکن است پس از مدتی جنبش سبز به این معنا موضوعیت نداشته باشد و ما باید آماده‌ی یک جنبش جدیدی باشیم. به نظر من اهمیت زیادی دارد. باید در شکل‌دهی مناسب آن جنبش از تجارب جنبش سبز و دیگر جنبش‌های مشابه ایران استفاده کرد. چنین جنبشی هر چه زودتر مورد نیاز است. ‌آن هم از طریق نزدیک‌شدن دغدغه‌ها و گفت‌وگویی که باید صورت بگیرد.
جنبش ‌ملی‌شدن نفت در زمان «مصدق» بسیار مهم و فراگیر هم بود. گرچه مثل جنبش مشروطه همه‌ی ایران را در بر نگرفت، اما به نظر من پوشش جغرافیایی آن از جنبش سبز بیش‌تر بود و پسامد بین‌ا‌لمللی زیادی هم داشت. وقتی ناکام شد و دکتر مصدق به احمد‌آباد رفت، جنبش‌های بعدی به‌وجود آمد که به جنبش ملی شدن نفت احترام می‌گذاشتند و عناصری از آن را نیز استفاده می‌کردند. اما دیگر جنبش ملی شدن نفت نبود و در قالب دیگری به راه افتاده بود. چنین سرنوشتی هم برای جنبش سبز محتمل است.
چه بخواهیم و چه نخواهیم جنبش سبز یک جنبش مذهبی است. یکی از گردانندگان این جنبش روحانی است و شرط سیادت دیگری، شرطی است که جنبش «سبز» هم به همان دلیل است. در تفکر جامعه‌ی ما مذهب نقش پررنگی دارد که من بخشی از آن را از حاکمیت نمی‌بینم، این‌که در جامعه یک زن به خاطر این‌که مورد حمله‌ی شدیدی برادرش قرار می‌گیرد، خودسوزی می‌کند به حاکمیت بر نمی‌گردد. بلکه به مشی زندگی در جامعه بر می‌گیرد. نقش مذهبی در این شرایط چیست؟ چه تعریفی برای مذهب در جامعه‌ی ایرانی بعد از این فروپاشی دارید؟
من موافق نیستم که بگوییم جنبش سبز یک جنبش مذهبی است. سه نوع نیرو در جنبش سبز وجود داشتند. دو نوع از نیروها قبل از انتخابات بودند. یعنی کسانی که ویژگی‌های هویتی رهبران سمبولیک را داشتند. آقای موسوی را در نظر بگیرید. این نیروها گرچه در راس این جنبش بیش‌تر اما در بدنه کم‌تر بودند.
دسته‌ی دوم کسانی بودند که ویژگی‌ها را نداشتند. حتا سبک زندگی متفاوتی داشتند اما به پروژه‌ی سیاسی دل بسته بودند. دسته‌ی سومی هم پس از انتخابات فعال شد که گرایش‌های رادیکال‌تر سیاسی داشتند و متنوع‌تر بودند. بنابراین اگر جنبش سبز را مجموعه‌ای از این‌ها ببینیم، یک جنبش «فرا‌مذهبی» بود که هم در آن نیروهای مذهبی و هم غیر‌مذهبی وجود داشت.
اگر سیمای کمپین‌ها و برنامه‌های تبلیغاتی آقای کروبی و موسوی را ببینید، متوجه می‌شوید که خیلی بدنه‌ی مذهبی ندارد.
ولی در بستر مذهب شروع می‌شود. درست است؟
درست است و پشتوانه‌ی مذهبی دارد. رنگ سبز آقای موسوی را ابتدا برای جذب ‌نیروهای مذهبی ابداع کردند. این جنبش ضد‌مذهب و یا بیگانه با مذهب نبود. «فرا» واژه‌ی مناسبی برای آن است که موارد مذهبی و غیر‌مذهبی در آن بود. این‌جا به این نقطه می‌رسیم که مذهب مسئله‌ی خیلی مهم و در عین حال پیچیده هم است. بخشی از مشکلات جامعه‌ی ما از مذهب است. من معتقدم که تفسیرها و قرائت‌هایی از مذهب وجود دارد و جریان حاکم از مذهب سواستفاده می‌کند. اما به هر حال عناصری وجود داشته که این اتفاق افتاده و در خلا رخ نداده است. یک مسوولیتی باید پذیرفته شود. بخشی از مشکل ما از تفسیر مذهبی است و باید چاره‌ای اندیشه شود.
از طرف دیگر بخشی از ویژگی‌های جامعه‌ی ما مذهب بوده که عنصر نیرومندی است که راه حل ما هم در آن است.
روحانیت شیعه فرصت نمی‌دهد و روش‌های خود را دارد که حتا در بعضی از بخش‌ها هم تند‌رو است. آیا فکر می‌کنید این روحانیت می‌پذیرد که روحانی اهل سنت با نگرش خود در کنار او باشد. چرا که ما در جامعه خود مشکل تاریخ دینی هم داریم. این را چطور رفع کنیم؟
دین و دولت مسئله‌ای است که در جنبش سبز هم مطرح بود. آن‌چه نظم طبیعی جامعه‌ی ما را به‌هم زده است و بیش از هر چیز دیگر به اصل مذهب لطمه زد، ادغام این دو مسئله بود. تفکیک دین و دولت کمک می‌کند که همه‌چیز در جای‌گاه طبیعی خود قرار بگیرد.
گرچه روحانیت و فقهای شیعه‌ی ما یک‌دست نیستند اما تمایلاتی دارند و به سادگی هم کنار نمی‌روند. همه‌ی آن‌ها مدعی حکومت کردن نیستند، اما بر سر برخی از مسایل برای خود حقوقی قائل هستند. این‌که حکومت باید احکام شرع را رعایت کند و قوانین و سیاست‌هایی در پیش نگیرد که با احکام تعارض داشته باشد. یا پذیرای وجود بهاییت در جامعه نیستند. فقهای غیرسیاسی در این زمینه دست کمی از فقهای سیاسی ندارند. در زمینه‌ی اهل سنت و منازعات تاریخ اسلام مواضع تندی دارند. چرا‌که سنی‌ستیزی در این‌ها بیش‌تر از حکومت است. اما وقتی دوپینگ استفاده از قدرت و دولت نیست، این‌ها مهار می‌شود.
چطور همه‌ی روحانیت شیعه الان با حق رای زن‌ها مشکلی ندارند. در صورتی که تا سال ۴۲ تقریبا همه‌ی آن‌ها به‌طور جدی مخالف این مسئله بودند. یکی از دلایلی که شاه این قضیه را نگه داشت تا آقای «بروجردی» فوت کرد، این بود که ایشان گفته بود اگر این اتفاق بیافتد ایران را ترک می‌کند و برای قهر به نجف می‌رود که این جامعه‌ی ایران را به‌هم میزد. چه چیزی باعث این مسئله شد؟ واقعیات زمانه و غلبه کردن این مسئله. افرادی از این موضوع ناراضی هستند اما نمی‌توانند بیان کنند. به همین دلیل واقعیات جامعه آن‌ها را کنار می‌زند.
وقتی این‌ها از هم‌دیگر جدا شوند، به سمت رقابت طبیعی جامعه می‌رود و خرده‌فرهنگ‌ها، سبک‌های زندگی مختلف کنار هم قرار می‌گیرند. در مرحله‌ی گذار نیازمند قرائتی از مذهب هستیم که تفکیک این دو نهاد را به لحاظ مذهبی توجیه کند. ما چنین مسئله‌ای را در برداشت مسلط خود از فقه شیعه نداریم. همه‌ی آن‌ها به ولایت فقیه و این‌که او باید حکومت کند، معتقد نیستند و آن را به ولایت شرعی و عرفی تفکیک می‌کردند. اما نهاد دولت را از نهاد دین به‌طور کامل جدا نمی‌کردند. ‌معتقدند قوانین باید از فقه «جعفری» بیاید و با آن تعارضی نداشته باشد، روحانیت باید حدود آزادی اندیشه را در جامعه مطرح کند و در امر قضا دخالت کند.
بنابراین در این‌جا حرکت‌های اصلاح‌طلبانه‌ی مذهبی مهم می‌شوند. این حرکت‌ها برای افرادی که نگرش اصلاح‌طلبانه‌ی مذهبی، روشن‌فکری دینی و تجدد‌گرایی مذهبی دارند، یک اعتقاد و شیوه‌ی زندگی است. ولی به نظر من منفعت‌های این نگرش فقط برای این جریان ها نیست، بلکه برای کلیت جامعه هم است که کمک می‌کند دوره‌ی گذار راحت‌تر انجام شود و پایدار‌تر باشد. چون ممکن است حتا در مقطعی بشود جریانات مذهبی را کنار‌د و خلاف نظر آن‌ها تصمیم گرفت. اما تضمینی نیست که دوباره آن‌ها در جامعه فعال نشده و با اعتراض شان وضعیت جامعه را به‌هم نزنند.
به نظر شما تمام این اتفاقات نیاز به رهبریت جامع و فیزیکی دارد؟
نیاز به رهبری دارد، اما رهبری که از گفت‌وگوی جمعی ایجاد شود. کسی نمی‌تواند خود را رهبر کند. چرا که اراده ‌گرایانه نیست. اما در گفت‌وگوها نیاز به چنین چیزی است. نیاز به مرجع‌سازی وجود دارد. یکی از مشکلاتی که حکومت استبدادی در جامعه‌ی ما ایجاد کرده، تشتتی است که وجود دارد و ضربه می‌زند. این مرجعیت باید به شکل دموکراتیک انتخاب شود و افراد صالح و توانایی در این حوزه باشند.
شما این پتانسیل را در افراد جامعه‌ی ما برای رهبری می‌بینید؟ آیا فردی را می‌بینید که ‌با برآیند خواسته‌ها و نیازهای جامعه بتواند رهبر باشد؟
این سوال را افراد زیادی مطرح کردند. پیدا کردن چنین فردی دشوار است اما من به این موضوع بها می‌دهم که این رهبری در جریان این گفت‌وگوها به وجود می‌آید. افرادی هم ظرفیتی را از خود نشان می‌دهند اما شاید چهره‌ی گم‌نامی بتواند چنین موقعیتی را پیدا کند. کسی را نمی‌بینم که بگوید آقای موسوی قبل از اعتراضات می‌توانست چنین نقشی را در زمینه جنبش سبز ایفا کند، اما در جریان حرکت ،خودش را نشان داد. ولی باید در خصوص این موضوع که چرا افرادی با این ویژگی کم داریم بحث کنیم. شاید رهبریت در یک فرد جمع نشود و در مجموعه‌ای از افراد باشد.

ارسال شده در سیاسی | دیدگاه‌ها برای مصاحبه با رادیو کوچه، «آیا جنبش سبز شکست خورده است؟» بسته هستند

ضرورت واقع بینی

توجه به واقعیت یکی از سنجه های مهم انسانیت و عقلانیت است. دراصل تصدیق واقعیت ، پرهیز از فریب و تحریف امور واقعی که در جهان خارج رخ می دهد مرز بین زیست انسانی و اهریمنی را ترسیم می کند.
البته مسئله به همین سادگی نیست که فقط جدالی را توصیف کند که در یک طرف میدان اراده ای وجود دارد که خود را متعهد به بازتاب واقعیت می داند و در قطب مقابل نیرویی است که می خواهد حجابی بر واقعیت بر افکند و پندار خود را جانشین سازد. ابعاد مسئله بسیار فرا تر از رویارویی دروغ در برابر راست گویی است. توهم و نقصان در دریافت واقعیت باعث می شود عده ای با نیت خیر از درک واقعیت محروم شوند در حالی که فکر می کنند برداشت شان درست است. آنها متوجه نیستند چون رنگ شیشه عینک شان سبز هست دنیا را فقط سبز می بینند. ناتوانی در قوه شناخت ناگزیر به عجز از دریافت واقعیت منتهی می گردد. ذهنیت مالیخولیایی حد افراطی این ناتوانی در ادراک واقعیت هست.
از سویی دیگر ،اغلب آدمیان عادی مشتاق هستند تا به آرزو های شان لباس واقعیت بپوشانند. از این رو از اغراق استقبال می کنند. دوست دارند وقایع را چنان بزرگ نمایند تا تصورات دلخواه شان تحقق یابد. این خصیصه تسهیل کننده شکل گیری حرکت های پوپولیستی است.
از سوی دیگر بعضی اوقات چنان واقعیت زشت و تلخ است که افراد ترجیح می دهند آن را نبینند و یا مخفی کنند. برخی تحمل کشیدن سنگینی بار آن را ندارند.
شدت انزجار از اعمال حکومت نیز پیشاپیش فضا را برای سیاه نمایی از اوضاع کشور مساعد می سازد. بازگویی واقعیت ها مربوط به جامعه در ذهنیت عده ای، تابعی از غلظت آنها علیه حکومت است. گویی جنایت آمیز بودن و بطلان رفتار حکومت مستلزم آن است که مرتکب شریرانه ترین اعمال و شنیع ترین قساوت ها گردد.
استبداد زدگی ناشی از زیست طولانی در زیر سایه حکومت های خودکامه نیز دامنه استفاده از ایهام و مجاز را از صنعت ادبی خارج ساخته و به زندگی مردم گسترش داده است. گریز از صراحت کلام ، پوشیده سخن گفتن و تعارفات کلامی محصول فرهنگ استبداد زده است و پسامد آن در هم ریختن مجاز و واقعیت و کاربرد مشروع استفاده از دروغ مصلحت آمیز است. مصلحت میدانی است که توجیه گر دخل و تصرف در واقعیت و نمایش تصویر دلبخواهانه از آن است.
جماعت دیگری نیز هستند که فکر می کنند اهداف خوب و نیک ،مجوزی هستند تا بتوان واقعیت نما را به جای واقعیت نشاند . از دید آنان باید در واقعیت دستکاری کرد تا امید و نشاط را در جامعه و خیل مشتاقان تزریق کرد. حال اگر مدعیات کاذب بود و جایی در جهان واقعیات نداشت ، چه باک که هدف وسیله را توجیه می کند!
بنابراین داوری پیرامون بی اعتنایی به بارتاب واقعیت بسیار دشوار است . انعکاس تصویر ناتمام واقعیت لزوما نمی تواند عملی غیر اخلاقی و نادرست محسوب شود. در اینجا سئوال پیش می آید ملاک ها و موازین دستکاری در واقعیت کجا است؟ تا عملی پلید و ضد انسانی تلقی نگردد.
مراد از واقعیت در اینجا بعد مادی واقعیت، صرف نظر از معنی ، ماهیت و نام آن است که پیش از تفسیر و تعبیر در مقابل دیدگان آدمی قرار می گیرد. در واقع وجود عینی پدیده ها است که مستقل از دستگاه شناخت ناظر ،موضوع تفسیر و آگاهی قرار می گیرد. جهان واقع، جهانی است که وقوع دارد، بدون وجود حقیقت.
واقعیت می تواند بدون حقیقت وجود داشته باشد و لزوما بازتاب دهنده حقیقت و امر مطلوب نیست. همچنین واقعیت زنده و در حال تکوین و شکل گیری مد نظر است که هنوز حضور دارد .می توان بی واسطه و به صورت ملموس آن را درک کرد و در حصار گذشته قرار نگرفته است. بازنمایی واقعیت مد نظر نیست که به بازسازی تصویر به وقوع پیوسته در زمان گذشته می پردازد و سعی می کند با استفاده از واسطه ها و دلالت ها تفسیری حتی المقدور نزدیک به آن را ارائه دهد . همچنین تاکید بر واقعیت به معنای نفی عبور از آن یا بی توجهی به فراسوی واقعیت نیست.
در اصل موضوع این نوشتار، دو گانه واقعیت – حقیقت یا هست ها و باید ها نیست . پرداختن به این مقوله از حوصله این مقاله خارج است که به نوعی با محافظه کاری و رادیکالیسم یا واقعیت گرایی در برابر آرمان گرایی ارتباط پیدا می کند . در این قلمرو نگارنده پشتیبان رادیکالیسم کارگشا و آرمان گرایی معقول در خلق فضای جدید و شکستن حصار واقعیت هایی است که انسان را از رشد و زیست سعادت مندانه باز می دارد.
دوگانه “مبنا قرار دادن هست ها در میدان عمل” و “بزرگنمایی و نمایش تصویری خلاف واقع”، موضوع مورد بحث هست. آیا می توان برای اهداف خوب و اساسا هر منظوری واقعیت ها را دگرگونه جلوه داد و آنها را در مسیر دلخواه آرایش کرد ؟
تکلیف حاکمیت در این راستا روشن است که بر اساس سرشت تمامیت خواهانه اش واقعیت ها را تحریف می کند و تصویری دروغین را به جامعه عرضه می نماید . واقعیت ها چون زشتی و عیوب عملکرد اصحاب قدرت خودکامه را آشکار می سازند و به مانند سیلی هستند که اگر راه بیفتد هستی فریبکاران را بر باد می دهد، لذا باید مخفی نگاه داشته شوند و در عوض انگاره های کاذب و خلاف واقع به جای آنها بنشینند.
این نگرش بنیان وشالوده امپراطوری دروغ را تشکیل می دهد . از بین بردن تمامی نهاد های نظارتی و از میدان به در کردن کارشناسان مستقل ، رواج گسترده سانسور و خود سانسوری همه ابزار هایی است تا جلوی نشر واقعیت ها گرفته شود و در عوض برساخته های مطلوب حکومت به کمک بمباران خبری و پروپاگندا بر اذهان قرار گیرد. در این میان دانسته و یا ندانسته توصیه استالین نیز بکار گرفته می شود که اگر واقعیت ها با خواست پرولتاریا (بخوانید نظرات شخصی وی)نخواند وای به حال واقعیت ها .بر این اساس حاکمیت با سیاست داغ ودرفش به تنبیه هر کسی می پردازد که شهامت به خرج داده و دروغ ها وبی صداقتی های متولیان امور را فاش ساخته است. اکثر کسانی که امروز اسیر میله های زندان هستند یا خانه نشین شده اند و یا امکانی برای نشر نظرات و توصیف واقعیت های جامعه ندارند ، در واقع به صورت صریح ویا تلویحی تو خالی بودن مدعیات حاکمیت و تفاوت فاحش اعمال و ادعاهای آن را گوشزد کرده اند.
اما دستکاری واقعیت فقط منحصر به حکومت نیست اگر چه مخرب ترین و مضر ترین شکل آن از سوی حکومت صورت می گیرد. اما نیروهای دیگری نیز هستند که که اعتنایی به واقعیت ندارند. برخی دن کیشوت وار تصورات شان را بیان می کنند و غرق در اوهام شان هستند . البته بر آنان حرجی نیست به لحاظ اینکه دستگاه شناخت شان آسیب دیده است. برخی برای فرار از وضعیت نا بسامان خود در عرصه عمومی ، مسائل را بگونه ای دیگر بازتاب می دهند. عده ای نان شان در گرو اغراق و بیان پر طمطراق مسائل است . برخی عوامفریبی و دروغ پیشه شان است و وسیله گذران امور . این گروه ها موضوع بحث نیستند و وضعیت آنان کم و بیش روشن است. اما روی سخن من با افراد و گروه هایی است که با نیت خیر به بزرگنمایی واقعیت می پردازند یا از چیزی دم می زنند که اساسا وجود خارجی ندارد و فقط تصورات و رویا های آنها را آشکار می سازد.
رصد کردن وقایع رخ داده در جنبش سبز از ابتدا تا کنون اراده ای را نشان می دهد که اصرار عجیبی بر بزرگنمایی روی داد ها دارد . البته شرایط خاص سیاسی ایران و طولانی شدن گذار به دموکراسی و دستیابی به توسعه سیاسی مستعد بروز رفتار متوهمانه است . انفجار هیجانات عمومی فراگیر، برخی را وسوسه می کند که روز موعود نزدیک است و بدینترتیب عده ای جو گیر می شوند. البته جامعه توده ای، نبود اطلاعات مستند و دست اول ، طبع احساسی مردم ایران ، تنگناهای ساختاری اطلاع رسانی مستقل ، اخلال و خرابکاری نهاد های حکومتی و خلاء وجود نها دها و سازمان های سیاسی متشکل ، تقویت کننده جو گیری سیاسی است.
عده ای فکر می کنند به عنوان مثال دفاع از جنبش دانشجویی مستلزم آن است که در همه شرایط از فعال بودن آن دم زد و چشم بر روی واقعیت های منفی بست. در این نگرش ، وضعیت واقعا موجود جنبش سبز و واقعیت های آن اعم از نقاط قوت و ضعف مهم نیست بلکه باید مرتب زنده بودن جنبش سبز و توانمندی های خیره کننده آن را به رخ کشید تا نیرو های حامی مرتب تهییج شوند. هر برخورد واقعبینانه ای که با ذکر برخی از کاستی ها و ضرورت رعایت توازن قوا همراه است مورد نکوهش این جریان قرار می گیرد چرا که باعث ناامیدی هواداران می گردد! این مشکل در سطحی دیگر مولود عدم توازن در کاربرد شعار وشعور در مبارزات سیاسی است.
گریز از واقعیت و میدان دادن آزرو ها و تصورات دلخواه در میدان عمل نه تنها کمکی به پیشبرد حرکت ها نمی کند بلکه خود به حجابی برای دیدن درست مسائل بدل می شود و در گام بعدی باعث می گردد تا پرده توهم بر چشمان کنشگران پیله ببندد. نتیجه محتوم این رویکرد خطای تحلیل و اشتباهات فاحش در تدوین خط مشی ها است.
تاریخ معاصر ایران آکنده از رویداد هایی است که برآورد غلط از شرایط اجتماعی و سیاسی و توازن قوای حکومت و مردم منجر به شکست های بزرگ و تثبیت نیروهای تند رو و خشونت طلب شده است. نیروهایی که در خرداد و مهر ماه ۶۰ حکم به بیرون آمدن مردم معترض دادند ،هرگز فکر نمی کردند که فرجام کار آنچنان خواهد شد. یا مروری بر خاطرات منتشر شده زندانیان سیاسی قبل و بعد از انقلاب نشان می دهد که چگونه برخی از زندانیان سیاسی مقاوم و پر آوازه به دلیل ارزیابی غلط از توان خود و زندانبانان به رویکرد تهاجمی پرداختند ، اما در مواجه با فشار های طاقت فرسا قامت شان شکست و برخی از آنها به شدت بریده و در خدمت دستگاه سرکوب قرار گرفتند. برخورد غیر واقعبینانه آنها باعث گشت شرایط زندان بد تر شده و زندانیان برخی از امتیازاتی که بر اساس مقاومت معقول به دست آورده بودند ، از دست بدهند.
اگر دیروز قیام توده ها و به پا خواستن خلق های مبارز عنصر توهم ساز بود امروز شبکه های اجتماعی و رسانه تصویری بومی مساعد کننده کژ پنداری است.
آسیب شناسی “ناکامی حرکت های تحول خواهانه” و ” دیرپایی ساخت قدرت مطلقه ” روشن می سازد که برخورد تخیلی و گریز از توجه به واقعیت ها یکی از عوامل مهم شکست بوده است.
البته توجه به واقعیت به معنای تسلیم شدن در برابر محدودیت ها نیست. بلکه شکل موثر مبارزه حرکت به سمت هدف با توجه به محدودیت ها و تنگنا ها است در غیر این صورت گریزی از بن بست نیست. ارزیابی صحیح از موازنه قوا شرط لازم موفقیت است.
تداوم یک حرکت اجتماعی و سیاسی مستلزم فعالیت و تحرک واقعی آن است. وقتی جنب و جوشی در جهان خارج وجود ندارد نمی توان صرفا با سخن گفتن و رجز خوانی زنده بودن جنبشی را نشان داد. شاید بتوان در کوتاه مدت تصوری را القا کرد اما بالاخره ناظران و بازیگران متوجه تفاوت فاحش آنچه که در صحنه عمل می بینند با آنچه برخی از حامیان پر حرارت توصیف می کنند ،خواهند شد. این لحظه رستنگاه تولد دلسردی و افسردگی سیاسی است که ضربات زیادی به اعتماد عمومی می زند.
از سویی دیگر وقتی توصیفی از جنبش های اجتماعی و یا کلا هر پدیده سیاسی می شود که با واقعیت تناسبی ندارد ، مرز بین راست و دروغ نیز مخدوش می گردد. قطعا انگیزه اغلب اغراق کنندگان نیک و خوب است اما نتیجه ناخواسته عمل آنان دامن زدن به فریبکاری سیاسی است که بهانه به دست حاکمیت می دهد تا شیوه نا پسند خود در قلب واقعیت ها را توجیه کند و ان را امری متداول در میدان عمل سیاسی نشان دهد.
استفاده از شیوه نا پسند اغراق گویی در زمان انقلاب بر علیه رژیم پهلوی و تطهیر کردن دروغ های مصلحتی باعث شد تا برخی از کارگزاران جمهور ی اسلامی آن را دستمایه توجیه دروغپردازی قرار دهند .
برخورد واقع بینانه با مسائل و پرهیز از بزرگنمایی کمک می کند تا کنشگران سیاسی و اجتماعی درک بهتری از وضعیت خود و نقاط قوت و ضعف داشته باشند و بدینترتیب به راهکار هایی بیندیشند که احتمال بیشتری برای رسیدن به موفقیت دارند و یا حداقل منجر به بد تر شدن اوضاع نگردند.
توجه به واقعیت و دوری از نشاندن تصورات و آرزو ها بر قامت هست ها ضمن آنکه نشانگر تعهد به حقیقت و اجتناب از فریب هست .همچنین ارزش ذاتی دارد و بیانگر فضیلت اخلاقی است.
مزیت دیگر، فعالیت کارامد تر کنشگران است تا کوشش بیشتری داشته باشند. به عنوان مثال اگر یک جنبش اجتماعی در مقطعی دچار رکود گردد ، بهتر است تا به شکل مشفقانه عیوب و کاستی های آن را بیان کرد. نه اینکه صرفا با توجه به موفقیت های گذشته و حقانیت حرکت ، به پرده پوشی وضع نا مناسب فعلی پرداخت و با تجلیل های احساسی ،فعالان را تهییج کرد. این رویکرد نه تنها نتیجه ای در بر ندارد بلکه باعث رخوت فعالان می شود. فرض کنید فردی در کمپینی کار می کند که قرار است صد ها هزار امضا جمع کند ، اما در شرایطی که هنوز معلوم نیست چه قدر امضا جمع شده است ، مرتب از موفقیت های بزرگ این کمپین داد سخن سر داده می شود ، طبیعی است بر اساس برداشت غیر واقعی از شرایط و حس موفقیت نا معلوم القایی انگیزه فعالیت آن فرد کم می شود و در نتیجه عملا کمپین مفروض آسیب می بیند.
لذا باید واقعیت های عینی را به عنوان معیار اصلی سنجش موفقیت و چگونگی وضعیت هر جنبش و حرکت سیاسی- اجتماعی قرار داد. برخورد تخیلی ، بزرگنمایی ، توهم و جو گیری آفاتی هستند که در نهایت نه تنها به تقویت نیروهای سیاسی و اجتماعی تحول خواه منجر نمی شوند بلکه با دامن زدن به خود فریبی ، تلقی کاذب از توانایی ها ایجاد می کنند. در نتیجه، خود بزرگ بینی سبب دست کم گرفتن قدرت حاکم و چشم پوشی بر ایراد ها و ضعف ها می گردد. محصول طبیعی این فرایند شکست حرکت های اعتراضی ، افزایش یاس و دلزدگی در نیروهای تحول خواه و تثبیت ساختار قدرت خودکامه است.
بویژه در زمانه کنونی که بهره گیری از واقعیت مجازی یک امر اجتناب ناپذیر است باید به هوش بود که دچار درک نادرست از مولفه های جهان سایبری نشد. واقعیت مجازی امری متفاوت از واقعیت فیزیکی است. تحلیل و تفسیر جهان واقع از دریچه واقعیت مجازی ظرافت ها و قانونمندی های خودش را دارد. بدون در نظر گرفتن این موارد ، صرفا تفسیر و تحلیل بر اساس اخبار و گزارش های مندرج در تارنماهای مختلف و شبکه های اجتماعی مجازی و یا کامنت های کاربران ، می تواند به نتیجه گیری های غلط منتهی گردد.

ارسال شده در سیاسی | دیدگاه‌ها برای ضرورت واقع بینی بسته هستند

شهلا جاهد را دریابیم

آنگونه که در خبر ها آمده ، قرار است شهلا جاهد در روز چهارشنبه ۱۰ آذر اعدام شود. عبدالصمد خرمشاهی وکیل وی تایید کرده است که حکم اعدامش توسط شعبه ۸ تشخیص دیوان عالی کشور انشا شده است. (۱)
شهلا جاهد بی تردید یکی از مشهور ترین زنان ایرانی است که در آستانه اعدام قرار دارد اما در عین حال اسمی از وی در کمپین های حقوق بشری و فعالیت های رسانه ای نیست و حساسیتی که معمولا نسبت به اعدام به صورت کلی و بخصوص اعدام زنان در در سالیان اخیر ابراز می شود ، درباره وی وجود ندارد. پاسخ به این سئوال جدا از جنبه شخصی ، روشن کننده بخشی از دشواری ها و کاستی های فعالیت های حقوق بشری و رویکرد نیروهای اپوزیسیون است.
پرونده وی یکی از مهمترین پرونده های قضایی و جنایی دهه اخیر است که هنوز پس از گذشت ۸ سال فیصله نیافته است. عملکرد ضعیف و کند دستگاه قضایی و نیروهای انتظامی و امنیتی از ابتدای این قتل مشکوک تا کنون و طفره رفتن از افشای جزئیات پرونده و دلایل قتل شک برانگیز بوده و بعدی خاص و فرا فردی به این پرونده بخشیده است. بخصوص حضور برخی از نیروهای قضایی و امینتی تند رو و دخیل در سرکوب های سیاسی در مراحل مختلف این ماجرا نشان از حساسیت بالای امنیتی این پرونده دارد. بازتاب گسترده و وسیع این موضوع در افکار عمومی همچنین اشتیاق عمومی را به ابعاد این پرونده افزوده است.
حال چرا اعدام وی با سکوت آشکار گروه های حقوق بشری و نیروهای سیاسی و اجتماعی منتقد مواجه شده است؟ کافی است پرونده وی با سکینه محمدی مقایسه شود تا وسعت دامنه رفتار دوگانه مشخص گردد! شاید در پاسخ گفته شود قاتل بودن وی محرز شده است و دلیلی برای اعتراض موجه وجود ندارد. در پاسخ به دلایل مختلف می توان نشان داد که این ادعا درست نیست. اولا حتی اگر فرض کنیم وی قاتل واقعی باشد که در ادامه توضیح خواهم داد که در این زمینه ابهامات جدی وجود دارد ،اما مگر اصل حکم اعدام امروز موضوع اعتراض سازمان های کوچک و بزرگ حقوق بشری داخلی و بین المللی نیست . قریب به بیش از ۸۵ درصد افرادی که در ایران اعدام می شوند و تعداد زیاد آنها در مقیاس جهانی، یکی از شاه بیت های متهم کردن جمهوری اسلامی به نقض حقوق بشر است ، از دسته مجرمان خطرناک مانند قاچاقچیان ، سارقان مسلح ، قاتلان ، اشرار و … هستند . قطعا قبح عمل شهلا جاهد بیشتر از آنان نیست. اما اگر سیر وقایع پرونده قضایی وی مورد بررسی قرار گیرد ، شبهات متعددی وجود دارد که صحت محکومیت وی را زیر سئوال می برد. اولین شائبه،طولانی بودن این پرونده و زمان رسیدگی غیر متعارف این پرونده جنجالی است. رسیدگی قضایی وی با بازداشتش در آذر ماه ۱۳۸۱ شروع شد وی پس از ۱۱ ماه مقاومت اعتراف کرد که قتل را انجام داده است و صحنه قتل با نقش آفرینی وی به عنوان قاتل در برابر دوربین های عکاسان بازسازی شد. اما وی در جلسه دادگاه منکر قتل شد و به صراحت گفت به دلیل شکنجه در بازداشتگاه آگاهی مجبور به اعتراف دروغ شده است. اما دادگاه ، شهلا جاهد را قاتل شناخت و حکم به قصاص (اعدام) او داد.این حکم در شعبه پانزدهم دیوان عالی کشور تأیید شد اما یکی از قضات پرونده با ارسال نامه ای برای رئیس قوه قضائیه ده مورد ایراد در پرونده شهلا جاهد برشمرد و در پی آن، رئیس سابق قوه قضائیه با جلوگیری از اجرای حکم، پرونده را برای رسیدگی مجدد به دادگاه دیگری فرستاد.این دادگاه نیز شهلا جاهد را گناهکار و مستحق اعدام شناخت و شعبه ۲۶ دیوان عالی کشور نیز حکم اعدام را تأیید کرد.این بار وکیل شهلا جاهد با ارسال نامه ای برای رئیس قوه قضائیه، از مستنداتی سخن گفت که حاکی از بیگناهی وکیل است و رئیس قوه قضائیه بار دیگر از اجرای حکم جلوگیری کرد و پرونده را به دادگاه دیگری ارجاع داد.بار سوم هم دادگاه شهلا جاهد را گناهکار دانست و حکم اعدامی که دادگاه صادر کرد در شعبه سوم دیوان عالی کشور تأیید شد.اما با وجود گذشت بیش از هفت ماه از صدور رأی تأیید دیوان عالی، دستور اجرای حکم اعدام شهلا جاهد صادر نشد تا اینکه ۲۱ بهمن سال ۱۳۸۷ رئیس قوه قضائیه اعلام کرد که پرونده شهلا جاهد دارای ایرادهای شکلی و ماهوی است و باید تحقیقات درباره قتل از ابتدا آغاز شود و قاضی دیگری به پرونده رسیدگی کند.طی سه مرحله ای که شهلا جاهد تا آستانه اعدام پیش رفت، مجموعاً بیش از ۲۷ قاضی در مراحل مختلف به پرونده او رسیدگی کردند که بیست و چند تن از آنان وی را گناهکار و هفت نفر بیگناه شناختند. (۲) .
این ماراتون قضایی اعتبار قانونی حکم صادر شده را تضعیف می کند. اختلاف نظر بین رئیس قوه قضائیه و شعب رسیدگی و رد و بدل شدن چند پاره پرونده در کریدور های قضایی سئوال برانگیز است.
از سوی دیگر در فیلمی که در این خصوص تهیه شده است ،یکی از وکلا می گوید در بررسی های آخر پزشک قانونی مشخص شده است که آثار رابطه جنسی با مقتول وجود داشته است و همچنین پس از قتل کف حمام منزل خیس بوده و حوله روی زمین افتاده بوده است. این گمانه فرضیه ای را تقویت می کند که قاتل مرد بوده است!
خود وی در دادگاه گفت محلی را که اعتراف کرده است شب قبل از حادثه در آنجا تا صبح بیدار بوده است ، اساسا چنین گنجایشی نداشته است و هیچکس نمی تواند ساعت های متوالی آنجا بایستد.
عدم رعایت موازین دادرسی منصفانه و ادعای شکنجه و اذیت و آزار جسمی و روانی دیگر عنصری است که درستی حکم اعدام صادر شده را متزلزل می سازد. برخورداری از حق دفاع و رعایت اصول دادرسی منصفانه نظیر دسترسی به وکیل در تمامی مراحل رسیدگی قضایی و عدم شکنجه و اعمال فشار و تلقین برای دریافت اعترافات اجباری برای تمامی متهمان اعم از تبهکاران و غیر تبهکار ضروری است. در غیاب چنین شرایطی احکام قضایی صادر شده فاقد وجاهت بوده و از عدالت بدور هستند. فرقی نمی کند متهم چه شخصیتی دارد و در مظان چه اتهامی است. شقی ترین متهمان هم حق دارند که مصون از بد رفتاری و اذیت و آزار باشند. توجه به چگونگی رسیدگی به پرونده صدام حسین بسیار راهگشا است.
بنابراین قاتل بودن وی در دایره ابهام قرار دارد و باید در دادگاه صالح و رعایت ترتیبات عادلانه مورد رسیدگی مجدد قرار گیرد. البته جا دارد تاکید نمایم که من ادعا نمی کنم وی قطعا لاله سحرخیران را نکشته است. داوری در این خصوص از صلاحیت من خارج است که اشرافی بر پرونده وی ندارم و اطلاعات منتشر شده موجود نیز برای قضاوت کفایت نمی کند.
اما برخورد تبعیض آمیز با وی در مقیاس با سکینه محمدی در خور نکوهش است. زشتی
اتهام هر دو در یک سطح است و هر دو متهم به ارتکاب قتل هستند. اما خانم محمدی متهم به زنای محصنه هست و او عمل ناشایست شراکت جنسی و زندگی با مرد زن دار را انجام داده است.
چرا باید استاندارد دو گانه را بکار گرفت .در هر دو پرونده دستگاه قضایی جمهوری اسلامی حکم را صادر کرده و اتهامات را به آنان منتسب کرده است. بی اعتباری این دستگاه و پر کشیدن فرشته عدالت از آن، جایی برای قبول مدعیات مسئولان قضایی نمی گذارد.
اگر هدف ، اعتراض به بی عدالتی است باید همگان را مشمول این توجه قرار داد نه اینکه صرفا جو گیر موج های راه انداخته شد و یا به همراهی و فعالیت در پرونده هایی پرداخت که بیشتر سر و صدا دارد و مورد توجه رسانه ها قرار گرفته است. البته گروه ها و افراد معدودی به حمایت از حقوق شهلا جاهد برخاسته اند اما سطح فعالیت ها اصلا قابل مقایسه با هم نیست.
در قاموس فرهنگ حقوق بشری شایسته نیست که در حمایت از حقوق افراد تبعیض آمیز برخورد کنیم و با رفتار اصولی نداشته باشیم.
عدم توجه به تفکیک دفاع از حقوق و تایید مواضع سیاسی و شخصیت قربانی دیگر گرفتاری امروز تکاپو های حقوق بشری است. در پرونده سکینه محمدی، حکم سنگسار و مبهم بودن دلایل اتهام قتل مورد اعتراض است . در سابقه وی چیز مثبتی دیده نمی شود که به تبلیغ و چهره سازی از وی پرداخت تا جایی که عکس وی بر روی پیرهن یکی از نمایندگان پارلمان اتحادیه اروپا قرار گیرد! قرار گرفتن الغاء حکم سنگسار شایسته است بر روی پیراهن ها چاپ شود نه اینکه “من سکینه محمدی ” هستم . می توان در درستی ادعای قتل تشکیک کرد. می باید به عدم رعایت تشریفات دادرسی عادلانه در پرونده وی معترض بود. اما در کجای دنیا به تجلیل شخصی می پردازند که متهم به خیانت به همسر و قتل است! در قریب به اتفاق همه جای دنیا خیانت به همسر جزء ناهنجاری ها و ضد ارزش ها است فقط شیوه های مجازات فرق دارد ولی اجماع گسترده ای بر سر نکوهش آن وجود دارد. تکلیف قتل و مجرمانه بودن آن که مشخص است و منازعه ای بر سر آن وجود ندارد.
از زاویه ای دیگر مظلومیت فرد لزوما هیچ حقانیت و وجاهتی برای افکار و شخصیت وی ایجاد نمی کند. موضوع حقوق بشر دفاع از حق افراد و تلاش برای متوقف کردن ظلم و تبعیض است. تبلیغ و چهره سازی از افراد باید تابعی از عملکرد ، سوابق ، دانش ، شخصیت اخلاقی ، و دیدگاه های فرد مستقل از سختی ها و جور هایی است که تحمل کرده است. خلط کردن این دو موضوع ضمن اینکه تعارض آشکار با اصل شایسته سالاری و واقعیت دارد ،آفات بسیاری برای جامعه نیز در پی دارد.
نفس قربانی سرکوب و خشونت دولتی شدن نمی تواند مجوزی برای قهرمان سازی از سوژه باشد. فضائل دیگری باید موجود باشد تا فرد را در سپهر جامعه ارتقاء داد. و گرنه ارزش دفاع از مظلوم تحت الشعاع ارائه اطلاعات نادرست به جامعه و بر کشیدن به ناحق افراد منجر می شود که حتی استعداد این را دارد که با ایجاد تصور غلط و غیر واقعی از قربانی ،سرنوشت وی را در معرض خطر قرار دهد.
به هر حال اگر مخالف اعدام به صورت مطلق باشیم و یا در قاتل بودن وی تشکیک کنیم ، در هر دو صورت تلاش برای متوقف کردن این حکم اعدام یک وظیفه اخلاقی است و با توجه به ایرادات بسیار در این پرونده از زاویه موازین حقوق بشری نیز عملی ضروری است.
ابعاد حساس این پرونده و ارتباط آن با حلقه ای امنیتی افراطی دیگر ویژگی است که پرداحتن به این پرونده را مهم می سازد. اگر ثابت شود که شهلا جاهد قاتل نبوده است ،و آن چنانکه برخی از ادعا های ثابت نشده بیان می کنند یکی از بازیکنان سابق فوتبال مرتبط با یک باند مافیایی مرتکب این جنایت شده باشد ، آنگاه یکی از بزرگترین رسوایی های دستگاه قضایی جمهوری اسلامی افشا خواهد شد که تا چه میزان آلوده به نفوذ باند های مافیایی است.
برابر اظهارات دادیار اجرای احکام دادسرای امور جنایی تهران ، هنوز هنوز پاسخ به استیذان اجرای مجازات قصاص “شهلا جاهد” به دادسرای جنایی نرسیده است. (۳) همچنین دادستان تهران گفته است: ” اجرای حکم قصاص شهلا جاهد که هفته گذشته از سوی رئیس قوه قضائیه اعلام شد هنوز به‌طور رسمی به دادستانی تهران ابلاغ نشده است.” (۴)
اما سابقه عملکرد دستگاه قضایی نشان می دهد که این حرف ها نمی تواند تضمینی برای عدم اجرای حکم اعدام شود. بخصوص که موانع قانونی چون گذشت شاکیان بخت بالایی ندارد. پدر و مادر مقتول در اجرای حکم قصاص مصر هستند. ناصر محمد خانی نیز تا کنون توجهی به حفظ جان همسر صیغه ای و یا معشوقه اش نشان نداده است. خود جاهد نیز از طولانی شدن کشاکش پرونده قضایی اش به ستوه آمده است و انگیزه زیادی برای حفظ جانش ندارد . از سویی دیگر او چون خود را قاتل نمی داند حاضر به تقاضای عفو از شاکیان نیست. (۵)
در شرایطی که اعتراض گسترده نسبت به اجرای حکم اعدام وجود ندارد ،احتمال انداختن طناب دار بر گردن وی زیاد می شود. بویژه آنکه حاکمیت برای تداوم سیاست وحشت پراکنی نیاز به تعذیه ماشین اعدام دارد و از سویی دیگر اگر وی قاتل نباشد ، با اعدام وی اسرار مگو نیز افشا نمی گردد.
پس تا دیر نشده بکوشیم تا حکم اعدام وی را متوقف کنیم . موضوع اعتراض فقط حکم اعدام و ضرورت رعایت موازین دادرسی منصفانه برای شهلا جاهد است و سخن از حقانیت و یا عدم حقانیت وی نیست و قرار نیست از او تجلیل شود و یا چهره ای ساخته
شود تا برای مدتی بازار هیجانات و غلیان های احساسات گرم گردد و پس از مدتی سوژه چنان به محاق فراموشی رود که انگار نه انگار روزی در صدر اخبار و توجهات قرار داشت.
منابع :
۱- فارس نیوز ،
http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=8506190107
۲- همشهری جوان
http://rooshool.blogfa.com/post-3355.aspx
۳- پاسخ به استیذان قصاص «شهلا جاهد» هنوز ابلاغ نشده است
http://www.khabaronline.ir/news-106734.aspx
۴- حکم قصاص شهلا جاهد هنوز به صورت رسمی ابلاغ نشده است
http://www.aftabnews.ir/vdcewx8zpjh8zei.b9bj.html
۵ -گفتگو با شهلا جاهد در ایستگاه آخر
http://www.seemorgh.com/news/default.aspx?conid=23975&tabid=2197

ارسال شده در سیاسی | دیدگاه‌ها برای شهلا جاهد را دریابیم بسته هستند

تاثیر نتایج انتخابات کنگره بر رابطه ایران و آمریکا

پیروزی جمهوری خواهان در انتخابات کنگره آمریکا ، فضای جدیدی را در عرصه سیاسی آمریکا خلق کرد. دستیابی جمهوری خواهان به اکثریت مطلق در مجلس نمایندگان و کاهش موقعیت اکثریت دموکرات ها در سنا به حداقل ،روشن کننده دوره جدیدی است که تغییراتی در سیاست های داخلی و خارجی آمریکا و بخصوص رفتار دولت اوباما رخ خواهد داد. البته دامنه و گستره این تغییرات معلوم نیست و تابعی از رویارویی و مانور های قدرت دو جناح و تحولات در درون جامعه مدنی آمریکا است. قطعا این تغییرات ابعاد مختلفی را در بر می گیرد. در این یادداشت تلاش می شود تا تاثیر نتایج انتخابات اخیرکنگره آمریکا بر سیاست این کشور در مورد ایران مورد بررسی قرار گیرد.
در بدو امر باید متذکر شد که به لحاظ استراتژیک قبل از انتخابات بین دو جناح در خصوص سخت گیری بر حکومت ایران اشتراک نظر زیادی وجود داشت و در مقایسه با زمان شروع به کار دولت اوباما به هم نزدیک شده بودند. پس از به بن بست رسیدن سیاست مذاکره و گفتگو با حکومت ایران که منجر به کاربست دوباره تشدید تحریم ها در سطح ملی و بین المللی شد ،میزان اختلاف بین دو جناح کمتر شد.
دولت اوباما در ابتدا سعی کرد تا با ارائه مشوق های جدید، نظر مساعد مقامات تهران را برای گفتگو جلب کند. در سیاست جدید تصور می شد با برداشتن پیش شرط برای مذاکرات مستقیم ، دادن امتیازاتی چون پذیرش غنی سازی اورانیوم در سطح آزمایشگاهی ( ۵ درصد) ، قبول ایران به عنوان یک قدرت منطقه ای، عدم توسل به تهدید نظامی ، نفی صریح استراتژی تغییر رژیم و خارج کردن حمایت مستقیم وصریح از مطالبات حقوق بشری و دموکراسی خواهانه از برنامه کاری دولت آمریکا می توان حکومت ایران را قانع کرد که در گام نخست دست از ماجراجویی هسته ای بردارد و در گام های بعد آماده انعقاد یک پیمان جامع برای عادی شدن روابط و برخورداری از مواهب آن شود.
تکیه گاه این استراتژی واقع گرایی سیاسی بود با این استدلال که پرداختن به سیاست خارجی ارزش محور و آرمان گرایانه در عمل نتایج مثبتی را به بار نیاورده است. در عوض پرداختن به مسائل سیاسی و منافع آنی و اقتصادی – امنیتی به مراتب چشم انداز بهتری برای بهبود مسائل ارزشی چون دموکراسی ، حقوق بشر و مسائل انسانی در دراز مدت دارد. اگرچه این نگرش در دوره اوباما به شکل علنی و یکپارچه در دستگاه سیاست خارجی آمریکا حاکم شد اما دوره جنینی آن در دو سال آخر ریاست جمهوری جورج بوش شکل گرفت که عملا با فرستادن ویلیام برنز به مذاکرات ژنو در تیر ماه سال ۱۳۸۷ پیش شرط توقف غنی سازی اورانیوم برای مذاکرات مستقیم را زیر پا گذاشت و با پذیرش راهکار سیاسی، پرونده بحث حمله نظامی و تغییر رژیم را بست. البته پیروزی چشمگیر دموکرات ها در انتخابات کنگره در سال ۲۰۰۶ تاثیر مهمی در این تغییر رویکرد داشت . اوباما اولین رئیس جمهور آمریکا بود که نامه رسمی یه عالی ترین مقام جمهوری اسلامی نوشت و خطوط مقدماتی ترک خصومت از روابط دو کشور و پذیرش نظام جمهوری اسلامی به عنوان یک واقعیت که بالقوه می تواند طرف همکاری قرار گیرد را ترسیم نمود. در این راهبرد دیگر ایران محور شرارت نبود و ظرفیت لازم برقراری رابطه مناسب را داشت.
البته در دستگاه دیپلماسی جدید فشار بر علیه ایران کنار گذاشته نشد بلکه به عنوان پشتوانه مذاکرات مورد استفاده قرار گرفت. در واقع مذاکره راه حل بدیلی در کنار دیگر گزینه ها نبود . بلکه کماکان سیاست دو گانه فشار- مذاکره دنبال شد که آغاز آن از دوره بوش بود. با این تفاوت که چگالی مذاکره بیشتر شد. همچنین دولت اوباما به عنوان یک نکته راهبردی همه جانبه گرایی را نیز در دستور کار قرار داد تا عمده نیروهای جهانی را با استراتژی خودش در خصوص ایران همراه سازد و از این منظر پذیرفت بخشی از خواست هایش را در ازاء ایجاد اجماع جهانی کنار گذارد. اما در آن سوی میدان تصمیم گیران جمهوری اسلامی امتیازات ارائه شده را کافی ندانستند. آنان انتظار داشتند اوباما تغییر جدی در نوع رابطه آمریکا با ایران پدید آورد. البته تصور طرفین از رابطه مشابه نبود. خصومت با آمریکا و ستیزه جویی بر علیه نظم جهانی از خصوصیات اصلی جمهوری اسلامی است. سید علی خامنه ای به عنوان تصمیم گیر اصلی ، دشمنی با آمریکا و نافرمانی در برابر نظام موجود روابط بین الملل را شرطی لازم برای سیاست خارجی جمهوری اسلامی می داند و از این منظر مخالف سیاست های مصالحه و تنش زدایی هاشمی رفسنجانی و خاتمی بود. البته از دید آنان خصومت حالت محدود و کنترل شده ای دارد تا منجر به رویارویی و برخورد مخرب نشود. هرگاه که دو کشور به سمت برخورد نزدیک شده اند ، جمهوری اسلامی سریعا عقب نشینی کرده است.
از سوی دیگر آمریکا ستیزی محور مشترک همه نیروهای انقلابی در بهمن ۱۳۵۷ بود که تا کنون سایه آن بر روابط ایران و امریکا سنگینی می کند. از منظر حاکمیت دریافت تضمین امنیتی ، عدم دخالت در امور داخلی ایران به معنای بی تفاوتی در برابر رفتار حکومت با مردم و عدم حمایت از مخالفان و پذیرش برتری منطقه ای ایران و متحدینش شروط لازم برای پایین کشیدن فتیله نزاع اتمی بود. اگر چه تداوم و یا توقف غنی سازی اورانیوم به مسئله اصلی و تعیین کننده مصالحه و یا برخورد طرفین تبدیل شده است اما موضوع برای ایران بیشتر جنبه نمادین دارد و می کوشد تا با ایجاد هراس نسبت به آن خواسته هایش را تحقق بخشد.
جمهوری اسلامی از آمریکا انتظار دارد که بافت و موجودیت کنونی اش را بدون هرگونه تغییری بپذیرد. از نقطه نظر رهبری جمهوری اسلامی فرق اساسی بین راهبرد “تغییر رژیم” و “تغییر رفتار” وجود ندارد. هر عقب نشینی مقدمه تسلیم دیگری است که اگر از “الف” شروع شود ناگزیر به “ی” ختم می شود. به باور او استکبار جهانی با اصل و اساس انقلاب اسلامی مشکل دارد که مشوق مقاومت در برابر هژمونی طلبی غرب در خاور میانه است. او حتی با طرح ناخرسندی آمریکا از عزت و پیشرفت مردم ایران رنگ و بوی ناسیونالیستی نیز به حرف هایش می دهد.
هدایت و رهبری موج بیداری اسلامی دیگر عنصر در رفتار رهبران جمهوری اسلامی است که اجازه نمی دهد رابطه متعارف با آمریکا برقرار شود. به عبارت دیگر مزایای همراهی با موج آمریکا ستیزی جنبش های بنیاد گرای اسلامی و برخورداری از حمایت توده های مسلمان سود بیشتری برای آنان دارد. همچنین جمهوری اسلامی از ابتدا تا کنون آمریکا را تهدیدی جدی برای بقایش فرض کرده است و نسبت به آن بی اعتماد است. از این رو بازگشایی سفارت امریکا در تهران را یک تهدید امینتی محسوب می کند که نیروهای امریکایی هر وقت فرصت کنند از زدن ضربه به حکومت و تقویت نیروهای معترض کوتاهی نخواهند کرد. خامنه ای و اکثریت مدافعان حکومت و بخصوص نیروهای سپاهی و بسیجی به این نگرش معتقد هستند. اما بخش های دیگر و بخصوص دولت احمدی نژاد ضمن موافقت با حفظ آمریکا ستیزی معتقدند که به شکل تاکتیکی می توان سطوحی از رابطه را برقرار کرد که به بقای نظام لطمه نزند و دیپلماسی تهاجمی را در حین مذاکره بکار گرفت.
به هر حال مقامات جمهوری اسلامی در تحلیلی خوش بینانه آنگونه که سرمفاله نویس کیهان نوشته است انتظا ر داشتند که مانند آنچه زمانی نیکسون درباره چین انجام داد، اوباما دستور توقف کلیه عملیات های محرمانه سیا علیه ایران را بدهد که البته منظور بی تفاوتی در مقابل برخورد های ناقض حقوق بشری در ایران و حمایت از ثبات حکومت است. اما سیر حوادث به سمت دیگری رفت و اوباما دوباره برگشت به راهبرد قبلی که در سیاست هویج و چماق، اولویت را به برخورد های تنبیهی بدهد.
وی در این زمینه موفق شد تا دور چهارم تحریم ها را در شورای امنیت سازمان ملل تصویب کند و سطح گسترده ای از تحریم های یکجانبه و چند جانبه از سوی متحدان آمریکا را سازمان دهد. در شرایطی که کاخ سفید امیدوار بود ایران در دور جدید مذاکرات در اثر تحریم ها انعطاف و نرمش نشان دهد ، جمهوری خواهان کنترل مجلس نمایندگان را در دست گرفتند.
اگرچه در اهداف کلی مهار ایران و توقف برنامه هسته ای اش ،رفع تهدید از اسرائیل و متوقف کردن حمایت از تروریسم بین هر دو جناح توافق وجود دارد اما تفاوت ها را می توان در چند سطح مشاهده کرد.
راس لهتینن نماینده زن مجلس از ایالت فلوریدا به احتمال زیاد ریاست کمیسیون روابط خارجی کنگره را به عهده خواهد گرفت. وی موضع بسیار تندی بر علیه حکومت ایران دارد و از منتقدان جدی سیاست اوباما در مورد ایران است. وی ضمن یکی از انتقاداتش به اوباما گفته بود:” ایران بزرگترین تهدید بر علیه آمریکا است. احمدی نژاد و متحدانش در حال ساخت بمب اتم در تهران هستند. اما دولت اوباما هنوز امیدوار است که مذاکره جواب دهد. آنها ۱۸ ماه وقت را تلف کردند در حالی که سانتریفوژ ها در ایران می چرخند.” وی از مدافعین سازمان مجاهدین است و از خروج انها از لیست گروه های تروریستی حمایت می کند.
یکی از محور های تبلیغاتی جمهوری خواهان در انتخابات انتقاد به اوباما به خاطر مماشات با حکومت ایران بود و در کل معتقد بودند که او در قبال امیتیازاتی که به دشمنان آمریکا داده است ، دستاورد های در خوری نداشته است و بدترتیب امنیت ملی و اقتدار آمریکا به خطر افتاده است. سناتور گراهام در در اجلاس امنیت بین المللی هالیفکس در کانادا خبر داد که ترکیب جدید مجلس نمایندگان خواهان برخورد های جسورانه تر و تند تری هستند. وی گفت : هرچند آمریکا خواهان یک رویارویی نظامی دیگر نیست اما در ضمن نمی تواند یک ایران مسلح به سلاح اتمی را بپذیرد.سناتور گراهام گفت: “اگر ایرانی ها باور نکنند که ما به نیروی نظامی متوسل خواهیم شد، اگر فکر کنند که چنین چیزی غیر ممکن است، در آن صورت گمان نمی کنم بتوانیم با تحریم وضع را عوض کنیم.”وی همچنین گفت که ممکن است برنامه اتمی ایران به جایی رسیده باشد که نتوان آن را با یک حمله متعارف و محدود از میان برد.
وی در مورد ابعاد حمله احتمالی به ایران چنین گفت: “فکر می کنم به جایی رسیده ایم که مجبوریم به جای حمله محدود به زیرساخت های هسته ای رژیم ایران، توانایی این رژیم برای آغاز جنگی علیه ما و متحدانمان را از میان ببریم. این سناریوی نظامی متفاوتی است، چنین حمله ای زمینی نیست، اما قطعا توانایی رژیم برای حمله متقابل را از میان می برد”.
این سخنان تا حدودی دورنمای فضایی را ترسیم می کند که جمهوری خواهان اوباما را تحت فشار قرار دهند. اگر چه برخی از لایه های تند روی جمهوری خواهان مانند جان بولتون معتقد هستند که هر چه زود تر باید حمله نظامی به ایران آغاز گردد. اما چنین نظری در مقطع کنونی مورد حمایت اکثریت جمهوری خواهان نیست و بختی برای تصویب در مجلس نمایندگان ندارد. در اصل از صحبت های گراهام می توان نتیجه گرفت که آنها بیشتر می خواهند علائمی به حکومت ایران نشان داده شود که هشدار آمریکا را جدی بگیرد. در اصل انها می خواهند توسل به تهدید نظامی بیشتر از گذشته مطرح شود و در روی میز مذاکره قرار گرفته و مرتب بر روی آن مانور داده شود. چنین خواستی البته فقط از ناحیه جمهوری خواهان نیست. دنیس راس مشاور ویژه اوباما در اجلاس آیپک نیز نظرات مشابهی را ارائه داد. این رویکرد با مواضع دولت اسرائیل نیز سازگار است. البته در دولت اوباما و متحدانش گرایش هایی نیز وجود دارند که معتقدند اصلا نباید گزینه جنگ را به زبان آورد چون در این صورت مذاکرات قفل شده و سیاست تحریم جواب نخواهد داد.
در واقع پیروزی جمهوری خواهان فاصله دولت اوباما با مذاکره و مصالحه را دور تر می کند و فضا را برای حکومت ایران سخت تر می نماید. مقامات تهران در حال حاضر باید بهای بیشتری برای حل بحران بپردازند و در عین حال احتمال گزینه برخورد نظامی نیز بیشتر می شود. اگرچه هنوز جنگ قطعی نیست و دو جناح در این زمینه متفق القول هستند. همانگونه که رابرت گیتس از شخصیت های مورد احترام برای هر دو جناح اصلی گفته است فعلا آمریکا از نتیجه دور جدید تحریم ها راضی است و همین سیاست را دنبال می کند.
دور جدید مذاکرات قرار است دوشنبه آینده بین ایران و گروه ژنو برگزار شود. ایران اعلام کرده است که به مفاد مذاکرات سه جانبه ترکیه ،برزیل و ایران پایبند است اما بهایی که ایران می خواهد پرداخت کند از کف انتظارات جامعه جهانی پایین تر است. مسئله اصلی که موفقیت این مذاکرات را زیر سئوال میبرد میزان جدی بودن ایران است که آیا واقعا در پی حل بحران است یا باز سیاست وقت کشی را ادامه می دهد؟ برخی از کارشناسان معتقدند که تبعات سنگین تحریم های اخیر و اجرای گسترده آنها مقامات حکومت را نگران کرده است تا به پای میز مذاکره برگردند! این امید مورد توجه برخی نیروها در کاخ سفید هم هست. اما انگونه که نیویورک تایمز فاش کرده است این بار شرط تبادل سوخت خروج ۲۰۰۰ کیلوگرم اورانیم غنی شده با غلظت پایین است امری که به شدت با موضع منفی حکومت ایران مواجه شد.
رفتار ایران نشان داده است که نیازمند دریافت سوخت راکتور تحقیقاتی تهران است و راضی به انجام اصل مبادله سوخت است اما در این میان مشکل حجم اورانیوم مبادله شده است. ایران می خواهد مقداری بیرون بفرستد که مقدار ذخیره اورانیومش خیلی تقلیل نیابد در عوض کشور های خارجی می خواهند که بخش اعظم آن به بیرون منتقل شود. بحث توقف غنی سازی اورانیوم در مقیاس گسترده نیز لاینحل مانده است.
مقامات ایران نفس مذاکره از سوی امریکا را امتیاز محسوب نمی کنند و آن را یک اجبار می بینند که آمریکا به دلیل ایستادگی ایران مجبور به پذیرش شده است. از سویی دیگر تصور می کنند که آمریکا در شرایطی نیست که به ایران حمله نظامی بکند. ایران تثبیت دوباره دولت مالکی در عراق را نشانه موفقیت خود و شکست آمریکا می داند امری که برخی از تحلیل گران مستقل نیز آن را تصدیق می کنند. این عامل مشوق ایران در تداوم سیاست سرکشی در برابر دنیا است.
رویکرد آنها به سمت مذاکره ،دفع خطر، شکستن خط انزوا و رفع تهدید ها است تا فراغت لازم برای تثبیت بقای حکومت حاصل شود. رصد کردن رفتار حاکمیت بوضوح نشان می دهد که حمله نظامی خط قرمز است و تصمیم گیران بر خلاف رجز خوانی ها و مواضع ظاهری به هیچوجه راغب نیستند که درگیر تهاجم نظامی از نوع محدود و یا نا محدود شوند. مسئله ای که فقط می تواند ماشه جنگ را بچکاند خطای تحلیل است.
گذشت زمان به نفع ایران نیست. پیام رای آوردن جمهوری خواهان دور شدن آمریکا به عنوان موتور برخورد های تنبیهی جامعه جهانی بر علیه ایران از موضع نرمش نشان دادن و بالا رفتن بهایی است که حاکمیت باید برای سر گرفتن صلح و آشتی بپردازد. امتناع ایران از پاسخگویی مثبت به خواست جامعه جهانی ،تایید کننده تصوری است که معتقد است جمهوری اسلامی فقط زبان زور را می فهمد. موضع گیری منفی آژانس بین المللی اتمی بر علیه ایران و اعتراض به عدم همکاری آن تقویت کننده کننده گسترش تحریم ها است. سیر تکاملی مذاکرات صورت گرفته حکم به بی ثمری روش های تفاهم آمیز و دیپلماتیک می دهد . نتیجه این روند رفتن به سمت تحریم های فلج کننده است. عدم موفقیت در تصویب این تحریم ها در سازمان ملل ناگزیر راه را برای حمله محدود نظامی باز می کند.
در شرایط فعلی حداقل تا نیمه نخست سا ل۲۰۱۱ خیلی بعید است گزینه نظامی عملی شود اما شرایط ” وضعیت جنگی” برقرار است. وضعیت جنگی شرایطی را توصیف می کند که امید به حل مسالمت آمیز مشکلات در افق زمانی مشخصی وجود ندارد. وضعیت جنگی ،جنگ نیست و وقوع حتمی و قطعی آن را نیز مشخص نمی کند اما همسایه دیوار به دیوار جنگ است و فضا را مساعد می سازد تا کوچکترین خطا و یا بهانه دادن به اراده های جنگ افروز ، باعث شود شعله های جنگ برافروخته گردد. مسیر جنگ به شکلی نیست که همواره بتوان جلوی آن را گرفت. بلکه به تدریح شدت می گیرد وبه نقطه ای می رسد که دیگر برگشت ناپذیر است و نمی توان جلوی ان را گرفت. آرایش جدید صحنه سیاست آمریکا و سیطره جمهوری خواهان در مجلس نمایندگان آستانه تحمل بزرگترین قدرت نظامی دنیا را در برابر ستیزه جویی حکومت ایران کاهش می دهد . افزایش همسویی بین دولتمردان اسرائیل و امریکا اکنون به مراتب فضا را مساعد تر می سازد تا برای دفاع از امنیت امریکا و احیای اقتدار آن مجوز ویران کردن تاسیسات هسته ای ایران صادر شود. امری که احتمال آن بیشتر از آنی است که مقامات اصلی تصمیم گیر ایران می پندارند ، اگر چه هنوز حل مسالمت آمیز ماجرا و کار ساز بودن تحریم ها در بازه زمانی کوتاه مدت بیشتر مورد توجه بازیگران جهانی هستند.

ارسال شده در سیاسی | دیدگاه‌ها برای تاثیر نتایج انتخابات کنگره بر رابطه ایران و آمریکا بسته هستند