۱۶ آذر، تصادف یا ناگزیری قدرت خودکامه در برخورد با دانشگاه؟ بخش نخست

شش دهه از ۱۶ آذر و رنگین شدن سنگفرش دانشکده فنی دانشگاه تهران با خون های شریعت رضوی، قندچی و بزرگ نیا می گذرد. علی رغم عبور از شصت سالگی هنوز به غلط راهپیمایی دانشجویان در اعتراض به ورود نیکسون معاون رئیس جمهور وقت آمریکا تصور می شود. سخن مشهور دکتر شریعتی که سه آذر اهورایی را در پیش پای نیکسون قربانی کردند که در ذهن و خاطر نسل های مختلف دانشجویی و کثیری از مردم ایران نشسته است ،ادعایی نادرست است.

6D10CEA5-1761-47DF-BEEE-8B6557BE3010_w640_r1_s
در این زمینه محمد ترکمان پژوهشگر تاریخ، بابک امیر خسروی مسئول کمیته‌ های دانشجویی دانشگاه تهران در آن زمان ،دکتر محمد ملکی از دانشگاهیان و اعضاء نهضت مقاومت ملی ،سید جواد طباطبایی از محققین معاصر ،مهندس بازرگان از اساتید وقت دانشگاه تهران و دکتر مسعود حجازی از دانشجویان آن دوره دانشگاه تهران در این خصوص اطلاعات مستند و معتبری را ارائه داده اند .
راهپیمایی های دانشجویان در روز های ۱۴ و ۱۵ آذر بوقوع پیوست. با هماهنگی کمیته دانشجویی نهضت مقاومت ملی و شاخه مخفی حزب توده همزمان با ورود دنیس رایت کاردار جدید بریتانیا بعد از سرنگونی دولت ملی دکتر محمد مصدق ، دانشجویان دانشکده‌ های حقوق و علوم سیاسی، علوم، دندانپزشکی، فنی، پزشکی و دارو سازی دانشگاه تهران در داخل دانشکده‌ های ‏خود تظاهرات های گسترده ای برگزار کردند. روز ۱۵ آذر تظاهرات به خارج ‏از دانشگاه کشیده می شود. مأموران پلیس و شهربانی در حمله به دانشجویان و زد و خورد با آنها شماری را مجروح و جمعی ‏را دستگیر و زندانی کردند.‏ موضوع راهپیمایی اعتراض به مواردی چون برگزاری دادگاه دکتر محمد مصدق ،تجدید روابط ایران و بریتانیا و بحث تشکیل احتمالی کنسرسیوم نفت و بازگشت به وضعیت پیش از ملی شدن صنعت نفت بود.
البته با توجه به حضور دنیس رایت و نیکسون فضای شهر تهران امنیتی بود و با توجه به راهپیمایی های دانشجویان ،نیرو های گارد و انتظامی و همچنین نیرو های ارتش وارد محوطه های دانشگاه تهران شدند. این مساله باعث شده است تا برخی چون دکتر رحیم عابدی معاون وقت رئیس دانشکده فنی دانشگاه تهران به این تحلیل برسد که ماجرای ۱۶ آذر زمینه سازی برای جلوگیری از واکنش اعتراضی دانشجویان به حضور نیکسون در دانشگاه تهران بوده است.
اما صحبت دکتر عابدی نیز نشان می دهد که دانشجویان در اعتراض به سفر نیکسون و یا حضور وی در دانشگاه تهران تظاهرات نکردند و اصلا فرصت چنین کاری را پیدا ننمودند. بنابراین سخن دکتر شریعتی نیز در حد همین تحلیل است. اطلاعات و مدارک موجود تایید کننده تحلیل فوق نیستند. اما قطعا اکثریت دانشجویان وقت با توجه به مشارکت دولت وقت آمریکا در ۲۸ مرداد ،نظر منفی به سفر نیکسون و اهدای دکتری افتخاری به وی داشته اند. نیکسون ۱۸ آذر که روز جمعه بود! به دانشکده حقوق دانشگاه تهران رفت و دکتری افتخاری اش را در سکوت گرفت! البته تا دو هفته بعد از ۱۶ آذر کلاس های درس در دانشگاه تهران تعطیل بود و بنابراین عملا فضایی برای اعتراض به حضور نیکسون وجود نداشت.
اما بحث اصلی این یادداشت در خصوص ماهیت یورش نیرو های نظامی و کشته شدن سه دانشجوی معروف است که باعث شد ۱۶ آذر نماد دانشجوی ایرانی شود . آیا حمله به دانشجویان موردی و تصادفی بود؟ طرح و برنامه ای پشت سر آن نبود ؟ یا اینکه برخورد فوق ذاتی حکومت شاه و بر طبق نقشه ای طراحی شده رخ داد ؟
نگارنده در ادامه توضیح می دهد اگر چه منابع و مدارک موجود بیشتر تایید کننده جنبه تصادفی فاجعه خونین ۱۶ آذر به لحاظ شکلی هستند اما به لحاظ ماهیتی و محتویی ۱۶ آذر امری محتوم بوده است و اگر در ۱۶ آذر ۱۳۳۲ بوقوع نمی پیوست روزی و سالی دیگر رخ می داد. رویارویی بین حکومت خودکامه محمد رضا شاه پهلوی و رسالت روشنگری و نقادی دانشگاه گریز ناپذیر بود.
در خصوص چگونگی حمله تقریبا همه شاهدان دست اول ماجرا متفق القول هستند که در روز ۱۶ آذر تجمع و راهپیمایی در داخل دانشگاه تهران وجود نداشت. فضا ملتهب بوده است اما ابتدا به ساکن نه دانشجویان برنامه ای برای حرکت اعتراضی داشتند و نه حکومت قصد حمله به دانشجویان را داشته است. البته سربازان و مامورین امنیتی و انتظامی وقت در داخل دانشگاه تهران حضور داشتند و محدودیت هایی را برای دانشجویان و دانشگاهیان ایجاد کرده بودند.
برخورد دو دانشجو و سربازان باعث می شود که فرمانده سربازان دستور دستگیری دانشجویان فوق را بدهد. سربازان ادعا می کردند دانشجویان فوق آنها را تمسخر نموده بودند. سربازان در تعقیب دو دانشجو وارد کلاس می شوند و امتناع استاد و مسئولین دانشگاه از تحویل دانشجویان باعث درگیری بین دانشجویان و سربازان می شود. در ادامه نقل قول هایی از ناظران رویداد دوران ساز ۱۶ آذر ارائه می شود :
دکتر علی اکبر سیاسی رئیس وقت دانشگاه تهران چنین ماجرا را روایت می کند :
” روز ۱۶ آذر هنگامی که آنها (نظامیان) از جلوی دانشکده فنی می ‌گذشتند، چند دانشجو آنها را مسخره می‌ کنند و گویا ‏کلماتِ زننده‌ای بر زبان می‌رانند و به سرعت وارد دانشکده (فنی) می‌ شوند، سربازان آنها را دنبال می‌کنند، در این ‏هنگام زنگ دانشکده به صدا در می ‌آید و دانشجویان با سربازان روبرو و با آنها گلاویز می‌شوند، تیراندازی مفصلی ‏صورت می ‌گیرد و به سه دانشجو اصابت می‌ کند و آنها را از پای در می ‌آورد”
مهندس بازرگان ماجرا را چنین تعریف می نماید:
” بچه‌ها که سر کلاس بودند، دو تا سه سرباز آمدند به یکی از کلاس‌ها که دو تن از شاگردها را که به قول خودشان شکلک درآورده بودند، دستگیر کنند. آمدند از معلم خواستند که بگوید کی بودند؟ معلم هم آقای مهندس شمس ملک‌آرا بود. ایشان هم خبر داد به رئیس دانشکده که مهندس خلیلی بود و مهندس خلیلی گفت که اجازه ندارند بیرون دانشکده باشند و حق ندارند داخل کلاس بیایند و اگر آمدند تو کلاس و خواستند دخالتی بکنند، به عنوان اعتراض زنگ زده شود. وقتی سربازها رفتند تو کلاس، در همین حین، آقای دکتر عابدی دستور داده بود که زنگ بزنند. زنگ زدند، بچه‌ها ریختند بیرون و شعار «زنده باد مصدق» دادند. سربازها هم قبلا دستور داشتند که شروع ‌کنند به تیراندازی که تصادفا این سه نفر کشته می‌شوند. بعد از این جریان، دکتر عابدی را گفتند «ساقی» آمد، دکتر عابدی را گرفت.”
روایت دکتر رحیم عابدی بشرح زیر است:
” و بنده که صبح به دانشکده رسیدم، ساعت ۷:۳۰ بود. به من خبر دادند که در دانشکده علوم چند تا کامیون ارتش هست که آنجا مشغول دستگیری دانشجو هستند که البته بعد فهمیدیم که این نقشه قرار بود در دانشکده علوم انجام گیرد که بعد از دانشکده علوم منتقل شد به دانشکده فنی و برای مرعوب کردن، دانشجویان را به خط کردند و از هر پنج نفر، یک نفر را می‌گرفتند.

دو تا از این دانشجویان که در داخل دانشکده بودند، به ارتشی‌ ها می‌خندند و یا شکلک درمی‌آورند. سربازها گستاخی پیدا می‌کنند و می‌خواهند بیایند توی دانشگاه و این دانشجویانی که با لباس نشان کرده بودند، دستگیر کنند. در این فرصت ما مراقب داشتیم. مخصوصا وقتی شنیدیم دانشگاه اشغال نظامی شده، قرار مراقبت گذاشتیم و بعد معلوم شد که دو تا از این سربازها مسلح رفته‌اند از اتاق رئیس و از رئیس خواسته‌اند که این دو تا دانشجو را باید به ما تحویل دهید.
رئیس دانشکده هم مهندس خلیلی بود، ایشان گفتند که نه، با این وضعی که شما آمده‌اید اتاق من، اصلا با شما صحبت نمی‌کنم، بروید افسرتان را بگویید بیاید. سربازها می‌روند سراغ افسر و در این فاصله زنگ کلاس شروع می‌شود و آقای مهندس خلیلی آمد پیش من گفت: اگر به شما مراجعه کردند و افسری آمد، اینها می‌خواهند دو تا دانشجو را بگیرند ولی ما دانشجو به کسی تحویل نمی‌دهیم. زنگ کلاس‌ها خورد و سربازها بچه‌ها را نشان می‌کنند ضمن رفتن به کلاس و تشکیل کلاس درس. بعد از هفت تا هشت دقیقه به من خبر دادند که کلاس دو راه و ساختمان را نظامی‌ها اشغال کرده‌اند. من رفتم کلاس و دیدم کلاس پر از سرباز مسلح است.
چون آقای مهندس خلیلی هم که رئیس دانشکده بود، قبل از رفتن سر کلاس به من گفت که اگر واقعا یک چنین پیشامدی شده، چاره‌ای نداریم جز این‌که کلاس را تعطیل کنیم، من هم دستور دادم که زنگ دانشکده را بزنند و دانشجوها آمدند بیرون. سربازها در این فاصله دو تا دانشجو را کشان کشان آوردند توی کریدور دانشکده و نوع رفتار سربازها دانشجوها را تحریک کرده و آمدند به هواخواهی دانشجویان و تظاهرات شد.
شعارهای شدیدی علیه شاه و به نفع مرحوم دکتر مصدق دادند و نتیجتا آن تحریکاتی که قرار بود بشود و رعب و وحشت ایجاد بکنند، کردند و تیراندازی شروع شد و عده‌ای مجروح و سه نفر شهید شدند. وضع وحشتناکی بود‌، یک رادیاتور دانشکده را هم سوراخ کرده بودند و ریخته بود سطح دانشکده و با خون دانشجویان قاطی شده بود. خونابه دلخراشی ایجاد شده بود.”
دکتر غلامرضا شریعت رضوی برادر شهید شریعت رضوی حادثه را چنین توصیف می نماید :
” از مدتها قبل علاوه بر این‌که دانشگاه توسط سربازان شاهی محاصره شده بود، در داخل محوطه دانشگاه هم سربازان بودند، حتی در کریدور دانشکده‌ها هم رفت‌‌وآمد می‌کردند. روز ۱۶ آذر من با برادرم از خانه بیرون رفتیم. من سال چهارم پزشکی بودم و در بیمارستان پهلوی سابق کارآموزی می‌رفتم و ایشان می‌رفت دانشکده
آن روز گویا در یکی از کلاس‌های دانشکده مشغول درس بودند برای چند نفر از سربازانی که در اطراف پنجره کلاس بودند آنطور که بعد خودشان گفتند شکلک درآوردند یا به قول خودشان اهانت کردند. آنها موضوع را به افسرشان گفتند و افسرشان هنگامی که استاد مشغول درس دادن بود، وارد کلاس می‌شوند و قصد داشته‌اند که آن دانشجوی مورد نظر را با خودشان ببرند. استاد اعتراض می‌کند و می‌گوید مادامی که کلاس رسمیت دارد و تمام نشده، شما حق دستگیری اینان را ندارید. ولی آنها به زور متوسل می‌شوند و خشونت می‌کنند که باعث می‌شود استاد با اعتراض کلاس را ترک کند و می‌رود نزد رئیس دانشکده.
دکتر شیبانی، رئیس دانشکده، هم همصدا با استاد، نسبت به این مسأله معترض می‌شود و به عنوان اعتراض، زنگ دانشکده بی‌موقع به صدا درمی‌آید و دانشجوها از کلاس خارج می‌شوند و وقتی که از موضوع باخبر می‌شوند، در کریدور مرکزی دانشکده فنی جمع می‌شوند و شروع می‌کنند به اعتراض و شعار دادن علیه رژیم … افسر گارد محافظ دانشگاه دستور تیراندازی می‌ دهد”
اما روایت دکتر مصطفی چمران که آن زمان دانشجوی دانشکده فنی بوده است متفاوت است. وی ۱۶ آذر و کشتار دانشجویان را بر اساس نقشه قبلی می داند:
” صبح شانزدهم آذر هنگام ورود به دانشگاه، دانشجویان متوجه تجهیزات فوق العاده سربازان و اوضاع غیرعادی اطراف دانشگاه شده وقوع حادثه ای را پیش بینی می کردند. نقشه هیات حاکمه بر همه واضح بود و دانشجویان حتی الامکان سعی می کردند که به هیچ وجه بهانه ای به دست بهانه جویان ندهند. از این رو دانشجویان با کمال خونسردی و احتیاط به کلاس ها رفتند و سربازان به راهنمایی عده ای کارآگاه به راه افتادند. ساعت اول بدون حادثه مهمی گذشت و چون بهانه ای به دست آنان نیامد به داخل دانشکده ها هجوم آوردند. از پزشکی، داروسازی، حقوق و علوم عده زیادی را دستگیر کردند. بین دستگیرشدگان چند استاد نیز دیده می شد که به جای دانشجو مورد حمله قرار گرفته و پس از مضروب شدن به داخل کامیون کشیده شدند. همچنین بین زنگ اول و دوم هنگام تفریح سربازان به محوطه دانشکده فنی آمده چند نفری را به عناوین مختلف و بهانه های مجهول و مسخره گرفته، زدند و بردند.
حدود ساعت ‌۱۰ صبح موقعی که دانشجویان در کلاس ها بودند، چندین نفر از سربازان دسته “جانباز” به معیت عده زیادی سرباز معمولی رهسپار دانشکده فنی شدند. ما در کلاس دوم دانشکده فنی که در حدود ‌۱۶۰ دانشجو داشت، مشغول درس بودیم. آقای مهندس شمس استاد نقشه برداری تدریس می کرد.
… شلوغی بیرون کلاس و صدای شدید چکمه های سربازان از نزدیک شدن حادثه ای حکایت می کرد … تا بالاخره در کلاس به شدت به هم خورد و پنج سرباز “جانباز” با مسلسل سبک وارد کلاس شدند. یکی از آنها لوله مسلسل را به طرف شاگردان عقب کلاس گرفته آماده تیراندازی شد و دیگری به همین نحو مامور قسمت جلوی کلاس گردید. سرباز دیگری پیشخدمت دانشگاه را به داخل کلاس می کشید. سرخی و کبودی صورت و بدن او از ضرب و شکنجه سربازان حکایت می کرد.
در این هنگام استاد کلاس آقای مهندس شمس به منظور جلوگیری از دخول سربازان به کلاس پیش آمده، گفت؛ “کلاس مقدس است و من به شما اجازه دخول نمی دهم”. در این هنگام سرباز دیگری مسلسل خود را به سینه او نزدیک کرده او را به طرف دیگر کلاس راند. مهندس شمس گفت؛ “فرمانده شما کیست؟ بدون وجود افسر فرمانده به چه حقی وارد کلاس می شوید؟” سربازی که او را به عقب می راند به گروهبانی که وسط کلاس ایستاده بود، اشاره کرده گفت؛ “او فرمانده ماست” مسلسل خود را بر سینه استاد گذاشته با تهدید به مرگ او را مجبور به سکوت کرد. گروهبان فرمانده لوله را به سینه پیشخدمت کلاس گذاشته گفت؛ “کی به ما خندید؟ زود بگو وگرنه تو را می کشم”. او مدعی بود که عده ای از دانشجویان به آنها خندیده اند!!!! و به همین علت می خواست انتقام بگیرد

گروهبان شماره های ‌۱ و ‌۲ را اعلام کرد و انگشت خود را به ماشه مسلسل می فشرد که در آخرین لحظه پیشخدمت بیچاره از روی لاعلاجی دست خود را به یک طرف کلاس تکان داد. اشاره مبهم او شامل ‌۵۰ دانشجو می شد .سربازان به شاگردان آن طرف کلاس نزدیک شدند و پس از لحظه ای مکث و جستجو یقه دانشجویان را از پشت میز سه ردیف دورتر گرفته از روی میزها کشان کشان به وسط کلاس کشیدند و با قنداق مسلسل و لگد از کلاس بیرون انداختند و سربازان خارج که چون گرگان گرسنه دیگری به انتظار ایستاده بودند، به جان طعمه افتادند.
گروهبان فرمانده! دوباره به سراغ پیشخدمت رفت و لوله مسلسل را روی سینه او گذاشته گفت؛ “دیگر که بود؟” و به همان ترتیب اول سربازان دانشجوی بی گناه دیگری را از وسط دانشجویان کشان کشان به میان کلاس کشید. گروهبان سه بار به سراغ پیشخدمت رفت ولی او دیگر چیزی نگفت.
رییس و معاون دانشکده فنی که با تمام کوشش و فداکاری خود قادر به جلوگیری از ورود سربازان نشده و ناظر این همه وحشیگری و هتک حرمت کلاس و استاد شده بودند، به ناچار اعلام اعتصاب کردند و گفتند؛ “تا هنگامی که دست نظامیان از دانشگاه کوتاه نشود، دانشکده فنی به اعتصاب خود ادامه خواهد داد” و چون احتمال وقوع حوادث وخیم تری می رفت، لذا برای حفظ جان دانشجویان دانشکده را تعطیل کردند و به آنها دستور دادند به خانه های خود بروند و تا اطلاع ثانوی در خانه بمانند.

دانشجویان نیز به پیروی از تصمیم اولیای دانشکده محوطه دانشکده را ترک می کردند ولی هنوز نیمی از دانشجویان در حال خروج بودند که ناگاه آن سربازان به همراه عده زیادی سرباز عادی به دانشکده فنی حمله کردند.
اکثر دانشجویان به ناچار پا به فرار گذاردند تا از درهای جنوبی و غربی دانشکده خارج شوند. در این میان بغض یکی از دانشجویان ترکید و فریاد زد “دست نظامیان از دانشگاه کوتاه”. هنوز صدای او خاموش نشده بود که رگبار گلوله باریدن گرفت و چون دانشجویان فرصت فرار نداشتند، به کلی غافلگیر شدند.
هنگامی که تیراندازی شروع شد، کاسه صبر و تحمل دانشجویان شکست و جوش و خروش درون شان در شعار “یا مرگ یا مصدق” و “مرگ بر شاه” به آسمان بلند شد.
مصطفی بزرگ نیا به ضرب سه گلوله از پای در آمد. شریعت رضوی که ابتدا هدف سرنیزه قرار گرفته به سختی مجروح شده بود، دوباره هدف گلوله قرار گرفت. ناصر قندچی حتی یک قدم هم به عقب برنداشته و در جای اولیه خود ایستاده بود یکی از جانبازان “دسته جانباز” با رگبار مسلسل سینه او را شکافت و او را شهید کرد. در این میان چند نفر از دانشجویان دانشکده افسری که دانشجوی دانشکده فنی نیز بودند دوستان دانشجوی خود را هدایت کرده دستور دادند به زمین بخوابند و بدین ترتیب عده زیادی از مرگ حتمی نجات یافتند. دسته ای در آبخوری و عده زیادی در کتابخانه پنهان شدند و افرادی متعددی در پشت ستون های سنگی دانشکده خود را از گلوله حفظ کردند. عده ای نیز به کارخانه های دانشکده فنی پناه برده لباس کارگری به تن کرده از معرکه جان به سلامت بردند”
مهندس غلامرضا شیخ الدین از دانشجویان وقت دانشکده فنی دانشگاه تهران که همزمان دانشجوی دانشکده افسری نیز بوده است ،روایتی مشابه دکتر چمران بیان می کند فقط اضافه می نماید گاردی مخصوص از اطراف قوچان به تهران آورده شده و دانشگاه را اشغال نظامی کرده بودند . همچنین می گوید گوید : « ﺑﻌﺪا ﻣﻌﻠﻮم ﺷﺪ ﻛﻪ ﮔﺮوھﺒﺎن ﻣﺰﺑﻮر ﺑﻪ ﺑﮫﺎﻧﻪ ی اﻳﻨﻜﻪ داﻧﺸﺠﻮ ﺑﺎ داﻧﺸﺠﻮھﺎی دﻳﮕﺮ زﻧﮓ ﺗﻔﺮﻳﺢ از ﭘﺸﺖ ﭘﻨﺠﺮه ﺑﻪ ﻧﻈﺎﻣﯿﺎن ﺧﻨﺪﻳﺪه اﻧﺪ از ﻣﺴﺘﺨﺪم ﺧﻮاﺳﺘﻪ ﺑﻮد داﻧﺸﺠﻮﻳﺎﻧﻲ را ﻛﻪ زﻧﮓ ﺗﻔﺮﻳﺢ در ﻛﻼس ﻣﺎﻧﺪه ﺑﻮدﻧﺪ ﻣﻌﺮﻓﻲ ﻛﻨﺪ و ﻣﺴﺘﺨﺪم ﺑﻪ اﺳﺘﺎد ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮد و ﺑﺎ ﻧﭙﺬﻳﺮﻓﺘﻦ اﺳﺘﺎد، ﮔﺮوھﺒﺎن ﺧﻮد ﺑﺎ ورود ﺑﻪ ﻛﻼس و ﺑﺮدن ﻳﻚ داﻧﺸﺠﻮ ﻣﺸﻜﻠﺶ را ﺣﻞ ﻛﺮده ﺑﻮد»

 

درباره Afshari

در سا ل1352 در خانواده ای فرهنگی در شهر قزوین چشم به دنیا گشودم. پدرم دبیر ادبیات و صاحب یک هفته نامه محلی است. تا پایان دبیرستان در قزوین بر کشیدم. کتابخانه پدر پناهگاهم بود و ارتباط با دوستان و فامیل گرمابخش زندگی ام. به ورزش ، سیاست و مطالعه از ابتدا علاقمند بودم. کوهنوردی تا حدودی حرفه ای را از نو جوانی شروع کردم. در سال 1370 در رشته مهندسی صنایع دانشگاه پلی تکنیک قبول شدم. ورود به سیاسی ترین دانشگاه ایران فرصت تحقق به انگیزه ها و آرزو هایم بخشید. از فعالیت های فرهنگی در خوابگاه شروع کردم و سپس حضور در شورای صنفی دانشکده و سرانجام در انجمن اسلامی دانشجویان . در سال 1374 به عضویت شورای مرکزی انجمن اسلامی انتخاب شدم. در پایان آن دوره طعم اولین تجربه بازداشت و سلول انفرادی را در زندان توحید چشیدم . در سال1375 برای اولین بار به جمع شورای مرکزی دفتر تحکیم وحدت برگزیده شدم. همان سال مسئول بخش دانشجویی ستاد سید محمد خاتمی نیز شدم. برای راه اندازی راهی جدید شروع کردیم ولی پیروزی دور از انتظار غافلگیرم کرد. در سا ل1376 مجددا برای تحصیا در دوره فوق لیسانس به دانشگاه پلی تکنیک برگشتم . دو دوره دیگر را در شورای مرکزی انجمن این بار در مسند دبیری گذراندم. سال 1377 دوباره به مرکزیت دفتر تحکیم وحدت بازگشتم که تا سال 1380 ادامه یافت. تا سال 1379 به اصلاحات در درون قانون اساسی باور داشتم و همه هم و غمم را بر این پروژه گذاشتم. اما پس از تجربه نا فرجامی کوی دانشگاه ، زندانی شدن چهره های مورد توجه مردم و سرانجام از دستور کار خارج شدن دیدگاه انتقادی پیدا کردم وبعد به اصلاحات ساختاری و تغییر قانون اساسی گرایش پیدا کردم. شرکت در کنفرانس برلین راهی زندان اوینم کرد. بعد از دو ماه بازداشت موقت دوباره آزا دشدم ولی سخنرانی هی ارادیکال و بخصوص نقد صریح وبی پرده خامنه ای باعث شد تا همراه با مهندس سحابی اولین طعمه اطلاعات موازی در بازداشتگاه 59 بشوم. تجربه ای سخت و هولناک و توام با شکنجه های فیزیکی و روانی را از سر گذارندم. در میانه راه کم آوردم وشکستم . حاصل آن تن دادن به مصاحبه اجباری و توبه آمیز بود. بار سنگینی بود اما به لطف خدا توانستم خود را در درون بازداشتگاه بازسازی کنم و به مقاومت دوباره روی بیاورم. نتیجه جبران کار و افشاگری از دورن بازداشتگاه 59 بود. اما یازده ماه پشت سر هم در سلول انفرادی و انزوای گزنده آن سپری گشت. پس از آزادی با وثیقه 200 میلیون تومانی حکم دادگاه برلین قطعی شد و همراه با محکومیت یک ساله در خصوص کوی دانشگاه ، در مجموع دو سال را در بخش عمومی اوین گذارندم. پس از آزادی فوق لیسانس را تمام کردم و با همسر دوست داشتنی و یکی از بزرگترین سعادت های زندگی ام ازدواح کردم. دوباره در سال 1383 به عضویت شورای مرکزی دفتر تحکیم وحدت انتخاب شدم. پس از د و سال کار در محیط های صنعتی ، مجددا دادگاه انقلاب 6 سال حبس برایم صادر نمود. این مساله و همچنین برنامه ام برای ادامه تحصیا در مقطع دکتری پایم ر ابه مهاجرت کشاند. در سال 1384 از ایران خارج شدم .سه ماه در ایرلند بودم و بعد به آمریکا رفتم. اکنون کاندیدای دکتری در رشته مهنسدی سیستم در دانشگاه جرج واشنگتن هستم و به زندگی مشعول. در حوزه سیاسی ، نوشتاری و تحقیقات تاریخ معاصر فعال هستم. در کل اگر چه سخت خودم را می توانم مقید به جمعی خاص بکم. اما گرایش به روشنفکری دینی دارم. قائل به سکولاریسم به معنای تفکیک دین و دولت. هوادار لیبرالیسم سیاسی هستم اما در حوزه اقتصاد به سوسیالیسم را می پسندم. جهان وطنی وشهروند جهانی بودن نیز دیگر باور هویتی من ضمن پابندی و احساس غرور از هویت ملی ایرانی ام است.
این نوشته در پژوهش‌های تاریخی ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.