محمدی گیلانی و پایه‌گذاری ویرانه قضائی

آیت الله محمد محمدی دعوی سرایی معروف به گیلانی، در سن ۸۶ سالگی فوت کرد و بدین ترتیب پرونده یکی از رجال خبرساز جمهوری اسلامی در دهه شصت بسته شد. مهم‌ترین میراث گیلانی، مشارکت وی در بر پا کردن «ویرانه قضائی» بعد از انقلاب است. ترکیب «ویرانه قضائی» را آیت الله سید محمود شاهرودی برای نخستین بار بعد از انتصاب به ریاست قوه قضائیه در خصوص وضعیت قوه تحویل گرفته بکار برد. اما حاصل کار او نیز افزودن بر ویرانه فوق بود. این روند نزولی کماکان در دوره ریاست صادق لاریجانی ادامه دارد.

645407_662

عمل‌کرد اصلی محمدی گیلانی تحت الشعاع ماجراهای مربوط به اعدام فرزندان وی قرار گرفته است. اما آن‌چه وی را در بین بدنام‌های تاریخ معاصر قرار می‌دهد، نقش او در شکل‌گیری و تثبیت ویرانه قضائی و صدور حکم اعدام، زندان و شکنجه برای صد‌ها نفر از مخالفان و منتقدان سیاسی است.

این روحانی بلند پایه در جمهوری اسلامی که بیشتر با جناح راست و اصول‌گرایان سنتی دم خور بود از پایه‌های حرکتی بود که دادگستری کشور را از سمت تطبیق با سنجه‌های انصاف در پارادایم زیست زمانه و مبانی مدرن به سمت باورهای سنتی منسوخ و متعلق به اعصار سپری شده و احکام مجازات بدوی و غیر انسانی سوق دادند.

اما این جریان در کنار بازگرداندن حاکمیت روحانیت و سنت بر قوه قضائیه، خشونت ویران‌گر و به مراتب شدید‌تر از حکومت محمد رضا شاه پهلوی را با تلفیق بی‌رحمی‌های دوران سنت و اقتدارگرایی مخوف نظام مارکسیست – لنینیستی در شوروی سابق در دستگاه قضائی کشور تعبیه کرد که این دستگاه هنوز قربانی می‌گیرد.

محمدی گیلانی از نیروهای نزدیک به آیت الله بهشتی در پایه گذاردن قوه قضائیه جمهوری اسلامی بود که در اصل با تهی شدن آن از عدالت و انصاف و وابستگی ساختاری و محتوایی به حکومت و نهاد ولایت فقیه شایسته هیچ عنوانی جز ویرانه قضائی نیست.

جریانی که گیلانی نیز عضو آن بود، با تلفیق روبنای مدرنیته و مقتضیات زمانی سنت نوعی بنیاد گرایی را پشتوانه نظری و حقوقی دستگاه قضائی قرار داد.

محمدی گیلانی از نخستین مجتهدانی بود که اجازه قضاوت را از دست آیت الله خمینی گرفت. او رئیس دادگاه انقلاب شد که از همان ابتدا به ابزار اصلی انحراف انقلاب به استبداد دینی و حذف و تصفیه مخالفان تبدیل شد. محمدی گیلانی با قرار گرفتن در کنار اسد الله لاجوردی و کنار گذاشتن تمامی قواعد حقوقی و معیارهای سنتی شرعی به حذف خونین و تنبیه مخالفان مشغول شدند.

او در دهه‌های بعد نیز با قدرت خود را هماهنگ کرد. از این‌رو علاوه بر این‌که جزو معتمدان آیت الله خمینی بود، نظر مثبت خامنه‌ای را نیز جلب کرد. گیلانی در عین حال نوعی مصلحت‌اندیشی حساب‌گرانه نیز داشت و از این رو روابطی کنترل شده با رفسنجانی و مهدی کروبی نیز داشت تا اگر اوضاع سیاسی تغییر کرد وی موقعیتش را حفظ نماید. اما از دهه هشتاد همزمان با افت جسمی به کمای سیاسی فرو رفت.

اهتمام گیلانی به صدور فله‌ای احکام اعدام، زندان‌های طولانی و تعزیر (شکنجه) او را به شخصیتی مطلوب حکومت در قوه قضائیه تبدیل نمود و مقام و جایگاهی که بعد‌ها در دادگستری بدست آورد محصول همراهی او در تبدیل دادگاه انقلاب به ابزار تصفیه حساب‌های سیاسی بود.

محمدی گیلانی در طول دهه شصت صد ها نفر را از حقوق اساسی و شهروندی‌شان محروم ساخت و از نماد‌های هراس و تهدید حکومت بود. اگر چه پاره‌ای از سخنان طنز وی در تلویزیون اسباب تفریح مردم بود اما در کل او چهره غضب حکومت را نمایش می‌داد. رویه وی در اجرای محاکم و صدور حکم الگوی بسیاری از قضات وقت بود.

وی در کنار اعمال خشونت دولتی و توجیه قضائی اقدامات فراقانونی و خشونت‌آمیز نیروهای امنیتی و نظامی در امر گسترش نهادی دادگاه انقلاب، شکل‌دهی به مدل قضائی حکومت و از بین بردن نهادی استقلال قوه قضائیه نیز فعال بود. محمدی گیلانی در دهه شصت عضو شورای‌عالی قضائی کشور به عنوان عالی‌ترین مرجع دستگاه قضائی بود.

بنابراین بر خلاف بحث‌هایی که را ه افتاده است، مشکل گیلانی ادعای صدور حکم اعدام برای فرزندان و دریافت نشان افتخار از دست محمود احمدی‌نژاد نیست، بلکه نقش وی در تثبیت و شکل دهی ویرانه قضائی است.

قول مشهور در مورد دستور وی در خصوص اعدام فرزندانش که احمدی‌نژاد به صورت مبهم و تلویحی از آن به «اجرای عدالت در مورد خودشان» یاد کرد، با واقعیت‌ها تطبیق نمی‌کند. هیچ‌یک از فرزندان وی بازداشت و محاکمه نشدند. هر سه پسر او عضو سازمان مجاهدین خلق بودند. جعفر پسر بزرگ در ۱۳۵۹ در یک تصادف رانندگی جان باخت. معتبر‌ترین روایت‌ها نیز خاطر نشان می‌سازند که کاظم پسر دوم در جریان حمله نیروهای سپاه به یکی‌ از خانه‌های تیمی مجاهدین در تهران کشته شد. محمد مهدی پسر سوم نیز در ۱۳۶۱ هنگام فرار از کشور در نزدیکی ارومیه کشته شد. در توضیح علت مرگ وی گزینه‌هایی چون چپ شدن ماشین و یا خوردن قرص سیانور برای نجات از دستگیری عنوان شده‌ است.

ایرج مصداقی مدعی است آیت الله محمدی گیلانی در حق خواهرزاده اش که به دلیل عضویت در سازمان مجاهدین خلق در زندان بود ارفاق‌هایی قائل شده بود و او را خارج از معیارهای دهه شصت از زندان آزاد ساخت.

بنابراین محمدی گیلانی برای فرزندانش حکم اعدام صادر نکرد که پیروان خامنه‌ای و اصول‌گرایان افراطی برای تخریب رفسنجانی این ادعای خلاف واقع را طرح کردند. البته درگیری با رفسنجانی و پسران وی برای اولین بار پای چنین قیاس‌هایی را باز نکرد، بلکه چندی از قهر آیت‌الله طالقانی نسبت به ماجرای بازداشت خودسرانه پسرش مجتبی با حکم مخفیانه اطلاعات سپاه نگذشته بود که وابستگان حزب جمهوری اسلامی مساله پسر آیت الله علی مشکینی را مطرح کردند که پدرش نسبت به برخورد امنیتی و قضائی با وی موضع مخالف نگرفته بود. اما قیاس مع‌الفارق بود، چون مشکل آیت‌الله طالقانی اعمال غیر قانونی و تند روی سپاه بود نه برخورد با پسرش، مشکلی که تبعات ویران‌گرش را بعد‌ها نشان داد.

اخیرا محمد مهدی مفتح داماد آیت الله گیلانی فاش ساخت نیروهای سپاه قبل از حمله به خانه‌های تیمی که جعفر گیلانی در آن حضور داشته از آیت‌الله گیلانی در خصوص دریافت مجوز برای تیراندازی سوال کرده‌اند و حضور پسر وی را نیز متذکر شده‌اند. او مجوز را می‌دهد و می‌گوید یکسان برخورد نمایند. اما او صریحا حکم قتل پسرش را نداده و در این خصوص سکوت کرده بود. ولی نتیجه حکم یکسان وی کشته شدن پسرش در درگیری فوق بود.

همچنین مفتح متذکر می‌شود وی حکم مصادره خانه‌ای که برای فرزندان خود خریده بود را به دلیل تعلق آن‌ها به سازمان مجاهدین به نفع بنیاد شهید صادر کرد.

بر مبنای شنیده‌ها از نزدیکان گیلانی، وی از انتشار این خبر ناراحت می‌شده است. اما این مساله که بیش از اندازه بزرگ شده است حاشیه زندگی سیاسی گیلانی است. متن زندگی وی پیامدهای مخرب عملکرد وی در قوه قضائیه است که در دهه شصت از صادر کنندگان اصلی احکام اعدام، حبس و شکنجه و توجیه کننده خشونت دولتی در پوشش احکام شرع بود و از اواخر دهه شصت و هفتاد در جای‌گاه عضو شورای عالی قضائی و سپس ریاست دیوان‌عالی کشور در مدیریت دستگاه قضائی نقشی مهم داشت.

درباره Afshari

در سا ل1352 در خانواده ای فرهنگی در شهر قزوین چشم به دنیا گشودم. پدرم دبیر ادبیات و صاحب یک هفته نامه محلی است. تا پایان دبیرستان در قزوین بر کشیدم. کتابخانه پدر پناهگاهم بود و ارتباط با دوستان و فامیل گرمابخش زندگی ام. به ورزش ، سیاست و مطالعه از ابتدا علاقمند بودم. کوهنوردی تا حدودی حرفه ای را از نو جوانی شروع کردم. در سال 1370 در رشته مهندسی صنایع دانشگاه پلی تکنیک قبول شدم. ورود به سیاسی ترین دانشگاه ایران فرصت تحقق به انگیزه ها و آرزو هایم بخشید. از فعالیت های فرهنگی در خوابگاه شروع کردم و سپس حضور در شورای صنفی دانشکده و سرانجام در انجمن اسلامی دانشجویان . در سال 1374 به عضویت شورای مرکزی انجمن اسلامی انتخاب شدم. در پایان آن دوره طعم اولین تجربه بازداشت و سلول انفرادی را در زندان توحید چشیدم . در سال1375 برای اولین بار به جمع شورای مرکزی دفتر تحکیم وحدت برگزیده شدم. همان سال مسئول بخش دانشجویی ستاد سید محمد خاتمی نیز شدم. برای راه اندازی راهی جدید شروع کردیم ولی پیروزی دور از انتظار غافلگیرم کرد. در سا ل1376 مجددا برای تحصیا در دوره فوق لیسانس به دانشگاه پلی تکنیک برگشتم . دو دوره دیگر را در شورای مرکزی انجمن این بار در مسند دبیری گذراندم. سال 1377 دوباره به مرکزیت دفتر تحکیم وحدت بازگشتم که تا سال 1380 ادامه یافت. تا سال 1379 به اصلاحات در درون قانون اساسی باور داشتم و همه هم و غمم را بر این پروژه گذاشتم. اما پس از تجربه نا فرجامی کوی دانشگاه ، زندانی شدن چهره های مورد توجه مردم و سرانجام از دستور کار خارج شدن دیدگاه انتقادی پیدا کردم وبعد به اصلاحات ساختاری و تغییر قانون اساسی گرایش پیدا کردم. شرکت در کنفرانس برلین راهی زندان اوینم کرد. بعد از دو ماه بازداشت موقت دوباره آزا دشدم ولی سخنرانی هی ارادیکال و بخصوص نقد صریح وبی پرده خامنه ای باعث شد تا همراه با مهندس سحابی اولین طعمه اطلاعات موازی در بازداشتگاه 59 بشوم. تجربه ای سخت و هولناک و توام با شکنجه های فیزیکی و روانی را از سر گذارندم. در میانه راه کم آوردم وشکستم . حاصل آن تن دادن به مصاحبه اجباری و توبه آمیز بود. بار سنگینی بود اما به لطف خدا توانستم خود را در درون بازداشتگاه بازسازی کنم و به مقاومت دوباره روی بیاورم. نتیجه جبران کار و افشاگری از دورن بازداشتگاه 59 بود. اما یازده ماه پشت سر هم در سلول انفرادی و انزوای گزنده آن سپری گشت. پس از آزادی با وثیقه 200 میلیون تومانی حکم دادگاه برلین قطعی شد و همراه با محکومیت یک ساله در خصوص کوی دانشگاه ، در مجموع دو سال را در بخش عمومی اوین گذارندم. پس از آزادی فوق لیسانس را تمام کردم و با همسر دوست داشتنی و یکی از بزرگترین سعادت های زندگی ام ازدواح کردم. دوباره در سال 1383 به عضویت شورای مرکزی دفتر تحکیم وحدت انتخاب شدم. پس از د و سال کار در محیط های صنعتی ، مجددا دادگاه انقلاب 6 سال حبس برایم صادر نمود. این مساله و همچنین برنامه ام برای ادامه تحصیا در مقطع دکتری پایم ر ابه مهاجرت کشاند. در سال 1384 از ایران خارج شدم .سه ماه در ایرلند بودم و بعد به آمریکا رفتم. اکنون کاندیدای دکتری در رشته مهنسدی سیستم در دانشگاه جرج واشنگتن هستم و به زندگی مشعول. در حوزه سیاسی ، نوشتاری و تحقیقات تاریخ معاصر فعال هستم. در کل اگر چه سخت خودم را می توانم مقید به جمعی خاص بکم. اما گرایش به روشنفکری دینی دارم. قائل به سکولاریسم به معنای تفکیک دین و دولت. هوادار لیبرالیسم سیاسی هستم اما در حوزه اقتصاد به سوسیالیسم را می پسندم. جهان وطنی وشهروند جهانی بودن نیز دیگر باور هویتی من ضمن پابندی و احساس غرور از هویت ملی ایرانی ام است.
این نوشته در پژوهش‌های تاریخی ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.