محسن رضائی در هفته های اخیر فعال شده است ومی کوشد خود را در قالب یک سیاستگذار توانا در جمهوری اسلامی نشان دهد. وی نامهای به حسن روحانی نوشت و پیشنهادی به وی در خصوص استفاده از ظرفیتهایش در سازمان کنفرانس اسلامی برای خلع سلاح اتمی حکومت اسرائیل داد. پیش از آن نیز در تحلیل راهبردی خبر از زلزله بزرگ سیاسی در منطقه خاور میانه داده بود. وی نقشه جدید غرب را چنین توضیح میدهد:
«سرنگونی مرسی و نادیده گرفتن انتخابات فلسطین و دولت حماس و محاصره غزه و حمله به دولت قانونی نوری مالکی و دخالت در انتخابات افغانستان، همه تکههای پازلی هستند که در حال تکمیل و ازیک چارچوب راهبردی حکایت میکند. وظیفه عمده آنان تشکیل دو جبهه هماهنگ در منطقه است:
۱- جبهه سنی، شیعه یا اعراب، ایران
۲- جبهه اسرائیل با فلسطین
کاملاً پیداست که جبهه اول به عنوان پشتیبانی ازجبهه دوم تشکیل میشود. اسرائیل برای موفقیت خود درسرکوب فلسطینیها، باید ایران واعراب را به تقابل با یکدیگر بکشاند. البته این نخستین بار نیست. حمله عراق به ایران با شعار قادسیه و حمایت کشورهای عربی از صدام درهمین رابطه بوده است. امروزه بهترین راه را استفاده از تعصبات و احساسات غلط تکفیریها و تشدید آن علیه ایران و شیعه، یافتهاند. شعار دولت اموی برعلیه دولت صفویه تکرارهمان نقشه با ادبیات جدید است.»
صرفنظر از نقد نکات وی که بیشتر درچارچوب تئوری توطئه است و با واقعیتها تطبیق نمی کند، اما اصل فعال شدن وی هدفی فراتر از بیان نکات فوق را دنبال میکند. او میخواهد توانایی خود در فهم و تجزیه وتحلیل مسائل کلان کشور و منطقه و ارائه و اجرای راه حل را نشان دهد. او در مطالب خود با پشتیبانی از طرح اقتصاد مقاومتی و حمله به جنبش سبز وهمراهی با مواضع رهبری، پالسهای تبعیت از خامنهای را نیز صادر کرده است. همچنین با بازخوانی خاطراتش از جنگ وحمله به مدیریت رفسنجانی در جنگ همراهی خود با مختصات جدید قدرت را به نمایش گذاشته است.
بررسی حرکات رضایی نشان می دهد او بعد از چند دوره ناکامی در انتخابات های مجلس و ریاست جمهوری اینک در پی ارائه طرح جدیدی است تا این بار به آرزویش در ورود به ساختمان پاستور برسد.
سوابق و جایگاه او در جمهوری اسلامی از احمدینژاد بیشتر است و با روحانی و خاتمی هم فاصله زیادی ندارد. اما جاهطلبیهای او همیشه باعث نگرانی رجال سیاسی نظام و رهبران دو جناح بوده است.
رضایی از جوانان جویای نام انقلابی بود که پیش از انقلاب از اعضاء بلند پایه گروه منصورون بود. بعدا از موسسان سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی شد. رضایی در شکلگیری خشونتهای اول انقلاب و حذف گروههای دگر اندیش نقش مهم و پر رنگی داشت و از این رو بعد از عزل بنی صدر از ریاست جمهوری و حاکمیت مطلق نیروهای موسوم به خط امام جایگاه مهمی در حکومت پیدا کرد.
او علیرغم اینکه سالیان متمادی فرماندهی سپاه را بر عهده داشت اما هیچگاه چهره محبوبی در میان اکثریت اعضاء سپاه نبود. آنگونه که محسن رفیقدوست روایت می کند، انتخاب وی به عنوان فرماندهی سپاه به سختی انجام شد و رایاش در شورای فرماندهی سپاه نیز لب مرزی بود. در واقع انصراف یوسف کلاهدوز باعث شد تا شورای وقت فرماندهی سپاه به ریاست وی رضایت بدهد.
اما او بعدا توانست با تنظیم رابطه خوب با سید احمد خمینی و جابجاییها در داخل سپاه موقعیت خود را حفظ نماید. اما با این وجود در چندین نوبت اعتراضهای جدی در داخل سپاه نسبت به فرماندهی وی و ضرورت تعویض او شکل گرفت. در بزرگترین آنها که با همراهی مجلس سوم مواجه شد، سرانجام دخالت آیت الله خمینی باعث شد وی سمتش را حفظ کند. یکی دو مورد نیز شایعه استعفای وی به صورت جدی مطرح شد که هنوز اطلاعات قابل اتکایی در خصوص پشت پرده آنها وجود ندارد.
رضایی اگر چه در تقسیمبندیهای داخل سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی بیشتر جانب جناح راست را گرفت، اما در دهه شصت میانه خوبی با رهبران این جناح و از جمله خامنهای نداشت. جناح راست تصور میکردند و هنوز هم میکنند که نامه وی به آیت الله خمینی در خصوص تاثیرات منفی تعویض مهندس موسوی در جبهههای جنگ باعث پافشاری آیت الله خمینی در ابقاء نخست وزیری مهندس موسوی در دوره دوم ریاست جمهوری خامنهای شد.
از این رو اصولگرایان سنتی میانه خوبی با رضایی ندارند. اصولگرایان تند رو و مدافعان گفتمان سوم تیر نیز او را در زمره نخبگان قدیمی نظام میدانند و تمایلی به همکاری با وی ندارند. جناح چپ نیز همیشه وی را فردی متعلق به اردوگاه مقابل ارزیابی کرده است. از این رو دو جناح چپ و راست قبلی و اصولگرا و اصلاحطلب کنونی به او بی اعتماد بوده و جایگاهی به وی ندادهاند. روزگاری روابط وی با رفسنجانی خوب بود اما از سال ۱۳۸۴ به این طرف تیره شده است.
رضائی در دوران ریاست جمهوری خامنهای میانه گرمی با وی نداشت. روابط آنها در دولت چهارم سرد بود و رضائی بیشتر جانب موسوی را می گرفت. رضایی با توجه خود شیفتگی و تصویر بزرگی که از خود ترسیم مینمود قد و قامت خود را از روسای سه قوه در دهه شصت کمتر نمیدانست و همین امر باعث اصطکاکهایی بین وی و خامنهای در زمان حضور در جبهههای جنگ شده بود.
این مسئله اسباب نگرانی رضایی بعد از رهبر شدن خامنهای شد. اما خامنهای وی را به عنوان رئیس سپاه حفظ کرد و طی برنامهای تدریجی با خروج وی از سپاه و ورود به میدان سیاست موافقت کرد. خامنهای هیچوقت رضایی را در حلقه نزدیکاشن نپذیرفته است و حمایت خاصی نیز از وی به عمل نیاورده است. اما در عین حال اجازه نداده رابطه آنها تیره گردد و وی را در جمع نیروهای خودی نظام حفظ کرده است. رضایی نیز متقابلا تبعیت عملی از خامنهای داشته و خطوط قرمز وی را رعایت نموده است.
تنها در جریان انتخابات ریاست جمهوری دهم کمی خارج از محدوده قابل تحمل عمل کرد ولی خیلی سریع حرکت نوسانیاش بعد از اوج گرفتن اعتراضات در مدار خامنه ای و نیروهای تحت امرش قرار گرفت. رضایی در انتخابات نهم، زود هنگام رقابتها را ترک کرد. در دهم و یازدهم ناکام بود اما رشدی کم دامنه را تجربه نمود.
اینک وی در صدد آزمودن بخت دوباره است و روی ناکامی روحانی حساب ویژهای باز کرده است. او میکوشد تا با موضعگیریهای مختلف خود را در قامت آلترناتیوی نشان دهد که راه سومی بین دوگانه اصولگرایی و اصلاحطلبی میگشاید. راهبرد وی برای حل مشکلات جامعه تاکید بر توسعه اقتصادی است که میتواند نظام را بیمه نماید و همچنین مطالبات مردمی که از گشایشهای سیاسی در کوتاه مدت نا امید شدند، را بر آورده سازد.
رضایی به عنوان یک دانش آموخته اقتصاد مانور زیادی میدهد که وی توانایی ویژه ای در حل مشکلات و ارائه راه حل برای ساختار معیوب و دردهای مزمن اقتصادی دارد. در عرصه سیاسی وی یک اقتدارگرا است که در عین حال با قرائت افراطی از آن همراه نیست و خواهان انعطاف بیشتری برای سیاستورزی در داخل مرزهای نظام است. او با سپاه مشکل ساختاری ندارد و میتواند انتظارات سپاهیان و تداوم بخشی به امتیازات آنها در حوزه سیاسی و اقتصادی را تحقق بخشد. توانایی سیاسی رضایی در مقایسه با ظرفیت کارگزاران جمهوری اسلامی بالا است. اما مشکل بزرگ وی خود بزرگبینی و نگاه متوهمانه به تواناییهایش است. همچنین سابقه نظامی وی برای جلب اعتماد عمومی چالش بزرگی است.
حال باید دید تدارک جدید وی به کجا می انجامد . اما وی از هم اکنون زنبیلش را در صف منتظران برای رباست جمهوری بعدی قرار داده است.