راز آلودگی فوت مصطفی خمینی و آغاز مسئله دار انقلاب

دفتر نشر آثار  آیت الله خمینی به مناسبت چهل سالگی درگذشت جنجالی حجت الاسلام سید مصطفی خمینی در تدارک برگزاری همایش  بزرگداشت برای فرزند ارشد بنیانگذار جمهوری اسلامی است که درگذشت غیر منتظره وی عملا موتور انقلاب اسلامی در بهمن ۵۷ را روشن کرد.  در سازماندهی و برنامه ریزی  این همایش همانطور که پیشبینی می شد سید حسین و مریم خمینی فرزندان مصطفی و خانم معصومه حائری یزدی همسرش نقش خاصی ندارند.

این دومین کنفرانس و یادواره ای است که برای مصطفی خمینی در طول دوران حیات جمهوری اسلامی برگزار می شود. آیت الله خمینی در زمان حیاتش اجازه برگزاری چنین مراسمی را نداده بود.

سخنان مسئولان این همایش و بخصوص محمد علی انصاری از  نزدیکان آیت الله خمینی و همچنین اظهارات آقای خامنه ای  در دیدار با مسئولان همایش ،نشانگر تداوم حرف های کلیشه ای و تحریف تاریخ انقلاب است. آنها همچنان مدعی شهادت مصطفی خمینی و ترور وی توسط ساواک هستند!  سید علی خمینی که مورد توجه اصول گرایان است، نیز در سخنان پیش از خطبه های نماز جمعه تهران مرگ وی را در هاله ای ابهام توصیف کرد. در حالی که بعد از گذشته قریب به چهار دهه بعد از انقلاب و در اختیار قرار گرفتن کلیه اسناد و مدرک ساواک، بازگویی و انتشار خاطرات مقامات ارشد ساواک هیچ سند و مستند قابل قبولی در  خصوص ادعای قتل مصطفی خمینی توسط حکومت شاهنشاهی پهلوی  ارائه و مشاهده نشده است. ادعاهای مربوطه تنها گمانه زنی است.

مرگ غیرمنتظره مصطفی خمینی در  آن زمانه خاص با توجه به اینکه وی به بیماری سختی مبتلا نبود،  استعداد رازآلودگی داشت و به طور طبیعی بحث برانگیز شد . در واقع  با توجه به ذهنیت منفی در خصوص حکومت پهلوی، تصوری پدید آمد که مصطفی خمینی توسط مامورین ساواک مسموم شده است.  اما از همان زمان تا کنون مستندی محکمه پسند در تایید این ادعا ارائه  نشده است. البته  گمانه زنی ها به ساواک محدود نمی شود، عده‌ای نیز مدعی شده اند که دولت وقت عراق برای اخلال در قرار داد الجزایر این کار را انجام داده است. در عین حال تئوری توطئه فقط سویه چندان آشکار نشده دیگری نیز دارد.  عده‌ای  نیز فرضیه ‌ای را مطرح می‌کنند که برخی از روحانیون انقلابی به دلیل مخالفت مصطفی خمینی با روی‌کرد رادیکال سیاسی وی را کشته‌اند تا هم مانعی را بر دارند و هم زمینه را برای گسترش امواج انقلاب مساعد سازند! دامنه این اتهام زنی خود آیت‌الله خمینی را نیز در بر می‌گیرد. اما در چارچوب  نگاه مستند و مبتنی بر فکت و سند هیچکدام از این فرضیه ها اثبات شده نیستند و احتمال  مرگ طبیعی وی از همه گزینه ها بیشتر است.

 

کسانی که معتقد هستند مصطفی خمینی به نحوی پیچیده و توسط حکومت پهلوی و یا سیستم امنیتی عراق کشته شده است در مجموع دلایل زیر را طرح می‌کنند:

 

– فقدان سابقه مریضی جدی قبلی

 

– دیده شدن علائم کبودی بر روی قسمت‌هایی از بدن وی توسط معصومه حائری یزدی، سید علی اکبر محتشمی پور، سید احمد خمینی و سید محمود دعایی

 

– اظهار نظر پزشک عراقی دکتر ایاد علی کبیر مبنی بر غیر طبیعی بودن مرگ ( طبق ادعای حسین خمینی)

 

– اظهار نظر پزشک ایرانی که معتقد بوده نشانه سکته قلبی و مغزی وجود نداشته و خواهان کالبد شکافی بوده است.( طبق ادعای  محتشمی پور)

 

– حضور در یک مجلس ترحیم چند ساعت قبل از مرگ که در آن‌جا بعضی از نیرو‌های وابسته به رژیم پهلوی دست اندرکار دادن چای و قهوه مجلس بوده‏‌ا‌ند(طبق ادعای سید احمد خمینی)

 

– حضور یک ماشین شورلت با نمره ایرانی که بعد از بردن مصطفی خمینی به بیمارستان، همراهان وی را تعقیب می‌کرده و بعد از معلوم شدن مرگ وی صحنه را ترک می‌کند. ( طبق ادعای سید رضا برقعی)

– ماموریت برای ترور مصطفی خمینی برای ترور در عربستان (طبق ادعای عبدالعلی باقی)

– برنامه ساواک برای ترور شصت تن از نیرو‌های انقلابی

 

اما دیدگاه دیگری که  انگشت اتهام را به سمت روحانیون انقلابی می برد دلایل زیر را مطرح می کند:

۱- آیت‌الله خمینی در جریان فوت، تشییع و خاکسپاری پسرش هیچ‌گونه ناراحتی از خود نشان نداده و برخوردش بی‌تفاوت بوده است.

۲- آیت‌الله خمینی مرگ مصطفی خمینی را الطاف خفیه الهی نمود واز آن برای جلو بردن پروژه سیاسی‌اش بهره برداری کرد.

۳- آیت‌الله خمینی اجازه کالبد شکافی از بدن مصطفی خمینی را نداد تا دلیل اصلی مرگ وی در پرده ابهام بماند.

۴- اشاره رفسنجانی به خط سازش در بیت آیت‌الله خمینی در پیش از انقلاب

۵- سید محمود دعایی از روحانیون انقلابی اخرین نفری بوده است که در شب قبل از  فوت مصطفی خمینی وی را می بیند  و برایش حلوا برده بوده است. ننه صغرا کارگر منزل وی می گوید که اقا مصطفی شام نخورده  و تنها حلوا را خورده بود  و دعایی را متهم می کند که آقا مصطفی را چیزخور کرده است! ( طبق ادعای موسی اصفهانی)

این فرضیه که در چارچوب تئوری توطئه  و روایت شخصی ( تاریخ شفاهی )مطرح می‌شود تا کنون  مستند و مدرکی برای تایید ادعا ها ارائه نکرده است وصرفا بر اساس تحلیل از رفتار‌های آیت‌الله خمینی و مخالفت روز افزون مصطفی خمینی متاخر  با دیدگاه‌های انقلابی چنین نظری را طرح کرده است . گمانه زنی فوق بیشتر پیامد‌های خواسته و یا ناخواسته مرگ مصطفی خمینی در فضای پرتلاطم سیاسی وقت ایران را بازتاب می دهد.

همچنین از  آنجاییکه با نظر  آیت الله خمینی اجازه کالبد شکافی جسد مصطفی خمینی داده نشد، لذا  عملا امکان بررسی ادعای مسمومیت از بین رفت.  تنها وجود شواهدی در ساواک و دیگر نهاد های حاکمیتی رژیم گذشته می تواند این ادعا را ثابت کند که احتمال وجود آنها بعد از چهار دهه ضعیف است. بخصوص که طبق ادعای آقای حسین قاسمی، فعال رسانه‌ای ،عبدالجلیل لباف رئیس ایستگاه ساواک در عراق هنوز در قید حیات بوده و در تهران زندگی می کند. قاسمی  گفته است : « لباف بعد از انقلاب، با پیگیری و سفارش سید محمود دعایی در اطلاعات نخست وزیری و بعدها سایر دستگاه‌های اطلاعاتی بکارگیری شد». اگر ساواک در ماجرا دخالت داشت، علی القاعده یا مسئول آن در عراق  از پروژه اطلاع داشت و یا بدگمانی جمهوری اسلامی باعث دادگاهی شدن وی و یا حداقل پاکسازی می شد.

حال با توجه به احتمال قوی مرگ طبیعی مصطفی خمینی و همچنین مشی متغیر سیاسی وی که از سال ۱۳۵۵ به بعد مخالف دیدگاه انقلابی شده و اصرار داشته که پدرش به دنبال مرجعیت اعلم باشد، سئوال جدی مطرح می شود که چرا مرحله جهشی  انقلاب  اسلامی با مانور بر روی یک خبر نادرست شروع می شود؟ و از سوی دیگر در حالتی پارادوکسیکال فوت کسی که نگاه انقلابی را کنار گذاشته و رفورمیست شده بود، زمینه ساز  پیروزی انقلاب می شود!

این نکات که هر دو جناح جمهوری اسلامی تمایل ندارند، بحث پیرامون آنها انجام شود و همچنین شخصیت واقعی مصطفی خمینی بخصوص در  سال های آخر عمر در هاله ای از  تحریف و راز آلودگی باقی بماند، برای انقلاب اسلامی از جهت وجاهت اخلاقی چالش ایجاد می کند. البته لزوما به تبرئه حکومت پهلوی منجر نمی شود. چون حرکت جامعه به ست رویکرد های انقلابی به خاطر بن بست ناشی از تمایلات انحصار طلبانه و استبدادی محمد رضا شاه پهلوی و تننگاهای اصلاح در سختار حکومتی گذشته بود. اما  عدم اثبات ترور مصطفی خمینی و ادعای تایید نشده فتل سیاسی اشخاص مشابه چون دکتر علی شریعتی، صمد بهرنگی، وجلال آل احمد و آتش سوزی سینما رکس آبادان در  شرایطی که  دیگر محملی برای تایید آنها وجود نداشته باشد،  ایجاب می کند که از حکومت گذشته در این موارد اعاده حیثیت گردد.

منبع :

برای مطالعه موارد تفصیلی در خصوص نکات مندرج در این یاداشت می توانید  مطالب هفت گانه در  وب سایت شخصی  نگارنده مراجعه کنید:

مصطفی خمینی و پرده‌های پنهان ، بخش اول

http://aliafshari.com/1392/10/22/1997

http://aliafshari.com/1392/10/22/2000

http://aliafshari.com/1392/10/22/2009

تنش در رابطه مصطفی خمینی با پدرش، قسمت ششم

http://aliafshari.com/1392/10/22/2016

مرگ بحث برانگیز مصطفی؛ دعائی متهم می‌شود

درباره Afshari

در سا ل1352 در خانواده ای فرهنگی در شهر قزوین چشم به دنیا گشودم. پدرم دبیر ادبیات و صاحب یک هفته نامه محلی است. تا پایان دبیرستان در قزوین بر کشیدم. کتابخانه پدر پناهگاهم بود و ارتباط با دوستان و فامیل گرمابخش زندگی ام. به ورزش ، سیاست و مطالعه از ابتدا علاقمند بودم. کوهنوردی تا حدودی حرفه ای را از نو جوانی شروع کردم. در سال 1370 در رشته مهندسی صنایع دانشگاه پلی تکنیک قبول شدم. ورود به سیاسی ترین دانشگاه ایران فرصت تحقق به انگیزه ها و آرزو هایم بخشید. از فعالیت های فرهنگی در خوابگاه شروع کردم و سپس حضور در شورای صنفی دانشکده و سرانجام در انجمن اسلامی دانشجویان . در سال 1374 به عضویت شورای مرکزی انجمن اسلامی انتخاب شدم. در پایان آن دوره طعم اولین تجربه بازداشت و سلول انفرادی را در زندان توحید چشیدم . در سال1375 برای اولین بار به جمع شورای مرکزی دفتر تحکیم وحدت برگزیده شدم. همان سال مسئول بخش دانشجویی ستاد سید محمد خاتمی نیز شدم. برای راه اندازی راهی جدید شروع کردیم ولی پیروزی دور از انتظار غافلگیرم کرد. در سا ل1376 مجددا برای تحصیا در دوره فوق لیسانس به دانشگاه پلی تکنیک برگشتم . دو دوره دیگر را در شورای مرکزی انجمن این بار در مسند دبیری گذراندم. سال 1377 دوباره به مرکزیت دفتر تحکیم وحدت بازگشتم که تا سال 1380 ادامه یافت. تا سال 1379 به اصلاحات در درون قانون اساسی باور داشتم و همه هم و غمم را بر این پروژه گذاشتم. اما پس از تجربه نا فرجامی کوی دانشگاه ، زندانی شدن چهره های مورد توجه مردم و سرانجام از دستور کار خارج شدن دیدگاه انتقادی پیدا کردم وبعد به اصلاحات ساختاری و تغییر قانون اساسی گرایش پیدا کردم. شرکت در کنفرانس برلین راهی زندان اوینم کرد. بعد از دو ماه بازداشت موقت دوباره آزا دشدم ولی سخنرانی هی ارادیکال و بخصوص نقد صریح وبی پرده خامنه ای باعث شد تا همراه با مهندس سحابی اولین طعمه اطلاعات موازی در بازداشتگاه 59 بشوم. تجربه ای سخت و هولناک و توام با شکنجه های فیزیکی و روانی را از سر گذارندم. در میانه راه کم آوردم وشکستم . حاصل آن تن دادن به مصاحبه اجباری و توبه آمیز بود. بار سنگینی بود اما به لطف خدا توانستم خود را در درون بازداشتگاه بازسازی کنم و به مقاومت دوباره روی بیاورم. نتیجه جبران کار و افشاگری از دورن بازداشتگاه 59 بود. اما یازده ماه پشت سر هم در سلول انفرادی و انزوای گزنده آن سپری گشت. پس از آزادی با وثیقه 200 میلیون تومانی حکم دادگاه برلین قطعی شد و همراه با محکومیت یک ساله در خصوص کوی دانشگاه ، در مجموع دو سال را در بخش عمومی اوین گذارندم. پس از آزادی فوق لیسانس را تمام کردم و با همسر دوست داشتنی و یکی از بزرگترین سعادت های زندگی ام ازدواح کردم. دوباره در سال 1383 به عضویت شورای مرکزی دفتر تحکیم وحدت انتخاب شدم. پس از د و سال کار در محیط های صنعتی ، مجددا دادگاه انقلاب 6 سال حبس برایم صادر نمود. این مساله و همچنین برنامه ام برای ادامه تحصیا در مقطع دکتری پایم ر ابه مهاجرت کشاند. در سال 1384 از ایران خارج شدم .سه ماه در ایرلند بودم و بعد به آمریکا رفتم. اکنون کاندیدای دکتری در رشته مهنسدی سیستم در دانشگاه جرج واشنگتن هستم و به زندگی مشعول. در حوزه سیاسی ، نوشتاری و تحقیقات تاریخ معاصر فعال هستم. در کل اگر چه سخت خودم را می توانم مقید به جمعی خاص بکم. اما گرایش به روشنفکری دینی دارم. قائل به سکولاریسم به معنای تفکیک دین و دولت. هوادار لیبرالیسم سیاسی هستم اما در حوزه اقتصاد به سوسیالیسم را می پسندم. جهان وطنی وشهروند جهانی بودن نیز دیگر باور هویتی من ضمن پابندی و احساس غرور از هویت ملی ایرانی ام است.
این نوشته در پژوهش‌های تاریخی ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.